چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی

خاطراتی از شهید محلاتی

جمعه, ۱۴ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۴۵ ب.ظ

اینها داستان نیست حقیقتی است از زندگی شهید آیت الله محلاتی

همسر شهید: روز سوم شهادتش، همسر امام (س) تشریف آوردند به منزل ما. آن روز، به ما گفتند: «امام یکبار در شهادت مرحوم مطهری متأثر شد، یکبار هم در شهادت شهید محلاتی.» روزی هم که خدمت امام(س) رسیدیم، فرمودند: «من اول باید به خودم تسلیت بگویم و بعد به شما. برایتان از خداوند طلب صبر می کنم. من بیش از شما درک می کنم ایشان چه بود، مثل اینکه من بازویم را از دست داده ام، و بعد اشکهایش سرازیر شد.» در شهادت مصطفی که فرزند و پاره جگرشان بود این قدر ناراحت نشدند.

حضرت امام به شهید محلاتی خیلی علاقه داشتند و برای وی احترام زیادی قائل بودند. اگر در موضوعی خاص، امام می خواستند تصمیم بگیرند و شهید محلاتی حضور نداشتند، می فرمودند: «صبر کنید حاج شیخ هم بیاید!» حضرت امام تعبیر بسیار خودمانی «حاج شیخ» را در مورد شهید محلاتی به کار می بردند.

مقام معظم رهبری (مدظله العالی): ایشان از جمله افرادی بود که به راحتی زندگی را، آسایش را، درآمد را، عنوان را، که آخری به نظر من از همه مهمتر است. نثار مبارزه می کرد و حتی حاضر بود یک جایی آبروی خودش را مایه بگذارد، حیثیت و عنوان خودش را مایه بگذارد.

به طور معمول نماز شب می خواند. شبهای ماه رمضان را هم تا سحر بیدار بود، نماز می خواند و عبادت می کرد. بعد از انقلاب، شبهای ماه رمضان را تا نزدیک سحر در دفتر امام (س) می ماند و کار می کرد.

سرگرمی ایشان در زندان قرآن بود. انس زیادی با قرآن داشتند. می گفتند:« من در زندان وقتی که قرآن می خواندم، دیگر تنهایی را حس نمی کنم و هر بار که یک آیه ای تکرار می شود، معانی جدیدی به ذهن انسان خطور می کند.

یکبار در یکی از جبهه ها که شهید محلاتی حضور داشت، مقام عظمای ولایت به عنوان نماینده امام (س) برای بازدید آمده بود. وقت ناهار، همان نان خشک موجود را با خرما خوردند.

فرزند شهید: می خواستم برای تحصیل بروم خارج که جنگ شروع شد. ایشان می گفت: «در موقعیتی که بچه های مردم توی جبهه دارند شهید می شوند درست نیست که بگویند نماینده امام در سپاه، بچه اش را فرستاده خارج تحصیل کند.»

با تجملات مخالف بودند، می گفتند: «خوب است در حد ضرورت آدم داشته باشد و تهیه کند.» در سپاه هیچ وقت اجازه نمی دادند تجملات و دنیاطلبی باشد. دفتر کاری داشتند به اندازه دو در سه، خیلی کوچک!

در کارهای خانه کمک می کرد. ظرف می شست، اتاق را جمع و جور می کرد و آتش برای منقل کرسی تهیه می کرد.

دوستانشان به ایشان می گفتند: «موتور العلماء»! چون واقعاً خستگی ناپذیر بود. ایشان در روز چهارده تا شانزده ساعت کار می کرد.

یکبار که دستگیر می شود، در بازجویی، یکی از مأموران ساواک به حضرت فاطمه (سلام الله علیها) توهین می کند. ایشان سیلی محکمی توی گوش او می زند. بعدها هم به خاطر این عمل دست از آزار و اذیت او بر نداشتند.

می گفت: «اولویت با این است، یا مصلحت در این است.» هیچ وقت کلمه «باید» در صحبتهایش نبود.

در وصیت نامه اش نوشته بود: «یک پنجم هر چه دارم را به امام بدهید. برای اینکه خوف دارم این مقدار مالی را که به دست آورده ام، در شأن طلبگی من نباشد و فردا در آستان عدل الهی نتوانم جوابگوی آن باشم.»

مدت سه سال برای آهن و سیمان و مصالح ساختمانی، انتظار کشید تا خانه کلنگی و قدیمی خویش را به خانه ای نو تبدیل کرد. اما از مقام و موقعیت اجتماعی خود استفاده ننمود. وسیله نقلیه شان همان بود که از طرف سپاه یا نهادهای دیگر در اختیارشان می گذاشتند.

یک بار ضمن نطقی در مجلس گفت: «امام ما فرمودند دفاع بر حج مقدم است. ما اگر روزی حج را ترک کنیم، هیچگاه مبارزه با اسرائیل و آمریکا را ترک نخواهیم کرد.

همسر شهید: یکسال قبل از شهادتش، عید نوروز در جبهه بود. همان وقت هم قرار بود به مکه برود. وقتی از جبهه تلفن کرد، به ش گفتم: «مگر نمی خواستید بروید مکه» گفت: «همین جا برای من منا و عرفات است. ثواب و عبادتش کمتر از عبادت حج نیست.» ایشان در همین سفر شیمیایی شدند و برای معالجه به تهران برگشتند یک شب در محلات نزد مادرشان ماندند و بعد دوباره برگشتند جبهه.

خانواده شهید: آرزویش این بود که با لباس روحانی، شهید و با همان لباس هم به خاک سپرده شود. همینطورم شد؛ وی با لباس روحانی شهید شد و پیکرش طوری بود که نمی شد غسلش داد و با همان لباس دفن شد. او به هر دو آرزویش رسید.

چند روز قبل از شهادت او، یکی از ائمه جمعه زنگ زد و گفت: «خواب دیدم که یکی از دندانهای نیش حضرت امام افتاده است.» وقتی تعبیرش را از پدرم که تبحری در تعبیر خوابها دارد پرسیدم، گفت: «یکی از نزدیکان امام که در نیروهای مسلح هم نقش دارد، به شهادت می رسد.» چند روز بعد، شهید محلاتی به شهادت رسیدند.


  • ع ش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی