چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی

۱۱ مطلب در مرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

عشق واقعی

جمعه, ۲۸ مرداد ۱۴۰۱، ۱۱:۳۴ ب.ظ

ﭘﯿﺮﻣﺮدی بود که زندگی فقیرانه ای داشت. روزی ﻫﻤﺴﺮش از او ﺧﻮاﺳﺖ ﺗﺎ ﺷﺎﻧﻪ ای ﺑﺮایش ﺑﺨﺮد. او در جواب ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺣﺰن آﻣﯿﺰ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮش انداخت و ﮔﻔﺖ:عریزم ﻧﻤﯿﺘﻮاﻧﻢ ؛ببین ﺣﺘﯽ ﺑﻨﺪ ﺳﺎﻋﺘﻢ ﭘﺎرﻩ ﺷﺪﻩ و در ﺗﻮاﻧﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﺎ ﺑﻨﺪ ﺟﺪﯾﺪی ﺑﺮاﯾﺶ ﺑﮕﯿﺮم .. ﭘﯿﺮزن ﻟﺒﺨﻨﺪی زد و ﺳﮑﻮت ﮐﺮد. ﭘﯿﺮﻣﺮد ﻓﺮدای آﻧﺮوز ﺑﻌﺪ از ﺗﻤﺎم ﺷﺪن ﮐﺎرش ﺑﻪ ﺑﺎزار رﻓﺖ و ﺳﺎﻋﺖ ﺧﻮد را ﻓﺮوﺧﺖ و ﺷﺎﻧﻪ ای ﺑﺮای ﻫﻤﺴﺮش ﺧﺮﯾﺪ. وﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎزﮔﺸﺖ ﺷﺎﻧﻪ در دﺳﺖ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ دﯾﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮش ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ را ﮐﻮﺗﺎﻩ ﮐﺮدﻩ اﺳﺖ و ﺑﻨﺪ ﺳﺎعتی ﻧﻮ ﺑﺮای او ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ . .

  • ع ش

حدیثی بسیار زیبا از مولای متقیان(ع)

چهارشنبه, ۲۶ مرداد ۱۴۰۱، ۱۱:۱۳ ب.ظ

مولای متقیان علی(ع):

چه بسیار است تفاوت بین دو عمل:

عملی که لذتش برود و کیفرش باقی بماند و عملی که رنج آن برود و اجرش باقی ماند.

نهج البلاغه،حکمت 121

  • ع ش

فرق دانا و نادان

دوشنبه, ۲۴ مرداد ۱۴۰۱، ۱۱:۵۲ ب.ظ

دانا، نادان را میشناسد چرا که خود زمانی نادان بوده است، اما نادان دانا را نمیشناسد چرا که هرگز دانا نبوده است!

افلاطون

  • ع ش

پاکستان

دوشنبه, ۲۴ مرداد ۱۴۰۱، ۱۱:۲۸ ب.ظ

آیا می دانید ...؟

تا سال ١٣٢٦ ایران با هند همسایه بود و کشوری بنام پاکستان وجود نداشت. نام "پاکستان" آمیزه ای از نام 5 ناحیه اصلی آن است!

پنجاب
افغان
کشمیر
سند
بلوچستان

  • ع ش

بار پرتقال

دوشنبه, ۱۷ مرداد ۱۴۰۱، ۰۷:۴۱ ب.ظ

اهل دلی تعریف می کرد که مرد دوره گردی بار پرتقالش را به نزدیک مرز مهران برده بود تا بفروشد.در این میان ناگهان فوجی از زوار از راه رسیدند و به گمان این که پرتقال ها صلواتی هستند همه را بردند و نوش جان کردند.

مرد که خجالت می کشید بگوید اینها پولی است به نظاره نشست و آخر سر هم دست خالی و غمگین به خانه برگشت.

در ورودی خانه خانمش به استقبالش آمد و گفت:ساعتی پیش آقایی آمد و گفت این پولها را به همسرت بده.پرسیدم بابت چه؟گفت:بابت پرتقال هایی که امروز فرصت فروختنشان را پیدا نکرد...

هر سر موی مرا با تو هزاران کار است

ما کجاییم و ملامتگر بی کار کجاست

  • ع ش

از این شعر خوشم می آید...

جمعه, ۱۴ مرداد ۱۴۰۱، ۰۶:۳۹ ب.ظ

مرحوم ایت الله سید محمدکاظم قزوینی که از علما و واعظ کم نظیری بودند(استاد آقای بندانی نیشابوری) میفرمودند یک شب در کربلا خوابی دیدم دیدم در محضر یک سید بسیار نورانی و زیبا هستم، حضرت فرمود سید محمد کاظم من از این شعری که شما ایرانی ها میخوانید خیلی خوشم می اید عرض کردم اقا شما چه کسی هستید،فرمود علی اکبر!

منظور حضرت همان شعر معروف بود؛ جوانان بنی هاشم بیایید علی را بر در خیمه رسانید خدا داند که من طاقت ندارم علی را بر در خیمه رسانم...

  • ع ش

ناصرت آمده

جمعه, ۱۴ مرداد ۱۴۰۱، ۰۵:۴۸ ب.ظ

این دستگاه سلطنت است و با اصول آن من آشناتر از شما هستم. کسی که بخواهد بحضور شاهنشاه برود ،اول باید نخست وزیر دربار را دیده و استجازه نماید.

در احوالات ناصرالدین شاه آورده اند:در حین ورود به کربلا بعد از غسل زیارت ابتداء به حرم  سقای لب تشنگان آقاابوالفضل العباس علیه السلام مشرف می شد.
 اطرافیان به او گفتند جسارت نشود ولی معمولاٌ تشرف به حرم حسینی را مقدم میدارند در جواب گفت: این دستگاه سلطنت است و با اصول آن من آشناتر از شما هستم. کسی که بخواهد بحضور شاهنشاه برود ،اول باید نخست وزیر دربار را دیده و استجازه نماید.

سید صالح شهرستانی درباره سفر ناصر الدین شاه به کربلا می نویسد :
در آن هنگام که [ناصر الدین شاه] قبر امام حسین علیه السلام را زیارت می کرد و در کنار ضریح ایستاده بود، یکی از خطبای قبر حسینی در پیشِ روی ناصر الدین شاه خطبه مؤثری از حادثه دردناک امام حسین علیه السلام ایراد کرد و در اثنای سخنانش گفت : «روز عاشورا امام حسین علیه السلام در سخت ترین ساعاتش فرمود : هل من ناصر ینصرنی؟» بعد آن خطیب با ناله گفت : «ناصر تو آمد و اینک در خدمت تو ایستاده تا تو را یاری کند». با گفتن این جمله، همه مردم با گریه، ضجه زدند و گریه و ناله ناصر الدین شاه از همه بیشتر بود و او تاج از سرش برداشت و با کمال حرارت، از شدّت تأثر [آن را] جلوی ضریح انداخت. 

  • ع ش

بازنشستگی

جمعه, ۱۴ مرداد ۱۴۰۱، ۰۱:۰۷ ب.ظ

اگر برای دخالت کردن
درکار دیگران حقوق می دادند
ما ایرانی ها
تو بیست و پنج سالگی
بازنشسته می شدیم....

« رضا کیانیان »

  • ع ش

احمق بلند شو

يكشنبه, ۹ مرداد ۱۴۰۱، ۱۱:۲۸ ب.ظ

‏شبی خروشچف که بعد از استالین رهبر شوروی سابق شد، گریم کرد و و تصمیم گرفت که بصورت ناشناس بین مردم برود، تا از دیدگاه مردم نسبت به حکومت آگاه شود.

 او پس از مدتی پرسه زدن در شهر  تصمیم گرفت که به سینما برود.
قبل از فیلمِ اصلی،  یک فیلم خبری به نمایش درآمد و تصویر او را نشان داد.

‏مردم همه به احترام او ایستادند !

 خروشچف که نشسته بود از علاقه مردم نسبت به خودش ، اشک در  چشمانش حلقه زد ... 

ناگهان مردی به شانه او زد و گفت:

 احمق بلند شو !
ما همه مثل تو فکر می کنیم، چرا می خواهی خودت را به کشتن بدهی ؟!

  • ع ش

چگونه ؟

شنبه, ۸ مرداد ۱۴۰۱، ۰۸:۳۶ ب.ظ

حسین بن علی در مورد این بت ها چه گفت:

گفت:چگونه بر روی بت های مرده سنگی بیاندازم حال آن که بت های زنده بر روی زمین اند؟

بخشی از دیالوگ فیلم ماندگار روز واقعه

  • ع ش