بی ادبی
نمی دانم چرا مردم حرف زدن با دهان پر را بی ادبی میدانند!
ولی حرف زدن با مغز خالی را نه...!
اورسن ولز
- ۰ نظر
- ۱۳ خرداد ۰۱ ، ۱۴:۳۰
نمی دانم چرا مردم حرف زدن با دهان پر را بی ادبی میدانند!
ولی حرف زدن با مغز خالی را نه...!
اورسن ولز
وقتی قطار که از فرانسه به انگلیس میرفت، خانمی کنار یک مرد انگلیسی نشست. خانم فرانسوی خیلی نگران و پریشان بود. مرد انگلیسی پرسید چرا نگرانید؟ مشکلی هست؟
وی گفت من با خودم 1000 یورو دارم که بیش از مقدار مجاز برای یک خارجی است.
مرد انگلیسی گفت خب بیا نصفشان کنیم.
اگر پلیس شما را گرفت، اقلا نصفشان حفظ شود.
آدرستان در انگلیس را به من بدهید تا به شما برگردانم.
همین کار را کردند.
در بازرسی مرزی خانم فرانسوی جلوی مرد انگلیسی بود و چمدانش را نگشتند.
نوبت مرد انگلیسی شد.
مرد انگلیسی شروع به داد و قال کرد و گفت سرکار! این خانم هزار یورو با خودش دارد. نصفش را داده به من تا رد کنم!
نصف دیگرش با خودش است. بگیریدش. من به وطنم خیانت نمی کنم. من با شما همکاری کردم تا ثابت کنم چقدر بریتانیای کبیر را دوست دارم.
زن را دوباره بازرسی کردند و پول را گرفتند.
افسر پلیس از میهن دوستی سخن گفت و اینکه چقدر یک قاچاق ساده به اقتصاد کشور ضرر می زند. و از مرد انگلیسی تقدیر کرد. قطار به راهش ادامه داد و به انگلیس رفت.
زن فرانسوی بعد از دو روز دید مرد انگلیسی جلوی منزلش است.
با عصبانیت گفت آدم پر رو چی میخواهی از جان من؟
مرد انگلیسی پاکتی حاوی 15000 یورو به وی داد و گفت این پول شما و این هم جایزه شما
تعجب نکنید. من میخواستم حواس آنها از کیف من که حاوی 3 میلیون یورو پول بود پرت شود! مجبور شدم همچین حیلهای به کار ببرم!
طبق قوانین فیزیک قرار دادن یک آهن در میدان مغناطیسی، پس از مدت کوتاهی آنرا به "آهنرُبا" تبدیل میکند، حال قراردادن یک ذهن در میدان مغناطیسی بدبختی، میشود بدبختی رُبا!
و قرار دادن در میدان مغناطیسی خوشبختی، میشود خوشبختی رُبا. هرچه را که میبینید،
هرآنچه را که میشنوید، و هر حرفی که میزنید،
همه دارای انرژی مغناطیسی هستند و ذهن شما را همانرُبا میکنند!
به قول حضرت مولانا :
تا درطلب گوهر کانی، کانی
تا در هوس لقمه نانی، نانی
این نکتهٔ رمز اگر بدانی، دانی
هرچیز که در جستن آنی، آنی
انسان های احمق، نه از کتاب خوششان میآید، نه از فیلمها و نوشته های مفهومی، و نه هر چیزی که آنها را وادار به تفکر کند.
آندره ژید
🔴 "احنف بن قیس" نقل می کند:
روزی به دربار معاویه رفتم و دیدم طعامهای مختلفی برای او آوردند که حتی نام برخی را نمیدانستم.
پرسیدم: این چه طعامی است؟
معاویه جواب داد:
مرغابی است ، که شکم آن را با مغز گوسفند آمیخته و با روغن پسته سرخ کرده و نِیشکر در آن ریختهاند.
بی اختیار گریهام گرفت.
معاویه با شگفتی پرسید:علت گریه ات چیست ؟
گفتم: به یاد علی ابن ابیطالب افتادم. روزی در خانه او میهمان بودم.
آنگاه سفرهای مُهر و موم شده آوردند.
از علی پرسیدم:
در این سفره چیست؟
پاسخ داد: نان جو
گفتم : شما اهل سخاوتید پس چرا غذای خود را پنهان میکنید؟
فرمود : این کار از روی خساست نیست، بلکه می ترسم حسن و حسین، نان مرا با روغن زیتون یا روغن حیوانی ، نرم و خوش طعم کنند.
گفتم : مگر این کار حرام است؟
فرمود: نه
بلکه بر حاکم امت اسلام لازم است در طعام خوردن، مانند فقیرترین مردم باشد تا فقر مردم، باعث کافر شدن آنها نگردد و هر وقت که فقر به مردم فشار آورد بگویند:
بر ما چه باک، سفره امیرالمؤمنین نیز مانند ماست.
معاویه گفت:ای احنف!مردی را یادکردی که فضیلت او را نمیتوان انکار کرد.
💠 روباهی از شتری پرسید :
عمق این رودخانه چه اندازه است؟
شتر جواب داد : تا زانو
اما وقتی روباه در آب رودخانه پرید،
آب از سرش هم گذشت و همین طور که دست و پا میزد به شتر گفت:
تو که گفتی تا زانو!!
شتر جواب داد : بله، تا زانوی من، نه زانوی تو!
❤️ لزوما هر تجربهای که دیگران دارند برای ما مناسب نیست!