چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی

معلم عجیب...

دوشنبه, ۱۱ مهر ۱۴۰۱، ۰۹:۱۴ ب.ظ

عجیب‌ترین معلم دنیا بود، امتحاناتش عجیب‌تر...
امتحاناتی که هر هفته می‌گرفت و هرکسی باید برگه‌ی خودش را تصحیح می‌کرد...
آن هم نه در کلاس، در خانه...دور از چشم همه
اولین باری که برگه‌ی امتحان خودم را تصحیح کردم سه غلط داشتم...
نمی‌دانم ترس بود یا عذاب وجدان، هر چه بود نگذاشت اشتباهاتم را نادیده بگیرم و به خودم بیست بدهم...
فردای آن روز در کلاس وقتی همه‌ی بچه‌ها برگه‌هایشان را تحویل دادند فهمیدم همه بیست شده‌اند به جز من...
به جز من که از خودم غلط گرفته بودم...
من نمی‌خواستم اشتباهاتم را نادیده بگیرم و خودم را فریب بدهم...
بعد از هر امتحان آن‌قدر تمرین می‌کردم تا در امتحان بعدی نمره‌ی بهتری بگیرم...
مدت‌ها گذشت و نوبت امتحان اصلی رسید، 
امتحان که تمام شد، معلم برگه‌ها را جمع کرد و برخلاف همیشه در کیفش گذاشت... 
چهره‌ی هم‌کلاسی‌هایم دیدنی بود... 
آن‌ها فکر می‌کردند این امتحان را هم مثل همه‌ی امتحانات دیگر خودشان تصحیح می‌کنند... 
اما این بار فرق داشت...
این بار قرار بود حقیقت مشخص شود...
فردای آن روز وقتی معلم نمره‌ها را خواند فقط من بیست شدم... 
چون برخلاف دیگران از خودم غلط می‌گرفتم...

  • ع ش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی