چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی

۳ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

هر چه داریم...

پنجشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۹، ۰۹:۰۱ ب.ظ

گرچه از لطف پدروارِ علی (ع) سرشارم

هرچه دارم ز غلامی محمد (ص) دارم...

  • ع ش

دو حکایت از لطایف الطوایف

پنجشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۹، ۰۵:۱۸ ب.ظ

ظریفی به در خانه ی بخیلی آمد و چشم بر درز در نهاد دید که خواجه طبقی انجیر در پیش دارد و به رغبت تمام می خورد.ظریف حلقه بر در زد.خواجه طبق انجیر را در زیر دستار پنهان کرد و ظریف آن را دید.پس بخیل بر خاست و در بگشاد .ظریف به خانه ی او درامد و بنشست .خواجه گفت :چه کسی و چه هنر داری؟گفت مردی حافظ و قاریم و قرآن را به ده قرائت می خوانم و فی الجمله آوازی و لهجه ای نیز دارم.

خواجه گفت :برای من از قرآن آیتی چند برخوان.ظریف بنیاد کرد که:

والزیتون و طور سینین و هذالبلد الامین.خواجه گفت:(والتین)کجا رفت؟

گفت زیر دستار رفت.

 

 

یکی از اولاد خلفای بنی عباس داعیه ی خلافت داشت و به غایت طلم پیشه و ستم اندیشه بود .ندیم خود را گفت که برای من لقبی پیدا کن مثل (معتصم بالله)و (متوکل علی الله)ندیم گفت (نعوذ بالله)

  • ع ش

در حالات کریمخان زند

يكشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۹، ۰۱:۴۸ ب.ظ

کریمخان زند (وکیل الرعایا) پس از اعلام شهر شیراز به پایتختی ایران، از سال 1761 میلادی به بعد هر ساله سلام نوروزی را در عمارتی که اینک موزه پارس نامیده می شود، برگزار می کرد و سپس به دیدن مردم عادی (کوچه و خیابان) می رفت. وی در نخستین نوروز در شیراز، از جیب خود چند نوازنده را اجیر کرد که در میدان های شهر بنوازند و مردم را شاد کنند که بعداً این رسم شامل روزهای دیگر هم شد. کریمخان برای شاد کردن مردم و زدودن غمهایشان هر اقدامی را که می توانست، می کرد. وی برای دیدن مردم و آگاه شدن از مشکلاتشان، حتی به قهوه خانه ها می رفت و در آنجا با آنان آبگوشت (دیزی) می خورد.

  • ع ش