چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی

بار پرتقال

دوشنبه, ۱۷ مرداد ۱۴۰۱، ۰۷:۴۱ ب.ظ

اهل دلی تعریف می کرد که مرد دوره گردی بار پرتقالش را به نزدیک مرز مهران برده بود تا بفروشد.در این میان ناگهان فوجی از زوار از راه رسیدند و به گمان این که پرتقال ها صلواتی هستند همه را بردند و نوش جان کردند.

مرد که خجالت می کشید بگوید اینها پولی است به نظاره نشست و آخر سر هم دست خالی و غمگین به خانه برگشت.

در ورودی خانه خانمش به استقبالش آمد و گفت:ساعتی پیش آقایی آمد و گفت این پولها را به همسرت بده.پرسیدم بابت چه؟گفت:بابت پرتقال هایی که امروز فرصت فروختنشان را پیدا نکرد...

هر سر موی مرا با تو هزاران کار است

ما کجاییم و ملامتگر بی کار کجاست

  • ع ش

نظرات (۱)

یکی میگفت برخی اعراب عراقی یه جوری به غل و غش به حضرت عباس اعتقاد دارن که اصلا توقع ندارن چیزی رو بخوان و اجابت نشه ...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی