ساز شکسته
هر چند که از آینه بی رنگ تر است
از خاطر غنچه ها دلم تنگ تر است
بشکن دل بینوای ما را ای عشق
این ساز شکسته اش خوش آهنگ تر است
زنده یاد سید حسن حسینی
- ۰ نظر
- ۳۰ مهر ۹۵ ، ۲۱:۲۸
هر چند که از آینه بی رنگ تر است
از خاطر غنچه ها دلم تنگ تر است
بشکن دل بینوای ما را ای عشق
این ساز شکسته اش خوش آهنگ تر است
زنده یاد سید حسن حسینی
معیار دوستان دغل، روز حاجت است
قرضی به رسم تجربه از دوستان طلب
صائب
به گزارش سینماژورنال عبدا.. اسکندی گریمور برجسته وطنی به بهانه سالمرگ شکیبایی، تصویر اجتماعی گریمی عجیب و غریب از این بازیگر را منتشر کرده است؛ تصویری که برای اغلب مخاطبان این پرسش را به وجود آورده که مربوط به کدام کاراکتر شکیبایی است.
تحقیقات سینماژورنال حکایت از آن دارد که این تصویر مربوط است به گریم خسرو شکیبایی برای بازی در درام ماندگار “روز واقعه”؛ “روز واقعه” یک بار در دهه ۶۰ وارد پیش تولید شد و البته حدودا ۱۰ دقیقه ای از کار هم فیلمبرداری شد اما کار به ناگاه و به دلیل پاره ای مخالفتها تعطیل شد.
در آن هنگام بنا بود ایرج نوذری فرزند منوچهر نقش اصلی فیلم یعنی نقش “شبلی” یا همان “عبدا..” جوان نصرانی را ایفا کند و البته تست گریم خوبی هم روی چهره وی زده شد.
یکی دیگر از بازیگرانی که در تیم اولیه بازیگران حضور داشت خسرو شکیبایی بود که بنا بود ایفای نقش نگهبان معبد بتها را برعهده داشته باشد.
گریمی که عبدا.. اسکندری بر چهره شکیبایی زده بود به شدت مورد توجه کارگردان شهرام اسدی قرار گرفته بود با این حال در نهایت کار به سرانجام نرسید تا چند سال بعد که “روز واقعه” با گروهی دیگر وارد پیش تولید شد.
در تیم جدید بازیگران این حسین پناهی بود که جای شکیبایی را در “روز واقعه” گرفت و نگهبان معبد بتها شد و البته یکی از زیباترین دیالوگهای این فیلم که توسط بهرام بیضایی نگاشته شده بود از زبان وی بیان شد آنجا که می گوید: چرا به بتهای مرده سنگ بزنم، وقتی بت های زنده فراوانند…
یک عکاس انگلیسی که برای شکار تصویری از ابر ماه در انتظار بود، با نهایت تعجب متوجه منظره نادر زیبایی شد که این پدیده را همراهی میکرد.
وجود پدر ۴۰ برابر امن تر از خانهایست که درش۴۰ تا قفل دارد.
وجود مادر ۴۰ برابر راحت تر از هتلیست که ۴۰ پرسنل دارد.
پدر یعنی امنیت
مادر یعنی آرامش
مادر مرحوم سجاد خادمی جمعه در ورزشگاه غدیر حاضر شد و از جایگاه ویژه نظاره گر دیدار فولاد در برابر صبای قم بود. او با دعوت مسئولین در ورزشگاه حاضر شد و دیدار فولاد - صبا را از نزدیک دید.سجاد خادمی جوانی بود که در راه برگشت از ورزشگاه غدیر در بازی فولاد مقابل پدیده به دلیل تصادف و شدت جراحات در گذشته بود.این مسابقه با برد ۲-۰ میزبان همراه بود و بازیکنان فولاد این پیروزی را به خانواده سجاد تقدیم کردند:
حکایت
روزی روزگاری، پادشاهی بود که می خواست کلیه ی تعالیم خردمندانه ی روزگار خود را گردآوری کند.
او تمام علمای کشور را فرا خواند و به آنها دستور داد تا در اسرع وقت این کار را انجام داده و حاصل کار را در قالب یک کتاب به وی ارائه دهند.
آنها نیز تحقیق خود را شروع کردند و بعد از یک سال با در دست داشتن کتاب قطوری عنوان ” تعالیم خردمندانه” نزد پادشاه بازگشتند.
پادشاه از این کار خشنود شد، اما از آنها خواست تا کتاب را فشرده تر کنند. بعد از مدتی در حالی که حجم کتاب را به یک فصل رسانده بودند بازگشتند. اما باز هم پادشاه گفت که کتاب را فشرده تر کنند.
سرانجام حاصل کار یک جمله شد. وقتی پادشاه آن جمله را خواند بسیار خوشحال شد و گفت:
” این خردمندانه ترین تعلیم روزگار است.”
آن یک جمله ی ساده این بود:
” بهای هر چیز را باید بپردازی.”
منهال بن عمرو (از شیعیان و یاران امام سجاد(ع) است) گوید: پس از زیارت خانه کعبه، از مکه عازم مدینه شدم و خدمت امام سجاد(ع) رسیدم. امام، از من پرسید: منهال! از حرمله بن کاهل اسدی چه خبر؟ عرض کردم: هنگامی که از کوفه آمدم، زنده بود دیدم امام(ع)، هر دو دستش را به دعا بلند کرد و چنین فرمود:
«اللهم اذقه حر الحدید، اللهم اذقه حر الحدید، اللهم اذقه حر النار؛ خدایا، سوزش تیغ را به او بچشان، خدایا سوزش تیغ را به او بچشان، خدایا سوزش آتش را به او بچشان.»
آری، گرگصفتان کربلا، هرکدام جنایتی بزرگ و فراموشناشدنی مرتکب شده بودند، اما از نفرین امام سجاد(ع) معلوم میشود، هیچکس به اندازه حرمله، دل امام و اهلبیت(ع) را به درد نیاورده بود.
ابومخنف از امام باقر نقل میکند: «هنگامی که علیاصغر، در دامن پدر هدف تیر حرمله واقع شد، امام حسین(ع) دشمن را نفرین کرد و فرمود: «...و انتقم لنا من هولاء الظالمین؛ خدایا انتقام ما را از اینها بگیر.» (1)
«حرمله» دستگیر میشود
منهال گوید: «پس از زیارت، از مدینه عازم کوفه شدم، هنگامی که به کوفه رسیدم، مختار مشغول قلع و قمع قتله کربلا بود و من قبلاً با او رفاقت قدیمی داشتم؛ چند روزی در خانه، برای دید و بازدید مردم نشستم و پس از آن به قصد دیدار با مختار، سوار بر مرکبم شدم و به سوی او شتافتم. او را در خارج از خانهاش با گروهی دیدار نمودم، گویا به مأموریتی میرفتند، تا چشم مختار به من افتاد، گفت: ها، منهال، چطور تا حال به دیدن ما نیامدی؟ و برای تبریک و تهنیت به خاطر پیروزی و حکومت ما سری به ما نزدی؟ و ما را در قیاممان همراهی نکردی؟!
منهال، گوید: به او گفتم امیر! من به سفر حج رفته بودم و حال خدمت رسیدم. آنگاه همراه او به راه افتادم و از اوضاع صحبت میکردیم تا به محله «کناسه» رسیدیم مختار، در انجا ایستاد و گویی منتظر است و به نقطهای مینگریست و به او خبر داده بودند که اینجا مخفیگاه «حرمله» است، سپس تعدادی از افرادش را به جستجوی حرمله، گسیل داشت و خود همچنان آنجا ماند. دیری نپائید که مأموران با تاخت برگشتند و با خوشحالی فریاد زدند، بشارت ای امر بشارت، «حرمله» دستگیر شد. وعدهای، فردی را کشان کشان به نزد مختار آوردند. آری خودش بود، حرمله قاتل دلسنگ علیاصغر و جانی حادثه کربلا.»
مجازات «حرمله»
تا چشم مختار به قیافه وحشتزده حرمله افتاد، به او نگاه تندی کرد و گفت: «الحمدلله الذی مکننی منک؛ خدای را شکر که به چنگ افتادی!» و بلافاصله فریاد زد: «جلّاد! جلّاد! (2) جلاد که آماده و حاضر بود گفت: بفرمائید قربان.»
مختار دستور داد: اول دو دوستش را بزن.
جلاد بلافاصله با ضربتی سخت دو دست نحس او را افکند (آری این همان دو دستی که با یکی کمان را میگرفت و با دیگری تیر را و یکبار گلوی طفل بیگناه امام حسین(ع) و یک بار، چشم اباالفضل و یک بار، قلب امام حسین(ع) را هدف قرار داده بود. آری این دو دست پلید باید قطع میشد.) سپس فریاد زد: دو پایش را نیز قطع کن! و جلاد، فرمان را اجراء کرد. جسد بی دست و پای حرمله، در خون کثیفش غوطه میخورد که باز مختار صدا زد: آتش، آتش. و بلافاصله، چوبهای نازکی را روی جسد انداختند و آتش زدند و جسد آن جنایتکار همچنان میسوخت.
منهال گوید:
من همچنان با چشمان حیرتزده، در کنار مختار ایستاده و منظره را تماشا میکردم، هنگامی که بدن حرمله، میسوخت با صدا گفتم «سبحانالله!» مختار ناگهان رو به من کرد و گفت: ها! منهال! تسبیح خدا گفتی، خوب اما علتش چه بود؟! گفتم: ای امیر! گوش کن تا برایت بگویم، در همین سفر که از مکه برمیگشتم به خدمت علی بن الحسین امام سجاد(ع) رسیدم، او از من حال حرمله را پرسید، من جواب گفتم: که هنوز زنده است. دیدم، امام(ع) دستها را به سوی آسمان بلند کرد، و دوبار فرمود: «خدایا، سوزش شمشیر بر او بچشان و خدایای سوزش آتش را بر وی بچشان.»
مختار، با حالت تعجب پرسید: راستی تو خودت از امام این را شنیدی؟!
گفتم: آری، به خدا سوگند از خودش شنیدم.
منهال، میگوید: دیدم مختار، از اسبش پیاده شد و دو رکعت نماز خواند و سجدهاش را طولانی کرد، سپس برخاست و سوار شد و تا آن وقت جسد «حرمله»، به ذغال تبدیل شده بود، با هم به راه افتادیم تا به محله خودمان نزدیک خانهام رسیدیم، من در اینجا تعارف کردم و گفتم: ای امیر، اگر لطف کنید سرافرازم فرمائید و برای رفع خستگی چند لحظهای به منزل من تشریف بیاورید و تغیر ذائقهای بدهید و چیزی میل بفرمائید.
روزه شکر
مختار نگاهی کرد و گفت: منهال! تو چهار دعای امام سجاد را برایم گفتی و خداوند دعای حضرتش را بدست من به اجابت رساند، آنگاه مرا به غذا دعوت میکنی؟ خیر، امروز وقت روزه شکر است و به این توفیقی که خدا نصیبم کرد نیت روزه کردم (3) و «حرمله» هموست که سر بریده حسین(ع) را حمل میکرد. (4)
1- تاریخ طبری، ج 5، ص 448
2- در بعضی نسخهها: «جزار» دارد که به همان معناست.
3- از این روایت معلوم میشود که تا آن ساعت روز، مختار چیزی نخورده بود و میشود روزه مستحبی را نیت کرد.
4- امالی شیخ طوسی؛ بحارالانوار، ج 45، ص 232-233، چ بیروت؛ رجال کشی و مناقب ابن شهرآشوب؛ کشف الغمه؛ محجه البیضاء فی کاشانی، ج 4، ص