چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی

۹ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

نفع...

دوشنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۲۵ ب.ظ

از آن که نفعی به غیر رسد

هفت یا هشت سالم بود
برای خرید میوه و سبزی با سفارش مادرم به مغازه محل رفتم
اون موقع مثل حالا نبود که بچه رو
تا دانشگاه هم همراهی کنی!

پنج تومن پول داخل یه زنبیل پلاستیکی قرمز رنگ که تقریباً هم قد خودم بود با یه تکه کاغذ از لیست سفارش.
میوه و سبزی رو خریدم کل مبلغ شد 35زار.
دور از چشم مادرم مابقی پول رو دادم یه کیک پنج زاری و یه نوشابه زرد کانادادرای از بقالی جنب میوه فروشی خریدم و روبروی میوه فروشی روی جدول نشستم و جای شما خالی نوش جان کردم.
خانه که برگشتم مادر گفت مابقی پول رو چکار کردی؟
راستش ترسیدم بگم چکار کردم، گفتم بقیه پولی نبود…
مادر چیزی نگفت و زیرلب غرولندی کرد. منم متوجه اعتراض او نشدم.
داشتم از کاری که کرده بودم و کسی متوجه نشده بود احساس غرور می‌کردم اما اضطراب نهفته ای آزارم می‌ داد.
پس فردا به اتفاق مادر به سبزی فروشی رفتم. اضطرابم بیشتر شده بود که یهو مادر پرسید آقای صبوری (رحمت خدا بر او باد…) میوه و سبزی گران شده؟ گفت نه همشیره.
گفت پس بقیه پول رو چرا به بچه پس ندادی؟
آقای صبوری که ظاهراً فیلم خوردن کیک و نوشابه از جلو چشمش مرور می شد با لبخندی زیبا رو به من کرد گفت: آبجی فراموش کردم ولی چشم طلبتون باشه.
دنیا رو سرم چرخ می‌خورد…
اگه حاجی لب باز میکرد و واقعیت رو می گفت، به خاطر دو گناه مجازات می شدم، یکی دروغ به مادرم یکی هم تهمت به حاج صبوری.
مادر  از  مغازه بیرون رفت. اما من داخل بودم.
حاجی رو به من کرد و گفت:
این دفعه مهمان من!
ولی نمی دونم اگه تکرار بشه کسی مهمونت میکنه یا نه!
به خدا هنوزم بعد 44سال لبخند و پندش یادم هست!
بارها با خودم می گم این آدما کجان و چرا کمتر شدن ....؟
چرا تعدادشون کم شده آدمهایی از جنس نور که نه کتاب های آنچنانی خوندن و نه مال آنچنانی داشتن که ببخشند…
ولی تهمت رو به جان خریدن
تا دلی پریشون نشه.

  • ع ش

نذر ناصرالدین شاه قاجار

جمعه, ۲۶ آبان ۱۳۹۶، ۰۳:۳۶ ب.ظ

👑نذر ناصرالدین شاه قاجار

🔷سالی ناصرالدین شاه به مرض سختی مبتلا گردیده بود که معالجه اش در تهران مُیسّر نگردید. نذر کرد در صورتی که بهبودی یابد پانزده روز کفشداری و جاروب کشی صحن مقدس امام هشتم (علیه السلام) را به عهده گیرد.

✅لذا وقتی که سلامتی برای او حاصل می شود نذر به جا آورده و به این مناسبت نیز شعری سروده و دستور می دهد آن را بالای کفش کَن حرم مطهر حضرت رضا(علیه السلام) کتیبه کنند؛
آن شعر این است:

🔺کجا هوای شهنشاهی زمین دارم
که کفش داری سلطان هشتمین دارم

🔺سزد که فخر کنم بر شهان به روز جزا
به کفش داری سلطان دین امام رضا

📚دیوان کامل ناصرالدین شاه قاجار؛ص۱۸۲

  • ع ش

مطب خیابانی یک دکتر در سرپل ذهاب

چهارشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۶، ۰۱:۴۱ ب.ظ

مطب خیابانی یک پزشک در سرپل‌ذهاب (عکس)

  • ع ش

حکایتی از بهلول

دوشنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۶، ۰۲:۰۷ ب.ظ


روزی خلیفه زمان، بهلول را احضار کرد
و گفت؛ خوابی دیده ام و میخواهم تعبیرش کنی
بهلول گفت؛ چیست؟!
خلیفه گفت؛ خواب دیده ام به جانور ترسناکی
تبدیل شده ام و نعره زنان به اطراف خود
هجوم میبرم و آنچه از خرد و کلان
در سر راه خود میبینم، در هم می شکنم
و می بلعم! بگو تعبیرش چیست؟
بهلول گفت؛من تعبیر واقعیت ندانم،
فقط خواب تعبیر می کنم...!!

  • ع ش

استاد تازه کار

پنجشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۶، ۰۲:۲۵ ب.ظ

استاد تازه کار وارد کلاس شد، تصمیم داشت از علم روانشناسی که آموخته بود استفاده کند. پس رو به کودکان خردسال کرده گفت:
"هر کس که تصوّر می‌کند احمق است، برخیزد بایستد."
کسی تکان نخورد و جوابی نداد.
بعد از لحظاتی، کودکی برخاست. استاد با حیرت از او پرسید، "تو واقعاً تصوّر می‌کنی احمقی؟"
کودک معصومانه گفت:
خیر آقا؛ ولی دوست نداشتم شما تنها کسی باشید که ایستاده است!

  • ع ش

زیبا داستانی از حضرت علی(علیه السلام) و برادرش عقیل

عقیل در دوران خلافت امیرمومنان به عنوان مهمان به خانه آن حضرت وارد شد. حضرت علی به فرزندش امام حسن اشاره کرد که جامه ای به عمویت هدیه کن و امام حسن نیز یک پیراهن و یک رداء از مال شخصی خود به عمویش اهداء کرد.
هوا گرم بود، حضرت و عقیل مشغول گفتگو بودند. موقع شام خوردن رسید، عقیل خود را مهمان دربار خلافت می دید و طبعا انتظار سفره رنگینی داشت ولی بر خلاف انتظار وی، سفره بسیار فقیرانه ای آورده شد که فقط نان و نمک در آن بود.
عقیل با کمال تعجب پرسید آیا غذا هرچه هست همین است؟
و حضرت فرمود: مگر این نعمت خدا نیست؟ من که خدا را بر این نعمت ها بسیار شکر می کنم و سپاس می گویم.
عقیل گفت: پس باید حاجت خویش را زود بگویم و مرخص شوم. من مقروضم و زیربار قرض مانده ام؛ دستور فرما هرچه زودتر قرض مرا ادا کنند و هر مقدار می خواهی به برادرت کمک کن تا زحمت را کم کرده و به خانه خویش بازگردم.
امیرمومنان از میزان بدهی او پرسید وعقیل میزان آن را صد هزار درهم اعلام کرد؛ آنگاه حضرت فرمود: چقدر زیاد، متاسفم برادر جان که این مقدار ندارم تا قرض های تو را بدهم ولی صبر کن تا هنگام پرداخت حقوق از سهم شخصی خودم بردارم و به تو بدهم که شرط مساوات و برادری را به جا خواهم آورد، و اگر نبود که عائله خودم خرج دارد؛ تمام سهم خودم را به تو میدادم و چیزی برای خود نمی گذاشتم.
عقیل گفت: یعنی صبر کنم تا زمان پرداخت حقوق برسد؟ بیت المال و خزانه کشور در دست توست و به من می گویی صبر کن تا موقع پرداخت سهمیه ها برسد و از سهم خودم به تو بدهم؛ درحالی که تو هر اندازه بخواهی می توانی از خزانه بیت المال برداری.
عقیل در ادامه گفت: چرا مرا به رسیدن موقع پرداخت حقوق حواله می دهی؟ مگر تمام حقوق تو از بیت المال چقدر است؟ فرضا تمام حقوق را هم به من بدهی؛ چه دردی از من دوا می کند؟
حضرت علی فرمود: من از پیشنهاد تو تعجب می کنم، این که خزانه دولت پول دارد یا ندارد، چه ربطی به من و تو دارد؟ من و تو هر کدام فردی هستیم مثل سایر افراد. درست است که برادر من هستی و من باید تا حدود امکان از مال خودم به تو کمک کنم اما از مال خودم، نه از مال مسلمین.
این مباحثه ادامه یافت و عقیل دست بردار نبود و می گفت: اجازه بده از بیت المال پول کافی به من بدهند تا دنبال کار خودم بروم.
محلی که آنها نشسته بودند، مشرف بر بازار کوفه بود و صندوق های تجار و بازاری ها از آنجا دیده می شد. در این بین که عقیل اصرار و سماجت می کرد، حضرت به عقیل فرمود: اگر باز هم اصرار داری و سخن مرا نمی پذیری، پس پیشنهادی به تو می کنم که اگر به آن عمل کنی؛ می توانی تمام دین خویش را بپردازی و بیش از آن هم داشته باشی.
عقیل گفت چه کنم
حضرت فرمود: در بازار صندوق هایی است و زمانی که بازار خلوت شد و همه رفتند تو از اینجا پائین برو و قفل بعضی از صندوق ها را بشکن و هرچه دلت می خواهد از آن بردار.
عقیل پرسید:
آنچه در صندوق هاست مال کیست؟
و حضرت علی فرمود: مال مردم شهر است.
عقیل گفت: عجب! به من پیشنهاد می کنی صندوق های مردم را بشکنم و مال مردم بیچاره ای که به هزار زحمت به دست آورده و در این صندوق ها ریخته اند و به خدا توکل کرده و رفته اند را بردارم؟
حضرت علی فرمود: پس چطور به من پیشنهاد می کنی که صندوق بیت المال مسلمین را برای تو باز کنم؟ مگر این مال متعلق به کیست؟ این اموال مال همه مومنین است که راحت در خانه های خویش خفته اند.
آن حضرت برای اینکه عقیل را بیشتر آگاه کند، فرمود: پیشنهاد دیگری می کنم و آن این است که اگر میل داری این پیشنهاد را بپذیر.
عقیل گفت:
دیگر چه پیشنهادی!
 امیرمومنان فرمود: اگر حاضری شمشیر خویش را بردار و من هم شمشیر خود را برمی دارم، در این نزدیکی انبار قدیمی حیره است و در آنجا بازرگانان عمده و ثروتمندان بزرگی هستند، شبانه می رویم و بر یکی از آنها شبیخون می زنیم و ثروت کلانی بلند کرده و می آوریم.
عقیل گفت: برادر جان من برای دزدی نیامده ام که تو این حرف ها را میزنی، من می گویم از بیت المال و خزانه کشور که در اختیار توست اجازه بدهید پولی از آن به من بدهند تا من دیون خود را از آن بپردازم.
حضرت علی فرمود: اتفاقا اگر مال یک نفر را بدزدی بهتر است از اینکه مال صدها هزار نفر مسلمان یعنی مال همه مسلمین را بدزدی. ربودن مال چند نفر با شمشیر، دزدی است ولی ربودن مال عموم مردم دزدی نیست؟ تو خیال کرده ای که دزدی فقط منحصر به این است که کسی حمله کند و با زور مال او را از چنگالش بیرون بیاورد. بدترین اقسام دزدی همین است که الان به من پیشنهاد میکنی.

الگوهای رفتاری 'امام علی (علیه السلام) و اقتصاد نوشته محمد دشتی

  • ع ش

طبیب

سه شنبه, ۹ آبان ۱۳۹۶، ۰۷:۳۹ ب.ظ

عیسى مسیح را دیدند که از درگاه خانه زنی بد کاره خارج شد. به وی گفتند: "ای سید ما، آیا چونان توئی باید اینجا دیده شود؟"

پاسخ فرمود که: "همانا طبیب باید به سراغ بیمار رود".

شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید ج ٧

  • ع ش

پند شبلی

سه شنبه, ۹ آبان ۱۳۹۶، ۰۷:۲۵ ب.ظ

🌻💰شبلی از بازار بغداد رد می‌شد که پیرمردی را دید با کارگرِ باربری بر سر یک درهم جنگ می‌کند و با شلاق بدهی خود را از او می‌خواهد. جمعی آن صحنه را نگاه می‌کردند.
🔅شبلی شلاق از دست پیرمرد گرفت و بدهی جوان را در دست کارگر گذاشت.
گفت: ای پیرمرد، بر خود چقدر عمر می‌بینی که چنین در سن پیری به دنبال درهم و دیناری؟!
🍀 به خدا قسم من میترسم ذکر ‌«لااله الا الله» را بر زبان بیاورم و نمی‌گویم. چون‌ ترس دارم لا اله را بگویم و بقیه را اجل امان ندهد بر زبان آورم و کافر بمیرم. من به اندازه فاصله لا اله تا الا الله گفتن که چشم برهم‌زدنی زمان لازم دارد بر خود عمری نمی‌بینم.
⭕️ در این بین، جوانی چون این سخن شنید بی‌هوش شد و افتاد و جان داد.
🌟💥شبلی گفت: ای پیرمرد برو و در کسب دنیای خود مشغول باش، آن کس که پند مرا باید می‌گرفت، گرفت.

  • ع ش

ادا

جمعه, ۵ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۴۶ ب.ظ

از کوله های کهنه غذا در می آوریم
خب راستش ادای تو را در می آوریم
در روزگار سرد و کسل کنج عافیت
شمشیر از غلاف خدا در می آوریم
ما بی نماز ترین ها سر نماز
خود را به شکل مرد گدا در می آوریم
انگشتر عقیق تو را در می آوریم
اشک تو را اگرچه جدا در می آوریم
این شور و عشق و شعر و شعاری که بین ماست
از بی بهانگی ست ادا در می آوریم
در بین خطبه های تو شمشیر می کشیم
در موسم جهاد عصا در می آوریم
گیسو به خون خضابی محراب عدل و داد
ما نیز کیسه های حنا در می آوریم
کشکول و نام وتیغ تو در قهوه خانه ها
در خلسه ها دلی ز عزا در می آوریم
با ذکر یا علی مددی دست می دهیم
دستی که سرد پیش برادر می آوریم
صبر و سکوت تو مولا شکستنی ست
ما عاقبت صدای تو را در می آوریم

مسعود دیانی

  • ع ش