سرگشته محض
سرگشتۀ محضیم و در این وادیِ حیرت
عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم...
- مهدی اخوان ثالث
- ۰ نظر
- ۲۷ بهمن ۰۱ ، ۲۲:۱۵
سرگشتۀ محضیم و در این وادیِ حیرت
عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم...
- مهدی اخوان ثالث
زمانی که دانشجوی پزشکی بودیم در بخش قلب استادی داشتیم که از بهترین اساتید بود.
او در هر فرصتی که بدست میآورد سعی میکرد نکته جدیدی به ما بیاموزد و دانستههای خود را در بهترین شکل ممکن به ما منتقل میکرد.
او در فرصتهای مناسب، ما را در بوته "تجربه و عمل" قرار میداد.
در اولین روزهای بخش ما را به بالین یک مرد جوان که تازه بستری شده بود برد.
بعد از سلام و ادای احترام، به او گفت:
اگر اجازه میدهید این همکاران من نیز قلب شما را معاینه کنند.
مرد جوان نیز پذیرفت.
سپس رو به ما که ترکیبی از کارآموز و کارورز بودیم کرد و گفت:
هر یک از شما صدای قلب این بیمار را به دقت گوش کنید و هر چه می شنوید روی تکه کاغذی یادداشت کنید و به من بدهید.
نظر استاد از اینکه این شیوه را بکار میبرد این بود که اگر کسی از ما تشخیصاش نادرست بود از دیگری خجالت نکشد.
هر یک از ما به نوبت، قلب بیمار را معاینه کردیم و نظر خود را بر روی کاغذی نوشته، به استاد دادیم.
همه مایل بودیم بدانیم که آیا تشخیصمان درست بوده یا خیر؟
استاد نوشتههای ما را تک تک مشاهده و قرائت کرد. جوابها متنوع بودند. یکی به افزایش ضربان قلب اشاره کرده بود،
یکی به نامنظمی ریتم آن، یکی نوشته بود ضربانات طبیعی هستند، یکی ریتم گالوپ ضعیف شنیده بود، یکی اظهار کرده بود که بیمار چاق است و صداهای مبهم شنیده میشوند و یکی به وجود صدای اضافی در یکی از کانونها اشاره کرده بود.
استاد چند لحظه ای سکوت کرد و به ما می نگریست، منتظر بودیم تا یکی از آن نوشتهها را که صحیحتر بوده معرفی نماید.
اما با کمال تعجب استاد گفت:
متاسفانه همه اینها غلط است.
و در حالیکه تنها کاغذ باقیمانده دردست راستش را تکان میداد، ادامه داد:
تنها کاغذی که می تواند به حقیقت نزدیک باشد این کاغذ است که نویسنده آن بدون شک انسانی صادق است که
می تواند در آینده "پزشکی حاذق" شود.
نوشته او را می خوانم، خودتان "قضاوت" کنید.
همه "سر پا گوش" بودیم تا استاد آن نوشته صحیح را بخواند.
ایشان گفت:
در این کاغذ نوشته متاسفانه به علت "کمتجربگی" قادر به شنیدن صدایی نیستم و در حالیکه به چشمان متعجب ما می نگریست ادامه داد:
من نمی دانم در حالیکه این بیمار دکستروکاردی دارد، و قلبش در طرف راست قرار گرفته شما چگونه این همه صداهای متنوع را در طرف چپ سینه او شنیدهاید؟
یکی از داستانهای زیبای پروین اعتصامی:
پیرمرد تهیدستی زندگی را در فقر و تنگدستی میگذراند و به سختی برای زن و فرزاندانش قوت و غذایی ناچیز فراهم میساخت.
از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود دهقان مقداری گندم در دامن لباسش ریخت
پیرمرد خوشحال شد و گوشههای دامن را گره زد و به سوی خانه دوید.
در همان حال با پروردگار از مشکلات خود سخن میگفت :
و برای گشایش آنها فرج میطلبید و تکرار میکرد:
ای گشاینده گرههای ناگشوده، عنایتی فرما
و گرهای از گرههای زندگی ما بگشای
پیرمرد در همین حال بود که ناگهان گرهای از گرههای لباسش باز شد و تمامی گندمها به زمین ریخت.
او به شدت ناراحت و غمگین شد و رو به خدا کرد و گفت :
من تورا کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز؟!
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود
پیرمرد بسیار ناراحت نشست تا گندمها را از زمین جمع کند، ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی ظرفی از طلا ریخته اند.
پروین اعتصامی :
تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه
امام روح الله:
همه خطاها از حب دنیاست.
از حب شهرت است. این حب دنیا را از دل خود بیرون کنید
زمانی که گاندی به بریتانیا رفت
روزنامه نگاری از او پرسید؛
چرا لباسی را پوشیده اید که بدن شما را کامل نمی پوشاند؟
گاندی پاسخ داد: چون من نماینده مردمی برهنه و گرسنه هستم.
علامه تهرانی (ره) :
در بوسیدن دست پدر و مادر برکتی است مخصوص خود آن و در جای دیگری پیدا نمی شود.
یک سنگ ریزه، ناچیز است
اما اگر همین سنگ در جوراب یا کفشت باشد،
تو را از رفتن و حرکت باز می دارد.
بعضی چیزها ریز است، ناچیز است
اما انسان را از حرکت در راه خدا و به سمت خوبیها باز می دارد.
مثل نامهربانی نسبت به پدر و مادر
هرچند کم باشد و درحد اه گفتن باشد
راه بندان خواهد کرد
این حرف خداست که فرمود:
به پدر و مادر خود، اُف هم نگو
آیت الله حق شناس (ره) :
نمازت را تند نخوان
زمانی که نمازت را تند میخوانی خدا به ملائکه اش میگوید چرا این بنده ام نمازش را تند میخواند؟مگر رفع گرفتاری ها و شدائدش بدست کسی غیر از من است؟
رتبه می خواهی،چو خورشید از خلایق دور باش
سایه از همراهی مردم به خاک افتاده است...
کارمند اداره وسط ساعت کاری یا صبحانه میل میکند یا به نهار و نماز میرود ویا همزمان با مراجعه ارباب رجوع کانالهای تلگرام و اینستاگرامش را چک میکند.
بساز بفروش تا چشم صاحب آپارتمان را دور می بیند لولها وکابینت را از جنس چینی نامرغوب می زند درحالی ک پولش را پیشتر گرفته است..
کارمند بانک از وسط جمعیتی ک همه در نوبت هستند. به فلان آشنای خود اشاره می زند تا فیش را خارج از نوبت بیاورد تا کارش راه بیفتد.
استاد دانشگاه هر جلسه بیست دقیقه دیر می آید و قبل از اتمام ساعت کلاس را تمام می کند جالبتر اینکه مقالات پژوهشی دانشجویان را به نام خودش چاپ میکند.
دانشجو پول میدهد تحقق و پایان نامه را کپی شده می خرد وتحویل دانشگاه می دهد تا صاحب مدرک شود.
پزشک بیمار را در بیمارستان درمان نمی کند تا در مطب خصوصی به او مراجعه کند و یا به همکار دیگر خود پاس می دهد تا بیمار جیب خالی از درمانگاه خارج شود.
همه اینها شب وقتی به خانه می آیند هنگامی ک تلگرام را باز میکنند از فساد رانت بی عدالتی تبعیض و گرانی سخن میگویند و در اینستاگرام پست های روشنفکری را لایک میکنند.
همه هم در ستایش از نظم و قانون مداری در اروپا و آمریکا یک خاطره دارند اما وقتی نوبت خودشان می رسد آن میکنند که می خواهند.
جامعه با من و تو ما می شود قبل از دیگران به خودمان برسیم