چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی

۳۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

 

کتاب است آیینه روزگار...

 

1-    گوشی تلفن زنگ می زند،با عجله از جایش بلند می شود تا آن را بردارد اما یک دفعه پایش به کتابهایی که دور و برش چیده است می خورد و نقش زمین میشود!

به جای آه و ناله یا سرزنش خود به حال سجده در می آید و خدا را به خاطر داشتن این همه کتاب شکر می کند.[1]

 

2-   غمگین به حجره اش برمی گردد از این که دلال انگلیسی ها دارد کتابهای ارزشمند را می خرد و به لندن می فرستد نگران و بی قرار است.

تا صبح خوابش نمی برد،دنبال راهی می گردد که پولی به دست آورد و ان ها را خریداری کند.

این گونه است که رنج کار شبانه در یک کارگاه برنج کوبی را به جان می خرد.[2]

3-  شاگرد آقا ضیاء[3] است و حالا که به خانه اش آمده از تعداد اندک کتابهای موجود در قفسه اتاقش متعجب می شود.

آقا که متوجه موضوع شده است می فرماید:«من شرمنده همین تعداد هم هستم.»

یاد این ضرب المثل می افتد که یک ده آباد به از صد شهر خراب.یک کتاب را خوب بخوانیم بهتر از این است که صدها کتاب را نخوانیم و در خانه حبس کنیم.

4-   از هندوستان برگشته است[4] و حالا میزبان دوستانی است که مهربان و صمیمی به دیدنش آمده اند.

یکی از آنها می پرسد:«راستی هوای دهلی چه طور بود؟»

هرچه فکر می کند یادش نمی آید!

از کسی که صبح و شب در کتابخانه مشغول یادداشت برداری برای نوشتن کتاب الغدیر بوده است جز این انتظار نمی رود.

5-   از سیاه چال های رژیم کمونیستی افغانستان که نجات پیدا می کند[5] یک راست به ایران می آید و در قم خدمت چند تن از بزرگان حوزه می رسد.

از او می پرسند:«در این مدت طولانی در کنج سیاه چال و زندان چه می کردی؟

می گوید:«ختم قرآن می کردم آن هم هزار مرتبه!»

6-   در به در دنبال کتابی خاص می گردداما چیزی عایدش نمی شود.[6]شب در عالم خواب می بیند فلان کتابفروش در فلان محله نسخه ای از آن را دارد.

صبح سراغش می رود و با تعجب می بیند آن چه در عالم رؤیا به او نشان داده اند درست است.


 

[1] - استاد محمود فرشچیان

[2] - آیت الله العظمی مرعشی نجفی

[3] - آیت الله العظمی آقا ضیاء الدین عراقی

[4] - علامه امینی

[5] - علامه بلخی

[6] - آیت الله سید عبدالله فاطمی نیا

 

 

 

  • ع ش

انصاف

شنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۳، ۰۳:۲۳ ب.ظ


آقای دکتر رسول جعفریان به نقل از آقای دکتر احمداحمدی(شاگرد علامه طباطبایی): سال 1356 که آقای طباطبایی به خاطر بیماری پارکینسون آمدند که بروند انگلیس برای مداوا، مرحوم شهید قدوسی به من تکلیف کرد که همراه آقای طباطبایی بروم انگلیس. بنده 15 روزی در لندن خدمت ایشان بودم. بعد از 15 روز من آمدم و آقای مطهری به جای بنده، همراه آقای طباطبایی ماندند. یک ماه هم آقای مطهری ماندند. آقای طباطبایی به حق انسان کامل و وارسته‌ای بود. و من همین آلان هم با او زندگی می‌کنم. با طباطبایی زندگی می‌کنم. رفتار، گفتار، حرکات، لهجه ترکی ایشان و... اینها همه در ذهن من آنچنان نقش بسته که خیلی‌جاها او را در کنار خود می‌بینم. من سالهاست که در دانشگاه رفت و آمد دارم. از دانشگاه دکترا گرفته‌ام، استاد شده‌ام. آن نقش مرحوم طباطبایی در وجود من آن چنان تاثیر داشت که من نمی‌گویم، هیچ تحت تاثیر قرار نگرفته‌ام، ولی همچنان در ذهنم و خاطره‌ام بوده و هست که این زرق و برق‌ها و این محیط‌ها نمی‌تواند تاثیری در من بگذارد. خیلی در من تاثیر گذاشت.
عصر روز یکشنبه‌ای بود که قرار بود من فردایش بیایم ایران و آقای مطهری به جای من می‌ماند. ما رفتیم بیرون برای قدم‌زدن. کلید اتاق هتل ماند توی اتاق. آن زمانها، هتلداران کلید یدکی نداشتند. موقع برگشتن ما به مشکل خوردیم. دیدیم کلید مانده توی اتاق. من رفتم سراغ مسئول اطلاعات هتل. گفت: باید بروید سراغ پلیس. من رفتم به پلیس اطلاع دادم. گفت: برو من می‌آیم. پرسیدم: کی؟ گفت: 15 دقیقه دیگر. 15 دقیقه دیگر آمدند. دو تا پلیس آمدند. خیلی به آقای طباطبایی احترام کردند. گفتند: دو راه دارد. یا تا فردا صبر کنید تا کلیدساز بیاید و یا اجازه دهید در را بشکنیم و زبانه را در بیاوریم و شما هم خسارت بدهید. من به آقای طباطبایی گفتم چه کنیم؟ گفت: ما هرجا برویم بیشتر از خسارت خرجمان می‌شود. در راه بشکنند. در را شکستند و 17 پوند هم ما خسارت دادیم. موقع رفتن، پلیس خیلی به آقای طباطبایی احترام گذاشت. همان جا من به ایشان گفتم: حاج آقا شما در نوشته‌هایتان خیلی به اروپا تاخته‌اید. اگر قبلا آمده بودید و نظم و انضباط اینجا را دیده بودید، آیا اینقدر به اینها می‌تاختید. فرمود: نه. توجه می‌کنید. فرمود: نه. یعنی یک انصافی در این مرد عالی مقام بود و آنچه را که حق می‌دید، آن را درست می‌انگاشت و آنچه را که نادرست می‌دید، طرد می‌کرد.

  • ع ش

کوکب هدایت

جمعه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۳، ۰۳:۲۲ ب.ظ

 

 سخن از دلگیری روز جمعه بود

 این بیت از حافظ به ذهنم آمد:

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود

از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت

  • ع ش

کنگاور

جمعه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۳، ۰۳:۱۸ ب.ظ


از سروده های حقیر در وصف کنگاور

ملک ایران گلشنی پهناور است

یک گل از گل های آن کنگاور است

  • ع ش

گذر عمر

جمعه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۳، ۰۳:۱۵ ب.ظ


بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین(باغ فین کاشان)

  • ع ش

خانه ای تاریخی در کاشان

جمعه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۳، ۰۳:۱۲ ب.ظ

  • ع ش

مسجد آقا بزرگ کاشان

جمعه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۳، ۰۳:۰۹ ب.ظ


استاد در مسجد آقابزرگ کاشان

  • ع ش

دلیل ما برای توحید و یکتا پرستی

جمعه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۳، ۰۷:۲۴ ق.ظ


در دبستان به ما آموختند برای توحیدمان دو دلیل داشته باشیم:

- اگر خدای دوم و سومی هم وجود داشت بینشان نزاع درمی گرفت(حسب فرموده قرآن)

- اگر خدای دیگری هم وجود داشت باید پیامبران آن خدا هم می آمدند حال آن که همه پیغمبران از سوی یک خدا آمده اند(حسب فرموده امیرمؤمنان علی علیه السلام در نهج البلاغه)

توحید تو خواند به سحر مرغ سحرخوان

تسبیح تو گوید به چمن بلبل گویا

  • ع ش

فلسفه وجودی مهر نماز

جمعه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۳، ۰۷:۱۹ ق.ظ


از فلسفه داشتن مهر(نماز) در مذهب مان را پرسیدم.

گفتند:دسترسی داشتن به خاک پاک برای سجده و لا غیر.

  • ع ش

ز گهواره تا گور دانش بجوی...

پنجشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۳، ۰۴:۴۶ ب.ظ


دکتر حسابی روی تخت بیمارستان زبان آلمانی می خواند و می فرمود  مدتی وقفه افتاده و نگرانم ذخیره واژگان موجود از این زبان در ذهنم را از یاد ببرم.

  • ع ش