فرش ایرانی
پرفسور آرتور پوپ مورخ آمریکایى که دراصفهان دفن شده درمورد فرش ایرانى گفته:
قالیهای ایران را شعرا مدح گفته؛سیاحان تمجید کرده؛سلاطین کشورها بر آن حسد برده وکشورهای دیگر از آن تقلید کردهاند!
- ۱ نظر
- ۲۹ آذر ۹۷ ، ۲۲:۱۷
پرفسور آرتور پوپ مورخ آمریکایى که دراصفهان دفن شده درمورد فرش ایرانى گفته:
قالیهای ایران را شعرا مدح گفته؛سیاحان تمجید کرده؛سلاطین کشورها بر آن حسد برده وکشورهای دیگر از آن تقلید کردهاند!
حجه الاسلام شیخ جعفر ناصری:
🔻این جریان از حضرت معصومه علیهاالسلام مشهور است؛ ولی ما خودمان در حرم درس آیت الله مرعشی رضوان اللّه تعالی علیه می رفتیم. از شدت علاقه به حضرت معصومه منبرشان را جوری گذاشته بودند که روبه روی ضریح بود. ده دقیقه یک ربع قبل از درس، مطالب شیرینی می گفتند.
🔸یک بار این قضیه را گفتند که البته مختلف نوشته شده؛ ولی من از خودشان شنیدم و سعی بر حفظ هم داشتم. یادم هست که فرمودند:
▪️پدر من آسید محمود، فاضل بود و مدتی سعی و اهتمام کرد برای اینکه راجع به حضرت فاطمه علیهاالسلام دو مسأله را روشن کند؛
یکی اینکه زمان شهادت فاطمه زهرا علیهاالسلام کی است؟ آیا هفتاد و پنجم است یا نود و پنجم بعد از شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله؟ و یکی اینکه قبر حضرت زهرا علیهاالسلام کجاست؟
🔹مدتی شروع می کند در کتاب ها گشتن؛ ولی دستش به جایی بند نمی شود. حتی می فرستد کتاب هایی را خیلی با سختی از مصر برایش بیاورند. ایشان، کتاب های تاریخی را دنبال کرده بود که این دو ابهام را از تاریخ بردارد. خیلی تحقیق می کند؛ ولی دستش به جایی نمی رسد و دلش آرام نمی گیرد.
🔸مدتی، دیگر کتاب ها و تحقیقات را میگذارد کنار و از باب توسل وارد می شود. این سید، گریه و زاری و توسل می کند که من می خواهم این دو مسأله برایم روشن شود.
▫️من این جوری یادم است که می گفتند:
شش ماه، توسلش شبانه روز طول می کشد، تا اینکه یک شب امام صادق علیه السلام را در خواب می بیند.
حضرت صادق علیه السلام به او می فرمایند:
«آسید محمود! بیهوده خود را به زحمت مینداز. بگذار مردم بپرسند که چرا باید قبر بلال حبشی مشخص باشد؛ ولی قبر دختر پیغمبر مشخص نباشد؟ خداوند، جاه و جلال و جبروت فاطمه زهرا سلام الله علیها را به فاطمه معصومه علیهاالسلام داده است. هر چه میخواهی از او بخواه»
▪️یادم هست آقای مرعشی می فرمودند: «این کلمه جبروت در غیر خداوند متعال گفته نشده؛ ولی در خواب، امام صادق علیهالسلام به پدر من، گفتند: جاه و جلال و جبروت...».
🔹آقای مرعشی می گفتند:
«پدر من دیگر بعد از آن، اهتمامش به زیارت حضرت معصومه علیهاالسلام خیلی بیشتر شده بود».
مقام حضرت زهرا علیهاالسلام در دنیا و چنین بهره برداری از حرم ایشان امکان پذیر است.
سلام
تقدیم به کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه(س )
ای به جنان بانوی گلچین سلام
بوی خوش باغ و بساتین سلام
دختر هفتم مه برج ولا
راءیت افراشته دین سلام
آینه روی نکوی رضا علیه السلام
رایحه سوره یاسین سلام
روشنی دیده حق باوران
صاحب صد گفته شیرین سلام
نور مبین، عمه سادات ارض
زینت اشعار دواوین سلام
حب تو ما را کند اهل بهشت
ای زتو قم یافته آذین سلام.
بیژن شهرامی
ای شیر خدا امیر حیدر فتحی
وی قلعه گشای در خیبر فتحی
درهای امید بر رخم بسته شده
ای صاحب ذوالفقار و قنبر فتحی ابوسعید ابوالخیر
خانه طالقانی پیچ شمیران بود. وی در یکی از زمستانها محصور در خانه بود و کسی جز خویشان و فرزندان حق نداشت به خانه ورود کند. در آن سوز و سرمای سخت زمستان پاسبانی بود که نمیگذاشت کسی به دیدار طالقانی برود. طالقانی از طبقه دوم نظارهگر پاسبان بود و روزها و شبهای سختی که در سرما میگذراند و به حکم غلط مامورم و معذورم که ورد زبانش بود، کسی را اذن نمیداد که به داخل خانه رود.
خانه طالقانی گرم بود و بخاری نفتیاش به راه بود. اما طالقانی نگران حال این پاسبان مامور هم بود. خادم مسجد هدایت آن زمان سیدابراهیم بود که فرزندش این خاطره را برایم بازگو کرد. یک روز طالقانی با خادم مسجد تماس گرفت و از او خواست تا به فرزندش بگوید در وانتی مقداری هیزم آماده کند و به در خانهی طالقانی بیاورد. فرمان طالقانی اجرا شد و فرزند سیدابراهیم که اکنون هم در قید حیات است، این کار را انجام داد. وقتی وانت هیزم به کوچه طالقانی وارد شد و نزدیک در خانهاش رسید، پاسبان رخصت نداد و گفت: اجازه نمیدهم نه تو داخل خانه بروی و نه هیزمها. سروصدایی شد. طالقانی که سروصدا را شنید از طبقه بالا بانگ برآورد سرکار خانه گرم است و بخاری من به راه. گفتم این هیزمها را برای تو بیاورند که در کوچه روشن کنی و از سرمای زمستان نلرزی.
خانمانسوز بُوَد، شعله آهی گاهی
نالهای میشکند پشت سپاهی، گاهی
گر مقدر بشود، سلک سلاطین پوید
سالک بیخبر خفته براهی، گاهی
قصه یوسف و آن قوم چه خوش پندی بود
به عزیزی رسد افتاده به چاهی، گاهی
هستیم سوختی از یک نظر ای اختر عشق
آتشافروز شود برق نگاهی، گاهی
روشنی بخش از آنم که بسوزم چون شمع
روسپیدی بود از بخت سیاهی، گاهی
عجبی نیست، اگر مونس یاراست رقیب
بنشیند بر گل هرزه گیاهی، گاهی
چشم گریان مرا دیدی و لبخند زدی
دل برقصد به بر از شوق گناهی، گاهی
اشک در چشم، فریبندهترت میبینم
در دل موج ببین صورت ماهی، گاهی
زرد رویی نبود عیب، مرانم ازکوی
جلوه بر قریه دهد خرمن کاهی، گاهی
دارم امید که با گریه دلت نرم کنم
بهر طوفانزده سنگی است پناهی، گاهی
معینی کرمانشاهی