چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی

علامه جعفری و حادثه ای شگفت

جمعه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۴:۴۲ ب.ظ

علامه جعفری و حادثه ای شگفت

علامه نقل می کرد:یکی از نوه های مرحوم مورخ الدوله سپهر،نویسنده کتاب ناسخ التواریخ به منزل ما آمد و اظهار داشت که آقای جعفری!در شب عید غدیر در منزلی در شمال تهران،جشنی برقرار است و علاقه مندم شما هم در آن شرکت کنید.من به ایشان گفتم که آقا!من دعوت نیستم و در ضمن،نمی دانم که چگونه مجلسی است.گفت:در این جشن،تعداد زیادی از رجال لشکری و کشوری هستند.من تصور می کنم که اگر شما تشریف بیاورید و در آن محفل،مطالبی نیز بفرمایید،مؤثر واقع شود.حضرت علامه فرمودند که به هرحال،بی دعوت که نمی شود.آن فرد گفت که من اگر اجازه دعوت نداشتم،خدمت شما نمی رسیدم.بالاخره،بعد از خواهش او علامه جعفری همراه با ایشان به آن مجلس می روند.  استاد می گوید:محل برگزاری جشن،منزلی بزرگ و تقریبا جنگل مانند بود و بخش هایی از آن،به صورت آب نماهای بسیار بزرگ بود و به هرحال،باغی بود که کمتر نمونه ی آن را دیده بودم.

گفتم:اینجا منزل کیست؟گفت:اینجا منزل سرلشکر متدین است و یک سری از رجال لشکری و کشوری را دعوت کرده است.گفتم:آقای سپهر!جای من این جا نیست،ولی ایشان اظهار داشت که حضور شما ان شاء الله موثر خواهد بود.به هر حال،وارد جلسه شدیم.دیدم سالنی بسیار بزرگ است که انواع و اقسام میوه ها و شیرینی ها جهت پذیرایی از حضار در آن چیده شده است. پس از ورود،آقای سپهر یک به یک همه را به من معرفی نمود.تمامی آن ها از شخصیت های بلند پایه لشکری و کشوری بودند.

در ادامه ی برنامه،برخی از اینها آمدند و در وصف امیرالمؤمنین(ع)اشعاری خواندند.برخی از شعرها خوب بود و برخی نیز سطحی نداشت.در خلال برنامه چند بار از آقای سپهر تقاضا کردم که چون من در اینجا نقشی ندارم،اجازه بدهید بروم،چرا که هیچ روحانی غیر از بنده در جلسه حاضر نبود و هیچ علاقه ای هم به حضور ما نشان نمی دادند.تنها موقع ورود،برخی از آنها احترامی گذاشتند.من دیگر خسته شده بودم و بنا داشتم که بلند شوم که به یکباره دیدم از در مجلس سیدی با ظاهری بسیار ساده وارد شد و حتی کفش خود را برداشت و به داخل آورد که البته در آنجا این کار،خلاف عادت بود و پیدابود که صاحب مجلس و تعدادی دیگر ناراحت شده اند.


عموم حضار به سید نگاهی تحقیر آمیز داشتند.کسی به او احترامی نگذاشت،ولی من در مقابلش به احترام برخاستم و او نیز سری تکان داد.سید،جوان بود و با یک طمأنینه و اطمینان خاصی بر روی زمین نشست و کسی هم تعارف نکرد که روی صندلی بنشیند.بالاخره،نوبت به اشعرالشعرا رسید و از او دعوت کردند که بیاید و اشعارش را بخواند.این شاعر با یک طمطراقی آمد و شروع به قرائت اشعار نمود.وقتی بیت اول را خواند،هر چند بد نبود ولی سید،یک اشکال جدی به آن وارد کرد.اشعرالشعرا محل نگذاشت و بیت دوم را خواند.دوباره سید ایراد گرفت.شاعر همچنان توجه نمی کرد.وقتی بیت سوم را خواند،سید گفت:این هم اشکال دارد.شاعر عصبانی شد و گفت:چرا؟سید گفت:خوب،این را اول می پرسیدی.الان برایت توضیح می دهم.سید،بحثی از معانی بیان و صنایع ادبی را به صورت خیلی خلاصه بیان کرد.آن قدر دسته بندی او زیبا بود که از انسجام مطالب و تسلط او به شعر متعجب شدم.دیدم که دریایی است بیکران.

بعضی از حضار که مطالب علمی اورا می فهمیدند،کم کم دریافتند که او از نظر علمی چقدر قدرتمند است.خلاصه بعد از آن چند نفر از حضار آمدند و احترام کردند و به زور سید را به بالای مجلس بردند.در این هنگام،یکی از حضار به سید گفت:اولا خوش آمدید،هر چند که نمیدانیم چطور آمدید.دوم این که آیا خودتان هم شعر می گویید؟سید گفت:گاهی اوقات.گفتند:می شود یکی از سروده های خود را بخوانید؟گفت:آری و حتی میتوانم همین الان شعر تازه بگویم.گفتند:پس بفرمایید.گفت: نه،چرا که ممکن است بگویید این اشعار را قبلا گفته ای.شما بگویید که چه بسرایم. اینها با حالت اعجاب آمیز نگاهی به یکدیگر کردند و گفتند:غزلی بگویید در مدح امیرالمؤمنین که دو بیت اول عاشقانه باشد و بیت سوم این باشد که اگر علی به خاری نگاه کند،گلستان می شود و بیت چهارم این باشد که اگر معصیت کاران عالم،حتی فرعون توسل به علی پیدا کنند،بهره مند می شوند.خلاصه،محدوده را برای او خیلی تنگ کردند. سید قبل از شروع،نگاهی به حضار کرد که کسی اشعار او را ننویسد.من زیر عبا خودکار و کاغذ را آماده کردم تا اشعار را یادداشت کنم.سید فهمید اما اعتراضی به من نکرد.سید شعر را این گونه آغاز کرد:


گر شمیمی ز سر طره ی جانان خیزد          تا قیامت ز صبا رایحه جان خیزد

واله ام من که چو ازخواب،تو بیدار شوی، زچه رو از سر چشمان تو  مژگان خیزد

علی عالی اعلا که ز بیم نهلش            روح از کالبد عالم امکان خیزد

گر به خاری کند از قاعده ی لطف نظر      از بن خار،دو صد روضه ی رضوان خیزد

گر زند دست به دامان ولایش فرعون        از لحد با دو کف موسی عمران خیزد

داورا! دادگرا! جانب "جدا" نظری            کز پی مدح تو چون بحر به طوفان خیزد

دارالایمان قم ازمن شده رشک فردوس، حال،اینسان پس ازاین خانهء ایمان خیزد


معلوم شد که اسمش جدا و قمی است.پس از خواندن شعر،سید خطاب به حاضران گفت:آقایان!علی(ع)ازاین جلسات که دور هم بنشینید و انواع غذاها را بخورید و چند بیت هم شعر بخوانید،راضی نیست.علی مرد است و مردان را دوست دارد.اگر مرد هستید و مردانگی دارید،بروید سراغ محرومان،دردمندان و فقرا.یعنی همان کسانی که مورد عنایت علی بودند.اینجا نشسته اید و غذاها،شیرینی ها و شربت های خوشمزه می خورید،بعد می روید خانه و فکر می کنید که در مدح علی شعر گفته اید.صریح بگویم که باید وضعتان را عوض کنید و بروید سراغ محرومان جامعه.

ایشان این را گفت و کفش خود را برداشت و از مجلس بیرون رفت.پس از رفتن او تا مدتی همه بهت زده بودند.چند نفر از جمله من بیرون رفتیم تا ببینیم که ایشان که بود،اما کسی راندیدیم.تلاش زیادی کردند و اطراف راگشتند،ولی هیچ اثری از او نبود.چهار سال در قم سراغ جدای قمی را گرفتم،ولی کسی او را نشناخت.خیلی گشتم ولی او را پیدا نکردم.آن شب شاهد بودم که تعدادی از آنها بسیار گریه می کردند.آقای سپهر،بعدها می گفت:تعدادی از آنها زندگی شان را تغییر دادند و رفتند و به رسیدگی به محرومان پرداختند.ظاهرا سید که هیچ گاه ماهیت او را ندانستیم،برای هدایت حاضران در آن مجلس به آنجا آمده بود.

  • ع ش

نظرات (۴)

  • علی ریاحی
  • من این اشعار را با همین اوصاف لیکن با مختصری تفاوت از مرحوم پرورش که روانش شاد باد شنیده بودم،و فکر میکنم آنچه که آن مرحوم روایت کرده وزین تر است،علی ایحال جهت بهره برداری آنچه که مغایرت دارد را اظهار میکنم ،انشاءالله مقبول افتد،
    علی عالی اعلا که ز بیم و سخطش     روح از .............
    گر به دامان ولایش بزند فرعون چنگ      از لحد با دو کف .........
    دارالایمان قم از من شده رشک فردوس     آری اینسان پسر از خانه ایمان خیزد
    سلام درکتاب نقدفال ماجرا را دقیق اورده اند اقای منذر
    با عرض سلام و وقت بخیر.
    بنده به دو بیت از شعر فوق الذکر در یکی از صفحات دوران قاچار برخورد کردم و علاقه مند بودم شاعر این دو بیت زیبا را بیایم. ضمن جستجو در گوگل در وبلاگ شما نشانی از آن شعر پیدا کردم که به حکایتی ضمیمه شده بود.
    با احترام نسبت به مرحوم محمّدتقی جعفری(1377-1304 شمسی) و خود جنابعالی عرض می کنم که داستان ذکر شده در بالا به استناد سند تاریخی اجرای این شعر توسّط جناب دماوندی(تولد: 1285 شمسی- درگذشت: 1352 شمسی) به همراهی تار جناب میرزاحسینقلی(تولد: 1230 شمسی- درگذشت: 1294 شمسی) کاملا مردود است. با توجّه به تاریخ تولّد مرحوم جعفری(1304 شمسی)، اجرای فوق الذکر اگر حتّی در سال آخر حیات جناب میرزاحسینقلی؛ یعنی 1294 شمسی انجام شده باشد، 10 سال قبل از تولّد مرحوم جعفری بوده است! حالا نمی دانم این حکایت دروغین و جعلی توسّط کدام فرد بی انصاف و در کدام کتاب چاپ شده است که شما هم نقل کرده اید؟! یکی دیگر از دوستان هم منبع دیگری(مرحوم پرورش) را متذکّر شده اند!
    ربط دادن این داستان های بی پایه و اساس به حضرت مولی و عید غدیر باعث تأسّف بلکه باعث تأثّر است! پای مرحوم جعفری که انسان اهل تحقیقی بود هم را به داستان باز کرده اند! چون بنده ی خدا ده سال است به رحمت خدا رفته، کجاست که بیاد و بگه من نبودم!
    ضمنا هیچ نشانی هم از کتابی با عنوان «نقد فال» به نویسندگی فردی به نام «منذر» نیافتم. باقی شخصیت های داستان هم بماند... .
    برای یقین جنابعالی لینک اجرای فوق در سایت معتبر «بیپ تیونز» درج می شود:
    http://old.beeptunes.com/album/3417981
    ترک هفتم از لیست موجود در سایت، اجرای فوق است.
    امیدوارم بنده رو به خاطر این تذکر ببخشید و از انتشار مطالب فاقد منبع معتبر پرهیز بفرمایید.
    با آرزوی موفقیت.
  • حسین قادری
  • با سلام  خدمت  همه عزیزان

     این نقل قول با کمی تفاوت  از خود مرحوم علامه جعفری نقل شده است . که درسخنرانی های ایشان موجوداست. آنجا که بحثی در باره حق میکنند. 

    حالا این دوستمون که گفتن این حکایات  به سن و علامه جعفری نمی خورد و... درست می گویند ولی دروغ نبوده زیرا خود علامه شخصا در این جریان نقش نداشته اند فقط راوی بودند از یه بنده خدایی که دوستشون بوده.

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی