کوسه ها
- ۰ نظر
- ۳۱ خرداد ۹۶ ، ۱۳:۲۲
می گویند: محمدعلی کلی، اولین مدال المپیک خود را برای یکی از معلمان دبیرستانش فرستاد که در زمان تحصیل به او گفته بود:
تو هیچ وقت هیچی نمیشی‼️
سخن جرج جرداق(دانشمند مسیحی) پس از 200بار مطالعه دقیق وعمیق نهج البلاغه:
ای علی! اگر بگویم تو ازمسیح بالاتری، دینم نمی پذیرد!
و اگربگویم او از تو بالاتر است، وجدانم نمی پذیرد!
قطب راوندی نقل کرده که از امام زین العابدین(ع) روایت شده که پدرم در روز عاشورا مرا به سینه چسبانید، و فرمود: "پسرم! از من دعائی را حفظ کن که فاطمه به من تعلیم داده، و رسول خدا(ص) هم به او تعلیم داده بود، و جبرئیل هم به رسول خدا؛ و این دعا برای رفع حاجت و همّ و غم و بلاهای سخت که نازل می شود مفید است.
در این مواقع این دعا را بخوان: "بحق یس والقرآن الحکیم وبحق طه والقرآن العظیم یا من یقدر علی حوائج السائلین، یا من یعلم ما فی الضمیر، یا منفسا عن المکروبین، یا مفرّج عن المغمومین، یا راحم الشیخ الکبیر، یا رازق الطفل الصغیر، یا من لایحتاج إلی التفسیر صل علی محمد وآل محمد، وافعل بی کذا وکذا" سپس او را می بوسد و وداع می کند.
روز جمل، اول سپاه مقابل تیراندازی کردند و یک سرباز او را کشتند. یارانش گفتند شروع کنیم. او گفت نه و سر به آسمان بلند کرد و گفت: “اللهم اشهد” (خدایا شاهد باش). سپاه مقابل دومین تیر را انداختند و دومین سرباز او را کشتند. یاران گفتند شروع کنیم. او باز مخالفت کرد و سر به آسمان بلند کرد و گفت “اللهم اشهد”. تیر سوم را که انداختند و سومین سرباز او را که کشتند، سر به آسمان بلند کرد و گفت “خدایا شاهد باش که ما شروع نکردیم” آنگاه شمشیر کشید. ماجراجو و جنگ طلب نبود...
بعد از جنگ جمل، بر پیکر طلحه گریست و خطاب به او گفت: “کاش بیست سال پیش از این مرده بودم و کشته ترا افتاده بر زمین و زیر آسمان نمی دیدم”. حتی حرمت سابقه جهاد دشمنش را هم نگه داشت. سپس به دیدن عایشه رفت و حالش را پرسید، سپس با ۴۰ زن مسلح روپوشیده (شبیه مردان جنگجو!) اسکورتش کرد و به وطنش برش گرداند.
مزن ای گدای مسکین در خانه علی را
که علی زند خودش شب در خانه گدا را
فرزندانم بیایند
عصر خلافت امام على علیه السلام بود. مردى ایرانى از همدان و حلوان (شهرى نزدیک بغداد) مقدارى عسل و انجیر براى امیرالمۆمنین علیه السلام در کوفه آورد.
امام هماندم دستور داد کودکان یتیم را حاضر نمایند. کودکان یتیم را حاضر نمودند، آن حضرت سر مشکهاى عسل را در اختیار آنها قرار داد تا از آن عسل ها بخورند، سپس آن عسل را در میان ظرفها ریخت و بین مردم تقسیم نمود. به حضرت اعتراض کردند که چرا اجازه مى دهید یتیمان خود از سرظرف ها بخورند؟ حضرت فرمود:
« ان الامام ابوالیتامى و انما العقتهم هذا برعایة الاباء ؛ امام پدر یتیمان است و باید به عنوان پدر به فرزندان خود اجازه چنین کارى را بدهد تا آنان احساس یتیمى نکنند. (بحارالانوار، ج 41، ص 123)