چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی

۲۸۹ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

صدای الاغ

سه شنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۱۸ ب.ظ

(آیه نقل قول از لقمان در پند و اندرز دادن به فرزند خود است).


وَاقْصِدْ فِی مَشْیِکَ وَاغْضُضْ مِن صَوْتِکَ إِنَّ أَنکَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحمیر

 

« و در راه رفتن خود میان رو باش و صدای خود را پائین بیاور که آزار دهنده ترین صدای ناخوشایند ، براستی صدای خران است».


نکات آیه:

1ــ پائین آوردن صدا:

صدا و سر وصدای بلند زمانی که پیوسته باشد زیانهای زیادی به بدن و روان انسان وارد می کند که مهمترین آنها عبارتند از:

زیاد شدن ترشح ادرنالین که بنوبه خود از جمله منجر به بهم ریختن عصبی فرد می شود ـــ ایجاد شدن تنشهائی در کارکرد بینی و گوش و حنجره ـــ مبتلا شدن به خیلی از بیماریهای قلبی و خونی از جمله بالا رفتن فشار خون و تصلب شرایین ــــ و تنشهای همراه با احساس سردرد مزمن و احساس فشار و سختی.

2ــ "صدای خران" آزار دهنده ترین صدای جانوران است:

واحد اندازه گیری شدت صدا دسیبل است. شدت صدای پچ پچ و درگوشی میان 10 تا 20 دسیبل است،
صدای ماشین کوچک 70 تا 80 دسیبل، صدای ماشین باری 80 تا 90 دسیبل، صدای هواپیما هنگام کنده شدن از زمین 110 تا 130 دسیبل. پائین ترین صدائی که انسان می تواند بشنود 20 دسیبل است.
هنگامیکه شدت صدا به 45 دسیبل می رسد انسان نمی تواند آسوده بخوابد، نزدیک 85 دسیبل دردهای گوش آغاز می شود. در سر و صداهای نزدیک به 90 دسیبل آدم نمی بایست 8 ساعت بیشتر در آن فضا بماند، در 100 دسیبل نمی بایست بیش از دو ساعت بماند، در 110 دسیبل نمی بایست بیش از نیم ساعت بماند، و به 160 دسیبل که برسد آدم کر می شود.

و شدت صدای ناخوشایند خر که موضوع آیه می باشد بالای 100 دسیبل است. و امروزه انسان در میان جانوران صدای ناخوشایندِ آزار دهنده شدیدتری از صدای خر نمی شناسد و آنچه در آیه آمده مبنی بر اینکه " آزار دهنده ترین صدای ناخوشایند صدای خران است" درست است.

 

( جالب اینکه در1400 سال پیش ،زمانیکه هیچ وسیله تشخیص فرکانس های صوتی

در اختیار نبوده قرآن اینگونه به این نکته علمی اشاره می کند )

  • ع ش

زن با ایمان

سه شنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۱۷ ب.ظ

«اصمعى وزیر خلیفه عباسى در بیابان به خیمه اى رسید. زنى جوان و صاحب جمال درخیمه بود. اصمعى از او آب طلبید. زن گفت: شوهرم نیست و اجازه ندارم به شما آب بدهم. ولى اجازه شیر این بز بدست خودم است. زن از شیر به اصمعى داد. در این موقع یک سیاهى از دور پیداشد. زن گفت: شوهرم است که از صحرا برمى گردد. وقتى شتر سوار رسید، زن باستقبال او رفت و بر او سلام کرد، پاهاى او را شست و...ولى هر چه زن محبّت مى کرد، مرد که قیافه زشتى داشت و یک پایش لنگ بود، با بداخلاقى به او جواب مى داد. تا اینکه مرد وارد خیمه شد و نگاه غضبناکى به اصمعى نمود و به آخر خیمه رفت. اصمعى به زن گفت: حیف نیست شما با این امتیازات، با همچو مردى زندگى مى کنى؟ زن گفت: من از شما که وزیر خلیفه هستى تعجب مى کنم که مى خواهى بین من و شوهرم جدائى بیافکنى! اگر من با این مرد زندگى مى کنم براى این است که مى خواهم به روایت پیامبر(ص)عمل کرده باشم که فرمود:ایمان دو نیمه است. نیمه اى شُکر و یک نیمه اش صبر است. من خدا را بر نعمتهایش شکر گفته و بر سختى هاى زندگى صبر مى نمایم. و امید به پاداشهاى آخرت دارم.»

  • ع ش

حرکت زمین

سه شنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۱۴ ب.ظ

یونانیان در زمانهای گذشته مشاهده می کردند که زمین جسمی بزرگ است و آسمان شب هر روز با آسمان شب هر روز دیگر تفاوت داشت به همین دلیل اولین نظریاتی که در مورد کره زمین ارائه شد بر این اساس بود که زمین در مرکز عالم قرار دارد و ثابت و بی تفاوت در جای خود است.بر طبق نظریه بطلمیوس  زمین مرکز عالم است و سیارات با شعاعی که فاصله آن سیاره به دور زمین بود به دور زمین می چرخیدند.این نظریه 1700 سال بعد توسط کوپرنیک نقض شد.کوپرنیک تقریبا 40 سال از وقت خود را برای مطالعه زمین شناسی صرف کرد و نظریات کوپرنیک در سال 1543 بعد از مرگش منتشر شدند زیرا کوپرنیک در زمان حیاتش از ترس کلیسا که به شدت به نظریه زمین مرکزی معتقد بود از ارائه مطالب خود خوداری کرد.

بعد از مرگ کوپرنیک گالیله نظریات خود را در باره حرکت زمین و خورشید و مسطح نبودن زمین با کوپرنیک بسط داد و منتشر کرد اما توسط کلیسا به محاکمه و تفتیش عقاید کشیده شد و برای حفظ جان خود مجبور شد نوشته هایش را پس بگیرد.

نظریه زمین مرکزی بیشتر به حول ثابت بوددن زمین و حرکت نکردن آن استوار بود

در آیات متعددی از قرآن به حرکت زمین اشاره شده است:

مثلا در آیه 88 سوره نمل به کوهها اشاره شده است که دقیقا به حرکت زمین دلالت می کند:

کوها را بینی و گمان میکنی ساکن هستند حال آنکه مانند ابرها حرکت دارند

علاوه بر این درسوره طه آیه 53 نوشته شده است که

آن خدایی که زمین را برای شما مانند گهواره قرار داد

همانطور که می دانید گهواره در جای خود ثابت نیست و مانند زمین حرکت چرخشی دارد که دقیقا به زمین اشراه دارد.

همچنین در بیشتر تمدن های قدیم معتقد بودند که زمین مسطح است و به شکل کروی نیست متاسفانه این عقیده علاوه بر کلیسا در بین عده ای از مسلمانان نیز رواج داشته و بر طبق این نظریه زمین به شکل مسطح بوده و تمام اجرام آسمانی بالای سر ما قرار دارند در این مورد نیز قرآن در آیه 41 سوره فاطر اشاره می کند:

همانا خدا آسمانها و زمین را نگاه می‌دارد تا نیفتند و اگر بیفتند بعد از او هیچ کس آنها را نگاه نمی دارد

این آیه مساله مسطح بودن زمین را نفی می کند زیرا جسمی که مسطح باشد نمی تواند در آسمان معلق باشد.



  • ع ش

تابش و بازتابش

سه شنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۰۲ ب.ظ

 

«اوست که خورشید را نور اصلی و ماه را نور بازتابی قرار داد».

«ضیاء و ضوء» درخشش و تابشی است که از خود شئ ساطع می شود، مانند تابش و درخشش چراغ و شمع. و «نور»  روشـنـائی و تابـشی است که از خـود شئ ساطع نمی شود بلکه بازتاب تابش ضیاء است. و اینکه آیه می گوید: خـورشـیـد «ضیاء» است و ماه «نور»، به این معنی است که تابش خورشید از خود آن است ولی تابـش ماه از خـود آن نیست بـلـکه بازتاب تابش خورشید است. (این موضوع در سوره نوح و به نقـل از حضرت نوح آمـده. یعـنی وی چند هـزار سال پـیش از میلاد حضرت مسیح به مـردم گـفـتـه بـوده که: تـابـش خـورشید از خود آن و تابش ماه بازتاب تابش خورشید است. ولی مردم طـبـق معـمـول بوی می خندیده اند).

  • ع ش

تناسب خورشید و ماه

سه شنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۰۲ ب.ظ

« خورشید و ماه در تناسب هستند».

چه تناسبی میان ماه و خورشید وجود دارد؟

قطر خورشید 1400000 کیلومتر است قطر ماه 3500 کیلومتر. فاصله خورشید تا زمین 150000000 کیلومتر است. و یکی از فاصله های متوسط ماه تا زمین 375000 کیلومتر است.

تناسبی که مـیان آنها وجـود دارد این است که: قطر خورشید 400 بار از قطر ماه بزرگ تر است و 400 بار نیز از ماه  دورتر است! به این خاطر تقـریباً به یک اندازه به نظر می آیند و در خسوف کامل تقـریباً بر هم منطبق می شوند.

  • ع ش

عکس جسد فرعون زمان حضرت موسی علیه السلام

سه شنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۰۱ ب.ظ
هنگامی که فرانسوا میتران در سال 1981 میلادی زمام امور فرانسه را بر عهده گرفت،ازمصر تقاضا شد تا جسد مومیایی شده فرعون را برای برخی آزمایشها و تحقیقات از مصر به فرنسه منتقل کند.
جسد فرعون به مکانی با شرایط خاص در مرکز آثار فرانسه انتقال داده شد تا بزرگترین دانشمندان

باستانشناس به همراه بهترین جراحان و کالبد شکافان فرانسه، آزمایشات خود را بر روی این جسد و کشف اسرار متعلق به آن شروع کنند.
رئیس این گروه تحقیق و ترمیم جسد یکی از بزرگترین دانشمندان فرانسه به نام پروفسور موریس بوکای بود، او بر خلاف سایرین که قصد ترمیم جسد داشتند، در صدد کشف راز و چگونگی مرگ این فرعون بود.
تحقیقات پروفسور بوکای همچنان ادامه داشت تا اینکه در ساعات پایانی شب نتایج نهایی ظاهر شد بقایای نمکی که پس از ساعت ها تحقیق بر جسد فرعون کشف شد دال بر این بود که او در دریا غرق شده و مرده است و پس از خارج کردن جسد او در دریا غرق شده و مرده است و پس از خارج کردن جسد او از دریا برای حفظ جسد، آن را مومیایی کرده اند. اما مسئله غریب و آنچه باعث تعجب بیش از حد پروفسور بوکای شده بود این مسئله بود که چگونه این جسد سالمتر از سایر اجساد، باقی مانده در حالی که این جسد از دریا بیرون کشیده شده است.


حیرت و سردرگمی پروفسور دوچندان شد وقتی دید نتیجه تحقیق کاملا مطابق با نظر مسلمانان در مورد غرق شدن فرعون است و از خود سئوال می کرد که چگونه این امر ممکن است با توجه به اینکه این مومیایی در سال 1898 میلادی و تقریبا در حدود 200 سال قبل کشف شده است،در حالی که قرآن مسلمانان قبل از 1400 سال پیدا شده است؟!

« و بنی اسرائیل را از دریا عبور دادیم. فرعون و سپاهیان وی بیدرنگ مسلحانه و فراتر از حد خود آنها را دنبال کردند، تا وقتی که داشت غرق میشد


  • ع ش

خاطرات رزمندگان

سه شنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۱۳ ب.ظ

خومانیم خومانیم

در خاطره رزمنده ای آمده است: یک شب با دوست همرزمم سالار محمودی در سنگر بودیم و نگهبانی می دادیم. نوبت ما تقریباً تمام شده بود. منتظر نفر بعدی بودیم. سرو کله کسی از دور پیدا شد. طبق معمول ایست دادیم. گفت: آشنا. پرسیدم: آشنا کیست و اسم رمز چیست؟ او پیرمردی بود که سواد خواندن و نوشتن نداشت و اسم رمز بالطبع در خاطرش نمانده بود. دستپاچه و هراسان به زبان محلی گفت: «خومانیم،خومانیم» یعنی خودمان هستیم خودمان هستیم. او را روی زمین خواباندیم. محمودی دوباره از او اسم رمز خواست. بیچاره مانده بود چه بکند، با عصبانیت گفت: بابا من چراغان معافی هستم که دو ساعت پیش شام با هم سیب زمینی خوردیم.

 

یا حضرت عباس

در روایت برادر مرندی آمده است: خاطره ای که از جلسات مشترک با ارتش…دارم، این است که در یک قرارگاه تاکتیکی مشترک، نماز جماعت می خواندیم. یک روز از یکی از سرهنگهای ارتش خواستند که پیشنماز شود. پای سرهنگ به شدت آسیب دیده بود. وقتی از او خواستند امام جماعت شود، رد کرد. چندتا از فرماندهان ما از جمله بروجردی اصرار کردند. هرچه سرهنگ گفت نمی تواند نماز بخواند، قبول نکردند. او هم مجبور شد برود جلو(ی) صف نماز. رکعت اول را خواندیم. وقتی می خواست برای رکعت دوم از جا بلند شود، گفت: یا حضرت عباس!

همه زدند زیر خنده و نماز به هم خورد. او برگشت و گفت: بابا من که گفتم من رو جلو نفرستید.

او از شدت درد پا نتواسته بود جلو خودش را بگیرد و گفته بود یا حضرت عباس.

 

عکس العمل عجیب قاطرها

در حسینیه شهید حاج همت در دوکوهه مراسمی بود با حضور برادران اعزام مجدد. سخنران که از برادران روحانی تبلیغی ـ رزمی بود، ضمن صحبتهایش گفت: در یکی از مناطق کردستان عراق، با چند قاطر که بارشان سلاح و مهمات و تجهیزات بود، راهی منطقه عملیاتی بودیم. عراقیها با شلیک توپ و خمپاره ردّ ما را می زدند. منتها چون فاصله زیادی با ما داشتند، گلوله هایشان کارگر نبود. نکته قابل توجه این بود که وقتی با شنیدن سوت خمپاره یا سفیر توپ روی زمین دراز می کشیدیم، قاطرها نیز کنار ما زانو می زدند. و هرچند بار این عمل تکرار می شد، آنها نیز روی زمین می خوابیدند…

 

تأیید نابه جا

سال ۶۱، پادگان ۲۱ حمزه، فخرالدین حجازی آمده بود منطقه برای دیدن دوستان، طی سخنانی خطاب به بسیجیان روی ارادت و اخلاصی که داشت، گفت: من بند کفش شما هستم. یکی از برادران، نفهمیدم خواب بود یا عبارت درست برایش مفهوم نشد، از آن ته مجلس با صدای بلند در تأیید و پشتیبانی از حرف او تکبیر سر داد. جمعیت هم با اللّه اکبر خودشان بند کفش بودن او را قبول کردند!

 

کولی گرفتن از عراقی

در روایت آزاده ای می خوانیم: یک بار دو نفر از بچه ها بر سر کولی گرفتن از سربازی عراقی شرط بندی کردند…در همین وقت سرباز مذکور وارد آشپزخانه شد و آن برادر از وی پرسید: تو قوی تری یا من؟ سرباز عراقی بادی به غبغب انداخت و خندید و گفت: البته من، تو با این بدن ضعیف و لاغر مردنی و تغذیه کم، اصلاً زوری نداری و من از تو خیلی قوی ترم. برادر بسیجی به وی گفت: اگر راست می گویی که زورت زیاد است، دو دور مرا دور آشپزخانه بچرخان، بعد هم من تو را می چرخانم تا ببینم زور چه کسی بیشتر است. سرباز عراقی با نگاهی مردد، کمی درباره این پیشنهاد فکر کرد و سپس پذیرفت که او را پشت خود سوار کند و دور آشپزخانه بگرداند نوبت به برادر بسیجی که رسید، او به ظاهر قدری تلاش کرد و سپس گفت که متأسفانه نمی تواند آن هیکل گنده را بچرخاند.

خبر این موضوع به سرعت در تمام اردوگاه پیچید و تا مدتها اسباب خنده و شادمانی ما بود.

 

از فرط ناراحتی نزدیک بود سکته کند

در گزارشی از وضعیت نابهنجار بهداشت در زندانها و اسارتگاههای عراق در هنگامی که رزمندگان اسلام در آنجا اسیر بودند، آمده است: توالتهای غیر بهداشتی نیز مشکل عمده ای را به وجود می آورد. در ابتدای اسارت بدون هیچ پیش بینی درب آسایشگاهها را به روی اسرا می بستند و ساعات بسیاری از روز و تمام شب کسی به توالت دسترسی نداشت. وقتی این مطلب را به عراقیها گوشزد می کردیم، در کمال بیشرمی به پنجره ها اشاره می کردند و می گفتند: از پنجره های پشت استفاده کنید. به ناچار در چند روز اول عدّه ای از بین میله های پنجره های پشت آسایشگاه به بیرون ادرار می کردند و در نتیجه فضای پشت آسایشگاهها متعفن شده بود… بعد از مدتی سطلی جهت این امر اختصاص دادند و اسرا با آویزان کردن پتویی در پشت درب بسته آسایشگاه، آن محل را مخصوص این (امر) قرار داده و به نوبت دو نفر هر روز صبح سطل را خالی می کردند. خاطره خنده داری که گفتنی است، این است که روزی دو نفر از بچه ها سطل را در حالی که پر بود، در دست گرفته و از پله ها آرام آرام پایین می بردند. ناگهان یکی از سربازان عراقی، در تعقیب یکی از اسرا که در حال گریز بود، از پله ها به سرعت بالا آمد، و چون این دو را مقابل خود دید، فریاد زد که کنار برو و کابل دستش را از پایین به طرف آنان پرتاب کرد. آن دو عمداً یا سهواً از روی ترس، ناگهان سطل را رها کرده و فرار کردند. سطل واژگون شد و تمام محتویات آن به روی سرباز بعثی پاشیده شد. بیچاره از فرط ناراحتی نزدیک بود سکته کند. در حالی که دشنام می داد و سربازان دیگر بر وی می خندیدند، از تعقیب دست برداشت و به طرف حمام دوید.

پستانک را در دهان عراقی گذاشت

عملیات والفجر چهار، در گردان میثم به فرماندهی برادر کساییان، تک تیرانداز بودم. آقای ژولیده ـ که احتمالاً شهید شده باشد ـ مسؤول دسته بود و پستانکی به گردنش انداخته بود. همینطور که به سوی منطقه پیش می رفتیم، گاهی با صدای شبیه بچه شیرخواره گریه می کرد و یکی از برادران پستانک را در دهانش می گذاشت و او ساکت می شد. بعد از عملیات در قله ۱۹۰۴ کله قندی و کانی مانگا چند نفر از برادران مجروح شدند. زخمیها را روی برانکارد گذاشتیم و دادیم دست اسرایی که در اختیار داشتیم تا آنها را پایین بیاورند… یکی از اسرا حاضر به کمک نبود. دوستی داشتیم که او را با اسلحه تهدید کرد. عراقی فکر کرد می خواهیم او را بکشیم، زد زیر گریه. ژولیده پستانکش را از جیبش درآورد و در دهان اسیر گذاشت. با دیدن این صحنه همه خندیدند حتی خود اسیر. بعد آمد و زیر برانکارد را گرفت.

 

ای عراقی قاتل

در خاطره ای از سردار عراقی، فرمانده لشکر پیاده ۱۷ علی بن ابی طالب(ع) آمده است: شب عملیات بدر، بعد از عبور از آبراههای هور فکر می کردم سنگر کمین دشمن پاکسازی شده است، غافل از اینکه دشمن از آن سنگر، حرکات ما را نظاره می کرد. و ناگهان از پشت سر، قایق ما زیر آتش رگبار تیربار سنگر قرار گرفت. دو تن از همراهانم شهید و یکی هم مجروح شد. دو گلوله به سمت راست سینه ام اصابت کرد و ریه هایم را سوراخ و از پشت کمرم بیرون آمد… همان وقت، به چهار نفر از همراهان که سالم بودند، دستور دادم که برگردند،… و من با پیکر دو شهید، یکه و تنها ماندم… عراقیها آمدند، جیبهای ما را خالی کردند و قایق را هم به کنار سنگرشان بردند… بعد از آن دوباره عراقیها به طرف قایق آمدند و یکی از آنها متوجّه شد که من زنده ام و به صورتم آب ریخت. چشمهایم باز شد. مرا به سنگر خود بردند. دستهای مرا بستند و شکنجه ام کردند و اطلاعات می خواستند و حتی دوبار مرا با ریه تیر خورده به داخل آب انداختند. وقتی مرا از آب بیرون کشیدند، دیگر تنفس برایم سخت بود و با دست و پا زدن، خون و آب از ریه هایم خارج می شد. آن ها هم ایستاده بودند تا ظهر شد. به آنها گفتم دستم را باز کنید تا نماز بخوانم اما اعتنا نکردند. بااشاره نماز خواندم تا اینکه متوجه شدم عراقیها دارند وسایلشان را جمع می کنند تا عقب نشینی کنند. آنها رفتند و مرا که دیگر رمقی نداشتم، تنها گذاشتند. تلاش کردم و دستهایم را باز کردم و به زحمت جلیقه ای پوشیدم و تصمیم گرفتم به داخل آب بروم و در نیزارها مخفی شوم. وقتی وارد آب شدم،آب به داخل ریه هایم رفت و دیگر قادر به نفس کشیدن نبودم. با زحمت زیاد خودم را از آب بیرون کشیدم و بی حال روی زمین افتادم. ناگهان متوجه صدای قایقهای خودی شدم. بچه های یکی از گردانهای لشکر قم آمدند. مرا شناختند و به عقب منتقل کردند. بی هوش شدم. در بیمارستان شهید دستغیب شیراز چشمهایم را باز کردم. بالای تخت من کاغذی زده بودند که نوشته بود: «عراقی».

خانم پرستاری وارد اتاق شد و تا به تخت من رسید، محکم بر سر من کوبید و گفت: ای قاتل عراقی!

امام من که بی رمق روی تخت افتاده بودم، به او گفتم: من عراقی نیستم، فامیلی من عراقی است.

محمد گاوی

در روایت آزاده ای می خوانیم: روزی یکی از برادران اسیر در اردوگاه موصل ۴ مورد هجوم وحشیانه سرباز عراقی به نام محمد قرار گرفت. برادر کتک خورده ناخودآگاه و با لحنی تند به سرباز عراقی گفت: مگر گاوی؟! سرباز عراقی که معنی لغت «گاوی» را نفهمیده بود، پرسید: گاوی یعنی چه؟ برادر اسیرمان نیز در جواب این پرسش غیر منتظره سرباز عراقی گفت: سیدی(یعنی آقای من) در ایران به انسان با شخصیت و قدرتمند این لقب را می دهند. سرباز عراقی بدون اینکه از این توضیح، مشکوک شود، با خوشحالی و تکبّر، بادی به غبغب انداخت و او را رها کرد. فردای آن روز وقتی یکی دیگر از برادران او را به نام سیدّ محمد صدا زد، سرباز عصبانی شد و با خشونت گفت: سید محمد گاوی، فهمیدی؟ آن بنده خدا هم که از کل ماجرا بی خبر بود، با تعجب گفته او را تأیید و تکرار کرد. و از آن به بعد لقب «محمد گاوی» رسماً بین برادران (در مورد آن شخص) رواج یافت.

 

به کوری چشم دشمن چایخانه سرپاست

در هر مکان و وضعیتی که بودیم چای را آماده می کرد. به شوخی می گفت: هر خطی که چایی در آن درست شود، سقوط نمی کند. او پیرمرد خوش مشرب و دوست داشتنی بود… حتی در عملیات والفجر ۸، قند و چایی را در پلاستیکی گذاشته و زیر کلاهش جاسازی کرده بود و آن سوی رودخانه که باور نداشتیم دیگر چای بنوشیم، با روشن کردن آتش بساط چای را فراهم کرد… هواپیماهای دشمن ما را بمباران کردند و چایخانه حاجی هم مورد اصابت قرار گرفت و زیر و رو شد. مدتی بعد حاجی از زیر خاکها بیرون آمد و بی اعتنا به آنچه اتفاق افتاده بود گفت: بچه ها غمتون نباشد، به کوری چشم دشمن چایخانه سرپاست.

 

پدر صلواتی

در روایت برادر جهانگیری می خوانیم: یک روز در منطقه داشتیم والیبال بازی می کردیم. پاسور من برادری بود که مثل بعضیها او را «پدر صلواتی» صدا می زدند. وقتی چند بار درست پاس نداد، برگشتم و گفتم: «پدر صلواتی دفعه آخرت باشد که اینطور پاس می دی و الاّ هرچه از دهنم در بیاد، بهت می گم». فرمانده گردان تخریب پشت سرم ایستاده بود. بازی که تمام شد، دستش را گذاشت روی شانه ام و گفت: «آفرین خیلی خوشم آمد» او نمی دانست که همه به آن بنده خدا می گویند «پدر صلواتی». تصور می کرد من از روی توجه و با کنترل زبان او را به این نام صدا زده ام. این شد که مرا با خودش برد به گردان تخریب. آنقدر خوشحال بودم که نگو و نپرس. چیزی نگذشته بود که عملیات خیبر شروع شد. برای تخریب پل «القرنه» وارد عمل شدیم که به اسارت نیروهای بعثی درآمدم. یک پدر صلواتی گفتن هفت سال کار دستمان داد و ما را برد و آورد.


  • ع ش

شفا در ته پیاله است

سه شنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۴، ۰۵:۵۱ ب.ظ
آیا سور مؤمن شفاست؟
یک. روایاتی که از امامان معصوم(ع) به ما رسیده است، در صورتی که از نظر سند و دلالت صحیح باشند، به‌ کارگیری آنها در زندگی، آثار مثبت مادی و معنوی خوشایندی دارد؛ زیرا امامان(ع) جانشینان پیامبر اسلام(ص) و معصوم از خطا هستند؛ لذا گفتار و اعمال آنان برای ما حجت است و همان‌گونه که به تصریح قرآن کریم  پیامبر(ص)، هرگز از روى هواى نفس سخن نمى‌‏گوید! آنچه مى‌‏گوید چیزى جز وحى که بر او نازل شده نیست،[1] امامان معصوم(ع) نیز این‌گونه هستند.
دو. اگرچه برخی از دستوراتی که از ناحیه اولیای الهی به ما رسیده، فلسفه‌اش برای ما روشن نیست -و ما به صورت تعبّد بدان پایبند می‌شویم- اما این بدین معنا نیست که دلیل عقلی برای آن وجود ندارد؛ زیرا معتقدیم: تمام احکام الهی بر اساس مصالح و مفاسد است و ما قبول نداریم که احکام فقهی چرا ندارد. هیچ حکمی از احکام اسلامی بدون جهت، حلال، و یا حرام و یا واجب و ... نشده است و این طور نیست که چرایی در آن راه نداشته باشد. کسانی که پایه توحید خود را محکم ساخته‌اند و طبق دلایل قطعی عقیده دارند که قانون‌گذار اسلام؛ یعنی، خداوند متعال، بی‌نیاز مطلق و دارای علم و حکمت بی‌پایان است، هیچ‌گونه تردیدی نخواهند داشت که تمام احکام و مقررات و دستورهای اسلامی که پیامبر اسلام از طرف خدای متعال برای بشر آورده است، دارای مصالح و فوایدی می‌باشد؛ زیرا علم و حکمت خدای بزرگ ایجاب می‌کند که هیچ فرمانی را بدون رعایت مصالح بندگانش صادر نکند و چنین افرادی همیشه در صدد پیروی از دستورهای الهی هستند و دانستن و ندانستن جزئیات فلسفه و چرایی احکام در روحیه آنان اثری نخواهد داشت.[2]
توضیح روایت «سؤر المؤمن»
روایاتی درباره خوردن «سؤر المؤمن» نقل شده است،[3] از جمله این‌که؛ امام صادق(ع) می‌فرماید: «سُؤْرُ الْمُؤْمِنِ‏ شِفَاءٌ مِنْ سَبْعِینَ دَاء»؛[4] نیم‌خورده و ته‌مانده غذای مؤمن درمان [و امان] از هفتاد نوع درد است.
همچنین در روایتی از امام علی(ع) آمده است: «مَنْ شَرِبَ سُؤْرَ الْمُؤْمِنِ‏ تَبَرُّکاً بِهِ خَلَقَ اللَّهُ بَیْنَهُمَا مَلَکاً یَسْتَغْفِرُ لَهُمَا حَتَّى تَقُومَ السَّاعَةُ»؛[5] هرکس نیم‌خورده و ته‌مانده آب ظرف مؤمنى را بخورد و بدان تبرّک جوید، خداوند بین آن دو تن یک فرشته بیافریند که تا روز قیامت براى آنها طلب آمرزش کند.
«سؤر»؛ در لغت به معنای باقی مانده هر چیزی[6] و ته‌مانده‏ آب در ظرف[7]‏ است. طریحی گوید: «سُؤر، به معنای باقی مانده آب در ظرف یا حوض است که از باب استعاره در باقیمانده غذا نیز کاربرد دارد».[8] بنابراین، معنای «سؤر المؤمن» در روایت به معنای نیم‌خورده و ته‌مانده آب و غذای مؤمن است.
فقهای بزرگوار نیز به این روایات اعتماد کرده و فتوا به استحباب خوردن نیم‌خورده و ته‌مانده آب یا غذای مؤمن داده‌اند.[9]     
قیدهایی در روایات «سؤر المؤمن» آمده است که اشکال مطرح شده در پرسش را برطرف می‌نماید:
1. ایمان و تبرّک: از این دو قید می‌توان فهمید که این کار به صورت مطلق مستحب نیست؛ زیرا آنچه به آن سفارش شده، خوردن یا آشامیدن نیم‌خورده غذا یا آب فرد با ایمان، آن هم به قصد و نیّت تبرّک است؛ لذا برخی از فقها در ذیل این روایات تعبیر «استحباب التبرک بسؤر المؤمن»[10] را دارند؛ یعنی مستحب است تبرک جستن به ته‌مانده غذای مؤمن.
2. شفاء: از این قید هم به دست می‌آید که خوردن یا آشامیدن ته‌مانده غذا یا آب فرد با ایمان، به قصد و طلب شفاء و درمان(استشفاء)[11] باشد. پس، اگر به این‌کار به نیت تبرّک و شفا انجام شود، به جهت معنوی، ممکن است برخی آثار و ضررهای مادی بی‌اثر شوند.
در نهایت به این نکته نیز باید توجه داشت که دهان مؤمن واقعی به دلیل رعایت امور بهداشتی برگرفته از آموزه­های اسلامی چون مسواک، قرقره آب، استفاده از نمک و ....، کمتر دچار آلودگی چندانی است که موجب انتقال بیماری­ها شود.
 

[1]. نجم: 3-4. «وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ یُوحَى‏».
[3]. ر.ک: شیخ حرّ عاملی، وسائل الشیعة، «بَابُ اسْتِحْبَابِ الشُّرْبِ مِنْ سُؤْرِ الْمُؤْمِنِ تَبَرُّکاً»، ج 25، ص 263، مؤسسه آل البیت(ع)، قم، چاپ اول، 1409ق.  
[4]. شیخ صدوق، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص 151، دار الشریف الرضی للنشر، قم، چاپ دوم، 1406ق.
[5]. شیخ مفید، الاختصاص، محقق و مصحح: غفاری، علی اکبر، محرمی زرندی، محمود، ص 189، المؤتمر العالمی لالفیة الشیخ المفید، قم، چاپ اول، 1413ق.
[6]. فراهیدی، خلیل بن احمد، کتاب العین، محقق و مصحح: مخزومى، مهدى، سامرائى، ابراهیم، ج 7، ص 292، انتشارات هجرت، قم، چاپ دوم، 1410ق؛ ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج 4، ص 339، دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع، بیروت، چاپ سوم، 1414ق. 
[7]. بستانی، فؤاد افرام، مهیار، رضا، فرهنگ ابجدی عربی-فارسی، ص 472، انتشارات اسلامی، تهران، چاپ دوم، 1375ش. 
[8]. ‏طریحی، فخر الدین، مجمع البحرین، تحقیق: حسینی اشکوری‏، سید احمد، ج 3، ص 322، کتابفروشی مرتضوی، تهران، چاپ سوم، 1375ش.
[9]. عراقی، عبد النبی، المعالم الزلفی فی شرح العروة الوثقی، ص 245، المطبعة العلمیة، قم، چاپ اول، 1380ق؛ بصرى بحرانى، زین الدین محمد امین، کلمة التقوى، ج 1، ص 26، نشر سید جواد وداعى، قم، چاپ سوم، 1413ق.
[10]. موسوی خویی، سید ابو القاسم، التنقیح فی شرح العروة الوثقی، مقرر: غروی‌، میرزا علی، کتاب الطهارة، ج 1، ص 440، تحت اشراف جناب آقای لطفی، قم، چاپ اول، 1418ق.
[11]. «یستحب استعمال سؤر المؤمن للاستشفاء»؛ کاشف الغطاء، جعفر بن خضر، کشف الغطاء عن مبهمات الشریعة الغراء، ص 191، انتشارات مهدوی، اصفهان، چاپ اول، بی‌تا.
  • ع ش

افسانه کوزه شیره

سه شنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۵۷ ب.ظ

یکی بود، یکی نبود. در افسانه ها و فرهنگ توده مردم آمدست؛ یه کوزه ئی بود. یه روز صبح سرپوششو گذاشت و راه افتاد بره شیره دزدی. رفت و رفت و رفت ... تا تو راه رسید به یه کژدم. کژدم ازش پرسید: کوزه، کجا؟ کوزه گفت: زهرمار و کوزه، درد و کوزه ... بگو آقا کوزه! کژدم گفت: خوب آقا کوزه، کجا؟ کوزه گفت: شیره دزدی! کژدم گفت: منم می بری؟ کوزه گفت: بیا بریم. و با همدیگه راه افتادن. یک کمی که رفتن، رسیدن به یه سوزن جوالدوز. جوالدوز گفت: کوزه، کجا؟ کوزه گفت: زهرمار و کوزه، درد و کوزه ... بگو آقا کوزه! بعد که جوالدوز این جور گفت و جوابشو شنید، اونم راه افتاد و همراشون رفت. کمی که رفتند، رسیدند به یه کلاغ و بعدم به یه مرغ و همه با هم راه افتادن به طرف خونه ئی که قرار بود برن شیره دزدی.


وقتی از در وارد می شدن، کلوخ پشت در گفت: به منم شیره میدین؟ کوزه گفت: آره، به تو هم شیره میدیم. اونوخت کوزه به مرغ گفت: تو برو تو اجاق، کژدم را گذاشت تو قوطی چخماق، جوالدوزه هم رفت تو قوطی کبریت و کلاغم رفت نشست سر در حیاط. کوزه رفت سراغ تاغار شیره و قورت قورت دهنشو پر کرد ... یه هو صاحبخونه از خواب بیدار شد و به زنش گفت: زن! پاشو که دزد اومده.

زن گفت: مرد! بگیر بخواب، دزد کدومه؟ و هردوشون گرفتن خوابیدن. کمی بعد زنه از خواب بیدار و به شوهره گفت: مرد! پاشو پاشو، انگار دزد اومده! مرد گفت: زن! بگیر بخواب، دزد کدومه؟ زن پاشد سرشو از پنجره درآورد. کلاغه که اینو دید، پرید سر زنه رو نوک زد. زن گفت: وای! و رفت سراغ قوطی کبریت که ببینه چه خبره؛ کبریتو که ورداشت، جوالدوزه فرو رفت تو دستش ... زن قوطی رو انداخت و فریاد زنون رفت که سنگ چخماقو ورداره، که کژدمه دستشو نیش زد.

زن گفت: ای وای! ... ای وای! و رفت که از اجاق آتیش ورداره بلکه بتونه چراغو روشن کنه، که یه مرتبه مرغه از بالای اجاق بال و پری زد و چشمای زنه پر خاک و خاکستر شد. کوزه که دیگه حالا شکمشو پر شیره کرده بود و غلتون غلتون داشت می رفت، دم در که رسید کلوخ پشت در گفت: کو سهم ما؟ کوزه گفت: بذا برم، بذا برم، همین حالا صابخونه سر می رسه، سهمت باشه بعد! کلوخه که دلخور شده بود با یه حرکت تنه شو زد به کوزه و کوزه رو تیکه تیکه کرد و شیره ها ریخت رو زمین. صبح که شد، بچه ها تو کوچه جمع شده بودن و تیکه سفال ها رو می لیسیدن ...

  • ع ش

پند دکتر سید جعفر شهیدی

سه شنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۳۲ ب.ظ

دکتر سید جعفر شهیدی می فرمودند:در هر رشته ای که هستید سعی کنید بهترین باشید. بقول مولانا اگر پینه دوز هم می شوید تلاش کنید به درجه عالی برسید تا همه به شما مراجعه کنند.

دکتر شهیدی.jpg

  • ع ش