چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی

۳۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

اعلامیه ای تاریخی و جالب

چهارشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۵، ۰۹:۱۰ ب.ظ

آیت‌الله ابوالقاسم دهکردی طی یک اقدام بدیع در اواسط جمادی‌الاول ۱۳۲۴ و در آستانه مهاجرت علمای تهران به قم (مهاجرت کبری)، به همراهی ۱۳ نفر از علمای طراز اول اصفهان از جمله آقا نجفی اصفهانی، حاج آقا نورالله نجفی اصفهانی، آیت‌الله محمدحسین فشارکی، شیخ مرتضی ریزی، میرزا محمدتقی مدرس، سیدمحمدباقر بروجردی، میرزا محمدمهدی جویباره‌ای، میرزا ابوالقاسم زنجانی، آقامحمدجواد قزوینی و رکن‌الملک شیرازی موارد زیر را متعهد شدند:

این خدام شریعت مطهره با همراهی جناب رکن‌الملک، متعهد و ملتزم شرعی شده‌ایم که مهما امکن بعد ذلک تخلف ننماییم، فعلاً ۵ فقره است:

  • اولاً: قبالجات و احکام شرعیه از شنبه به بعد روی کاغذ ایرانی بدون آهار نوشته شود. اگر بر کاغذهای دیگر نویسند، مهر ننموده و اعتراف نمی‌نویسیم. قباله و حکمی هم که روی کاغذ دیگر نوشته بیاورند و تاریخ آن بعد از این قرارداد باشد، امضا نمی‌نماییم. حرام نیست کاغذ غیر ایرانی و کسی را مانع نمی‌شویم؛ ماها به این روش متعهدیم.
  • ثانیاً: کفن اموات، اگر غیر از کرباس و پارچه اردستانی یا پارچه‌های دیگر ایرانی باشد، متعهد شده‌ایم بر آن میت، ماها نماز نخوانیم. دیگری را برای اقامه صلوة بر آن میت بخواهند ماها را معاف دارند.
  • ثالثاً: ملبوس مردانه جدید، که از این تاریخ به بعد دوخته و پوشیده می‌شود، قرار دادیم مهما امکن، هر چه بدلی در ایران یافت می‌شود، لباس خودمان را از آن منسوخ نماییم و منسوخ غیر ایرانی را نپوشیم و احتیاط نمی‌کنیم و حرام نمی‌دانیم لباس‌های غیر ایرانی را، اما ماها ملتزم شده‌ایم حتی‌المقدور بعد از این تاریخ ملبوس خود را از منسوج ایرانی بنماییم. تابعین ماها نیز کذلک و متخلف توقع احترام از ماها نداشته باشد. آنچه از سابق پوشیده و داریم و دوخته، ممنوع نیست استعمال آن.
  • رابعاً: مهمانی‌ها بعد ذلک ولو اعیانی باشد، چه عامه، چه خاصه، باید مختصر باشد یک پلو و یک خورش و یک افشره. اگر زاید بر این کسی تکلف دهد، ماها را به محضر خود وعده نگیرد. خودمان نیز به همین روش مهمانی می‌نماییم. هر چه کمتر و مختصرتر از این تکلف کردند، موجب مزید امتنان ماها خواهد بود.
  • خامساً: وافوری و اهل وافور را احترام نمی‌کنیم و به منزل او نمی‌رویم زیرا که آیات باهره: «إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُوا إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ» «وَلا تُسْرِفُوا اِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ» «وَلا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَه» و حدیث «لاضرر و لاضرار» ضرر مالی و جانی و عمری و نسلی و دینی و عرضی و شغلی آن محسوس و مسری است و خانواده‌ها و ممالک را به باد داده. بعد از این هر که را فهمیدیم وافوری، به‌نظر توهین و خفت می‌نگریم.
  • ع ش

شعری زیبا از خواجه نصیر(ره)

چهارشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۵، ۱۲:۵۷ ب.ظ

لذات‌ دنیوی‌ همه‌ هیچ‌ است‌ نزد من

‌در خاطر از تغییر آن‌ هیچ‌ ترس‌ نیست‌

روز تنعم‌ و شب‌ عیش‌ طرب‌ مرا

غیر از شب‌ مطالعه‌ و روز درس‌ نیست‌

  • ع ش

غنیمت

يكشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۵، ۱۲:۲۹ ق.ظ

Image result for ‫شب‬‎

امشبی را که در آنیم غنیمت شمریم

شاید ای جان نرسیدیم به فردای دگر
عماد خراسانی

  • ع ش

در خلوت شهریار

شنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۵، ۰۶:۲۳ ب.ظ

هر پانزده روز یکبار در خانه مرحوم استاد ملک الشعرا بهار،‌ محفلی برگزار می‌شد که شاعران بزرگی در آن شرکت می‌کردند. در یکی از محافل، استاد بهار،‌ از شعرا خواستند تا شعر معروف حبیب یغمایی، شاعر دوره قاجار را استقبال کنند. شعر با این بیت شروع می‌شد:

تبـه کردم جـوانـی تا کنـم خـوش زندگانی را

چه سود از زندگانی‌ چون تبه کردم جوانی را

تا پانزده روز هرچه کردم،‌ یک کلمه نتوانستم بنویسم. این حالت گاه گداری به من دست می‌داد. آخرین روز نزدیکی‌های صبح، پس از به جا آوردن نماز، حالت عجیبی به من دست داد. چشمه طبعم چنان جوشان و خروشان شد که در عرض چند دقیقه شعر را ساختم که وصف حالم بود.

عصر همان روز بعد از این که چند نفر از شعرای نام آور اشعارشان را خواندند، نوبت به من رسید. خواندم، تحسین و تمجید ملک و حاضران بلند شد. گفتند که خیلی دلنشین و مؤثر و روان است. این غزل آن روزها بسیار معروف شد:

 

جوانـی‌ شمـع ره کـردم که جـویـم زندگانی را

نجسـتـم زنـدگانـی را و گـم کـردم جـوانـی‌ را

کـنـون بـا بـار پـیــری آرزومـنــدم که بــرگــردم

بــه دنـبـال جــوانــی کــوره راه زنــدگـانــی را

به یـاد یـار دیـریـن، کـاروان گـم کـرده را مـانـم

که شـب در خـواب بینـد همـرهان کـاروانی را

بهـاری بود و ما را هـم شبابـی و شکر خوابی

چه غفلت داشتیم ای گل، شبیخون خزانی‌را

چه بیداری‌ تلخی بود از خواب خـوش مستـی

که در کامـم به زهـر آلود شهـد شـادمانـی‌ را

سـخـن با مـن نمـی‌گویـی الا ای همـزبان دل

خـدا را بـا کـه گـویـم شکـوه بـی همزبانـی را

نسیـم زلـف جانان کو که چون برگ خزان دیده

به پای سـرو خود دارم هـوای جـانفـشـانـی را

به چشـم آسـمانـی گردشـی داری بلای جان

خـدا را بـر مـگــردان ایــن بــلای آسـمـانــی را

نمـیـری شهـریار از شعـر شیـریـن روان گفـتـن

کـه از آب بـقـا جــویــنــد عــمــر جــاودانــی را

 

«نقل از کتاب در خلوت شهریار»


  • ع ش

کشکول

شنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۵، ۰۲:۳۳ ب.ظ

وقتی دلبستگی درویش به کشکولش او را از زیارت سیدالشهدا(ع) باز می‌گذارد

حکایتی از مرحوم فاضل نراقی در کتب تاریخی آمده است که: درویشی، نام ملا احمد نراقی و تعریف کتاب معراج السعاده او را شنیده و به شدت مرید و شیفته وی شده بود. به همین سبب روزی درویش به قصد زیارت ملا احمد نراقی وارد شهر کاشان می‏‌شود و چون دستگاه ریاست، رفت و آمد و مراجعه مردم را به وی می‏‌بیند، اندکی از ارادتش نسبت به ملا احمد کاسته می‏‌شود. از سوی دیگر ملا احمد نراقی هم در دیدارهایی که با درویش انجام می‌دهد متوجه این موضوع می‌شود.

بعد از چند روزی درویش می‏‌گوید که تصمیم دارد به کربلا برود.

ملا احمد در جواب می‏‌گوید: چه بهتر که من هم چنین قصدی داشتم. پس صبر کن تا با هم حرکت کنیم. در این جا درویش می‌‏پرسد، چند روز باید صبر کنم تا شما آماده شوید؟ جواب می‏‌شنود: همین الان مهیا هستم. سپس با هم این سفر را آغاز می‌کنند.

وقتی به چند فرسخی قم می‌رسند به خاطر رفع خستگی در کنار چشمه‌‏ای اتراق می کنند در اینجا درویش می‏‌گوید: کشکول خود را در خانه شما جا گذاشته‌‏ام. نراقی می‏‌فرماید: این که چیزی نیست وقتی از سفر بازگشتیم، آن را تحویل می‏‌گیری. او قبول نمی‏‌کند و می‏‌گوید: من به این کشکول خیلی علاقه‏‌مندم. ملا احمد سؤال می‏‌کند: آیا نمی‌توانی مدتی بدون کشکول باشی؟ او جواب می‌دهد: من تبر زین خودم را می‌خواهم و آماده بازگشت به کاشان می‌‏شود.

در این هنگام آن فقیه زاهد و پارسا می‌فرماید: ای درویش! من به آن ریاست و مقام و منزلتی که در کاشان دارم، اینقدر وابسته نیستم که تو به این کشکول خود وابسته‌‏ای؟!

  • ع ش

عکسی متفاوت از جمکران

جمعه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۵، ۰۴:۵۶ ب.ظ

Image result for ‫جمعه انتظار‬‎

  • ع ش

ایذه زیبا

جمعه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۵، ۱۰:۳۱ ق.ظ


  • ع ش

آتش عشق پس از...

چهارشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۵، ۰۵:۵۱ ب.ظ

Image result for ‫چراغ عشق‬‎

آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش 

این چراغی است کزین خانه به آن خانه برند
حافظ

  • ع ش

کوه بیستون

سه شنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۵، ۰۹:۴۸ ب.ظ

Image result for ‫کوه بیستون‬‎

استخوان سر فرهاد فرو ریخت ز هم     

دیده اش در ره شیرین نگران است هنوز
 عبرت نائینی

  • ع ش

همت

دوشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۵، ۰۹:۴۷ ب.ظ

Image result for ‫گوشت عید قربان‬‎

از گلوی خود بریدن وقت حاجت همت است
ورنه هر کس وقت سیری پیش سگ نان افکند
صائب

  • ع ش