چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی

۱۷ مطلب در آذر ۱۴۰۰ ثبت شده است

بیم و امید

پنجشنبه, ۱۱ آذر ۱۴۰۰، ۰۴:۳۲ ب.ظ

راوى گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم : در وصیت لقمان به فرزندش چه جملاتى هست ؟ حضرت فرمود: در آن جمله هاى عجیبى است و از همه عجیب تر آن است که ایشان به فرزندش سفارش ‍ کرده : از خداوند چنان بترس که اگر نیکى جن و انس را به پیشگاهش ببرى عقوبتت مى کند و به او چنان امیدوار باش که اگر گناهان جن و انس را نزدش ‍ برى بر تو رحم آورد.

 سپس امام صادق علیه السلام فرمود: پدرم مى فرمود:

هیچ بنده مومنى نیست جز اینکه در قلب او دو نور وجود دارد: نور بیم و نور امید، به گونه اى که اگر با آن و آن به این سنجیده شود هیچیک بر دیگرى زیادتى ندارد.

📚 کتاب جهاد با نفس

  • ع ش

لواشک

دوشنبه, ۸ آذر ۱۴۰۰، ۰۸:۲۴ ب.ظ

بچه که بودم سر کوچه مون یه دکه بود. به صاحبش می گفتن آقا سید... 
آقا سید فقط هله هوله می فروخت. من عاشق لواشکاش بودم. زنش درست می کرد. خوشمزه ، ترش ، مُفت ... دونه ای یه تومن.. از اون لواشکای کثیف که وقتی مزه ش می رفت زیر زبون آدم دیگه نمی شد ازش دل کند. هر روز ده بیست تا لواشک می خریدم. هر کدومش اندازه ی کف دست یه بچه ی پنج ساله بود. می رفتم خونه و لواشکام رو می شمردم. نمی دونید چه کیفی می داد. بعد شروع می کردم به لواشک خوردن... همه رو می خوردم به جز آخری ... آخری رو نگه می داشتم. نمی‌خواستم چیزی که دوست دارم رو تموم کنم. اذیت می شدم از اینکه چیزی که زیاد داشتم یهو صفر بشه. فرداش وقتی باز لواشک خوشمزه ، ترش ، مُفت می خریدم اون لواشک قبلی رو می خوردم. چون دیگه خیالم راحت بود صفر نمیشه. تموم نمیشه. یه روز خبر رسید زن آقا سید به رحمت خدا رفته. نمی دونید چقدر گریه کردم. درسته ندیده بودمش ولی لواشکاش ، لواشکاش ، لواشکاش ...
یه هفته ای دکه تعطیل بود. بیشتر شاید ده روز... تو این مدت من همون یه دونه لواشکی رو داشتم که همیشه نگه می داشتم.‌ یه هفته طاقت آوردم و لواشک رو نخوردم تا‌ چیزی که دوست دارم صفر نشه. تموم نشه. هر روز می رفتم سر کوچه به این امید که آقا سید اومده باشه.بالاخره اومد. سلام کردم و گفتم آقا سید چند تا لواشک داری؟ شروع کرد شمردن. منم شمردم.‌ گفت چهارده تا... دروغ می گفت پونزده تا بود. بهش گفتم پونزده تاست. یکیش رو گذاشت تو جیب کنار کُتش و گفت حالا چهارده تاست. پول رو دادم بهش و آخرین لواشکای خوشمزه ، ترش ، مُفت رو خریدم. آقا سید یه لواشک رو برای خودش نگه داشت. انگار اونم‌ تو این چند روز فهمیده بود چقدر درد داره چیزی که دوست داری یهو تموم بشه.

  • ع ش

دلم می خواست ها...

دوشنبه, ۸ آذر ۱۴۰۰، ۰۸:۲۰ ب.ظ

دلم میخواست های من زیادند !
بلندند ... طولانیند ؛
اما مهم ترین دلم میخواست ها اینست که انسان باشم ...انسان بمانم !
انسان محشور شوم چقدر وقت کم است،
تا وقت دارم باید مهرورزی کنم ...
به همین چند نفر که از تمام مردم 
دنیا با من نفس میکشند !
باید مهر بورزم به همین جغرافیایی 
که سهم من است از جهان ...
وقت کم است باید خوب باشم
مهربان باشم ؛
و دوست بدارم همه زیبایی ها را ...
میگویند انسان های خوب به بهشت میروند،
اما من میگویم انسان های خوب هر کجا 
باشند آنجا بهشت است ...!

  • ع ش

یک موی گربه

يكشنبه, ۷ آذر ۱۴۰۰، ۰۸:۳۹ ب.ظ

مرگا به من که با پر طاووس عالمی

یک موی گربه وطنم را عوض کنم...

رضا فیض

  • ع ش

خضاب

يكشنبه, ۷ آذر ۱۴۰۰، ۰۸:۳۳ ب.ظ

دشمن زندگی است موی سپید

روی دشمن سیاه باید کرد...

  • ع ش

قهوه

سه شنبه, ۲ آذر ۱۴۰۰، ۱۰:۳۵ ب.ظ

در قرن 16 برخی کاتولیکها سعی کردند پاپ کلمنت را قانع کنند که قهوه را نوشیدنی شیطانی و حرام اعلام کند. پاپ کلمنت پس از صرف قهوه گفت: این نوشیدنی بقدری خوش طعم است که حرام اعلام کردنش گناه است!

  • ع ش

در هم

دوشنبه, ۱ آذر ۱۴۰۰، ۰۷:۲۲ ب.ظ

اشتباه نکنید...
انسانهای خوشبین و بدبین هر دو برای جامعه مفیدند؛
خوشبین هواپیما را اختراع می کند
و بدبین چتر نجات را...!

👤 جرج برنارد شاو

  • ع ش