بدیهه گویی شیخ اجل
گویند: در زمانی که" شیخ اجل سعدی" هنوز در سن شباب به سر
می برده وتازه لب به شاعری گشوده بود،در شیراز دو نفر شاعرمعروف
بوده اند که تخلص یکی از آنها"خاقان"ودیگری"فرزدق"بوده است.
روزی "سعدی" غزلی گفته وبر آن دونفرکه لب خندق در اطراف
شیراز،زیر درختها به عنوان تفرج نشسته بودند،عرضه کردواز آنها
خواست که نظریه خود را اظهار دارند،در این موقع "فرزدق"به رسم
مشایخ صوفیه گریبان خود را چاک زده وباز گذاشته بود.
آنها پس از خواندن غزل گفتند که غزل بدی نیست!ولی برای تفریح و
مطایبه گفتند:بهتراست فی المجلس هرکام مصراعی بسرائیم،اگر تو نیز
از عهده ی آن برآئی آن وقت می توانی در جرگه ی شاعران درآئی،
"سعدی" قبول کرد.ابتدا "فرزدق" با اشاره به خندق گفت:
"من آب وضو دگر ز خندق نکنم"
"خاقان"به کنایه اشاره به "سعدی"کرد وگفت:
"من گوش دگر به حرف احمق نکنم"
"سعدی" نیز رو به"خاقان"کرد وگفت:
"نامردم اگر دفتر اشعار تو را
مانند گریبان "فرزدق"نکنم!"
" آسمان وریسمان خلیل محمدزاده"
- ۹۴/۰۹/۰۵