چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی

۲۷ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

شعری زیبا از فرخی یزدی

شنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۶، ۰۵:۲۰ ب.ظ

گر در همه شهر، یک سر نیشتر است

 در پای کسی رَوَد که درویش‌تر است


با این همه راستی که میزان دارد

میل از طرفی کند که آن بیشتر است
فرخی یزدی

  • ع ش

تصویری خارق العاده از برخورد دو کهکشان با هم

پنجشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۶، ۰۶:۵۳ ب.ظ


  • ع ش

داستانی از حاتم طائی

پنجشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۶، ۰۳:۱۰ ب.ظ

حادثهٔ مشهوری است که گویند خبر کرم و سخاوت حاتم طایی بگوش یکی از قیصرهای روم رسید، از آن خبر بسیار تعجب نمود، همچنین وی دریافت که حاتم دارای اسب ماده‌ای است، و این اسب از سلالهٔ اسب‌های اصیل عربی است. یکی از منشیان (حاجب) قیصر نزد حاتم فرستادند که اسب برای قیصر آورند، وقتی حاجب به دیار حاتم رسید و وارد خانهٔ حاتم شد، حاتم از وی با کمال احترام استقبال نمود، حاتم نمی‌دانست که وی حاجب قیصر است، هنگام ورود مهمان تمام گوسفندها و شترها در چراگاه بودند و فقط اسب در طویله بود؛ لذا حاتم مجبور شد برای اکرام مهمان خود اسب را قربانی نموده و دستور تهیه غذا از آن گوشت را صادر کرد و خود نزد مهمان آمد، در آنجا مهمان خود را معرفی نمود که وی قاصد قیصر است و برای أخذ اسب جهت قیصر به اینجا آمده‌است. در اینجا حاتم ناراحت شد و گفت: «چرا از اول این خبر به من نرساندی، من اسب را قربانی برای اطعام و اکرام شما نمودم.» حاجب با تعجب گفت: «آنچه در اینجا دیدم خیلی بیشتر از آن بود که شنیده بودم.»

  • ع ش

خردمند کسی است که...

چهارشنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۳۶ ب.ظ


  • ع ش

رفاقتی که تمام شد...

چهارشنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۶، ۰۶:۵۱ ب.ظ

شاید کسی گمان نمی برد که آن دوستی بریده شود و آن دو رفیق که همیشه ملازم یکدیگر بودند روزی از هم جدا شوند. مردم یکی از آنها را بیش از آن اندازه که به نام اصلی خودش بشناسند به نام دوست و رفیقش می شناختند.معمولا وقتی که می خواستند از او یاد کنند،توجه به نام اصلی اش نداشتند و می گفتند:«رفیق...»

 آری او به نام «رفیق امام صادق »معروف شده بود، ولی در آن روز که مثل همیشه با یکدیگر بودند و با هم داخل بازار کفشدوزها شدند آیا کسی گمان می کرد که پیش از آنکه آنها از بازار بیرون بیایند رشته دوستی شان برای همیشه بریده شود؟!

 در آن روز او مانند همیشه همراه امام بود و با هم داخل بازار کفشدوزها شدند.غلام سیاه پوستش هم در آن روز با او بود و از پشت سرش حرکت می کرد.در وسط بازار ناگهان به پشت سر نگاه کرد،غلام را ندید.بعد از چند قدم دیگر دو مرتبه سر را به عقب برگرداند،باز هم غلام را ندید.سومین بار به پشت سر نگاه کرد،هنوز هم از غلام-که سرگرم تماشای اطراف شده و از ارباب خود دور افتاده بود-خبری نبود.برای مرتبه چهارم که سر خود را به عقب برگرداند غلام را دید،با خشم به وی گفت:

 «مادر فلان!کجا بودی؟»تا این جمله از دهانش خارج شد،امام صادق به علامت تعجب دست خود را بلند کرد و محکم به پیشانی خویش زد و فرمود:

 «سبحان الله!به مادرش دشنام می دهی؟! به مادرش نسبت کار ناروا می دهی؟!من خیال می کردم تو مردی با تقوا و پرهیزگاری.معلومم شد در تو ورع و تقوایی وجود ندارد.»

 - یابن رسول الله!این غلام اصلا سندی است و مادرش هم از اهل سند است. خودت می دانی که آنها مسلمان نیستند. مادر این غلام یک زن مسلمان نبوده که من به او تهمت نا روا زده باشم.

 - مادرش کافر بوده که بوده. هر قومی سنتی و قانونی در امر ازدواج دارند. وقتی طبق همان سنت و قانون رفتار کنند عملشان زنا نیست و فرزندانشان زنازاده محسوب نمی شوند.

 امام بعد از این بیان به او فرمود:«دیگر از من دور شو.»

 بعد از آن،دیگر کسی ندید که امام صادق با او راه برود، تا مرگ بین آنها جدایی کامل انداخت .


  • ع ش

علی علیه السلام نقل فرمود: روزی یکی از زنان مدینه خدمت حضرت فاطمه علیها السلام رسید و گفت : مادر پیری دارم که در مسائل نماز سؤ الاتی دارد، مرا فرستاده تا مسائل شرعی نماز را از شما بپرسم .
حضرت زهرا علیها السلام فرمود: بپرس .
زن مسائل فراوانی را مطرح کرد و پاسخ شنید. در ادامه پرسشها، آن زن خجالت کشید و گفت : ای دختر رسول خدا (صلی الله علیه وآله )، بیش از این نباید شما را به زحمت اندازم . حضرت فاطمه فرمود: آن چه سؤ ال داری بپرس ، آیا کسی را اجیر نمایند که بار سنگینی را به بام ببرد و در مقابل ، صد هزار دینار طلا مزد بگیرد، چنین کاری برای او دشوار است ؟
آن زن گفت : خیر. حضرت ادامه داد: من هر مساءله ای را که پاسخ می دهم . بیش از فاصله بین زمین و عرش گوهر و لؤ لؤ پاداش می گیرم ، پس سزاوارتر است که بر من سنگین نیاید.

  • ع ش

دو درویش

سه شنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۶، ۰۶:۰۴ ب.ظ

دو درویش با هم سفر می کردند.یکی لاغر بود و فقط هر روز یک بار غذا می خورد و دیگری اندامی قوی داشت و با خوردن روزی سه بار غذا هم سیر نمی شد.
آن ها به شهری رسیدند، ماموران شهر که در جستجوی دو جاسوس می گشتند آن دو را به اشتباه به جای جاسوس گرفتند و به زندان انداختند و در را به روی آن ها بستند و به آن ها آب و غذا هم ندادند.
دو هفته گذشت و جاسوس های واقعی به دام افتادند و بی  گناهی آن دو درویش معلوم شد.ماموران بی درنگ به زندان رفتند و در را گشودند. درویش لاغر و ناتوان زنده مانده و آن درویش قوی پرخور مرده بود.
ماموران خیلی تعجب کردند.آن ها نمی فهمیدند چرا درویش لاغر و ناتوان زنده مانده و آن درویش قوی مرده است.
مرد دانایی به آن ها گفت: اگر غیر از این بود باید تعجب می کردید!درویش قوی و پرخور نتوانست دو هفته گرسنگی را تحمل کند و مرد،اما درویش لاغر و کم خور به نخوردن عادت داشت و توانست زنده بماند.


  • ع ش

ورزشگاه زیبای مشهد مقدس

دوشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۳۶ ب.ظ


  • ع ش

چون نیست خواجه حافظ

دوشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۱۴ ق.ظ

“آورده اند که بعضی از خوش‌خدمتان سؤالی نوشتند و نزد «ناصرالدین‌شاه قاجار» فرستادند که این بیت «حافظ» را که گفته:

کشتی نشستگانیم ای باد شرطه برخیز
بــاشــــد کــه باز بینیم دیــــدار آشنـا را !

مختلف می‌خوانند. بدین‌معنی که در مصرع اول به‌جای «نشستگان»، گروهی «شکستگان» روایت می‌کنند یا بالعکس. کدام درست است؟ «ناصرالدین‌شاه» در جواب نوشت:

بعضی نشسته خوانند بعضی شکسته دانند
چون نیست خواجــه حافظ ، معلوم نیست مارا

  • ع ش

زیبایی ریاضی

يكشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۶، ۰۸:۰۸ ب.ظ

زیبایی علم ریاضی فقط خود را به افراد صبور نشان می دهد.

مریم میرزاخانی

  • ع ش