چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی

افسانه کوزه شیره

سه شنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۵۷ ب.ظ

یکی بود، یکی نبود. در افسانه ها و فرهنگ توده مردم آمدست؛ یه کوزه ئی بود. یه روز صبح سرپوششو گذاشت و راه افتاد بره شیره دزدی. رفت و رفت و رفت ... تا تو راه رسید به یه کژدم. کژدم ازش پرسید: کوزه، کجا؟ کوزه گفت: زهرمار و کوزه، درد و کوزه ... بگو آقا کوزه! کژدم گفت: خوب آقا کوزه، کجا؟ کوزه گفت: شیره دزدی! کژدم گفت: منم می بری؟ کوزه گفت: بیا بریم. و با همدیگه راه افتادن. یک کمی که رفتن، رسیدن به یه سوزن جوالدوز. جوالدوز گفت: کوزه، کجا؟ کوزه گفت: زهرمار و کوزه، درد و کوزه ... بگو آقا کوزه! بعد که جوالدوز این جور گفت و جوابشو شنید، اونم راه افتاد و همراشون رفت. کمی که رفتند، رسیدند به یه کلاغ و بعدم به یه مرغ و همه با هم راه افتادن به طرف خونه ئی که قرار بود برن شیره دزدی.


وقتی از در وارد می شدن، کلوخ پشت در گفت: به منم شیره میدین؟ کوزه گفت: آره، به تو هم شیره میدیم. اونوخت کوزه به مرغ گفت: تو برو تو اجاق، کژدم را گذاشت تو قوطی چخماق، جوالدوزه هم رفت تو قوطی کبریت و کلاغم رفت نشست سر در حیاط. کوزه رفت سراغ تاغار شیره و قورت قورت دهنشو پر کرد ... یه هو صاحبخونه از خواب بیدار شد و به زنش گفت: زن! پاشو که دزد اومده.

زن گفت: مرد! بگیر بخواب، دزد کدومه؟ و هردوشون گرفتن خوابیدن. کمی بعد زنه از خواب بیدار و به شوهره گفت: مرد! پاشو پاشو، انگار دزد اومده! مرد گفت: زن! بگیر بخواب، دزد کدومه؟ زن پاشد سرشو از پنجره درآورد. کلاغه که اینو دید، پرید سر زنه رو نوک زد. زن گفت: وای! و رفت سراغ قوطی کبریت که ببینه چه خبره؛ کبریتو که ورداشت، جوالدوزه فرو رفت تو دستش ... زن قوطی رو انداخت و فریاد زنون رفت که سنگ چخماقو ورداره، که کژدمه دستشو نیش زد.

زن گفت: ای وای! ... ای وای! و رفت که از اجاق آتیش ورداره بلکه بتونه چراغو روشن کنه، که یه مرتبه مرغه از بالای اجاق بال و پری زد و چشمای زنه پر خاک و خاکستر شد. کوزه که دیگه حالا شکمشو پر شیره کرده بود و غلتون غلتون داشت می رفت، دم در که رسید کلوخ پشت در گفت: کو سهم ما؟ کوزه گفت: بذا برم، بذا برم، همین حالا صابخونه سر می رسه، سهمت باشه بعد! کلوخه که دلخور شده بود با یه حرکت تنه شو زد به کوزه و کوزه رو تیکه تیکه کرد و شیره ها ریخت رو زمین. صبح که شد، بچه ها تو کوچه جمع شده بودن و تیکه سفال ها رو می لیسیدن ...

  • ع ش

نظرات (۱)

خب یعنی چه؟؟؟؟؟
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی