چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی

زن با ایمان

سه شنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۱۷ ب.ظ

«اصمعى وزیر خلیفه عباسى در بیابان به خیمه اى رسید. زنى جوان و صاحب جمال درخیمه بود. اصمعى از او آب طلبید. زن گفت: شوهرم نیست و اجازه ندارم به شما آب بدهم. ولى اجازه شیر این بز بدست خودم است. زن از شیر به اصمعى داد. در این موقع یک سیاهى از دور پیداشد. زن گفت: شوهرم است که از صحرا برمى گردد. وقتى شتر سوار رسید، زن باستقبال او رفت و بر او سلام کرد، پاهاى او را شست و...ولى هر چه زن محبّت مى کرد، مرد که قیافه زشتى داشت و یک پایش لنگ بود، با بداخلاقى به او جواب مى داد. تا اینکه مرد وارد خیمه شد و نگاه غضبناکى به اصمعى نمود و به آخر خیمه رفت. اصمعى به زن گفت: حیف نیست شما با این امتیازات، با همچو مردى زندگى مى کنى؟ زن گفت: من از شما که وزیر خلیفه هستى تعجب مى کنم که مى خواهى بین من و شوهرم جدائى بیافکنى! اگر من با این مرد زندگى مى کنم براى این است که مى خواهم به روایت پیامبر(ص)عمل کرده باشم که فرمود:ایمان دو نیمه است. نیمه اى شُکر و یک نیمه اش صبر است. من خدا را بر نعمتهایش شکر گفته و بر سختى هاى زندگى صبر مى نمایم. و امید به پاداشهاى آخرت دارم.»

  • ع ش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی