چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی

۱۱۶ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

سه پرسش

سه شنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۰۹ ب.ظ

حکایت است که پادشاهی از وزیرش پرسید: بگو خدا چه می خورد، چه می پوشد، و چه کار می کند؟

وزیر به فکر فرو رفت.غلامش وقتی او را در این حال دید پرسید که او را چه شده؟ و او حکایت را بازگو کرد. غلام خندید و گفت: ای وزیر عزیز این سوال که جوابی آسان دارد. وزیز با تعجب گفت: یعنی تو آن می دانی؟ پس برایم بازگو.

- اول آنکه خدا چه می خورد؟
غم بندگانش را. که می فرماید من شما را برای بهشت و قرب خود آفریدم. چرا دوزخ را بر می گزینید؟

- آفرین غلام دانا.

- دوم خدا چه می پوشد؟
رازها و گناه های بندگانش را.

- مرحبا ای غلام

وزیر که ذوق زده شده بود سوال سوم را فراموش کرد و با شتاب به دربار رفت و به پادشاه بازگو کرد. ولی باز در سوال سوم درماند، رخصتی گرفت و شتابان به جانب غلام باز رفت و سومین را پرسید.

غلام گفت: برای سومین پاسخ باید کاری کنی.

- چه کاری؟

- ردای وزارت را بر من بپوشانی، و ردای مرا بپوشی و مرا بر اسبت سوار کرده و افسار به دست به درگاه شاه ببری تا پاسخ را باز گویم.

وزیر که چاره ای دیگر ندید، قبول کرد و با آن حال به دربار حاضر شدند.

پادشاه با تعجب از این حال پرسید ای وزیر این چه حالیست تو را؟

و غلام آنگاه پاسخ داد که این همان کار خداست که وزیری را در خلعت غلام و غلامی را در خلعت وزیری حاضر نماید.

پادشاه از درایت غلام خوشنود شد و بسیار پاداشش داد و او را وزیر دست راست خود کرد.

  • ع ش

عاقبت کار

دوشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۴، ۰۵:۲۲ ب.ظ

شخصی با تیر  و کمان و نیزه و یک سگ و یک قبضه تفنگ و یک جوال کاه در حرکت بود.

رفیقش پرسید: کجا می‏روی؟

گفت: به شکار

پرسید: این همه وسایل چیست؟

گفت: اول تیر و کمان را به کار می‏برم، اگر موفق نشدم تفنگ را به کار می‏اندازم. اگر نشد سگ را رها می‏کنم، در صورتی که روباه از دست سگ رها شده و در لانه وارد شد با نیزه حمله می‏کنم و اگر لانه‏اش طولانی بود کاه را در مقابل لانه‏اش آتش می‏زنم، تا مجبور به خروج شود.

رفیقش گفت: از این قرار عاقبت کار روباه با خداست!

  • ع ش

بدون شرح1

دوشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۴۶ ب.ظ


  • ع ش

خوش تر آن باشد که سر دلبران...

دوشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۲۶ ق.ظ

تمبر یادبود ابوعلی سینا در کشور پرتغال

  • ع ش

بادیه

دوشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۱۸ ق.ظ

دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت

یک موی ندانست، ولی موی شکافت

اندر دل من هزار خورشید بتافت

آخر به «کمال ذره‏ای» راه نیافت

بوعلی سینا

  • ع ش

نقاشی کمتر دیده شده از ابن سینا

يكشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۰۴ ب.ظ


  • ع ش

ابن سینا

يكشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۵۹ ب.ظ

ابن سینا فرمودند:

کفر چو منی گزاف و   آسان    نبود

محکم تر  از  ایمان  من  ایمان  نبود
در دهر یکی چون من و آن هم کافر

پس در همه دهر یک مسلمان  نبود


  • ع ش

داستانک

يكشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۴۳ ب.ظ

کوتاه ترین داستان ترسناک جهان!

آخرین انسان زمین تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدند!!

  • ع ش

آهنگر

يكشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۵۴ ب.ظ

.آهنگری با وجود رنجهای متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید. روزری یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت،از او پرسید
تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟
آهنگر سر به زیر اورد و گفت
وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم،یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم.سپس آنرا روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید.اگر به صورت دلخواهم درآمد،می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود،اگر نه آنرا کنار میگذارم.
همین موصوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا ، مرا در کوره های رنج قرار ده ،اما کنار نگذار

  • ع ش

کریم خان زند

يكشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۵۰ ب.ظ

درویشی تهی‌‌ دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند .
کریم خان گفت : این اشاره‌ های تو برای چه بود ؟
درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و  خدا
هم کریم .
آن کریم به تو چه قدر داده است و به من چه داده ؟کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه می‌خواهی ؟
درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است !چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت 
. خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می‌ خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد ! پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد !روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت .
ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشاره‌ای به کریم خان زند کرد و گفت : نه من کریمم نه تو ؛ کریم فقط خداست ، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش است!

  • ع ش