چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی

کاریکلماتور

چهارشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۱۷ ب.ظ

 

کاریکلماتور

�گورستان پر از آرزوهای در خاک رفته است!


�سایه‌ها‌، در هوای ابری خستگی در می‌کنند.


�هیچ‌گاه نابینایان تصمیمات کورکورانه نمی‌گیرند.


�وقتی کاسه سرم داغ می‌شود، افکارم را فوت می‌کنم.


�گاهی قلم در مسیر نوشته‌هایم سرسره بازی می‌کند.


�در زمان خوش‌حالی سلول‌های تنم بشکن می‌زنند.


� اگر خودتان را به آن راه زدید، مواظب باشید گم نشوید.


� درون جیب پالتویم کمی از هوای تابستان ذخیره کرده‌ام.


�وقتی می‌نویسم ،کاغذ از حرکات قلم احساس قلقلک می‌کند‌. 


�سکوت از بلعیدن واژه‌ها لذت می‌برد.


� بهترین غذای قلم‌، کاغذ سفید است.


�گاهی اعداد با صفر فوتبال بازی می‌کنند.


�وقتی توپ به پای من رسید، زندگی، دروازه خود را به رویم بست.


�وقتی آخر ماه می‌شود، کیفم از فراق اسکناس اشک می‌ریزد!


�سیاست‌مدارترین آدم کسی است که در موقع برخورد با مادرزنش، لبخند به لب داشته باشد!


�وقتی چشمش به عکس پدر و مادرش افتاد، فهمید که خودساخته نیست!


�همه مردم گل را دوست دارند، به‌جز دروازه‌بان‌ها؟


�مدعی بود که یک دختر امروزی است؛ ولی مادرش مدعی بود که او شب به دنیا آمده است.


�با آنکه لباسش پر از وصله بود، ادعا می‌کرد که هیچ وصله‌ای به او نمی‌چسبد.


�وقتی سرش سوت کشید، قطار از حرکت ایستاد.


�اگر طبع شاعر بیش از حد روان باشد، شعر آبکی می‌شود.


�نیامدی، نگاهم دست خالی برگشت.

سهراب گل هاشم 


  • ع ش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی