چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی

۱۱۶ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

بدون شرح8

جمعه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۴۳ ق.ظ


  • ع ش

بدون شرح7

جمعه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۳۸ ق.ظ


  • ع ش

روزه اولی به وجودتان افتخار می کنیم

جمعه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۰۷ ق.ظ


  • ع ش

بخشندگی...

پنجشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۳۳ ب.ظ


  • ع ش

پالتو

پنجشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۴، ۰۳:۵۷ ب.ظ

انیشتین زندگی ساده ای داشت و در مورد لباس هایی که به تن می کرد بسیار بی اعتنا بود. روزی یکی از دوستانش از او پرسید: استاد چرا برای خودتان یک لباس نو نمی خرید؟

انیشتین لبخندی زد و پاسخ داد: چه احتیاجی هست؟ اینجا همه مرا می شناسند و می دانند من که هستم.

تصادفا پس از چند ماه همان دوست در شهر
دیگری با انیشتین رو به رو شد و چون همان پالتوی کهنه را به تن او دید با حیرت پرسید: باز هم که این پالتو را به تن دارید؟

انیشتین جواب داد: چه احتیاجی هست؟ اینجا که کسی مرا نمی شناسد.


  • ع ش

پیشنهاد ازدواج

پنجشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۴، ۰۳:۵۵ ب.ظ

می گویند  "مریلین مونرو " یک وقتی نامه ای نوشت به " البرت اینشتین " که فکرش را بکن که اگر من و تو ازدواج کنیم  بچه ها یمان با زیبایی من و هوش و نبوغ تو چه محشری می شوند !

اقای " اینشتین " هم نوشت : ممنون از این همه لطف و دست و دلبازی خانم .واقعا هم که چه غوغایی می شود ! ولی این یک روی سکه است . فکرش را بکنید که اگر قضیه بر عکس شود چه رسوایی بزرگی بر پا می شود !

  • ع ش

کند ذهنی

پنجشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۴، ۰۳:۵۴ ب.ظ

انیشتین در نوجوانی، علاقه چندانی به تحصیل نداشت. پدرش از خواندن گزارش هایی که آموزگاران درباره پسرش می فرستادند، رنج می برد. گزارش ها حاکی از آن بودند که آلبرت شاگردی کند ذهن، غیرمعاشرتی و گوشه گیر است. در مدرسه او را «بابای کند ذهنی» لقب داده بودند!

  • ع ش

تواضع

پنجشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۴، ۰۳:۵۲ ب.ظ

در دیداری که بین اینشتین و چارلی چاپلین صورت گرفت، اینشتین به چارلی چاپلین گفت: کار شما خیلی مهم است، زیرا مردم جهان از هر کشور و قومی که باشند حرکت‌های شما را می‌فهمند و تحسینتان می‌کنند. چارلی در پاسخ گفت: ولی به نظر من کار شما خیلی مهم‌تر است، زیرا مردم جهان از هر کشور و قومی بدون آن که حرف‌های شما را بفهمند تحسینتان می‌کند!

  • ع ش

درشکه انشتین

پنجشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۴، ۰۳:۵۱ ب.ظ

یک شب انشتین می‌خواست از مهمانی به منزلش بازگردد، میزبان گفت: اجازه بدهید برایتان درشکه صدا کنم. دیر شده و راه شما دور است. اینشتین گفت: هیچ درشکه‌ای بهتر از این دو پای خودم نیست! شب خوبی است و قدم زدن به من فرصا می‌دهد اندکی فکر کنم. شب شما بخیر!

  • ع ش

سلام بر رمضان المبارک

چهارشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۲۵ ق.ظ


  • ع ش