چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی

ماجرای روضه آقای همایونی

سه شنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۸، ۱۱:۳۶ ب.ظ

🔹خادم امام حسین علیه السلام...🔹

▪️مرحوم آقاى همایونى در اوّل محرّم دوازده شب روضه داشتند و روضه شان بسیار با اخلاص و نورانى بود.

▪️مرحوم حضرت آیةالله انصارى رضوان الله علیه تا وقتى در قید حیات بودند در این روضه شرکت میکردند.

▪️ایشان مى گفتند: یک سال نزدیک ایام روضه رفتم روضه خوان را دعوت کنم. منزلشان در کوچه اى بود که در میان آن پیچى قرار داشت. وارد کوچه شدم و از پیچ که عبور کردم دیدم سگ درنده بزرگى نشسته است.

▪️آن سگ معروف بود و آن قدر قوى بود که از دست آن نمى شد فرار کرد و کسى جرأت نمى کرد از جلوى آن عبور کند؛

▪️نه راه پیش داشتم و نه راه پس. دیدم که اگر به من حمله کند از من چیزى نمى ماند (مرحوم آقاى همایونى ظریف جثّه بودند).

▪️یک لحظه مضطرب شدم و ایستادم و گفتم: «اگر مأمورى که مرا بگیرى، من سگِ که هستم که بایستم و اگر مأمور نیستى، تو سگِ که هستى که مرا بگیرى.»

▪️ناگهان سگ به آرامى جلو آمد و پوزه اش را بر کفش من مالید و به قلبم افتاد که مى گوید:

▪️«همایونى! من هم معرفت دارم و میدانم که براى دعوت روضه خوان امام حسین آمده اى. همان کسى که تو را همایونى خلق کرده مرا هم سگ خلق کرده است؛ ولى من با خادم امام حسین کارى ندارم.»

▪️من هم با آرامش رفتم و آن روضه خوان را دعوت کردم و برگشتم و در برگشت هم دنبال من آمد و مرا تا دم کوچه بدرقه کرد و برگشت.

📚 «نور مجرّد» ج 2 ص 147 با تلخیص

  • ع ش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی