چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی

۲۸۹ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

گره گشای

دوشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۰۰ ب.ظ

پیر مردی مفلس و برگشته بخت

روز گاری داشت ناهموار و سخت


هم پسر، هم دخترش بیمار بود

هم بلای فقر و هم بیمار بود


این،دو میخواستی اینک پزشک

این غذایش آه بودی ، آن سرشک


این عسل می خواست ، آنیک شوربا

این لحافش پاره بود ،اینک قبا


روز ها میرفت بر بازار و کوی

نان طلب میکرد و میبرد آبروی


دست برهر خود پرستی می گشود

تا پشیزی بر پشیز دیگر میفزود



هر امیری را روان می شد زپی

تا مگر پیراهنی ، بخشد به وی


شب بسوی خانه می آمد زبون

قالب از نیرو تهی ، دل پر ز خون


روز ، سائل بود و شب بیمار دار

روز از مردم ، شب از خود شرمسار


صبحگاهی رفت و اهل کرم

کس ندادش نه پشزونه درم


از دری میرفت حیران بر دری

رهنمود امٌا نه پایی نه سری


ناشمرده ، برزن و کویی نماند

دیگرش پای تکاپو پی نماند


در همی در دست و دامن نداشت

سازو برگ خانه بر گشتن نداشت


رفت سوی آسیا ، هنگام شام

گندمش بخشید دهقان یک دو جام


زد گره در دامن آن گندم ،فقیر ،

شد روان و گفت کای حٌی قدیر


گر تو پیش آری به فضل خویش دست

بر گشایی هر گره کایٌام بست


چون کنم ، یا رب در این فصل شتا

من علیل و کودکانم ناشتا،


می خرید این گندم از یکجای کس

هم عسل زان میخرید م هم عدس


آن عدس ، در شوربا میریختم

وان عسل باآب میآنداختم


درد آگر باشد یکی ، دارو یکی است

جان فدای آنکه درد او یکی است


بس گره بکشوده ای ، از هر قبیل

این گره را نیز بگشا ای جلیل


این دعا میکرد و می پیمود راه

نا گه افتادش به پیش پا نگاه


دید گفتارش فساد انگیخته

وان گره بگشود ، گندم ریخته


بانگ بر زد ، کای خدای دادگر

چون تو دانایی ، نمیداند مگر


سالها نرد خدایی باختی

این گره را زان گره نشناختی


این چه کار پست ای خدای شهر و ده

فرقها بود این گره را زان گره



چو نمی بیند ،چو تو بیننده ای

کاین گره را بگشاید ، بنده ای


تا که بر بسته تو دادم کار را

ناشتا بگذاشتی بیمار را


هر چه در غربال دیدی، بیختی

هم عسل ، هم شوربا را ریختی


من ترا کر گفتم ، ای یار عزیز

کاین گره بگشای و گندم را بریز


ابلهی کردم که گفتم ای خدای

گر توانی این گره را بر گشای


آن گره را چون نیارستی گشود

این گره بگشودنت ، دیگر چه بود


من خداوندی ندیدم زین نمط

یک گره بگشودی وآنهم غلط


الغرض ، برگشت، مسکین دردناک

تا مگر بر چیند آن گندم زخاک


چوبرای جستجو خم کرد سر

دید افتاده یکی همیان زر


سجده کرد و گفت کای رب ودود

من چه دانستم ترا حکمت چه بود


هر بلایی کز تو آید رحمتی است

هر که را فقری دهی ، آن دولتی است


تو بسی زاندیشه برتر بوده ای

هر چه فرمانست ، خود فر موده ای


زان به تاریکی گذاری بنده را

تا ببیند آن رخ تابنده را


تیشه ، زان بر هر برگ و بندم زنند

تا که با لطف تو پیوندم زنند


گر کسی را از تو دردی شد نصیب

هم سرانجامش تو گردیدی طبیب


هر که را مسکین و پریشان تو بود

خود نمی دانست و مهمان تو بود


رزق زان معنی ندادندم خسان

تا ترا دانم پناه بی کسان


ناتوانی زان دهی تر بندرست

تا بداند کانچه دارد زان تست


زان بدرها بردی این درویش را

تا که بشناسد خدای خویش را


اندرین پستی ، قضایم زان فکند

تاتو را جویم ترا خوانم بلند


من به مردم داشتم روی نیاز

گر چه روز و شب ، در حق بود باز


من بسی دیدم خداوندان نال

تو کریمی ، ای خدای ذوالجلال


بردرد و نان ، چو افتادم زپای

هم تو دستم را گرفتی ، ای خدای


گندمم را ریختی تا زر دهی

رشته ام بردی ، که تا گوهر دهی


در تو پروین نیست فکر و هوش

ور نه دیگ حق نمی افتد زجوش   پروین اعتصامی

  • ع ش

سگ تشنه

دوشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۵۰ ب.ظ

یکی در بیابان سگی تشنه یافت

برون از رمق در حیاتش نیافت

کله دلو کرد آن پسندیده کیش

چو حبل اندر آن بست دستار خویش

به خدمت میان بست و بازو گشاد

سگ ناتوان را دمی آب داد

خبر داد پیغمبر از حال مرد

که داور گناهان از او عفو کرد 

الا گر جفا کردی اندیشه کن

وفا پیش گیر و کرم پیشه کن

یکی با سگی نیکویی گم نکرد

کجا گم شود خیر با نیکمرد؟

کرم کن چنان کت برآید زدست

جهانبان در خیر بر کس نبست

به قنطار زر بخش کردن ز گنج

نباشد چو قیراطی از دسترنج

برد هر کسی بار در خورد زور

گران است پای ملخ پیش مور

  • ع ش

حکایت گرمابه رفتن بایزید

دوشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۴۴ ب.ظ

شنیدم که روزی سحرگاه عید

 ز گرمابه آمد برون بایزید

یکی طشت خاکسترش بی‌خبر

 فرو ریختند از سرایی به سر

همی گفت ژولیده دستار و موی

 کف دست شکرانه مالان به روی

که ای نفس من در خور آتشم

 به خاکستری روی درهم کشم؟   سعدی

  • ع ش

نماز شب

دوشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۳۲ ب.ظ

رسول خدا (ص) می فرمایند: «بر شما باد به اقامه نماز شب، زیرا نماز شب سنتی است از پیامبرتان رسول خدا (ص)، نماز شب عادت و رسم صالحان و پاکان است که قبل از شما بودند و نماز شب موجب دفع بلا و بیماری ها و دردها از بدن می شود.»
عبد اللَّه بن سنان مى‏گوید: امام صادق (ع) فرمودند: «شرافت مؤمن نماز شب است، و عزت او حفظ آبرو و خوددارى از درخواست کردن از مردم است.»
و نیز از ایشان نقل است که فرموده اند: «نماز شب چهره‏ ها را سفید مى‏ گرداند، نماز شب بوى آدمى را خوش مى ‏سازد، و نماز شب روزى را جلب مى‏ کند.»
همچنین، از امام صادق (ع) روایت است که فرمودند: «اگر خداوند فرموده است: «مال و اولاد زینت زندگى دنیا است»، هشت رکعتى که بنده در آخر شب مى‏خواند زینت آخرت است.»
پیامبر اکرم (ص) نیز می فرمایند: «ای مردم هیچ کس از شما نیست مگر اینکه مشکلات و گرفتاری ها همچون کمربندی او را محاصره کرده است. پس زمانی  که دو سوم شب گذشت و یک سوم آن باقی ماند ملکی بر او وارد می شود و به او می گوید: ذکر خدا بگو که صبح نزدیک است. پس چنانچه او حرکت کرد و ذکر خدا را گفت یک گره از گرفتاری هایش گشوده می شود و اگر او بلند  شد و وضو گرفت و داخل نماز شد همه گرفتاری ها از او گشوده می شود پس صبح می کند در حالی که همچون مردمک چشم (روشن و پاکیزه) گردیده است.»
ابو بصیر از امام صادق (ع) نقل کرده است که فرمودند: «پدرم از جدّش از پدرانش از على بن ابى طالب نقل کرده است که فرمود: برخاستن در شب براى نماز، باعث سلامتى بدن و خشنودى پروردگار و چنگ زدن به اخلاق پیامبران و قرار گرفتن در معرض رحمت خداست.»
حسین بن حسن کندى از امام صادق (ع) نقل کرده است که فرمودند: «گاه شخصى دروغ مى‏گوید و در اثر آن از روزى خود محروم مى‏شود.» راوى مى‏گوید: گفتم: چگونه از روزى خود محروم مى‏شود؟ فرمودند: «در اثر دروغ گفتن از نماز شب محروم مى‏گردد، و اگر از نماز شب محروم شود، از روزى محروم مى‏گردد.»

  • ع ش

نان حلال

دوشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۲۲ ب.ظ

یکی از دوستان ما در اشتهارد از مادربزرگش نقل می‌کرد که بعد از فوت پدر آشیخ علی اشتهاردی در نه ماهگی ایشان، مادرشان با آسیاب دستی آرد تهیه می کردند و می فروختند و این گونه درآمدی برای کسب زندگی به دست می آوردند. آن زمان در خانه‌شان دو بز نیز داشتند. این دوست ما می گفت که مادربزرگم تعریف می کرده که گه گاهی که مادر آیت‌الله شیخ علی پناه اشتهاردی نمی توانست این بزها را برای چرا کردن به جایی ببرد، کلی به آن‌ها علوفه میداده تا کاملا سیر شوند و بعد پوزه بندی به دهان آن‌ها می بسته تا زمانی که به مزرعه همسایه ها می رفتند از محصولات مزرعه آن‌ها نخورند تا مبادا به این طریق مالی حرام وارد زندگی‌شان شود. ثمره آن مراقبت‌ها از سوی بانویی که با آسیای دستی و دو بز خرج خانه را به حلال تأمین می کرده باید هم عالمی مانند آیت‌الله اشتهاردی باشد.

  • ع ش

انسان به نماز نیازمند است...

دوشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۲۰ ب.ظ


  • ع ش

بیات به خورد ما نده!

دوشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۱۸ ب.ظ

پسر استاد حسان از اهمیت مطالعه برای پدرش و ارتباط او با بزرگان و عالمان دینی از جمله علامه «عسگری» و علامه «امینی» می گوید: «سرودن شعر آیینی پدر تقریباً با ملاقات های مکرر با علامه امینی افزایش یافت. وقتی که ایشان از نجف به تهران آمد حداقل هفته ای یک بار پدر محضر علامه می رفت و علامه امینی هم خیلی مقید بود که پدر حتماً همیشه شعر تازه ای داشته باشد. شیوه سرودن پدرم هم مثل علامه است؛ یعنی اول روایت را می گوید و بعد دلیل می آورد و بعد شعر را ادامه می دهد. علامه امینی خیلی روی مطالبی که مورد نظر خودشان بود تأکید می کرد؛ حتی یادم است پدر تعریف می کرد که شعر تازه نداشت و از شعرهای قبلی اش در محضر علامه خواند که البته برای حاضران جالب بود. بعد از اینکه مجلس تمام شده بود علامه امینی آهسته به پدر گفته بود: «شعرتان را شنیدم و خیلی عالی بود؛ اما از این به بعد دیگر بیات به خورد ما نده.» معلوم بود که ایشان نسبت به اشعار پدر حساسیت دارند و در ذهنشان است که قبلاً این اشعار توسط پدر خوانده شده است. حتی دست خط علامه امینی برای پدرم هست که ایشان را تشویق کرده بودند.

  • ع ش

خاطره ای از استاد چایچیان

دوشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۱۵ ب.ظ

چایچیان

ماجرای شعر «آمدم ای شاه پناهم بده» که خیلی محبوب شده چیست؟


اشعارم عنایتی است که از سوی ائمه اطهار(ع) به من می شود. به طور مثال شعر «ای شاه پناه بده» که درباره امام رضا(ع) است زمانی به من الهام شد که با مادرم به مشهد رفته بودیم. مادرم همیشه ارادت ویژه ای به چهارده معصوم(ع) داشت؛ مادر 2بار پشت سر هم و در فاصله زمانی نزدیک به هم سکته کرد. دکتر به من گفت: فردی که اینگونه سکته کند کمتر زنده خواهد ماند. آن موقع به مادرم گفتم که چه آرزویی دارد. او گفت: آرزوی من این است که یک بار دیگر حضرت رضا(ع) را زیارت کنم. با اینکه راه رفتن برایش دشوار بود و حال خوبی نداشت، دو بازویش را گرفتم تا بتواند یواش یواش حرکت کند و به مشهد رفتیم. حرم مثل همیشه خیلی شلوغ بود. وارد شدن به حرم مشکل و برای مادرم غیرممکن بود. گفتم: مادرجان از همین جا سلام بدهی زیارت است. گفت: ما قدیمی ها تا ضریح را نبوسیم به دلمان نمی چسبد گفتم: دل چسبی اش به این است که حضرت جواب بدهند. بازوی مادر را گرفته بودم و همین طور به سمت ضریح حرکت می‌کردیم که در همین حال این شعر را سرودم: آمدم ای شاه، پناهم بده خط امانی ز گناهم بده/ ای حَرمَت ملجأ درماندگان، دور مران از در و راهم بده/ ای گل بی خار گلستان عشق قرب مکانی چو گیاهم بده/ لایق وصل تو که من نیستم، اِذن به یک لحظه نگاهم بده. وقتی شعر به «تخلص» رسید دیدم مادرم با آن ازدحام که آدم سالم نمی توانست برود خودش را به ضریح رساند و ضریح را بوسید؛ من هم ضریح را بوسیدم و این شعر در حقیقت زبان حال مادرم در آخرین لحظات عمرش است.

  • ع ش

شبی که سعدی خواب فردوسی را دید!

دوشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۱۶ ق.ظ

سعدی بیتی دارد بدین صورت : «خدا کشتی آنجا که خواهد برد/وگر ناخدا جامه بر تن درد» .

آورده اند که همان شبی که این شعر را گفت، فردوسی را خواب دید.

سعدی از فردوسی پرسید که «استاد ! شعر من چطور بود؟».

فردوسی فرمود: «پسرم! خوب بود اما اگر من می خواستم این بیت را بگویم، این طور می گفتم: «برد کشتی آنجا که خواهد خدای/ وگر جامه بر تن درد ناخدای» .

سعدی فهمید که این کاره نیست و دیگر سراغ شعر حماسی نرفت.

 

  • ع ش

حکایت عالمی که دشمن سعدی بود!

دوشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۱۴ ق.ظ

- آورده اند که یکی از علمای شیراز خیلی با سعدی چپ بوده و می گفته این آدم مورد منکراتی زیاد دارد. یک شب در خواب می بیند که درهای آسمان باز شده و ملائکه با طبق های نور دارند پایین می آیند. می پرسد چه خبر است؟ می گویند :«اینها را برای سعدی می بریم».

می گوید: چرا؟

می گویند:«بیتی گفته که خدا از او قبول کرده».

می پرسد: «چی گفته؟»

می خوانند:«برگ درختان سبز در نظر هوشیار/ هر ورقش دفتری است معرفت کردگار».

دانشمند از خواب بیدار می شود و همان شبانه سراغ سعدی می رود که هم آشتی بکند و هم خبر خوابش را بدهد . به در خانه سعدی که می رسد، می شنود که سعدی دارد همین بیت را می خواند.

  • ع ش