چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی

۱۶۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

بزرگترین پل قوسی غرب آسیا در چهارمحال بختیاری

سه شنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۴، ۰۳:۰۸ ب.ظ


  • ع ش

الکی

سه شنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۴، ۰۳:۰۵ ب.ظ

ضرب المثل الکی

کارهای بدون مطالعه و نقشه و اعمال ظاهری را که حقیقتی نداشته باشد الکی گویند. این اصطلاح در رابطه با دروغ و دروغگویی هم به کار برده می شود وبه طور کلی هر چه که واقعیت نداشته باشد و متکلم یا عامل عمل تظاهربه حقیقت و راستی کند در اصطلاح عامیانه گفته می شود:« الکی میگوید» یا به عبارت دیگر :« کارهایش الکی است.»

 

الک را به گفته علامه دهخدا موبیز وتنگ بیز و پرویزن وآردبیز هم میگویند. الک از سیمهای باریک بافته میشود- مانند غربال- ولی سوراخهای آن کوچک تر است. به همین جهت هر چیز را که از آن بگذرانند بیخته آن بسیار نرم است. در بعضی مناطق الک مویی هم معمول است که از موی یال یا دم اسب می بافند.

 

سابقا که الک سیمی معمول نبوده ویا در مناطق که الک سیمی نداشته اند ؛ پارچه های بسیار نازک پنبه ای را مانند الک سیمی به چوب وصل می کردند وآرد وسایر چیزهای نرم را به منظور بیختن از آن عبور میدادند. شادروان عبدالله مستوفی راجع به علت تسمیه الکی چنین می نویسد :« پارچه پنبه ای، البته نه حاجب ماورا بود ونه دوام وقوامی داشت. به همین مناسبت پارچه های نازک بی دوام را هم الکی می گفتند. کم کم معنی مجازی الکی را منبسط کرده امروز در اصطلاح عامیانه این توصیف را به کلیه چیزهای بی دوام و بی ثبات و بی ترتیب وبی تناسب و بی موقع و حتی اخبار بی اصل هم می دهند.»***

  • ع ش

میدان شاپورخواست خرم آباد

سه شنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۱۰ ق.ظ


  • ع ش

الشتر زیبا

سه شنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۱۰ ق.ظ



  • ع ش

ماجرای شکایت از امام خمینی به دادگاه

سه شنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۴۳ ق.ظ

محسن رفیق‌دوست در خاطرات خود، به ماجرای شکایت یکی از شهروندان از امام خمینی (ره) اشاره می‌کند، رفیق‌دوست در کتاب خود به سخنی از امام خمینی(ره) اشاره می‌کند که می‌فرمایند: «خدا می‌داند که شخصاً برای خود ذره‌ای مصونیت و حق و امتیاز قائل نیستم. اگر تخلفی از من هم سر زند، مهیای مؤاخذه‌ام.»


رفیق‌دوست می‌نویسد: اینکه امام می‌گویند آماده مؤاخذه‌ام، در عمل هم آن را نشان دادند؛ زمان جنگ یک نفر به دادگستری رفت و از امام شکایت کرد که طول کشیدن جنگ کار امام است و بچه‌ام شهید شده. موضوع با پیگیری کرد و پرونده تشکیل داد. امام به آقای موسوی اردبیلی، رئیس وقت قوه قضاییه، می‌فرمایند چون حضور من در دادگاه تبعاتی دارد و باعث اذیت مردم می‌شود، شما به نمایندگی از طرف من به دادگاه بروید و پاسخگو باشید. ایشان هم در دادگاه حاضر می‌شود و با دلیل و مدرک از امام دفاع می‌کند.
شفاف
  • ع ش

مردی که به آیت الله بهجت گفت مگر کوری؟

دوشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۵۳ ب.ظ

آیت الله تهرانی می نویسد:
« حضرت آیت الله العظمی بهجت فرمودند: در زمان جوانی ما، مرد نابینایی بود که قرآن را باز می کرد و هر آیه ای را که می خواستند نشان می داد و انگشت خود را کنار آیه مورد نظر قرار می داد، من نیز در زمان جوانی روزی خواستم با او شوخی کرده و سر به سر او گذارده باشم گفتم: فلان آیه کجاست؟ قرآن را باز کرد و انگشت خود را روی آیه گذاشت. من گفتم: نه اینطور نیست، اینجا آیه دیگری است. به من گفت: مگر کوری نمی‌بینی؟! »

  • ع ش


  • ع ش

آیا جناب سلمان فارسی ازدواج کردند؟

دوشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۴، ۰۳:۰۹ ب.ظ

ازدواج سلمان فارسی

سلمان فارسی در زمان اسلام آوردن چند سال داشت، آیا زن وبچه داشته است؟ آیا بعد از اسلام آوردن ازدواج کرد؟

پاسخ: سلمان فارسی(محمدی) مانند پیامبر خدا (ص) در سال 570 میلادی به دنیا آمد و در سال اول هجرت پیامبر از مکه به مدینه اسلام آورد یعنی وی در سن حدود52 یا 53 سالگی مسلمان شده است.
سلمان تا قبل از اسلام ازدواج نکرده بود که این نیز علل مختلفی داشت؛ اما بعد از اسلام آوردن ازدواج کرد. داستان خواستگاری رفتنها و ازدواج سلمان فارسی بسیار شنیدنی است لذا ما کل ماجراهای منجر به ازدواج سلمان فارسی را خدمتتان ارائه می نماییم:
1 - خواستگاری دختر «عمر»
در روایت می خوانیم: عمر، در حالی که جلو درب خانه خود با گروهی ایستاده بود، از سلمان خواست، اگر حاجتی دارد برای او برآورده سازد. سلمان، از این موقعیت استفاده نمود و گفت: ای ابوحفص! من مایلم با دختر تو، خواهر «حفصه »یعنی، خواهر همسر رسول خدا (ص) ازدواج کنم، اما عمر که از این خواستگاری سخت ناراحت شده بود، به اطرافیان خود خطاب کرد و گفت: می بینید این عجمی که درست نمی تواند سخن بگوید، چه ادعایی دارد؟راستی، چگونه محمد (ص) این مرد را این قدر میدان داده و عظمت بخشیده، که وی از حد خود تجاوز می کند، و خود را در حدی قرار می دهد، که می خواهد باافراد بلند نسب همطراز گردد؟
آن گاه، عمر حرکت کرد، و در حالی که خشمناک بود، به حضور رسول خدا (ص) رسید و به عرض رسانید: ای رسول خدا (ص) ! موقعیت افراد بی ارزش را، این قدربالا نبر، که بتوانند با اشراف اصحاب تو، همسنگ شوند و افتخار و منزلت بدست آورند!
رسول خدا (ص) فرمود: چه مشکلی برای تو پیش آمده؟
عمر، داستان خواستگاری سلمان را بیان کرد، اما رسول خدا (ص) فرمود: وای به حال تو! اگر سلمان به این ازدواج مایل بود، تو چرا به وصلت با او را رضایت ندادی، تا بدین وسیله به او نزدیک شوی؟ در حالی که بهشت مشتاق ملاقات سلمان است.
آن گاه رسول خدا (ص) آیات قرآنی را که در مورد فضیلت سلمان و یاران وی وارد شده بود (سوره انعام، آیه 89(بیان فرمود، و عمر در برابر آن حضرت ساکت ماند، اما «حذیفة بن یمان » منظور آیه قرآن و رسول خدا (ص) را سؤال کرد، آن حضرت فرمود: منظورآیه: و ان تتولوا یستبدل قوما غیرکم. . (سوره محمد (ص) ، آیه 38)سلمان و قوم او هستند. بعد رسول خدا (ص) ادامه داد: معاشر قریش! تضربون العجم علی الاسلام هذا، و الله لیضربنکم علیه غدا... (نفس الرحمن، ص 199 و 562؛ مجمع البیان، ج 9، ص 108).
ای جماعت قریش! شما بر عجم به خاطر اسلام آوردن امروز شمشیر می زنید، اما به خدا سوگند در آینده آنها برای اسلام آوردن، به شما شمشیر فرود می آورند!
گویا پس از توضیحهای رسول خدا (ص) درباره سلمان بود، که «عمر» به هنگام خواستگاری بار دوم، از برخورد قبلی خود پشیمان شد و جواب مساعد داد، اماسلمان زیر بار این ازدواج نرفت و گفت: می خواستم بدین وسیله بدانم، آیا روحیه نژادپرستی قبل از اسلام، از قلب تو ریشه کن شده؟ یا هم چنان باقی است(الدرجات الرفیعة، ص 215؛ بحارالانوار، ج 22، ص 350؛ نفس الرحمن، ص 561.)آن گاه سلمان از این ازدواج صرف نظر کرد.( نفس الرحمن، ص 561؛ تذکرة الفقهاء، ج 2، ص 597.) این ماجرا خوی زشت و ناپسند و نژاد پرستی عمر را میرساند.
2 - خواستگاری دوم
متاسفانه، همانطور که بیان شد، مسئله نژادپرستی، یکی از آفتهای اعتقادی واخلاقی جوامع گذشته بوده، و هم اکنون نیز این فاجعه انسانی - که قرآن وپیغمبر (ص) برای ریشه کن ساختن آن تلاشهای فراوانی کرده اند - جریان دارد، وعواقب بسیار دردناکی را به وجود می آورد.
سلمان فارسی هم، با آن همه عظمت و مقام معنوی و علمی، گرفتار این فاجعه شده، و گویا به همین دلیل، یا از باب اینکه وقتی خدا کسی را دوست داشته باشد، امتحان و مبتلا می کند (بحارالانوار، ج 78، ص 196)در خواستگاری دوم هم به ازدواج موفق نشده است!
زمخشری، در کتاب «ربیع الابرار» می نویسد: سلمان فارسی، در حالی که «ابودرداء» دوست و برادر ایمانی خود را همراه برداشته بود، به خواستگاری یک زن قرشی رفت.
ابودرداء، وارد خانه شد و برای خانواده آن زن، سابقه سلمان و فضایل و مقام علم و دانش او را بیان کرد، اما آنان با شنیدن وضعیت سلمان (که قهرا یک جهت آن هم کهنسالی بوده) گفتند: به ازدواج با او حاضر نیستند، اما اگر خود «ابودرداء» مایل باشد، حاضرند زن را به ازدواج وی درآورند !ابودرداء هم که موقعیت را مناسب دید، با آن زن پیوند ازدواج بر قرار کرد!
اما وقتی ابودرداء از آن خانه بیرون آمد به سلمان گفت: برادر! من کاری انجام دادم، که از تو خجالت می کشم! آن گاه داستان را شرح داد!
سلمان هم با شنیدن داستان، گفت: من باید شرمنده باشم، زیرا به خواستگاری زنی آمده بودم، که خداوند سرنوشت او را برای تو مکتوب داشته بود(نفس الرحمن، ص 560؛ حلیة الاولیاء، ج 1، ص 200.)
- 3ازدواج
بار سوم خواستگاری سلمان فارسی، به نتیجه رسید و توانست از قبیله «بنی کنده » زنی را به ازدواج خویش درآورد، شب عروسی فرا رسید، گروهی از بستگان عروس و یاران سلمان آنان را تا جلو درب خانه همراهی کردند، سلمان زحمات وخدمات دوستان را مورد ستایش قرار داد، و از آنان تقاضا نمود، از همانجا برگردند!
آن گاه سلمان و همسر وی وارد خانه شدند، وقتی سلمان پرده ها وآذین بندیهای فراوان خانه و حجله را دید، نگران شد و گفت: اینجا حجله عروسی است؟ یا کعبه به قبیله «بنی کنده » منتقل شده، که این همه پرده آویزان کرده اند؟
گفتند: همسر تو ثروتمند است و این پرده ها و آذین بندیها جهیزیه است و ازدارایی خود آن زن می باشد، ن وقت سلمان قانع و ساکت شد.
اما مشاهده کرد، تعدادی دختر و خدمتگزار مشغول پذیرایی و خدمت هستند، پرسید: اینها کیستد و چه کاره اند؟
پاسخ دادند: اینها کنیزان و خدمتگزاران همسر تو می باشند!
سلمان، با شنیدن و دیدن آن وضع هم ناراحت شد، این کار همسر را ناپسندشمرد و گفت: این کار هم پسندیده نیست، آنان باید شوهر کنند، زیرا از حبیب خود، رسول خدا (ص) شنیدم که می فرمود: کنیزان باید به شوهر داده شوند، اگرکسی دخترها و کنیزان را در خانه نگهداری کند و آنان به خاطر نیاز به همسر، به گناه و بی عفتی آلوده شوند، گناه آنان به عهده مالک و صاحب آنان نیز خواهد بود.
بعد سلمان، ضمن سپاس از خدمتگزاران، از آنان تقاضا کرد، او را با همسرش آزاد بگذارند. آن گاه سلمان، پرده جلو درب اتاق را آویخت، کنار همسر خودنشست و دست خود را روی پیشانی او گذاشت و برای خیر و برکت و سعادت زندگی دعای خیر انجام داد.
سپس به همسر خود گفت: آیا مطیع درخواست و تقاضای من هستی؟ همسرگفت: من آماده دستور تو نشسته ام.
سلمان گفت: مولایم رسول خدا (ص) به من سفارش کرده، هرگاه کنار همسرخویش قرار گرفتم، زندگی را با اطاعت و عبادت خداوند آغاز کنم، حال که قول مساعدت و اطاعت داده ای، با من حرکت کن.
سلمان و همسر او حرکت کردند، و به مسجد وارد شدند، زن و شوهر در مسجد نمازگزاردند و بعد از آن به خانه برگشتند و عمل زفاف و زناشویی صورت گرفت، وزندگی با یاد و اطاعت خداوند آغاز گردید.
روز بعد، عده ای از دوستان و یاران، برای تبریک به دیدن سلمان آمدند، و پس از تهینت و احوالپرسی، سؤال کردند: آیا همسر خوبی نصیب تو شد؟ آیا وضع اوچگونه بود؟ و آیا از وضع وی رضایت داری؟ !
سلمان، که از این سؤالها ناراحت شده بود، و از پاسخ خودداری می کرد، گفت: انما جعل الله الستور و الخدور و الابواب لتواری ما فیها. . .
خداوند متعال، پرده ها و درها را برای پوشش اسرار قرار داده، شما هم از مسایل ظاهری و عمومی سؤال کنید، و از آنچه اسرار زندگی افراد است و به شما مربوطنمی شود، پرهیز داشته باشید، زیرا از رسول خدا (ص) شنیدم که می فرمود: افرادی که مسایل خصوصی زناشویی خویش را با دیگران گفت و گو می کنند، مانند چهارپایان (نرو ماده ای) هستند، که در راه و مقابل چشم دیگران، یکدیگر را «بو» می کشند(. نفس الرحمن، ص 560؛ صفوة الصفوة، ج 1، ص 539؛ حلیة الاولیاء، ج 1، ص 186)
بنابراین، به استناد متون تاریخی، سلمان فارسی ازدواج کرده و همسر داشته، البته از بانویی به نام «بقیرة » به عنوان همسر سلمان، در «مداین » نیز نام برده شده است.
فرزندان و نواده ها
آیا سلمان فارسی، فرزند هم داشته، و از این صحابی بزرگ نسلی هم به جای مانده است؟
سید بن طاووس، علامه مجلسی و محدث نوری، از شخصی به نام «عبدالله بن سلمان الفارسی » نام می برند، که حدیث «تحفه بهشتی برای فاطمه - س » را (رجوع کنید به فصل: در محضر علی (ع) و فاطمه (س) همین کتاب) از پدرخود «سلمان » روایت کرده است(مهج الدعوات، ص 7؛ بحارالانوار، ج 43، ص 66؛ نفس الرحمن، ص 339؛ مکاتیب الرسول (ص) ، ص 410.) اما در عین تحقیقی که به عمل آمد، از نام مادر «عبدالله » و خصوصیات زندگی وی، مطلب اضافه ای یافت نشد.
هم چنین از «شیخ بدر الدین حسن بن علی بن سلمان » در کتابهای حدیثی ورجالی سخن به میان آمده، که با نه واسطه نسب او به «محمد بن سلمان فارسی » می رسد، و شیخ بدرالدین حسن، در «استاباد» از «سد» از نواحی ری می زیسته وواعظ فصیح و صالحی بوده است( جامع الرواة، ج 1، ص 212.) و به قول «محدث نوری » : استفاده می شود، که فرزند و نواده های سلمان، تا حدود پانصد سال در «ری » بوده اند.( نفس الرحمن، ص 560 و 561.)
در کتاب «المنتقی » تالیف: کازرونی، آمده است: گفته می شود: سلمان در زمان خلافت «عمر» به اصفهان بازگشتی داشته، همچنین سلمان برادری در شیراز (یاکازرون) داشته، که نسلی از وی باقی مانده، دختری دراصفهان داشته، که نسل و نتیجه داشته، و هم چنین دارای دو دختر در «مصر» بوده،چنانکه از او نبیره پسری به نام «کثیر» معرفی شده است(نفس الرحمن، ص 560 و 561؛ برای مطالعه بیشتر به کتاب سلمان فارسی استاندار مدائن؛ نوشته احمد صادقی اردستانی؛نشر دفتر تبلیغات اسلامی مراجعه بفرمایید)

  • ع ش

سلمان فارسی

دوشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۴، ۰۳:۰۱ ب.ظ

اصبغ بن نباته می گوید: همین که سلمان از دنیا رفت و هنوز ما جنازه ی او را از قبرستان برنداشته بودیم، ناگهان مردی را سوار بر استر دیدیم که خیلی غمگین بود.از استر پیاده شد و بر ما سلام کرد و ما جواب سلام او را دادیم، گفت: «در مورد غسل و نماز وکفن و دفن جنازه ی سلمان، جدیت و شتاب کنید.»  ما او را کمک کردیم، او برای حنوط و کفن و دفن، کافو آورده بود. به دستور او آب آوردیم، او جنازه ی سلمان را غسل داد وکفن کرد و نماز بر جنازه خواندیم و جنازه را دفن نمودیم.



آن مرد، امیرمؤمنان علی علیه السلام بود که خودش لحد قبر سلمان را چید و قبر را پوشانید. حضرت علی (علیه السلام) در آخر کار با دست خود بر روی قبر سلمان شعر زیر را نوشتند:


وفدت علی الکریم بغیر زاد *** من الحسنات والقلب السلیمی


وحمل زاد اقبح کل شیی *** اذا کان الوفود علی الکریمی


ترجمه: بدون هیچ زاد و توشه ای از حسنات و قلب سلیم بر شخص کریمی وارد شدم


و در پیشگاه کریم بردن زاد و توشه زشت ترین کار است







 آنگاه سوار بر استر شد که برود، در همین موقع به دامنش چسبیدم و گفتم: «ای امیرمؤمنان! چه کسی خبر درگذشت سلمان را به تو داد و چگونه (به این زودی از مدینه) به اینجا آمدی، با این که فاصله ی راه طولانی است؟)فرمود:« ای اصبغ! از تو پیمان می گیرم که در صورت آگاهی از این ماجرا تا زنده هستم به کسی نگویی.»گفتم: «ای امیرمؤمنان! من قبل از تو می میرم.»فرمود:« نه ، عمرت طولانی می گردد.»گفتم:« بسیار خوب، پیمان می بندم تا زنده هستی به کسی نگویم.»


فرمود:« ای اصبغ! من هم اکنون در کوفه نماز خواندم و از مسجد به سوی خانه بازگشتم. در خانه خوابیدم، در عالم خواب شخصی نزد من آمد و گفت: «سلمان از دنیا رفت.» بی درنگ برخاستم و سوار بر استرم شدم و آنچه برای تجهیز میت لازم است باخود برداشتم و به سوی مدائن آمدم. خداوند این راه دور را برایم نزدیک کرد و اکنون اینجا هستم. رسول خداصلی الله علیه و آله مرا از این ماجرا آگاه کرده بود.




اصبغ می گوید: دیگر علی علیه السلام را ندیدم، نفهمیدم به آسمان رفت یا به زمین و سپس به کوفه آمدم .صدای اذان مسجد را شنیدم، به مسجد رفتیم، دیدیم امیرمؤمنان علی علیه السلام به نماز جماعت ایستاده است. این بود سرگذشت عجیب آمدن امام علی علیه السلام کنار جنازه ی سلمان.




بحارالانوار،ج22، ص380
  • ع ش


  • ع ش