بزرگترین مسجد اروپا که قرار است در مسکو افتتاح شود.
- ۰ نظر
- ۲۶ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۰۰
مردی با دوچرخه به خط مرزی میرسد.
او دو کیسه بزرگ همراه خود دارد.
مامور مرزی میپرسد : « در کیسه ها چه داری؟». او میگوید «شن»
مامور او را از دوچرخه پیاده میکند و چون به او مشکوک بود ، یک شبانه روز او را بازداشت میکند ، ولی پس از بازرسی فراوان ، واقعاً جز شن چیز دیگری نمییابد.
بنابراین به او اجازه عبور میدهد.
هفته بعد دوباره سر و کله همان شخص پیدا میشود و مشکوک بودن و بقیه ماجرا...
این موضوع به مدت سه سال هر هفته یک بار تکرار میشود و پس از آن مرد دیگر در مرز دیده نمیشود.
یک روز آن مامور در شهر او را میبیند و پس از سلام و احوال پرسی ، به او میگوید : من هنوز هم به تو مشکوکم و میدانم که در کار قاچاق بودی ، راستش را بگو چه چیزی را از مرز رد میکردی؟
قاچاقچی میگوید : دوچرخه!
حکایت ناصرالدین شاه و نان و سرکه سفره ملاهادی سبزواری
ناصرالدین که بعضی از آثار ملا هادی سبزواری را خوانده بود، میخواست او را ببیند. هنگامی که از تهران به مشهد میرفت، در سبزوار توقف کرد و عازم خانه حاج ملاهادی سبزواری شد و به ملازمان سپرد که ورود او را به حاج ملاهادی اطلاع ندهند و تنها راه خانه دانشمند را پیش گرفت و ملازمان از عقب ناصرالدین شاه میآمد.
وقتی ناصرالدین شاه وارد خانه حاج ملاهادی شد، هنگام ظهر بود و صاحبخانه بر سر سفره نشسته، میخواست غذا بخورد. پادشاه قاجار مشاهده کرد که غذای آن دانشمند، یک گرده نان است و لقمههای نان را در یک ظرف کوچک که مایعی در آن هست خرد میکند و در دهان میگذارد و ناصرالدین شاه فهمید که در آن ظرف سرکه است.
کنار سفره بر زمین نشست و از حال صاحبخانه پرسید و در ضمن نظری به اطراف انداخت و مشاهده کرد. در آن اتاق جز یک قطعه نمد که بر زمین گسترده شده و سفره را روی آن قرار داده بودند، چیزی دیده نمیشد. ناصرالدین شاه گفت: آقا من تصور میکردم که زندگی شما خوب است و اینک میبینیم که بر نمد مینشینید و نان و سرکه میخورید.
بعد از قدری صحبت، ناصرالدین شاه فهمید که فرش دو اتاق دیگر که در آن خانه است نیز از نمد میباشد. برای همین از حاجی سوال کرد که چگونه به آن زندگی محقر ساخته؟ او در جواب گفت: این سه قطعه نمد را هم که کف اتاق انداخته ام، باید در جهان بگذارم و بروم و این نمدها در دنیا میماند و من رفتنی خواهم بود.
ناصرالدین شاه گفت: در این سن که شما دارید، نباید غذای شما نان و سرکه باشد. حاج ملاهادی سبزواری گفت: کسانی هستند که مستحق میباشند و من به آنها کمک میکنم. به همین جهت به خود من بیش از نان و سرکه نمیرسد. غذای آن عالم نان و سرکه یا نان و نمک بود و در فصل بهار که در سبزوار سبزی فراوان یافت میشد، چند شاخه سبزی هم به غذای خود میافزود.
حجرالاسود یا سنگ سیاه، از اجزای بسیار مقدس مسجدالحرام بوده و در رکن اسودِ کعبه در ارتفاع ۵/ ۱ متری قرار گرفته است. این سنگ مقدس، پیش از اسلام و پس از آن، همواره مورد اعتنا و توجه کامل بوده و در حقیقت در شمار عناصر اصلی کعبه بوده است.
به لحاظ همین تقدّس، رسول خدا (ص) آن را نگاه داشت و دیگر سنگهایی را که به شکل بت ساخته شده بود، به دور ریخت. حجرالأسود در حادثه تخریب کعبه، که پنج سال پیش از بعثت صورت گرفت، در فاصلهای دور از مسجد واقع شد. در زمان نصب آن به جای خود، قریش به نزاع پرداختند، اما با درایت رسول خدا (ص)، و انتقال آن توسط عبای مبارک به طوری که همه سران طوایف گوشهای از آن را گرفته بودند، همه قریش در فضیلت آن سهیم شدند و عاقبت به دست خود آن حضرت نصب گردید. به مرور زمان و در اثر تحوّلات و تغییرات، از حجمِ نخستینِ این سنگ کاسته شد و حتی به چند پاره تقسیم گردید که آخرین بار قسمتهای مختلف آن را به یکدیگر متصل کردند و آن را در محفظهای نقرهای قرار دادند. در حال حاضر تنها به آن اندازه که برای بوسیدن و استلام لازم است، جای گذاشتهاند.
در بسیاری از روایات آمده است که حجرالأسود از سنگهای بهشتی است و همراه آدم (ع) به زمین فرود آمد.
در نقلی از ابنعباس آمده است که اگر کسیبا رسولخدا (ص) بیعت نکرد و سپس حجرالاسود را استلام نمود، با خدا و رسول (ص) بیعت کرده است.
همچنین در روایات آمده است که این سنگ در آغاز سفید بود، اما گناهانی که فرزندان آدم انجام دادند، سبب سیاه شدن آن گردید.
از رسول خدا (ص) نقل شده است که فرمود:
«فالله تعالی یُحْییه یَوْم القیامة، له عَینان یُبْصر بهما، و لسانٌ یَنطق فیَشهد علی مَنِاسْتَلَمه».
«خداوند در روز قیامت، حجر الاسود را زنده میکند، در حالی که دو چشم بینا و زبانی گویا دارد و شهادت میدهد که چه کسی آن را استلام کرده است».
همچنین از رسول خدا (ص) نقل شده است که فرمود: «الحجر یمین الله فی أرضه، فمن مسحه، مسح یدالله». «حجرالاسود، دست خداوند در روی زمین است، کسی که آن را مسح کند، دست خدا را مسح کرده است».
امام صادق (ع) فرمود: در صورتی که کسی در اطراف حجر نبود و به راحتی امکان استلام و بوسیدن بود، آن را ببوسید و در وقت ازدحام، از دور بر او تکبیر بگویید. این رسم در حال حاضر توسط غالب مسلمانان بکار گرفته میشود.
همچنین حضرتش فرمود: از جمله چیزهایی که از زنان برداشته شده است، یکی هم استلام حجر الاسود است. روزی عمر خلیفه دوم، در حالی که حَجَر را میبوسید، میگفت: «تو را تنها به خاطر آنکه رسولخدا (ص) میبوسید، میبوسم، وگرنه میدانم که تو سنگی بیش نیستی و نفع و ضرری نداری!» امیرمؤمنان علی (ع) فرمود: حجر، هم سود دارد و هم زیان، «فهذا یشهد للمؤمن بالوفاء و یشهد علی الکافر بالجُحود.»؛ «این سنگ وفای مؤمن را نشان میدهد و انکار کافر را».
در سال ۳۱۷ قمری یکی از فرقههای منسوب به اسماعیلیان که به قرامطه شهرت داشت، حجرالأسود را از کنار کعبه برداشت و به احساء برد. این گروه به مدت ۲۲ سالچهار روز کم- تا سال ۳۳۹ هجری سنگ را در آنجا نگاه داشت و سپس درعید قربان همین سال، آن را به جای نخست باز گرداند.
پس از آن، طی سالهای پیاپی، حجر الاسود به طور عمد یا غیر عمد از جای خود کنده شد و هر بار اجزایی از آن خرد و جدا گردید. یکبار در سال ۳۶۳ یک رومی (به احتمال زیاد مسیحی) به مکه آمده و در وقت خلوتی مسجد، ضربهای به آن زد. در محرم سال ۱۳۵۱ ق نیز یک افغانی قطعهای از حَجر، پرده کعبه و نقره پلکان کعبه را برداشت که او را دستگیر و اعدام کردند.
در مواردی که به هر دلیل شکستگی پیش آمده است، بار دیگر این اجزا به هم چسبانده شد و همان گونه که گذشت، اکنون مجموعه آن در هالهای از نقره قرار داده شده است.
حجرالأسود بر دیوار کعبه در ارتفاع ۵/ ۱ متری زمین است. استلام و بوسیدن آن سفارش شده و در نقلها آمده است که رسول الله (ص) مقیّد به استلام و بوسیدن آن بوده است.
گفتنی است حجرالأسود آغاز و پایان طواف بوده و تا چند سال پیش، برابر آن سنگ سیاهی روی زمین (تا انتهای مسجد) کشیده شده بود که به هدفجنس این سنگ منشا بحثهای فراوانی گردیدهاست. تا کنون جنس این سنگ از بازالت، آگاتا، شیشه طبیعی و یا قطعهای از یک شهاب آسمانی معرفی گردیدهاست از مهمترین ویژگیهای این سنگ شناور ماندن آن بر روی آب است که احتمال شهاب سنگ بودن آنرا افزایش میدهد. در سال ۱۹۸۰ الیزابت تامسون از دانشگاه کپنهاگ نظریهای را مبنی بر اینکه سنگ از محلی به نام وبر در عمان به مکه حمل شدهاست، مطرح نمود. این منطقه محل برخورد یک شهاب سنگ به زمین در حدود ۶۰۰۰ سال پیش تشخیص داده شدهاست. اخیراً این نظریه به وسیله پژوهشگران موزه تاریخ طبیعی بریتانیا مورد شک قرار گرفتهاست
یوسف بخشی در سال 1231 خورشیدی (1852 میلادی) در یک خانواده یهودی در شهر تهران دیده به جهان گشود. پدرش نوازنده ویولن بود و به اصطلاح آن دوران از طریق مطربی امرار معاش می نمود.
یوسف از خردسالی همزمان با تحصیلات ابتدایی در مکتب خانه، اصول و فن موسیقی را از پدرش فرا گرفت. و با علاقه و استعدادی که از خود نشان داد، توانست خیلی زود در نواختن تنبک و نیز ویولن تبحر پیدا کند.
به گزارش پارسینه، وی در دوران جوانی، مدتی را در گروه نوازندگان پدرش، با نواختن ویولن همکاری می نمود، دیری نپایید برای خود گروهی تشکیل داد و مستقلاً به فعالیت های هنری پرداخت مضاف بر آنکه در همین راستای برنامه های نمایشی (روحوضی) را کارگردانی و اجرا می نمود. امّا گویی شغل نوازندگی و دیگر فعالیت های هنری از این قبیل نمی توانست خواسته های جاه طلبانه و همچنین روح پر تلاطم و ماجراجویانه وی را ارضاء کند. از این رو به موازات فعالیت های هنریش رفته رفته به خرید و فروش طلا و جواهرات مشغول شد.
یوسف بخشی در سال 1254 ( 1875میلادی) در یکی از سفرهای تجاری خود به شهر مرو (از شهرهای مرزی روسیه) با یک دختر گرجی آشنا گردید و پس از عقد، وی را به تهران آورد. ماحصل این ازدواج یک فرزند دختر و یک پسر بود. اگر چه این ازدواج دوامی نیاورد و پس از 12 سال زندگی مشترک، همسرش بر اثر عارضه قلبی، وی و دو فرزندانش را ترک نمود و به دیار باقی شتافت و این شوک شدیدی بود که تحمل آن برای این جوان هنرمند سخت و سنگین بود طوریکه سال ها در خلوت و تنهایی بسر برد.
تا بالاخره با اصرار اطرافیان در سال 1273 خورشیدی تن به ازدواج دوم داد و با دختر خاله خود (قمر خانم) وصلت نمود، ماحصل این پیوند چهار فرزند پسر و سه دختر بود .
گرایش به موسیقی و نواختن ویولن از دیرباز یکی از دلمشغولیات خاندان بخشی بوده است و همواره به عنوان یک میراث در بین آنان حفظ شده است. فرزندان بخشی هم از این امر مستثتی نبودن، پس از وصلت یکی از دختران (اقدس) بخشی با خانواده خرمیان نواختن تار هم که از سازهای مورد علاقه خاندان خرمیان بود، از آن به بعد در این خانواده مرسوم گردید.
یوسف بخشی با گذشت زمان و کسب تبحر در امر جواهر فروشی، توانست در بین تجار اعتباری کسب کند و سلسله مراتب ترقی را نیز طی کند، ضمن آنکه اوقات فراغت خود را با نواختن ویولن و خواندن اشعار می گذراند.
در سال 1269 خورشیدی بر حسب تصادف توانست به دربار قاجار راه پیدا کند از آن به بعد در هر فرصتی مجموعه ای از جواهرات نفیس را جهت فروش به درباریان ارائه می نمود.
حسن رفتار و صداقت وی در کار باعث گردید سفارشاتی را مستقیماً از شخص پادشاه دریافت کند و همین امر باعث رونق در کسب و کار و حصول اعتباری بیشتر در بین درباریان به ویژه خاندان دربار گردید. از سوی دیگر بواسطه شباهت چهره یوسف بخشی به شخص شاه و داشتن چشمانی نافذ و پرهیبت، تنی چند از درباریان به شاه پیشنهاد نمودند که وی با قدری آموزش و تحصیل از رسم و رسوم دربار و عادت های شاخص اعلیحضرت، در مواقع ضروری به ویژه در غیاب پادشاه در بعضی از مراسم و تشریفات دربار به عنوان بدل، انجام وظیفه نماید.
پس از موافقت ناصرالدین شاه قاجار و مذاکره با یوسف بخشی و جلب نظرش، وی رسماً به عنوان بدل شاه در دربار قاجار استخدام گردید. بدین منظور، یوسف بخشی تحت تعلیم استادانی قرار گرفت ابتدا وی را با آداب رسوم دربار قاجار آشنا نمودند. سپس آموزش فن بیان آغاز گردید، تا با شباهتی که ظاهراً به شخص ناصرالدین شاه داشت بتواند از نظر صحبت نمودن، همچنین از نظر رفتاری هم شباهت کامل پیدا نماید. زیرا می بایست بدون ایجاد شبه و تردید، بخوبی از عهده مأموریت های محوله برآید.
یقیناً آموزش و پیشرفت در این امر برای وی به سهولت انجام گرفت، زیرا یوسف بخشی شش کلاس ابتدایی آن دوران را گذرانده بودو به زبان آذری و روسی آشنایی داشت. مضافاً برآنکه شخصیتی هنرمند و با استعداد بود، ذوق شعر گویی هم داشت.
و نیز در ارتباط برقرار کردن با دیگران بسیار خونگرم و موفق بود در ملاقات های که جهت آموزش در راستای آشنایی با روحیه و خصوصیات رفتاری پادشاه انجام می داد، دیری نپایید به جهت داشتن رفتاری صحیح و مثبت و با بذله گویی های به موقع با شخص پادشاه، خیلی زود این مراوده ها باعث ایجاد دوستی عمیق تری گردید. و با شرکت در محفل شاهانه هر از گاهی به قصیده گویی و حتی مشاعره با درباریان و شخص شاه می پرداخت و اگر فرصتی دست می داد، با تک نوازی ویولن هنرنمایی می نمود.
یوسف بخشی پس از آنکه به عنوان بدل در دربار شروع بکار نمود، ابتدا در غیاب شاه در محافل غیر رسمی بویژه خارج از تهران شرکت می نمود و سپس در مأموریت هایی که به وی محول شده بود مانند مسافرت به شهرهای دور دست ایران و سرکشی به پادگان های نظامی، اداره های دولتی، بازدید از دهات، رسیدگی به شکایات ارباب و رعیت و کارهایی از این قبیل را انجام می داد.
با گذشت زمان و بدست آوردن تبحر بیشتر در حرفه خویش، مأموریت هایی هم در تهران، بویژه هنگام مسافرت ناصرالدین شاه به خارج از تهران و حتی مسافرت های غیر رسمی به خارج از ایران به وی واگذار می شد. یکی از مهمترین مأموریت های وی، هنگام عزیمت شاه قاجار به فرانسه بود که در دهه 1880 به وقوع پیوست و بیش از یکماه به طول انجامید که یوسف بخشی طی این مدت به خاطر آنکه دشمنان از این غیبت سوءاستفاده نکنند با لباس مبدل، ظاهراً زمام امور را بدست گرفت و تا بازگشت شاه از فرنگ وظیفه خویش را به نحو احسن انجام داد طوریکه تا آخر این عمر، امر جزو افتخارات مهم وی محسوب می شد (ناصرالدین شاه قاجار به همین جهت یکی از شنل های خود را به عنوان پاداش به وی اعطا نمود).
در آستانه مراسم پنجاهمین سال تاجگذاری (1275 خورشیدی) چهارمین شاه خاندان قاجار، ناصرالدین شاه هنگام زیارت در صحن شاه عبدالعظیم در شهر ری، به دست میرزا رضا کرمانی یکی از مریدان سیدجمال الدین اسد آبادی و به تحریک او توسط یک طپانچه کشته شد.
طبق استناد بر تاریخ یکصد ساله ایران، دربازجویی ها یا استنطاقات انجام گرفته از ضارب (میرزا رضای کرمانی)، مطالبی در رابطه با یهودیان عنوان شده است که بی تردید می تواند نشانگر انسانیت و معرفت وی در رابطه با حمایت از حق و حقوق مظلومان و ستمدیدگان به ویژه اقلیت های دینی بوده باشد. در بخشی از اعترافات، میرزا رضای کرمانی گفته بود "من قبلاً وسیله بهتری داشتم که ناصرالدین شاه را بکشم بدون آنکه گرفتار شوم، بدین ترتیب که اطلاع یافتم که شاه به باغ یکی از اعیان برای گردش می رود پس خود را به باغ رسانده مخفی شدم، شاه آمد و کشتن او بسیار آسان و راه فرار برای من باز بود اما او را نکشتم، زیرا عده ای یهودی در آن روز (یکی از اعیاد کلیمیان) برای تفریح در آن باغ اقامت داشتند و اگر شاه کشته می شد و من فرار می کردم، خون را به گردن یهودیانی که در باغ حضور داشتند می انداختند به این دلیل من از انجام آن امر منصرف شدم."
یقیناً میرزا رضای کرمانی بر این امر واقف بود که شاه بدل دارد امّا همیشه برای زیارت شاه عبدالعظیم شخصاً می آید.
پس از ترور ناصرالدین شاه قاجار دیگری نیازی به ماندن یوسف بخشی در دربار نبود، دیری نپایید وی با بیش از یک دهه انجام وظیفه بعنوان بدل پادشاه از کار برکنار گردید و کاخ سلطنتی را برای همیشه ترک نمود. وی با دریافت مستمری از دولت دوران بازنشستگی را در خانه شخصی خود در کنار خانواده سپری نمود ضمن آنکه هر از گاهی با پذیرفتن هنرجو به عنوان استاد موسیقی به تدریس ویولن مشغول می شد.
یوسف بخشی در سال 1928 در سن 76 سالگی بر اثر عارضه قلبی دارفانی را وداع گفت. آخرین نیوز
ناصرالدین شاه در 12 اردیبهشت 1275 هجری شمسی در آستانه پنجاهمین سال سلطنت خود هنگامی که به زیارت حرم حضرت عبدالعظیم رفته بود، بدست میرزا رضای کرمانی هدف گلوله قرار گرفت و جان سپرد.پس از مضروب شدن، پیکر ناصرالدین شاه را بر یک صندلی نشاندند و دستمالی بر زخم او گذاشتند.این صندلی و دستمال که بقایای خون خشک شده شاه قاجار پس از116 سال بر آنها دیده می شود،در کاخ موزه گلستان هست و بتازگی مورد آزمایش دی ان ای قرار گرفت.
ناصرالدین شاه در 12 اردیبهشت 1275 هجری شمسی در آستانه پنجاهمین سال سلطنت خود هنگامی که به زیارت حرم حضرت عبدالعظیم رفته بود، بدست میرزا رضای کرمانی هدف گلوله قرار گرفت و جان سپرد.پس از مضروب شدن، پیکر ناصرالدین شاه را بر یک صندلی نشاندند و دستمالی بر زخم او گذاشتند.این صندلی و دستمال که بقایای خون خشک شده شاه قاجار پس از یکصدوشانزده سال بر آنها دیده می شود، هم اکنون در کاخ موزه گلستان نگهداری می شوند.در سال 1384 سازمان میراث فرهنگی با همکاری انیستیتو پاستور اقدام به استخراج DNA ناصرالدین شاه از روی دستمال آغشته به خون وی کرد.با وجود موفقیت انیستیتو پاستور در استخراج DNA، هنوز اطلاعات بدست آمده از تجزیه و تحلیل DNA منتشرنشده است.گفتنی است آزمایش DNA اطلاعات بسیاری درباره ویژگیهای جسمی و ژنتیک از گروه خون، قد، رنگ چشم و بیماریها گرفته تا روحیات و ویژگیهای خلقی افراد را مشخص میکند