چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی

۱۵ مطلب در بهمن ۱۴۰۰ ثبت شده است

مرگ

جمعه, ۲۹ بهمن ۱۴۰۰، ۱۰:۲۸ ب.ظ

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﮒ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :

ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﺗﻮﺳﺖ .
 ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺁﻣﺎﺩﻩ نیستم..

ﻣﺮﮒ ﮔﻔﺖ:ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﻟﯿﺴﺖ ﻣﻦ است

ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﺧﻮﺏ،ﭘﺲ ﺑﯿﺎ ﺑﺸﯿﻦ ﺗﺎ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﺎ
ﻫﻢ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﯼ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ .
ﻣﺮﮒ ﮔﻔﺖ :" ﺣﺘﻤﺎ ."
ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﻣﺮﮒ ﻗﻬﻮﻩ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﻭ ﭼﻨﺪ ﻗﺮﺹ
ﺧﻮﺍﺏ ﺭﯾﺨﺖ ..

ﻣﺮﮒ ﻗﻬﻮﻩ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﻋﻤﯿﻘﯽ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺖ

ﻣﺮﺩ ﻟﯿﺴﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺍﺳﻢ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ
ﻟﯿﺴﺖ ﺣﺬﻑ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﻟﯿﺴﺖ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ .

 ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﮒ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﮔﻔﺖ : ﺗﻮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ
ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﻮﺩﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺗﻮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮐﺎﺭﻡ
ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﺧﺮ ﻟﯿﺴﺖ ﺁﻏﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻢ ...

  • ع ش

یادش به خیر

سه شنبه, ۲۶ بهمن ۱۴۰۰، ۱۲:۵۴ ب.ظ

قانون فوتبال دوران کودکی ما

1. اونی که از همه چاق تر بود، همیشه دروازبان بود.
2. همیشه اونی که مالک توپ بود، میگفت کی بازی میکنه کی نه
3. زیاد قسم میخوردی پنالتی بود، قسم نمیخوردی پنالتی نبود
4. بازی زمانی تموم میشد که همه خسته میشدن

5. مهم نبود که بازی چند چنده. هر کی گلِ آخر بازی رو میزد، برنده بود
6. داور هم که کشک بود
7. اگه یه موقع توپ گیر نمیومد، یه دبه پلاستیکی یه چیزی بالاخره توپ بود.
8. اگه تو یارکِشی آخر انتخاب میشدی، دیگه امیدی واسه زندگی نبود.
9. لحظه ای که توپ میرفت زیر ماشینی که در حال حرکت بود  پر استرس ترین لحظه زندگی بود.
10. وقتی مالک توپ عصبانی میشد، بازی تموم میشد.

11. دختر همسایه از کوچه رد میشد، اونوقت همه مارادونا میشدن

12. کفشت، پیرهنت پاره میشد، کتکای شب رو نگو.
13. مسابقه با تیم کوچه بغلی، مثل لشکر کشی هیتلر به لهستان بود.

یادش بخیر.... 

  • ع ش

هزار و یک دلیل

چهارشنبه, ۲۰ بهمن ۱۴۰۰، ۰۷:۵۳ ب.ظ

در روزگار قدیم ساعت و رادیو و تلویزیون نبود که مردم هر وقت دلشان خواست بفهمند ساعت چند است. ماه رمضان که می شد، نبودن ساعت و رادیو و تلویزیون بیشتر معلوم می شد. به همین دلیل، ماه رمضان که می شد، توپ در می کردند. یعنی وقتی که اذان می رسید ، صدای توپ بلند می شد.
معمولاً روی یکی از تپه های دور و بر هر شهر یک توپ جنگی می گذاشتند و دو سه تا سرباز را مامور می کردند که وقت افطار و سحر، گلوله ای توی توپ بگذارند و شلیک کنند. گلوله ها فقط باروت داشتند و به جایی و کسی آسیب نمی رساندند. اما صدای انفجار آن ها آن قدر بلند بود که مردم می توانستند صدای توپ سحر و توپ افطار را بشنوند.
معروف است که در دوره ناصرالدین شاه قاجار شبی از شب‌های ماه رمضان توپچی از شلیک توپ سحر خودداری کرد.مردم پای سفره های سحر نشسته بودند و سحری می خوردند همه منتظر بودند توپ سحر شلیک شود تا دست از خوردن و آشامیدن بکشند. اما انگار آن شب کسی نبود که توپ سحر را در کند.
مردم همان طور که مشغول خوردن سحر بودند، یک باره متوجه شدند تاریکی هوا از بین رفت و صبح روشن فرا رسید.
سر و صدای مردم بلند شد:
- این چه وضعی است؟ چرا توپ در نکرده اند؟
جمعیت زیادی جلو فرمانداری جمع شده بودند. 
امیر توپخانه توپچی خطاکار را در برابر مردم احضار کرد و با خشم از او پرسید: چرا توپ در نکردی؟
توپچی با خونسردی پاسخ داد: قربان به هزار و یک دلیل! اول این که باروت نداشتیم.
امیر توپخانه فوری حرفش را قطع کرد و گفت: همین یک دلیل کافی است و هزارتای دیگر برای خودت باشد!

  • ع ش

عبدالله مبارک را پرسیدند...

سه شنبه, ۱۹ بهمن ۱۴۰۰، ۰۸:۵۸ ب.ظ

عبداللّه مبارک را پرسیدند :
کدام خصلت در آدمی نافع‌تر است ؟
گفت عقلی وافر ، گفتند اگر نبود ؟
گفت حُسنِ ادب ، گفتند اگر نبود ؟
گفت برادری مُشفق تا مشورتی کند 
گفتند اگر نبود؟ گفت خاموشیِ دائم
گفتند اگر نبود؟ گفت مرگ در حال !

  • ع ش

  • ع ش

  • ع ش

دوست واقعی

جمعه, ۱۵ بهمن ۱۴۰۰، ۰۸:۳۶ ب.ظ

دوست واقعی

پسری‌ تصمیم به ازدواج‌ گرفت ، لیستی از اسامی دوستانش که بیش از 30 نفر بودند را به پدرش داد و از او خواست که با دوستانش تماس بگیرد‌ و آنها را برای روز عروسی دعوت کند ، پدر هم قبول میکند روز عروسی ، پسر با تعجب می‌بیند که فقط شش نفر از دوستانش آنجا هستند ،بشدّت ناراحت شد و به پدرش گفت من‌ از شما خواستم تمام‌ِ‌ دوستانم رادعوت کنید اما اینها که فقط شش نفر هستند پدر به پسر گفت ، من با تک تک دوستانت تماس گرفتم و به آنان گفتم مشکلی برای تو پیش آمده و به کمک آنها احتیاج داری
و از آنها خواستم که امروز اینجا باشند بنابر این پسرم نگران نباش ، دوستان واقعی تو امروز همه اینجا هستند!

چه زیبا گفت سعدی:

دوست نَبوَد ، آن که در نعمت زند
لاف یاری و ، برادر خواندگی

دوست آن دانم که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی

  • ع ش

اظهار لطف آیت الله العظمی صافی به یک معلم

چهارشنبه, ۱۳ بهمن ۱۴۰۰، ۰۱:۵۷ ب.ظ

  • ع ش

شعر در رثای آیت الله العظمی صافی(ره)

چهارشنبه, ۱۳ بهمن ۱۴۰۰، ۰۱:۴۸ ب.ظ

به نام خدا
شعر در رثای آیت الله العظمی صافی(ره)


از سینه کشیم آه که شیخ الفقها رفت
از حوزه علمیه قم مرد خدا رفت
لطف اله صافی یل میدان فقاهت
چون مرغ رهیده ز قفس شاد و رها رفت
کی بست به دنیا دل و کی سیم و زر اندوخت
آن مرجع وارسته و پاکیزه عبا رفت
انوار الهی به رخش بود نمایان
از گلشن فقه و ادب و عشق،صفا رفت
پرورد به دامان چه تلامیذ بزرگی
آن طائر قدسی نفس باغ ولا رفت
ای خواجه مپندار که شمعی شده خاموش
قاصر بودم خامه بگویم که چه ها رفت.


بیژن شهرامی

  • ع ش

بعضی از...

شنبه, ۹ بهمن ۱۴۰۰، ۱۰:۵۷ ب.ظ

بعضی از آدم‌ها ترجمه‌شده‌اند
بعضی از آدم‌ها فتوکپی آدم‌های دیگرند
بعضی از آدم‌ها با چند درصد تخفیف به فروش می‌رسند 
بعضی از آدم‌ها فقط جدول و سرگرمی دارند
بعضی از آدم‌ها خط‌خوردگی دارند
بعضی از آدم‌ها را چندبار باید بخوانیم تا معنی آن‌ها را بفهمیم
و بعضی از آدم‌ها را باید نخوانده کنار بگذاریم...

از روی بعضی از آدم‌ها باید مشق نوشت
از روی بعضی‌ها جریمه!


« قیصر امین‌پور »

  • ع ش