چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی

۸۰ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

خاطره ای از رضا کیانیان

چهارشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۱۱ ب.ظ

در هفته‌های اخیر، هنرمندان و به ویژه سینماگران کشورمان، اقدامات متفاوتی برای یادآوری اهمیت حفظ جان گونه‌های حیوانی و گیاهی انجام داده‌اند و در این میان، رضا کیانیان روایتی متفاوت از یک خادم امام رضا (ع) بیان کرده که به شدت تکان دهنده است.

به گزارش «تابناک»، در ‌ماه‌های اخیر، موج تازه جریان‌های حفاظت محیط زیستی به راه افتاده است؛ موجی که هنرمندان و به طور خاص سینماگران را نیز با خود همراه کرده. در این میان، نخستین دوره جشنواره فیلم سبز در زمستان سال پیشین برگزار شد و در بهار سال جاری نیز دومین دوره این جشنواره برگزار خواهد شد که تلاشی جدی برای فرهنگ‌سازی در این حوزه با تکیه بر ابزار قدرتمند سینماست.

تعدادی از هنرمندان از جمله میترا حجار، نفیسه روشن، کتایون جهانگیری و سینا حجازی با حضور در جزیره آشوراده ضمن پاکسازی منطقه از زباله و مراسم رهاسازی هفتاد و چهارمین فک خزری، در طرح حمایت از فک خزری مشارکت کردند. در روزهای اخیر نیز ماجرای تجمع محیط زیستی که هدیه تهرانی نیز در آن مشارکت داشت، خبرساز شد.

حال رضا کیانیان روایتی کاملاً متفاوت و تأمل برانگیز در این زمینه منتشر کرده است؛ روایتی که این بازیگر شاخص سینمای ایران مستقیم به نقل از یکی از خادمین حرم رضوی نقل می‌کند که در نوع خود تکان دهنده است.

کیانیان چنین روایت می‌کند: «هنگامى که براى زیارت امام رضا(ع) مى روم، گاهى بعضى از خدام امام، من را به محل استراحت خودشان دعوت مى کنند. من هم بى درنگ و در اوج خوشحالى مى پذیرم. چاى، گپ و گفت و مهربانى... یک بار که صحبت ها درباره ى معجزات هر روزه ى امام گُل انداخته بود، یکى از خدام قدیمى که از دوستان پدر مرحومم بود تعریف کرد: چندین سال پیش، در یکى از شب هاى زمستان، بعد از کشیک خوابیده بودم که امام به خوابم آمد و فرمود: بلند شو برو جلو پنجره فولاد. بى معطلى بیدار شدم. از این سوى صحن نگاه کردم و دیدم برف سفید یکدستى سراسر صحن را پوشانده و هیچ خبر دیگرى نیست!

با خودم گفتم، حتماً خیالاتى شدم ...برگشتم و خوابیدم. دوباره امام به خوابم آمد و گفت: مگر نگفتم بلند شو برو جلو پنجره فولاد؟! دوباره بلند شدم و رفتم و نگاه کردم و باز هم جز برف چیزى ندیدم! در دل گفتم، یا امام رضا قربونت برم، اونجا که خبرى نیست و برگشتم و خوابیدم. این بار امام با عصبانیت گفت: بلند شو برو جلو پنجره فولاد، وگرنه اخراجت مى کنم!

ترسان و پشیمان از بى توجهى از خواب پریدم و به آن سمت دویدم و زیر لب طلب بخش مى کردم تا رسیدم پشت پنجره. باز هم چیزى نبود، جز برف ! با ترس و زارى گفتم: یا امام رضا مى بینى که آمدم، ولى اینجا خبرى نیست که ناگهان دیدم برف جلو پنجره تکانى خورد و سگ نحیفى بلند شد و نالان به راه افتاد. من هم که تازه متوجه ى مأمویتم شده بودم، دنبال سگ رفتم.

سگ با عجله از محوطه صحن به سمت خیابان طبرسى رفت و عاقبت جایى ایستاد و به من نگاه کرد! دیدم چند توله ى سگ، در چاله اى گود و پر از برفابه و گل افتاده اند. حیرت زده و نادم از سستى ام، توله ها را از میان گل و شُل بیرون آوردم، گریه کنان و پشیمان از دیر رسیدنم، خشکشان کردم و با کمال احترام آن ها را در جایى مناسب و گرم گذاشتم».

  • ع ش

مخلوق عجیب

چهارشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۴:۱۵ ب.ظ


  • ع ش

پای صحبت عارف بالله

سه شنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۵۶ ب.ظ

زیارت اهل قبور/ یادی از مرحوم حاج اسماعیل دولابی

 پرده‌ها کنار رفت، دیدم بالای سر امام حسینم!

 

 در ایام جوانی به همراه پدرم به نجف اشرف مشرف شده بودم. به شدت تشنه علوم و معارف دینی بودم. با تمام وجود خواستار این بودم که در نجف بمانم و در حوزه تحصیل کنم ولی پدرم که مسن بود و جز من پسر دیگری که بتواند در کارها به او کمک کند نداشت و با ماندنم در نجف موافق نبود. در حرم امیرالمومنِن (ع) به حضرت التماس کردم که ترتیبی دهند که در نجف بمانم و درس بخوانم و آنقدر سینه ام را به ضریح فشار می دادم و میمالیدم که تمام سینه ام زخم شده بود. 

حالم بگونه ای بود که احتمال نمیدادم به ایران برگردم. به خود می گفتم که یا در نجف می مانم و مشغول تحصیل می شوم و یا اگر مجبور به بازگشت شوم همینجا جان می دهم و می میرم. با علماء نجف هم که مشکلم را درمیان گذاشتم تا مجوزی برای ماندن در نجف از آنها بگیرم به من گفتند که وظیفه تو این است که رضای پدرت را تأمین کنی و برای کمک به او به ایران بازگردی. در نتیجه متوسل شدنم به علماء کاری از پیش نبرد. تا اینکه با همان حال همراه پدرم به کربلا مشرف شدیم. در حرم حضرت اباعبدالله(ع) در بالا سره ضریح همه چیز حل شد و آن التهاب فرو نشست و به طور کامل آرام شدم طوری که هنگام رفتن به ایران حتی جلو تر از پدرم و بدون هرگونه ناراحتی به راه افتادم و به ایران باز گشتم.

در ایران اولین کسانی که برای دیدن من به عنوان زائر عتبات به منزل ما آمدند دو نفر آقا سید بودند. آنها را به اتاق راهنمایی کردم و خودم برای آوردن وسایل پذیرایی رفتم. وقتی داشتم به اتاق برمیگشتم جلوی در اتاق پرده ها کنار رفت و حالت مکاشفه ای به من دست داد و درحالیکه سفره در دستم بود حدود بیست دقیقه ای در جای خود ثابت ماندم.

دیدم بالای سر ضریح امام حسین(ع) هستم و به من حالی کردند که آنچه را که می خواستی از حالا به بعد بگیر. آن دو آقای سید هم با یکدیگر صحبت می کردند و می گفتند او در حال خلسه است. از همان جا شروع شد. آن اتاق تا سی سال عزاخانه اباعبدالله(ع) بود و اشخاصی که به آنجا می آمدند بی آنکه لازم باشد کسی ذکر مصیبت بکند همه می گریستن.در اثر عنایات حضرت اباعبدالله(ع) کار به گونه ای بود که خیلی از بزرگان مثل مرحوم حاج ملا آقا جان، مرحوم ایت الله شیخ محمد بافقی، مرحوم ایت الله شاه آبادی بدون اینکه من به آنجا بروم و التماس و درخواست کنم، با علاقه خودشان به آنجا می آمدند.

 

مرحوم دولابی می‌فرمود:

دستگاه خداوند از دستگاه حضرت یوسف کمتر نیست . یکی از هم زندانی های یوسف خوابی را جعل کرد و تعبیرش را از یوسف پرسید . وقتی یوسف تعبیر کرد آن زندانی گفت دروغ گفتم و خواب را از خودم ساخته بودم. یوسف گفت : قضی الامر . یعنی کار از کار گذشت و آن چه گفتم واقع خواهد شد .

ما هم چند بار دروغی به خدا گفتیم دوستت داریم . بعد که ابتلائات و تبعات دوستی ظاهر شد گفتیم خدایا دروغ گفتیم. خداوند فرمود : قضی الامر. یعنی کار از کار گذشت و به جمع دوستان ما ملحق شدی .

*

با نیت کار کن. مثلاً در حمام خودت را به این نیت بشوی که داری نفس خود را از صفات رذیله و از هوای نفس و آرزوهای دور و دراز می شویی، سرت را به این نیت اصلاح کن که داری گناهان و خیالات باطل را از وجودت قیچی می کنی. سرت را به نیت شانه کردن سر یک یتیم شانه کن. خانه را که جارو می زنی و لباس ها را که می شویی به نیت بیرون ریختن دشمنان اهل بیت(ع) از زندگی و وجودت انجام بده. چندوقت که با نیت کار کردی آن وقت ببین که نور همه فضای زندگیت را پر می کند و راه سیرت باز می شود.

 

یکی از تجار بازار ورشکسته شد و چک هایش برگشت و طلبکارها زیر فشارش گذاشتند و درمانده شد. یکی از دوستانش که از ماجرا مطّلع شد، به او گفت من مشکلت را حل می کنم؛ از فردا هر یک از طلب کارها که به سراغت آمد ، هر چه گفت، بگو شما درست می فرمایید. فردا طلب کارها که آمدند و به او گفتند: تو به ما بدهکاری، گفت: شما درست می فرمایید. گفتند: این چک های تو است که برگشت خورده است، گفت: شما درست می فرمایید. گفتند: باید بدهی هایت را به ما بپردازی، گفت: شما درست می فرمایید. خلاصه هر چه به او گفتند، او همین جمله را تکرار کرد.

آخر الامر طلبکارها به هم گفتند: این بنده ی خدا از شدت فشار دیوانه شده است و چیزی هم که ندارد که بابت طلب هایمان از او بگیریم؛ پس بهتر است از طلب هایمان صرف نظر کنیم، بلکه لااقل حالش خوب شود و بتواند زن و بچه اش را سرپرستی کند. همه با هم توافق کردند و به او گفتند: ببین، این بدهی های تو به ماست. گفت: شما درست می فرمایید. گفتند: ببین روی همه ی آنها قلم کشیدیم و دیگر به ما بدهکار نیستی، گفت: شما درست می فرمایید. گفتند: این هم چک های تو است که همه را پاره کردیم، گفت: شما درست می فرمایید. به این ترتیب تاجر ورشکسته از دست بدهی ها و طلب کارها خلاص شد.

عصر آن روز همان رفیقش که این کار را به او یاد داده بود به سراغش آمد و از او پرسید: چه کردی؟ او هم ماجرا را تعریف کرد. همان رفیق مبلغ کمی از این تاجر طلب داشت، به او گفت: از دست طلب کارها که نجات پیدا کردی؛ اما حتماً می دانی که فلان مبلغ به من بدهکاری. گفت: شما درست می فرمایید. گفت: باید این بدهی ات را به من بپردازی. گفت: شما درست می فرمایید. گفت: شما درست می فرمایید که بر ای من پول نمی شود، گفت: شما درست می فرمایید. گفت: این شما درست می فرمایید را خودم به تو یاد دادم، گفت: شما درست می‌فرمایید. 

در دستگاه خدا هم خوب است انسان این گونه باشد و هر چه خدا و خوبان خدا به او می گویند و با او می کنند، بگوید شما درست می فرمایید و تصدیق کند و پذیرا باشد. البته خود این را هم خدا و خوبان به او یاد داده اند.

 

 می‌گویند پسری در خانه خیلی شلوغ‌کاری کرده بود. همه‌ی اوضاع را به هم ریخته بود.وقتی پدر وارد شد، مادر شکایت او را به پدرش کرد.
 
پدر که خستگی و ناراحتی بیرون را هم داشت، شلاق را برداشت. پسر دید امروز اوضاع خیلی بی‌ریخت است، همه‌ی درها هم بسته است، وقتی پدر شلاق را بالا برد، پسر دید کجا فرار کند؟ راه فراری ندارد! خودش را به سینه‌ی پدر چسباند. شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد. شما هم هر وقت دیدید اوضاع بی‌ریخت است به سوی خدا فرار کنید:  «وَ فِرُّوا إلی الله مِن الله» هر کجا متوحش شدید راه فرار به سوی خداست.
  • ع ش

یادی از گرمابه های قدیمی

سه شنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۲۵ ب.ظ

گرمابه قدیمی حاجیان هنوز گرم است

حمام رفتن آداب و عالمی داشت

حمام رفتن آداب و عالمی داشت

لیلا باقری- حمام‌های عمومی در قدیم تنها مکانی برای شست‌وشو و پاکیزگی نبودند، بلکه محلی بودند برای دیدار اهالی با همدیگر و رد و بدل کردن آخرین احوالات و حتی اخبار روز. چه قهر و آشتی‌هایی که به واسطه چشم در چشم شدن همسایه‌ها با همدیگر در حمام صورت گرفت و چه وصلت‌هایی که رخ داد.

 حمام‌های عمومی در قدیم تنها مکانی برای شست‌وشو و پاکیزگی نبودند، بلکه محلی بودند برای دیدار اهالی با همدیگر و رد و بدل کردن آخرین احوالات و حتی اخبار روز. چه قهر و آشتی‌هایی که به واسطه چشم در چشم شدن همسایه‌ها با همدیگر در حمام صورت گرفت و چه وصلت‌هایی که رخ داد. اصلاً مسجد و حمام همیشه 2 مکان مهم در شهر بودند و خانه‌ها گرد آنها ساخته می‌شد. چون مکان‌هایی بودند برای تقرب مردم به خدا و تقرب مردم به هم، اما سال‌هاست که حمام‌های عمومی یکی بعد از دیگری متروکه شدند و دیگر خبری از هیاهو و برو بیای‌شان نیست. مثل حمام درخشنده روبه‌روی دانشکده نیروی هوایی در محله شمشیری. بعضی‌ها هم هنوز کار می‌کنند و آب‌شان گرم است. مثل حمام حاجیان در خیابان امامزاده عبدالله(ع) که هنوز سرپا است و برخی برای نظافت و استحمام به آنجا می‌روند.

نوستالژی حمام عمومی
ما در منطقه‌مان 2 حمام عمومی داریم، یکی درخشنده و دیگری حاجیان. یک روز عصر ‌با تصور اینکه هر2 متروکه شده‌اند به دیدن‌شان رفتم اما دیدم که فقط حمام درخشنده در محله شمشیری متروکه شده است. حمامی که حدود 20 سال پیش به دلیل استفاده از نفت سیاه و دودزا بودن با شکایت اهالی بسته شد، و حالا محصور بین کلی مغازه است. ورودی کوره‌اش کنار یک مکانیکی‌ بوده و ورودی مردم در گذشته کنار یک نمایشگاه ماشین و غذا‌پزی. غذاپزی در گذشته بخشی از حمام بوده و گاراژ نمایشگاه ماشین هم همجوارش. حالا حمام با آن همه برو و بیا، تک و مخروب افتاده است. اما برخلاف تصورم حمام حاجیان در کوچه امامزاده هنوز کار می‌کند. چراغ حمام روشن بود و متصدی‌اش را از شیشه پشت پنجره دیدم که وضو گرفته و سجاده‌اش را پهن کرده بود برای نماز مغرب. وارد شدم و خودم را معرفی کردم. وقتی فهمید از باز بودن حمام تعجب کرده‌ام و خیلی خاطره‌وار به در و دیوار حمام نگاه می‌کنم، گفت: «خانم پیری که در آمریکا زندگی می‌کند و برای سفری به ایران برگشته بود به این حمام آمد و از همه‌جا فیلمبرداری کرد تا برای بچه‌هایش ببرد و بگوید کودکی‌هایش به چه حمامی می‌رفته.»

در روز هزار نفر مشتری داشتیم
حمام یک فضای انتظار وسیع دارد با چند صندلی که در گذشته مردم منتظر حمام نمره، روی‌شان می‌نشستند. الان احتمالاً اغلب اوقات خیلی از این صندلی‌ها خالیست. سمت چپ ورودی حمام عمومی مردانه است و وسط، راهروی پهنی‌ست که در 2 طرفش حمام‌های نمره قرار گرفته. راهرو از نیمه با دری آلومینیومی جدا شده و از آنجا به بعد بخش ویژه خانم‌ها شروع می‌شود. 11 تا نمره برای آقایان و 11 تا برای خانم‌ها. حمام عمومی خانم‌ها هم در نیمه دوم راهروست. احمد حسین‌‌آبادی که از 15 سالگی تا به حال در این حمام کار کرده درباره حمام گفت: «اینجا تقریباً 50 سال پیش‌ساخته شده و 2نفر با هم در این حمام شریک هستند. من 6 سال بعد از ساخته شدن حمام به اینجا آمدم و از آن موقع کارگر حمام هستم. اینجا 22 نمره برای خانم‌ها و آقایان دارد. حمام دیگر مانند قبل شلوغ نیست، اما هنوز هم مشتری‌ داریم. کارگرهای شهرستانی که اینجا کار می‌کنند، همسایه‌هایی که آبگرمکن‌شان خراب شده، شهرستانی‌هایی که اینجا مسافرند و از تهران عبور می‌کنند یا به مهمانی آمده‌اند، اما روی‌شان نمی‌شود در منزل صاحبخانه به حمام بروند، بیشتر مشتریان من هستند. روی هم رفته هر روز 30‌،40 مشتری داریم. ولی خب آن وقت‌ها که خانه‌ها حمام نداشت، روزی هزارنفر می‌آمدند.» این حمام هم مثل بقیه بناهای این خیابان در طرح عقب‌نشینی قرار دارد و قرار است نصف زمین در طرح بیفتد، گویا همین هم باعث شده حمام هنوز نفس بکشد وگرنه تا به حال صدباره خراب و جایش ساختمان مسکونی و تجاری ساخته شده بود.

حمام،محدودیت زمانی نداشت
وسط راهرو 3 گلدان بزرگ گردوست. قد درختچه‌ها تا سقف رسیده و برگ‌های پهنش مثل چتری سبزند. از متصدی درباره عمر درختچه‌ها پرسیدم و اوگفت: «زمانی که حمام افتتاح شد وسط راهرو یک ردیف گلدان چیده بودند. همه گل‌ها به مرور زمان از بین رفتند اما این 3 درختچه گردو ماندند و گمان کنم عمرشان بیشتر از 50 سال باشد. 3 بار تا به حال گلدان‌شان را عوض کرده‌ام و دوباره جای‌شان تنگ شده است و باز ریشه‌های‌شان از خاک بیرون زده‌اند.»
آن زمان که حمام‌ها عمومی بوده، شادی و غم مردم هم عمومی بوده، مثل عروسی و جشن نورسیده یا عزادار بودن یک خانواده. مردم رسم داشتند تازه عروس و تازه داماد و تازه زایمان کرده را با‌ساز و دهل و اسپنددود به حمام بیاورند و شیرینی پخش کنند. یا خانواده عزاردار را بعد از مراسم چهلم به حمام ببرند تا استحمام کند و لباس روشن بپوشد. حسین‌آبادی درباره این رسم و رسوم توضیح داد: «وقتی خانم‌ها زایمان یا عروسی می‌کردند، همراه زنان فامیل به حمام می‌آمدند و هلهله و شادی می‌کردند. اسپنددود می‌آوردند و شیرینی. بعضی‌ها دایره و تنبک هم می‌زدند و من که بچه بودم شیرینی نوزاد را ازشان می‌گرفتم.»
به گفته او از 25 سال پیش کم‌کم تعداد مشتری‌ها افت کرد و صاحبانش مجبور شدند بخش عمومی حمام را تعطیل کنند، اما نمره‌ها همچنان به کار خودشان ادامه داده‌اند. حسین‌آبادی از تفاوت قیمت‌ حمام نسبت به گذشته هم گفت: «هرکسی می‌توانست یک ساعت در نمره بماند. اگر بیشتر می‌ماند باید اضافه پولش را می‌داد. عمومی 7 قران و نمره یک تومان بود و هر نیم‌ساعت اضافه ماندن در حمام نمره 5 قران، اما عمومی‌ها سقف زمانی نداشت. بعضی‌ها 3، 4 ساعت می‌ماندند. یک عده صبح می‌رفتند و ظهر بیرون می‌آمدند یا ظهر تا عصر می‌رفتند. با خودشان هم لقمه غذا و کلی میوه می‌بردند تا بخورند. معمولاً هم خانوادگی می‌آمدند یا همسایه‌ها و فامیل‌ها با هم می‌آمدند. حمام آمدن یک جور دورهمی هم بود. الان ورودی حمام 8 هزارتومان است.»

باورها و رسوم قدیمی
در این حمام مثل آنچه در فیلم‌ها دیده‌ایم بعد از استحمام قلیان و چای نمی‌داده‌اند اما نوشابه خنک داشته‌اند. نوشیدنی خنکی که بعد از یک استحمام پر از بخار، حسابی جان آدم‌ها را تازه می‌کرده است. علاوه بر نوشابه مثل همه حمام‌ها، وسایل شست‌وشو هم داشته‌اند، برای کسانی که نیاز به لیف و کیسه‌ای نو داشتند یا یادشان می‌رفته از خانه وسیله‌ای را با خودشان بیاورند. هرچند همه آدم‌ها یک بقچه معروف داشتند به اسم بقچه حمام. یک پارچه چلوار یا تترون سفید که معمولاً با تور دوردوزی شده بود. بعضی وقت‌های برای جوان‌ترها که نوعروس و نوداماد بودند گلدوزی هم داشته است و یک پارچه ضخیم‌تر و اغلب مخمل که روی پارچه سپید پهن می‌کردند و روی‌شان می‌نشستند تا با حوصله لباس بپوشند یا موی‌شان را شانه زده و نفسی تازه کنند. تنفس آن همه بخار گرچه پوست‌شان را تازه می‌کرد اما به قول معروف آدم را از رمق هم می‌انداخت.
همان‌طور که با حسین‌آبادی رفتیم تا حمام عمومی زنانه و متروک را ببینم او درباره فروش وسایل استحمام گفت: «لیف و کیسه و شامپو بالشی و... هم می‌فروختیم. این بخش عمومی حمام که می‌بینید نزدیک به 30 سال است بسته شده و فقط نمره‌ها بازند.» در ورودی بخش عمومی یک راهروی باریک و کوتاه است و بعد رختکنی وسیع با کلی کمد که روی‌شان شماره دارد و جایی بوده برای قراردادن لباس‌ها و وسط رختکن حوض و 2 فواره کوچک که حالا سال‌هاست رنگ آب به خودشان ندیده‌اند. در انتهای رختکن بخش اصلی حمام عمومی است. جایی که خیلی قدیم خزینه داشته و بعد که دوش به ایران می‌آید تبدیل می‌شود به یک حوض پر آب. اینجا زمانی پر از بخار آغشته به بوی صابون و شامپو بود. حسین‌آبادی گفت: «مردم بعد از گذاشتن لباس‌های‌شان در رختکن وارد بخش اصلی می‌شدند. بین بخش رختکن و قسمت شست‌وشو، یک راهروی باریک است و حوضچه‌ای کوچک دارد که آن‌زمان پر از آب سرد بوده تا قبل از رفتن پای‌شان را بشویند و تمیز وارد شوند. وقت ورود هم چون آنجا پر از آشنا و دوست بوده اول سلام و علیک می‌کرده‌اند. بعضی‌ها هم به نشانه ادب و احترام، لگن خود را پر از آب گرم می‌کردند و پشت بزرگ‌ترهای حاضر در حمام کمی آب می‌ریختند. بعد از شست‌وشو که معمولاً با حنا گذاشتن و حتی کوتاه کردن مو همراه بود و کلی گل گفتن و گل شنفتن با همسایه‌ها و آشناها، بیرون می‌آمدند. به محض بیرون آمدن هم پای‌شان را توی آب خنک حوضچه وسط رختکن می‌گذاشتند. این کار برحسب عادت بود، اما طب سنتی می‌گوید برای بیرون رفتن سودا از بدن مناسب است و بالا رفتن صحت و سلامت.» حسین‌آبادی بعد از نشان دادن رختکن دعوتم می‌کند بخش اصلی را ببینم. اما من به تماشا از دورش اکتفا می‌کنم. حسین‌آبادی درباره شغل‌های رایج در حمام عمومی هم توضیح داد: «آن زمان 12 کارگر بودیم و کم‌کم همه رفتند یا مرحوم شدند و فقط من ماندم. 5 نفر کیسه می‌کشیدند و 2 نفر صابون می‌زدند. به هر دو هم دلاک می‌گفتند. کیسه و صابون با هم 2 قران بود.» او گفت که هنوز هم پیرزن‌ها و پیرمردهایی هستند که با وجود داشتن حمام در خانه به حمام عمومی می‌آیند چون معتقدند «حمام خانه به‌شان نمی‌چسبد.»

جمعه‌های شلوغ حمام
از او درباره تون یا آتشگاه حمام هم پرسیدم. همان تونی که شنیده‌ایم یا در قصه‌های قدیمی خوانده‌ایم که در بی‌گاه صبحی، ‌گر گرفته و صورت زنِ حمامی یا مردِ حمامی را سوزانده است. حسین‌آبادی گفت: «الان بهش می‌گوییم کوره، اما قدیم‌ها تون می‌گفتند. الان کوره ما گازسوز شده و 2 تا مخزن 50 هزارلیتری آب دارد. یکی گرم و یکی سرد. روزی 2 ساعت هم روشن می‌شود و برای کل روز آب گرم داریم. اما 27 سال پیش
 نفت سیاه می‌سوزاندیم. من 5 صبح به حمام می‌آمدم و کوره را روشن می‌کردم و تا 9 شب کوره می‌سوخت. الان دیگر نیازی نیست 5 صبح بیدار شوم، اما عادت کرده‌ام. عادت همان سال‌هایی که حمام شلوغ بود و همان 5 صبح که می‌آمدم 10، 15 نفر پشت در صف ایستاده بودند.»احمد حسین‌آبادی بچه یزد است و در همان 15 سالگی که از یزد به تهران می‌آید در حمام مشغول به کار می‌شود و حالا 2 دختر دارد و 2 پسر و وقتی از حمام صحبت می‌کرد، پیدا بود کوهی از خاطره در ذهنش مرور می‌شود: «جمعه‌ها بدون استثنا حمام نمره، صفی بود. شماره می‌دادیم و نوبتشان که می‌شد، صدا می‌کردیم. تا شب 200، 300 تا شماره می‌دادیم.
بعضی‌ها بچه‌های‌شان را می‌فرستادند تا شماره بگیرد و خودشان 2‌، 3 ساعت بعد می‌آمدند یا اینکه یکی می‌رفت و برای همسایه‌اش شماره می‌گرفت تا بعد از او بیاید.»وقتی با احمد حسین‌آبادی درباره حمام صحبت می‌کردم کمی بوی بخار آغشته با صابون می‌آمد و کمی هوا دم داشت. چند کارگر هم به حمام آمدند و پرسیدند می‌توانند لباس‌شان را هم بشویند و پاسخ مثبت گرفتند. هرچند از 11 نمره مردانه فقط چراغ 3 نمره روشن بود و کمی صدای شره آب می‌آمد، اما می‌شد روزی را تصور کنی که مردم روی این صندلی‌ها به انتظار نشسته‌اند و با هم گپ می‌زده‌اند. و احمد حسین‌آبادی از میان همهمه گفت‌وگو و صدای آب داد می‌زند، شماره 275... شماره 276.... از او خداحافظی کردم، اما قبلش پرسیدم، برایش سخت نیست در این حمام اغلب خودش است و کلی خاطره از دیروز. گفت: «عادت کردم به این روزمرّگی...» و 3 عکس قدیمی روی دیوار را نشانم داد، یکی جوانی‌های خودش، یکی عکس پدرش و دیگری یکی از کارگران حمام که هر دو حالا دیگر نیستند.

  • ع ش

جواهر پرتغال

سه شنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۵، ۰۹:۴۲ ق.ظ


شهر سینترا (Sintra) جواهر فرهنگی و تاریخی کشور پرتغال به شمار می‌رود. سالانه تعداد بی‌‍‌‌شماری گردشگر به این شهر سفر کرده و از دیدن بناهای تاریخی آن دیدن می‌کنند.
به گزارش مشرق، ساختمان‌ها و نقاط تاریخی بسیاری در این شهر وجود دارند که همگی جالب توجه هستند، همانند کاخ زیبای کوئینتا دا رگالریا (Quinta da Regaleria) که در نزدیکی مرکز تاریخی این شهر قرار گرفته و با ظاهر پر شکوهش توجه همگان را به خود جلب نموده است.
این کاخ رمانتیک و کلیسای با شکوهش در فاصله سال‌های 1904 تا 1910 ساخته شده‌اند. در معماری آنها عناصر سبک گوتیک و رومانسک در هم تلفیق شده و خودنمایی می‌کنند. درهای این کاخ 5 طبقه هم اکنون به روی عموم باز است اما ساختمان کلیسای کاتولیک رومی هنوز برای بازدید چندان قابل اطمینان نبوده و به صورت کلی در دست تعمیر است. این بنا نیز از طبقات گوناگون و تزئیناتی به شکل ستاره پنج پر برخوردار می‌باشد.

برج مارپیچ و هشت وجهی این کاخ به یکی از خاص‌ترین تونل‌های زیرزمینی تبدیل شده و در نهایت به یک چاه ختم می‌گردد. این مارپیچ به سمت پایین حرکت کرده و وارد سرداب‌های پرپیچ و خم و باغ‌های مخفی می‌گردد، جایی که دو دریاچه مصنوعی و تعداد زیادی فواره قرار گرفته‌اند. همه چیز در این کاخ به گونه‌ای پیش می‌رود که گویی در قلعه پریان به سر می‌برید.

  • ع ش

حاج آقا رحیم ارباب

دوشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۵۷ ب.ظ

پدر آقا رحیم، حاج على پناه، مشهور به ارباب حاج آقا(فرزند عبدالله مشهور به ارباب آقا) فرزند حاج على پناه فرزند ملاّ عبدالله شیرانى بود

«آقا رحیم در خانواده اى رشد کرد که افرادى با سواد، اهل شعر و ادب و تاریخ بودند پدر ایشان در شعر، تخلّص «لنگر» داشت و سال ها با عُمّان سامانى و دهقان سامانى و ملاّ محمّد هُمامى و دیگر شعراى معاصرش جلسات شعر داشت آقا رحیم نیز بیش تر اشعار فارسى حافظ و مولانا و شعراى عرب را که حفظ داشت، از دوره کودکى خود و از طریق شنیدن از زبان پدر و عمویش بوده است »

آقا رحیم ارباب بزرگ ترین فرزند خانواده اش بود وى دو برادر و یک خواهر داشت یکى از برادرانش، عبدالله ارباب (۱۲۹۸ – ۱۳۷۹ هـ ق ) استاد بزرگ خطِّ نسخ بود و قرآن و کتاب هاى دُعا را با این خط مى نوشت

دومین برادر وى، حاج عبدالعلى ارباب(۱۳۰۴ – ۱۳۸۴ هـ ق ) بود او مردى با سواد و اهل کمال بود که مخارج خانواده به همّت وى تأمین مى شد

هر دو برادر آقا رحیم از وى کوچک تر بودند، و پیش از او وفات یافتند ([۱])

اجداد آقا رحیم ارباب «از اعیان دهاقین و مشاهیر نجبا و بزرگ زادگان قریه چرمهین از قُراى معروف روستاى لنجان اصفهان و صاحب مال و ثروت بودند و بدین سبب به لقب ارباب خوانده مى شود »([۲])

پدر و عمویش (ارباب حاج حسن) از ستم «بختیارى ها گریخته به شهر آمدند که تظلّم کنندامّا چه نتیجه که حاکم، خود فاسدتر از آن ها (بختیارى ها) بود و به ناچار براى همیشه در اصفهان و – در محلّه باغ همایون سابق و باغ تختى امروزى – ساکن شدند و محل سکونت آن ها چهار خانه تو در تو بود که چهار طرف این خانه ها اتاق وجود داشت، و هشت خانوار که حدود شصت نفر بودند در صلح و صفا و آرامش مى زیستند »([۳])

تحصیلات

آقا رحیم ارباب، ادبیات فارسى و بخشى از صرف و نحو را در کودکى، نزد ملاّ محمّد همامى([۴])، در «چرمهین» خواند وى در اصفهان، بقیّه مقدّمات و سطوح را نزد حاج میرزا بدیع (متوفا: ۱۳۱۸ هـ ق )، قوانین اصول را نزد علاّمه آیه الله آقا سید محمّدباقر درچه اى (متوفا: ۱۳۴۲ هـ ق ) و خارج اصول فقه را نزد سید ابوالقاسم دهکردى و حاج آقا منیر احمدآبادى (متوفا: ۱۳۴۲ هـ ق ) آموخت فلسفه، هیئت و ریاضیات را نزد جهانگیرخان قشقایى و آخوند ملاّ محمّد کاشى فرا گرفت ([۵])

وى ۴ سال به فراگیرى اسفار نزد حاجى ملاّ اسماعیل درب کوشکى پرداخت او براى ادامه تحصیلات، به عراق رفت و در درس میرزا محمّد حسن شیرازى شرکت کرد، تا به مقام اجتهاد نائل آمد

او شوق فراوانى نسبت به فراگیرى دانش داشت خودش در این باره مى گوید:

«از اول شب آماده مطالعه کتاب هاى علمى مى شدم و مطالعه طول مى کشید تا شام حاضر مى شد و لذّت مطالعه کتاب، مهلت به صرف شام نمى داد و غذا سرد مى شد و گاهى مطالعه طول مى کشید تا صبح مى شد و بعد از تناول غذاى شب و اداى فریضه صبح، در مجلس درس حاضر مى شدم و با شوقِ علم آموزى اعتنا به کمبود خواب نداشتم »([۶])

آقا رحیم ارباب «از حیث تبحّر در ادبیات، در زمان خود کم نظیر بودند تمام اشعار سیوطى را در سن نود و چند سالگى از حفظ داشتند و نیز کتاب شرح منظومه ملاّ هادى سبزوارى را، همین ملا هادى کتابى دارد در فقه به نام «نبراس» که هم نظم است و هم نثر و موضوع آن فلسفه احکام است »([۷])

استادان

استادان حاج آقا رحیم در اصفهان و نجف به شرح ذیل است:

۱ حجه الاسلام و المسلمین ابوالمعالى کلباسى

۲ آخوند ملاّ محمّد کاشى

۳ آیه الله سید محمّد تقى مدرس

۴ آیه الله حاج سید محمّد باقر درچه اى

۵ جهانگیرخان قشقایى ([۸])

۶ آیه الله سید ابوالقاسم دهکردى (۱۲۷۲ – ۱۳۵۳ هـ ق )

۷ میرزا بدیع درب امامى (متوفا: ۱۳۱۸ هـ ق ) ([۹])

۸ حاج آقا منیر احمد آبادى (۱۲۶۹ ـ ۱۳۴۲ هـ ق )

۹ آقا سید محمود کلیشادى (متوفا: ۱۳۲۴هـ ق) ([۱۰])

احترام به استادان

ارادت و عشق حاج آقا رحیم به استادانش، به خصوص جهانگیرخان قشقایى و آخوند کاشى به حدّى بود که نظیرش در کم تر کسى دیده شده است وى در خدمت آن دو بزرگوار مى ایستاد تا بگویند: آقا رحیم، بنشین! آن وقت با ادب در حضور آنان مى نشست «نکته مهمى که در زندگى ایشان قابل توجه است و به عنوان اُسوه پذیرى از آیه الله ارباب مى توان نام برد، این است که در مورد خدمت به استادش، جهانگیرخان این گونه بود که کلیّه وسایل زندگى و خوراک ایشان را تهیه و غذاى ایشان را آماده مى کرد و حتى لباس هاى ایشان را با نهایت احتیاطى که طبیعت او بود، مى شست آن گاه اگر اجازه مى داد از خدمتش مرخص مى شد »([۱۱])

L212p345

تدریساو شرح لمعه تدریس مى کردند درس شرح لمعه ایشان «آن قدر تطبیقى بود و شرح و بسط داشت که مطالب را استدلالى براى شاگردانشان مى گفتند آن کسانى که مى رفتند درس ایشان و آن را یادداشت مى کردند، از شرح لمعه آیه الله ارباب بیشتر از درس خارج دیگران استفاده مى کردندبه طورى که کسى شش یا هفت سال به درس خارج حاج آقا رحیم ارباب مى رفت، ادعاى اجتهادش مقرون به دلیل مى شد چون در هر بحث فقهى، ایشان روایاتش را از بحارالانوار و یا کتب مشهور روایى که مستند فقه است، نقل مى نمودند و یا نظر استادان فقه را با دلایل آن مى گفتند کتاب وسایل الشیعه از کتاب هاى جامع اخبار فقهى است، کَانَّهُ ایشان آن روایات را حاضرالذهن داشتند و اقوال مختلف فقها را نقل مى کردند، با شرح لمعه تمام اقوال را با شواهد روایى و شواهد آیات قرآن کریم، تفسیر، لغت، رجال، درایه آن کاملا بررسى مى کردند مصداق آن چه که به آن مى گویند درس خارج »حاج آقا رحیم ارباب، ابتدا در مسجد حکیم و سپس در مسجد «کرک یراق» تدریس مى کردند ([۱۲]) وى «فقه را از روى جواهر مى گفتند و جواهر هم جلوى ایشان بود در خارج فقه استنباطشان از روى جواهر آشیخ محمّد حسین نجفى بود فقه را از جواهر مى گفتند و اصول را هم از فرائد »([۱۳]) او پس از آن که بیمارى اش شدّت یافت، در منزل تدریس مى کردند وى به تدریس، بیش تر از هر چیز دیگر اهمیّت مى دادند «در طول پنجاه سال کمتر مسافرت رفتند، حتى براى سفرهاى زیارتى عتبات مقدس کربلا، نجف، مشهد و حج هم همان یک حج واجب را ایشان رفتند ایشان درس را تعطیل نمى کردند و در احیاى حوزه و تربیت شاگردانى که هر کدام از علماى این شهر (اصفهان) هستند، نهایت جدّیت و کوشش را مى نمودند »([۱۴])آیه الله ارباب در سال ۱۳۲۰، جواهر و شرح تجرید علاّمه را در مسجد حکیم تدریس مى کردند ([۱۵])وى معتقد بود «تنها تدریس کافى نیست، علما و مجتهدین بر اریکه منبر بنشینند و به بیان مسائل شرعیه و اخلاقیات براى مردم بپردازند »([۱۶])یکى از شاگردان وى مى گوید: «در زمینه فلسفه، در حدّ اعلى بودند و به «حکیم» شهرت داشتند »([۱۷])آیه الله ارباب آخرین فروغ هاى فلسفه در اصفهان بودند وى مدّت ها درس فلسفه مى گفتند، لکن بعداً تبدیل کردند به کلام مانند «شرح تجرید» و هنگامى که به ایشان پیشنهاد مى شود که شرح منظومه تدریس کنند، قبول نمى کند و مى فرماید: حاضرم شرایع الاسلام (فقه) بگویم حکمت ایشان «متمایل به حکمت مشاء و حرف هاى ملاّ صدرا بودبه مطالب صدرالمتألّهین خیلى اهمیت مى دادند هر وقت حرف از حکمت بود، معمولا سخنان ملاّ صدرا یا محى الدین عربى اندلسى را مطرح مى فرمودند، زیرا این ها استوانه هاى علمى ایشان بودند در حکمت و عرفان »([۱۸])شاگردان۱ ملاّ محمّد على معلم حبیب آبادى (نویسنده مکارم الآثار) مى گوید:«من هیئت را خدمت آیه الله ارباب مى خواندم و مثل این که ایشان در کُرات سیر کرده بودند، با وجود نداشتن ابزار و وسایل در آن زمان، چنان براى ما علم هیئت را ترسیم مى نمودند که گویا مى دیدیم و براى ما عینیّت پیدا مى کرد »([۱۹])۲ سید حسین مدرس هاشمى (متولّد: ۱۲۹۰) وى هیئت را نزد آیه الله ارباب فرا گرفت ([۲۰])او درباره استادش مى گوید: «خیلى به ادبیات بها مى داد و اگر طلبه اى عبارتى را اشتباه مى خواند، خیلى ناراحت مى شد و برعکس، وقتى عبارت عربى را از نظر ادبى خوب مى خواند، او را مورد تشویق قرار مى داد »([۲۱])۳ سید مصطفى بهشتى نژاد ۴ سید محمّد حسینى قهدریجانى ۵ شهید سید محمّد حسینى بهشتى ۶ شهید محمّد مفتح ۷ حاج سید محمّدرضا خراسانى ۸ حاج میرزا على آقا هسته اى ۹ سید محمّد مبارکه اى ۱۰ حاج ملاّ رمضان املایى ۱۱ حجه الاسلام مقتدایى ۱۲ حاج آقارضا بهشتى نژاد ۱۳ ملاّ هاشم جنّتى (پدر آیه الله جنّتى) ۱۴ حاج آقا هدایت (اهل شهرضا) ۱۵ حاج آقا مهدى امام (امام جمعه شهرضا) ۱۶ آخوند نورى (اهل رهنان) ۱۷ حاج آقا میرزا امام دهکردى ۱۸ حاج آقا مصطفى امام دهکردى ۱۹ آقاى حسین على راشد (سخنران معروف) ۲۰ شیخ مرتضى شمس اردکانى ۲۱ حاج آقا کلباسى ۲۲ آیه الله ناصرى اصفهانى ([۲۲])۲۳ جلال الدین همایى وى «هر وقت به اصفهان مى آمد، فوراً به خدمت آقاى ارباب مى شتافت و ایشان نیز به وى علاقه داشتند آقاى همایى «فقه» آیه الله ارباب را تماماً مى دانست»([۲۳]) آقاى همایى در این خصوص نوشته است: «این بنده حقیر افتخار دارد که سالیان دراز با ارادت صادق در خدمت ایشان آمد و رفت داشتم و مدت مدید از درس فقه، کلام، هیئت و نجوم از محضر مبارکشان بهره مند شده ام آنچه درباره ایشان مى نویسم مبتنى بر درایت است، نه روایت از قبیل مشاهدات و امور یقینى است نه مسموعات و قضایاى حدسى و تخمینى »([۲۴])635053191731093750

 

۲۴ شهید مرتضى مطهرى

آیه الله شیخ احمد فیاضّ مى گوید: «مرحوم مطهرى پیش حاج میرزا على شیرازى و مرحوم ارباب – که در جنبه هاى حکمت و ریاضى و قوى بودند و جامع – رفت و آمد مى کردند و از ایشان استفاده ها مى بردند مرحوم ارباب به ایشان احترام مى گذاشتند »([۲۵])

شهید مطهرى(رحمه الله) درباره حاج آقا رحیم ارباب گفت:

«خدا حفظ کند آقاى حاج آقا رحیم ارباب اصفهانى را، ایشان از علماى طراز اول ما در فقه و اصول و فلسفه و ادبیات عرب و قسمتى از ریاضیات قدیم مى باشندشاگرد حکیم معروف مرحوم جهانگیرخان قشقایى بوده اند و مثل مرحوم جهانگیرخان هنوز هم کلاه پوستى به سر مى گذارند »([۲۶])

نظرات فقهى

آیه الله ارباب در فقاهت، «مذاقى معتدل و متوسط ما بین اصولى و اخبارى ]داشت و [مجتهد مسلّم بود([۲۷]) ایشان در فقه، مبنایش بر اخبار بود، نه این که اخبارى باشدلکن مانند صاحب حدائق که متمایل به اخباریت است، متمایل به اخبار بودند در زمینه اصول، همسو با صاحب کفایه نبودند و متمایل به فرائد شیخ مرتضى انصارى بودند که اصولى آمیخته با فقه و اصولا فقه است »([۲۸])

آقاى ارباب اعتقاد داشت که اگر کسى مطالبى را که در شرح لمعه است، خوب و دقیق و عمیق بخواند، مجتهد است و احتیاج به درس خارج ندارد

وى در فقه، بسیار خوش سلیقه بود و در مسائل فقهى تحت تأثیر دیگران قرار نمى گرفت در هیچ مسئله اى از مسائل فقهى، تزلزلى بر خاطرش راه نمى یافت برخى از فتواهاى او مخالف فتواى بسیارى از فقیهان معاصرش بود، از جمله:

۱ وجوب عینى نماز جمعه وى پیوسته در اصفهان و حومه، نماز جمعه را اقامه مى کرد معمولا خطبه هاى امیرالمؤمنین(علیه السلام) را در دو خطبه نماز جمعه مى خواند

«نسبت به علاقه اى که به امیرالمؤمنین داشت، اکثر مواقع احادیثى را که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)در فضائل امام على(علیه السلام) فرموده بود، در خطبه هاى نماز جمعه مى خواند »([۲۹])

۲ ارث بردن زوجه از تمام ترکه شوهر، حتى از زمین ([۳۰])

۳ طهارت اهل کتاب ([۳۱])

۴ زکات اختصاص به موارد نه گانه ندارد

۵ سهم امام را باید به سیّد داد ([۳۲])

۶ هر غسلى کفایت از وضو مى کند ([۳۳])

مشرب فلسفى

جلال الدین همایى در خصوص مشرب فلسفى حاج آقا رحیم ارباب مى نویسد:

«حاج آقا رحیم ارباب آخرین یادگار مکتب قدیم اصفهان هستند که به غور فلسفه ملاصدرا رسیده و غوامض و دقایق آن را به درستى و خالى از حشو و زواید فهمیده و هضم کرده و به اصول و مبانى آن کاملا معتقد مى باشند چیزى که هست، اهل تظاهر و فضل فروشى نیستند شاگردان خصوصى خود را نیز با همین خوى و عادت تربیت فرموده اند »([۳۴])

L212p338

با نهج البلاغهآیه الله ارباب اکثر خطبه هاى نهج البلاغه را از حفظ داشت و به ابن ابى الحدید علاقه وافر داشت اشعارش مشحون از مدح مولاى متقیان، على بن ابیطالب(علیه السلام) و نهج البلاغه بود معمولا در جلسه هاى دوستانه اش مدتى از نهج البلاغه سخن مى رفت این بحث ها بخصوص زمانى که مرحوم آیه الله حاج میرزا على آقا شیرازى(رحمه الله) زنده بودند، صدها بار در منزل حاج آقا رحیم تکرار مى شد و آن مرد بزرگ، شاخص و شمع محفل بودند و دیگران سراپا گوش بخصوص یک تابستان، ادیب نیشابورى با آن قد کوچک و لهجه خراسانى، همه روزه در منزل ایشان با آن دو بزرگوار جمع بودند و بحث اصلى آن ها نهج البلاغه بود »([۳۵])وجوب نماز جمعهآیه الله ارباب نماز جمعه را وجوب عینى مى دانست لذا براى برپایى آن اهتمام ویژه داشت در این باره، یکى از شاگردانش مى گوید:«تمام روزهاى جمعه حدود ساعت ۹ صبح، ایشان در حمّام محلّه بودند، خضاب مى کردند و نظافت مى نمودند غسل جمعه را در حمّام انجام مى دادند ]و ایشان[ با توجه به این که نماز جمعه را واجب مى دانستند، مى خواستند غسل جمعه انجام شود بر نماز جمعه اصرار داشتند حتى در همان کهولت سن »([۳۶])نماز جمعه ایشان «حال بخصوصى داشت همه این نماز حال بود ما مى گفتیم: شما حالى دارید مى فرمودند: شما آخوند کاشى را ندیده بودید وقتى آخوند به طرف خدا مى ایستاد و نماز مى خواند، استخوان هاى سینه اش مى لرزید و حالتى داشت که همه در و دیوار مدرسه صدر جذب مى شد »([۳۷])خطبه هاى نماز جمعه او «در تقویت روحیه معنوى افراد خیلى مؤثر و مفید بود شخصى گفته بود که این خطبه ها از جهت موعظه بودن آن، براى یک هفته ما بس است »([۳۸])وى «براى اجراى نماز جمعه چه زحماتى را متحمل شدند و چقدر جا عوض کردند ]ابتدا [مسجد گَرَکْ یَراقْ([۳۹])ها ـ بر روى یک حصیر کهنه، زیر یک درخت توت قدیمى ـ بود سپس مسجد حکیم، مسجد در کوشک، مسجد جامع، مسجد رهنان، مسجد مرحوم حجه الاسلام صدیقین، منزل شخصى برادرش حاج عبدالعلى ارباب و بالاخره ]محله[ گورتان در راه نجف آبادایشان خود را موظف مى دانستند که حدّ شرعى فاصله نماز ]جمعه[ را رعایت کنند و به همین دلیل فاصله را دائماً افزودند ]تا به خارج شهر اصفهان محله فوق الذکر کشیده شد[ البته عمق مطلب اخلاق ستوده آن بزرگوار بود که نمى خواستند اقدام ایشان کمترین بار خاطرى براى نمازگزار (امام جمعه) دیگرى در حول و حوش ایشان باشد »([۴۰])درآن زمان، نمازجمعه دراصفهان توسط امام جمعه اصفهان (آقامحمّدمهدى سلطان العلماء ) و در محله گورتان توسط حاج آقا رحیم ارباب و در علویجه – ۷۰ کیلومترى اصفهان ـ توسط آیه الله سید میرزا هادى طباطبایى رفیعى اقامه مى شد و از آن زمان تاکنون ادامه دارد«آقاى ارباب دلیل مهمشان بر وجوب تعیین نماز جمعه در دوران غیبت کبرى، همین بسط ید علماى شیعه بود بسط ید علماى شیعه را ایشان دلیل بر وجوب تعیینى مى گرفتند، چون در زمان ائمّه(علیهم السلام) بسط یدى بود، آن ها نماز جمعه را اقامه مى کردندمثلا امیرالمؤمنین على(علیه السلام) در پنج سال حکومتشان و یا امام حسن مجتبى(علیه السلام)در شش ماه حکومت خود »([۴۱])آیه الله ارباب و امام خمینى(قدس سره)«در ابتداى مبارزات امام خمینى(قدس سره) و نهضت ایشان، قضایاى نهضت به آقاى ارباب منتقل شد و ایشان فرمودند: آقاى خمینى که از اصحاب لیل ]اهل نماز شب[ هستند باید پیروز شوند و کارشان به ثمر برسد شخصى به آیه الله ارباب گفت: شاه انتظار دارد که حضرت آیه الله العظمى خمینى بروند و از او عذر خواهى کنندآقاى ارباب در جواب او فرمودند: این شاه است که باید برود و از ایشان عذر خواهى کند »([۴۲])آیه الله ارباب و مسائل جهانى«ایشان در مسائل جهانى و خارج از کشور نیز اگر صلاح مى دانستند، اظهار نظر مى فرمودنددر موقع استقلال الجزایر که ظاهراً در سال ۱۳۴۲ش بود، فتوایى جهت کمک به مسلمانان و ملت الجزایر و به نفع آنان و علیه دولت فرانسه صادر نمودند»در بخشى از آن آمده است: «وَ قالَ تَبارکَ وَ تَعالى اِنْ تَنْصرُوا الله یَنْصُرکُمْ وَ یُثَبِّت اَقْدامَکُمْدیر زمانى است که اهل الجزایر به وجوه مختلفه دچار گرفتارى شدید گردیده و نداى یا للمسلمین آن ها به سمع عالمیان رسیده، به منظور عمل به لوازم ایمان بلکه عمل به لوازم بشریت و وجدان مأمول و مترقب از ارباب همم عالیه و اولیاء احسان که مظانّ خیرند، از طبقات جامعه و طوایف این است که در اسرع اوقات هر چند زودتر بذل جهد فرموده در مقام مساعدت و دستگیرى این ستمدیدگان که حال آن ها حزن آور و رقّت بار است بر آیند و خداوند را از خود خشنود فرمایند ان شاء الله وسیله ازدیاد نعمت و برکت خواهد بود اقل الخلیقه رحیم »([۴۳])سبب معمّم نشدن«شاید از جمله عللى که آیه الله ارباب معمّم نشداین بود که به استادش جهانگیرخان تأسى کندزیرا او در همان لباس ایلى بود و دیگر این که احتمال مى رود تصوّر مى نمود که لیاقت این لباس را نداشته و حال آن که اگر کسى با ایشان محشور بود، مى دید لیاقت ایشان از همه بیش تر است ولى در موقع نماز عمامه مى گذاشتندشالى داشتند ]که[ آن را بر سر مى بستند و بعد از نماز باز مى کردند و این کار را مستحب مى دانستند »([۴۴])درس اخـلاقیکى از شاگردانش مى گوید: «روزى به آیه الله ارباب گفتم: خوب است شما درس اخلاق هم بگویید آن مرحوم گفتند: اخلاق علم حال است و علومى که ما مى خوانیم، علم قال است » یعنى اخلاق چیزى نیست که باشرکت درکلاس اخلاق و با خواندن کتاب هاى اخلاقى، بتوان به آن دست یافت باید تهذیب نفس نمود ([۴۵])روزه و رمضان«حاج آقا رحیم ارباب در حالى که در سنّ نود سالگى یا بیشتر، بودند مى فرمودند: تا به حال یک روزه از من فوت نشده است »([۴۶])

از راست به چپ: سید حسین احمدی، سید محمود (پدر علامه غروی)، رحیم ارباب و سید محمد جواد غروی سال ۱۳۴۰

از راست به چپ: سید حسین احمدی، سید محمود (پدر علامه غروی)، رحیم ارباب و سید محمد جواد غروی سال ۱۳۴۰

در خصوص ویژگى هاى اخلاقى حاج آقا رحیم ارباب باید گفت که وى مردى بود که جذبه معنوى اش، کوچک و بزرگ را به تکریم و تعظیم وا مى داشت و سخنان کوتاه و پرلطفش هر کسى را به قبول و اطاعت ترغیب مى کرد همیشه با طمأنینه راه مى رفت و چشم به سوى زمین داشت ابتدا، از طریق صدا دیگران را مى شناخت و بعد آنان را مى دید به اندک غذایى قانع بود غذاى اصلى او را لبنیات تشکیل مى داد اگر به مهمانى مى رفت ساده ترین غذا را مى خورد عادت او، خوردن چند استکان چاى بود

هرگز با هیچ کس، بچه و بزرگ، با لحن تند و خشن سخن نمى گفت و همه را با لفظ آقا یا خانم صدا مى زد

او با بچه هایى که شلوغ مى کردند، درشتى نمى کرد و با مهربانى برخورد مى نمود

هر کس به ملاقات او مى رفت، تا آن جا که توان داشت، در تکریم و تعظیم او مى کوشید و در مقابل او به پا مى خاست کم تر کسى دیده شده است که هنگام سخن گفتن از استادان خود و بزرگان گذشته و حال، تا آن حدّ احترام آمیز سخن گوید «وقتى از جهانگیرخان و آخوند کاشى حرفى به میان مى آورد، درست مثل آن بود که هنوز در برابر آنان ایستاده است آن ها را عاشقانه مى ستود یک بار مرد ناپخته اى به ایشان گفت: حاج آقا! شنیده ام که مرحوم آخوند کاشى گاهى عصبانى که مى شدند الفاظ تند و درشت به زبان مى آوردند در پاسخ گفتند: از این بابت چیزى نمى دانم ولى شما آیا از بزرگى مقام و علم آخوند چیزى نشنیده اى؟ گفت چرا گفتند: پس از آن ها حرف بزنید ([۴۷])

اداره زندگى

آیه الله ارباب از سهم امام اعاشه ]زندگى [نمى کردند، اصلا سهم امام نمى گرفتند و مى گفتند: خودتان به طلاّب مستحق سهم امام بدهید یکى از روحانیون مى گفت: مقدارى سهم امام جهت ایشان آورده بودند، فرمودند تا آن پول ها را به آقایى بدهند تا میان طلاب تقسیم کند، امّا پول براى فقرا مى گرفتند و فقرا نیز به خانه ایشان رفته و حق خود را مى گرفتند ([۴۸]) حتى از عواید املاکى که اطراف شهرکُرد و از ناحیه ارث پدرى به ایشان مى رسید، به اندازه مخارج خود برمى داشتند و مى فرمودند: همین اندازه مخارج ما مى گذرد و بقیه عواید را مى دادند به کشاورزان ([۴۹])

خـانـواده

آیه الله ارباب در جوانى ازدواج کرد او بعد از فوت همسرش، با خواهر میرزا عباس خان شیدا (شاعر معروف اصفهان، خطّاط بزرگ نستعلیق و صاحب مجله «دانشکده») ازدواج کرد و تا آخر عمر با این همسر زندگى کرد او از هیچ کدام از همسرانش صاحب فرزندى نشد ([۵۰])

عبادت

آیه الله ارباب شب ها دیر به خواب مى رفت و زود بیدار مى شد شب هاى تابستان که همه در حیاط خانه مى خوابیدند، ایشان نیمه هاى شب بیدار مى شد، به پشت بام مى رفت و مشغول نماز شب مى شد

«نمازهاى ایشان، بدون استثنا در اول وقت بود تنها در یک مورد نماز را تأخیر مى انداختند، آن هم به هنگامى بود که مهمانانى از سنخ خود داشتند یا در جایى مهمان بودند که معمّمین دیگرى نیز در آن جا بودندبى شک، به خاطر آن که مبادا آن ها را در شرایطى قرار دهد که موظّف به اقامه نماز جماعت با ایشان باشند، از این کار کراهت داشتند مشرب اخلاقى آن بزرگ، آن چنان بسیط و عام بود که نمى خواست کم ترین بار خاطرى براى همگِنان باشد

مسلمانى بود با شناختى کامل که ذرّه ذرّه وجودش با آن عجین بود به هنگام نماز و دعا، در صداى لرزانش آن چنان استحکام و ایمانى بود که هر شنونده اى را به لرزه مى انداخت و در بیانش چنان متانت و منطقى بود که هر مدّعى را آرام مى کرد توحید او تمام بود و زبانش جز حمد و شکر ایزد تعالى چیزى نمى گفت در همه عمر، حتى یک بار سخنى که بوى ناشکرى و نارضایى از آن به مشام برسد، شنیده نشدحتى در مواقعى که نزدیک ترین کسانش درمى گذشتند، با ایمان مطلق، انالله مى گفت و مى گذشت »([۵۱])

خـاطـره

«حاج آقا رحیم ارباب، قریب صد سال عمر کرد مرد با سواد و با تقوایى بود از شاگردان مرحوم آخوند کاشى بود و نسبت به وى خیلى اظهار علاقه مى کرد مرحوم ارباب نقل مى کرد: یک روز، درس مرحوم آخوند حاضر نشدم، روز بعد که رفتم، پرسید: دیروز کجا بودى؟ گفتم: رفته بودم زیارت قبور مؤمنین فرمود: چطور تا اینان در دنیا بودند، در کسب و کار و بازار، رعایت امور شرعى را نمى کردندحال که مرده اند، شده اند مؤمنین!»([۵۲])

جنبه علمى

مرحوم ارباب، از نظر علمى فوق العاده بود «مرحوم ارباب رفته بودند تهران براى معالجه آقایى از علماى تهران، همراه پسرش به عیادت آن مرحوم مى روند همان جا، مشکل فلسفى را که سال ها دنبال حلّ آن بوده ولى موفق به حلّ آن نشده بود، از مرحوم ارباب سؤال مى کند ایشان با همان حال مریضى و با آن کهولت سن، پاسخ وى را مى دهد و سپس اشعارى را از منظومه، از حفظ مى خواند آن آقا به پسرش مى گوید: «این چنین باید درس خواند که هنوز اشعار منظومه از یادش نرفته است و مشکل مرا هم به این آسانى حلّ کرد »([۵۳])

ارتباط با جوانان

دکتر محمّد جواد شریعت استاد دانشگاه مى گوید:

«سال ۱۳۳۲ ش بود من و عدّه اى از جوانان پرشور آن روزگار، پس از تبادل نظر به این نتیجه رسیده بودیم که چه دلیلى دارد که ما نماز را به عربى بخوانیم؟! چرا نماز را به فارسى نخوانیم! و عاقبت تصمیم گرفتیم که نماز را به فارسى بخوانیم و همین کار را هم انجام دادیم والدین کم کم از این موضوع آگاهى یافتند و به فکر چاره افتادند آن ها هم پس از تبادل نظر با یکدیگر تصمیم گرفتند که اول خودشان با نصیحت کردن، ما را از این کار باز دارند و اگر مؤثر نبود راه دیگرى برگزینند و چون پند دادن آن ها مؤثر نیفتادروزى ما را به نزدِ یکى از روحانیون آن زمان بردند و آن فرد روحانى وقتى فهمید که ما به زبان فارسى نماز مى خوانیم، به طرز اهانت آمیزى، ما را کافر و نجس خواند و این عمل او ما را در کارمان راسخ تر ومُصرتر ساخت عاقبت یکى از پدران، بقیّه والدین دوستان را به این فکر انداخت که ما را به محضر آیه الله حاج آقا رحیم ارباب ببرند و این فکر مورد تأیید قرار گرفت و روزى آن ها نزد حضرت ایشان مى روند و موضوع را با وى در میان مى گذارند و ایشان دستور مى دهند که در وقت معیّنى، ما را به خدمت آقاى ارباب راهنمایى کنند در روز موعود، ما را که تقریباً پانزده نفر مى شدیم، به محضر مبارک ایشان بردند در همان لحظه اول، چهره نورانى و لبان خندان ایشان ما را مجذوب خود ساخت و آن بزرگ مرد را غیر از دیگران یافتیم و دانستیم که اکنون با شخصیت استثنایى مواجه هستیم ایشان در آغاز، دستور پذیرایى از همه ما را صادر فرمودند سپس رو به والدین ما کردند و فرمودند: شما که نماز به فارسى نمى خوانید، فعلا تشریف ببرید و ما را با فرزندانتان تنها بگذارید

وقتى آن ها رفتند، حضرت آیه الله ارباب رو به ما کردند و فرمودند: بهتر است شما یکى یکى خودتان را معرفى کنید و هر کدام بگویید که در چه سطح تحصیلى هستید و در چه رشته اى درس مى خوانید پس از آن که امر ایشان را اطاعت کردیم، به تناسب رشته و کلاس، هر کدام از ما پرسش هاى علمى طرح کردند و از درس هایى از قبیل جبر و مثلثات و فیزیک و شیمى و علوم طبیعى مسائلى پرسیدند که پاسخ اغلب آن ها از عهده درس هاى نیم بندى که ما خوانده بودیم، خارج بود، امّا هر یک از ما که از عهده پاسخ پرسش هاى ایشان بر نمى آمد، با اظهار لطف حضرت ارباب مواجه مى شد که با لحن پدرانه اى پاسخ درست آن پرسش ها را خودشان مى فرمودند اکنون ما مى فهمیم که ایشان با طرح این سؤال ها قصد داشتند ما را خلع سلاح کنند و به ما بفهمانند که آن دروس جدیدى را که شما مى خوانید، من بهترش را مى دانم ولى به آن ها مغرور نشده ام پس از این که همه ما را خلع سلاح کردند، به موضوع اصلى پرداختند و فرمودند: والدین شما نگران شده اند که شما نمازتان را به فارسى مى خوانید آن ها نمى دانند که من کسانى را مى شناسم که، نعوذبالله، اصلا نماز نمى خوانند شما جوانان پاک اعتقادى هستید که هم اهل دین هستید و هم اهل همّت من در جوانى مى خواستم مثل شما نماز را به فارسى بخوانم امّا مشکلاتى پیش آمد که نتوانستم به این خواسته جامه عمل بپوشانم اکنون شما به خواسته دوران جوانى من لباس عمل پوشانیده اید، آفرین به همّت شما! امّا من در آن روز به اولین مشکلى که برخوردم، ترجمه صحیح سوره حمد بود که لابد شما مشکل را حل کرده اید اکنون یک نفر از شما که از دیگران بیشتر مسلط است، به من جواب دهد که بسم الله الرّحمن الرّحیم را چگونه ترجمه کرده است یکى از ما، به عادت محصلین، دستش را بالا گرفت و پاسخ داد جناب ایشان با لبخند فرمودند: که خوب شد که طرف مباحثه ما یک نفر است، زیرا من از عهده پانزده جوان نیرومند برنمى آمدم بعد رو به آن جوان کردند و فرمودند: خوب، بفرمایید که بسم الله الرّحمن الرّحیم را چگونه ترجمه کرده اید؟ آن جوان گفت: طبق عادت جارى ترجمه کرده ایم: به نام خداوند بخشنده مهربان حضرت ارباب با لبخندى فرمودند: گمان نکنم ترجمه درست بسم الله چنین باشد در مورد «بسم» ترجمه «به نام» عیبى ندارد امّا «الله» قابل ترجمه نیست زیرا اسم عَلَمْ (= خاص) است براى خدا و اسم علم را نمى توان ترجمه کردمثلا اگر اسم کسى «حسن» باشد، نمى توان به او گفت: «زیبا» درست است که ترجمه «حسن» زیباست امّا اگر به آقاى حسن بگوییم آقاى زیبا، حتماً خوشش نمى آید کلمه الله، اسم خاص است که مسلمانان بر ذات خداوند متعال اطلاق مى کنندهمان گونه که یهود خداى متعال را «یهوه» و زردشتیان «اهورامزدا» مى گویند بنابراین، نمى توان «الله» را ترجمه کرد، بلکه باید همان لفظ جلاله را به کار بُرد

خوب، «رحمن» را چگونه ترجمه کرده اید؟ رفیق ما پاسخ داد که «رحمن» را «بخشنده» معنى کرده ایم حضرت ارباب فرمودند: این ترجمه بد نیست ولى کامل هم نیست زیرا رحمن یکى از صفات خداست که شمول رحمت و بخشندگى او را مى رساند و این شمول در کلمه بخشنده نیست، یعنى در حقیقت رحمن یعنى خدایى که در این دنیا هم بر مؤمن و هم کافر رحم مى کند و هم در کَنَفِ لطف و بخشندگى خود قرار مى دهد

خوب، «رحیم» را چطور ترجمه کرده اید؟ رفیق ما جواب داد که «رحیم» را به «مهربان» ترجمه کرده ایم حضرت آیه الله ارباب فرمودند: اگر مقصودتان از رحیم، من بودم (چون نام ایشان رحیم بود) بدم نمى آمد که اسم مرا به «مهربان» برگردانیدامّا چون رحیم کلمه اى قرآنى و نام پروردگار است، باید آن را غلط معنى نکنیم باز هم اگر آن را به «بخشاینده» ترجمه کرده بودید، راهى به دهى مى بردزیرا رحیم یعنى خدایى که در آن دنیا گناهان مؤمنان را عفو مى کند و صفت «بخشایندگى» تا حدودى این معنى را مى رساند بنا بر آن چه گفته شد، معلوم شد که آن چه در ترجمه «بسم الله» آورده اید، بد نیست ولى کامل نیست و از جهتى نیز در آن اشتباهاتى هست و من هم در دوران جوانى که چنین قصدى را داشتم، به همین مشکلات برخورد کردم و از خواندن نماز به فارسى منصرف شدم تازه این فقط آیه اول سوره حمد بود، اگر به بقیه آیات بپردازیم موضوع خیلى غامض تر (پیچیده تر) از این خواهد شد امّا من عقیده دارم شما اگر باز هم به این امر اصرار دارید، دست از نماز خواندن به فارسى برندارید، زیرا خواندنش بهتر از نخواندن نماز به طور کلى است

در این جا، همگى شرمنده و منفعل و شکست خورده به حال عجز و التماس از حضرت ایشان عذر خواهى مى کردیم و قول مى دادیم که دیگر نمازمان را به فارسى نخوانیم و نمازهاى گذشته را نیز اعاده کنیم، امّا ایشان مى فرمودند: من نگفتم نماز به عربى بخوانید، هر طور دلتان مى خواهد نماز بخوانید، من فقط مشکلات این کار را براى شما شرح دادم ولى ما همه عاجزانه از پیشگاه ایشان طلب بخشایش مى کردیم و از کار خود اظهار پشیمانى مى نمودیم حضرت آیه الله ارباب با تعارف میوه و شیرینى، مجلس را به پایان بردند و ما همگى دست مبارک ایشان را بوسیدیم و در حالى که ایشان تا دم در ما را بدرقه مى کردند، از ایشان خداحافظى کردیم و در دل به عظمت شخصیت ایشان آفرین مى گفتیم و خوشحال بودیم که افتخارى چنین نصیب ما شد که با چنین شخصیتى ملاقات کنیم نمازها را اعاده کردیم و دست از کار جاهلانه خود برداشتیم

بنده از آن به بعد، گاه گاهى به حضور آن جناب مى رسیدم و از خرمن علم و فضیلت ایشان خوشه ها برمى چیدم »([۵۴])

از راست به چپ: محمد محققیان (حاج معلم)،سید محمد جواد غروی، شیخ حر، رحیم ارباب و حسین احمدی حدود ۱۳۴۵

از راست به چپ: محمد محققیان (حاج معلم)،سید محمد جواد غروی، شیخ حر، رحیم ارباب و حسین احمدی حدود ۱۳۴۵

ارتباط با دانشگاه

دکتر محمّد جواد شریعت مى گوید:

«وقتى در دوره دکتراى زبان و ادبیات فارسى دانشگاه تهران به تحصیل مشغول بودم، گاهى حامل نامه ها و پیغام هاى استاد فقید، مرحوم بدیع الزمان فروزان فر براى ایشان مى شدم و پاسخ هاى کتبى و شفاهى حضرت آیه الله ارباب را براى آن استاد فقید مى بردم و این، خود افتخارى براى بنده بود »([۵۵])

برخورد با جوانان قمار باز

یکى از شاگردان حاج آقا رحیم ارباب مى گوید:

«روزى ایشان در باغى مهمان بودند و اینجانب هم در خدمت ایشان بودم از کوچه باغ عبور مى کردیم چند نفر از جوان هاى بى مبالات آن منطقه مشغول قمار بودند من با مشاهده آن منظره، احساس ناراحتى کردم که چنین آیه اللّهى بر ما وارد شده و با چنین منظره اى رو به رو شدیم و آیا چه مى شود؟ همین طور که یواش یواش مى رفتیم یک وقت آقا خطاب به آن جوانان با صداى بلند فرمود: سلام علیکم آن ها سر را بلند کردند، تا چشمشان به ایشان افتاد، هر کدام از طرفى فرار کردند و بعداً که با بعضى از آن ها برخورد کردم، گفتند: چرا به ما خبر ندادید که از آن جا متفرّق شویم؟ گفتم: من اطلاع نداشتم که شماها در این محل چه مى کنید آن جوانان براى همیشه دست از قمار کشیدند این تأثیر یک حرکت بسیار ظریف و با گذشتى بود که آقاى ارباب داشتند قدم و کلامشان طورى بود که هر جا قدم مى گذاشتند یا کلمه اى مى فرمودند، فوراً یک اثر مثبتى برجاى مى گذاشت »([۵۶])

برخورد او از این باب بود که: (اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما)هنگامى که با افراد جاهل برخورد مى کنند به آن ها سلام مى کنند

L212p341

تربت امام حسین(علیه السلام)

آیه الله ارباب در طول زندگى، سه سفر طولانى کردند: سفر به عتبات عالیات، مکه، و مشهد مقدس

سفر اول ایشان در «جوانى و همراه برادر کوچک خود، حاج عبدالعلى ارباب بوده است از قول حاج عبدالعلى نقل شده است که در همان اوایل ]ورود به کربلا[ حاج آقا رحیم گرفتار سخت ترین بیمارى حصبه مى شود که در روز بیستم دیگر چیزى از ایشان باقى نمانده و در حالت اغماء کامل بود طبیب قدیمى آن محل، در کربلا به حاج عبدالعلى مى گوید: دیگر امیدى ]به زنده ماندن بیمار[ نیست، تنها یک نفر مى تواند او را نجات دهد و اشاره به مرقد مطهر امام حسین(علیه السلام) مى کند حاج عبدالعلى با پریشانى کامل به صحن مطهر مى رود و با گریه و زارى شفاى برادر را مى خواهد یکى از خدمه ]مرقد مطهر امام حسین(علیه السلام)[ که حال ایشان را مى بیند، داستان را سؤال مى کند و ایشان قضیه را مى گوید آن مرد اندکى تربت به ایشان مى دهد و مى گوید: زود برو و تربت را در دهان برادر بگذار صبح حاج عبدالعلى حسب معمول بیدار مى شود و در میان خواب و بیدارى، بدون آن که به یاد داشته باشد که برادرش بیمار است، مى بیند آقا رحیم در رختخواب نشسته است ناگهان به یاد مى آورد و به سرعت بر مى خیزد و لباس هاى خیس از عرق ایشان را عوض مى کند وقتى طبیب مى آید و آقا رحیم را مى بیند، تعجب مى کند و مى گوید: او تقریباً مرده بود این کار، کار همان کس است که گفتم وقتى داستان را مى فهمد، سجده شکر به جا مى آورد، دستورات لازم را مى دهد و تا آن جا بودند، مرتب به آن ها سر مى زند »([۵۷])

سفر کربلا و مکّه

آیه الله ارباب در سفر حج دچار مشکل مى شود «در بحبوحه جنگ جهانى دوم به سال ۱۳۲۱ شمسى بود که با برادرش ]حاج عبدالعلى ارباب[ و دو نفر از دوستانش به سفر حج رفتند پس از زیارت نجف اشرف و کربلاى معلّى، ماشینى کرایه مى کنند که آنان را به مکه برساندهنوز ده فرسخى در صحرا پیش نرفته بودند که ماشین از کار افتاده و راننده اظهار عجز مى کند علاوه بر آن ها، صدها وسیله نقلیه دیگر در میان رمل (شن) از کار افتاده و سرگردان مانده بودند ظاهراً یک شبانه روز به مراسم حج مانده بود، ناگهان ماشینى از سوى مکه مى رسد و سراغ اربع اربع، رحیم (احتمالا منظور آن عرب، ارباب، ارباب رحیم بوده است) را مى گیرد آن ها خود را معرفى مى کنند و راننده با احترام آن ها را سوار مى کند و این راه طویل را با سرعت عبور مى کند و جز براى اداى نماز نمى ایستد و دقیقاً در شروع مراسم به مکه مى رسند و سجده شکر به جاى مى آورند این ماشین را شیخ بزرگ مکه یا امام جمعه مکه فرستاده بود که معلوم نیست از کجا «رحیم» را شناخته و چگونگى سفر و خرابى ماشین را دانسته که در بیابان مانده اند این مسئله براى آنان لطف الهى بود که آن ها را نه تنها از بیابان برهوت رهایى بخشیدبلکه توفیق داد تا مراسم حج را به بهترین وجه انجام دهند ظاهراً در مکه بنا به خواهش شیخ مکه، حاج آقا رحیم در مسجد آن شیخ، خطبه اى طولانى بیان مى کنند که مورد تحسین و اعجاب نماز گزاران مى شود »([۵۸])

تألیفات

حاج آقا رحیم ارباب جزوه اى در علم هیئت نوشته بودند از جمله آثار ایشان، حاشیه نویسى بر کتب مختلف علمى ـ فلسفى بود ـ به طورى که مطالب خلاف خود را در سطورى یادداشت و نظر خودشان را نیز مى نوشتند ([۵۹])ایشان در این زمینه همانند مرحوم ابوالحسن شعرانى بودند که بر آثارِ دیگران حاشیه مى زدند

آیه الله ارباب همراه آیه الله حاج میرزا على آقا شیرازى، در تصحیح «تبیان» سعى فراوانى نمود «مرحوم حاج میرزا على آقا شیرازى در جلسات متعددى که در هر هفته با حاج آقا رحیم داشتندآن دو با هم گفت وگو مى کردند و بقیه سراپا گوش بودند خوب به یاد دارم که مدت هاى مدید، به هنگامى که مشغول تصحیح تبیان بودند، از بعداز ظهر تا غروب، دو نفرى مشغول بودند و گاهى سیّد دیگرى نیز بود که متأسفانه ایشان را به یاد نمى آورم به هر حال، تبیان را صفحه به صفحه تصحیح کرده و به پیش مى رفتندتا پایان پذیرفت »([۶۰]) این تفسیر شامل ۷۶ جزء بود «که در کتابخانه مرحوم حاج آقا محسن اراکى بوده است که به دستور حاج میرزا على آقا شیرازى از آن جا توسط استاد حسین عمادزاده به اصفهان ـ براى تصحیح و مقابله ـ برده مى شود »([۶۱])

از دیگر آثار این عالم فرهیخته، تعلیقات ریاضى در حواشى کتاب «منهاج معادن التجنیس» است که در نسخه عکسى کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران موجود است ([۶۲])

رسیدگى به همسایه

«سالى بود که در اصفهان بارندگى بسیار شد و خانه هاى زیادى خراب و یا در شُرُف خراب شدن بود آقا ]حاج آقا رحیم ارباب[ همسایه اى داشتند که آن قدر هم مذهبى نبود و چند بچه داشت آقا به عیالشان فرموده بودند: بروید در خانه همسایه و ببینید در چه وضعى هستند همسرشان آمده و دیده بود که زن و بچه همسایه گریه مى کنند و اتاق آن ها مُشرِفِ به خراب شدن بودموضوع را براى آقا نقل کرده بود آیه الله ارباب فوراً آن ها را به منزل خود برده بودند نکته اى که جالب توجه است این است که آقا یک اتاق و پس اتاق بیشتر نداشتند و فرموده بودند: شما در اتاق زندگى کنید، من و همسرم در پس اتاق پس از قطع بارندگى و مرمت خانه، همسایه قصد رفتن به منزل خود را نمود، در آن حال، آقا فرموده بودند: من باید ببینم اتاق، قابل زندگى هست یا نه و بعد از آن بروید پس از تحقیق، دیده بودند که منزل او قابل سکونت است سپس فرموده بودند: حالا مختارید، مى خواهید بمانید یا بروید، اختیار با شماست »([۶۳])

مراسم روضه خوانى

آیه الله ارباب هر سال در منزل خود مراسم عزادارى براى امام حسین(علیه السلام) برپا مى کرد و در حالى که مقدارى گِل بر پیشانى مى مالیدمقابل درب منزل، شخصاً به شرکت کنندگان خوش آمد مى گفت و آن ها را مورد احترام قرار مى داد و تا پایان مراسم روى پا مى ایستاد مراسم عزادارى به روشِ جالبى اجرا مى شدبر پله بالاى منبر، سخنران جلوس مى کرد، بر پله وسط، مدّاح مى نشست و بر پله پایین، روضه خوان قرار مى گرفت ابتدا روضه خوان ذکر مصیبت مى خواند و مجلس را گرم مى کرد، سپس مدّاح، دَم مى گرفت و مردم سینه مى زدند و حُسنِ ختام مجلس سخنران پیرامون نهضت کربلا و قیام خونین امام حسین(علیه السلام) مطالب مفیدى ارائه مى کرد و پس از سخنرانى، هر سه فراز منبر در مصیبت امام حسین(علیه السلام) و اهل بیت او و شهداى کربلا اشعارى را هم خوانى مى کردند و شور و هیجان زیبایى به مجلس مى دادند و این ابتکار در شیوه برگزارى مراسم بزرگداشت امام حسین(علیه السلام) مردم مشتاق را به منزل این فقیه بزرگوار گسیل مى داشت ([۶۴])

 

ارادت به اهل بیت(علیهم السلام)

«یکى از مدّاحان اصفهان مى گوید: آیه الله ارباب از من درخواست نمودند که شبى از شب هاى هفته بروم منزل ایشان و در مدح و منقبت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) اشعارى را بخوانم و یا این که ذکر مصیبتى بشود »([۶۵]) یکى از شاگردان وى مى گوید:

«مرحوم ارباب، خیلى نسبت به اهل بیت ارادت مى ورزید و اهل ولایت بود، خصوصاً نام مبارک حضرت على(علیه السلام) را خیلى با عظمت به زبان مى آورد »([۶۶]) عشق و علاقه ایشان به حضرت زهرا(علیها السلام) کم نظیر یا بى نظیر بود «اگر شخصى براى کار مهمى مراجعه مى کرد و مى گفت: چه بکنم؟ براى حلّ این مهم مى فرمودند: بروید تسبیحات حضرت صدیقه طاهره(علیها السلام) را بخوانیدیعنى سى و چهار مرتبه الله اکبر، سى و سه مرتبه الحمدلله و سى و سه مرتبه سبحان الله و خودشان نیز همین طور عمل مى کردند »([۶۷])

توجه به فقرا و مستمندان

«دکتر محمّد باقر کتابى مى گوید: وقتى که عازم سفر بیت الله بودم و جهت خداحافظى منزل آقاى ارباب رفتم، به ایشان عرض کردم: آقا! آمده ام خداحافظى کنم، ضمناً یک مقدار پول در ذمّه من هست که آمده ام خدمت شما بدهم آقا دست در جیبشان کردند، مقدارى پول در آورده و به من داده، فرمودند: آقا، چرا از فلان همسایه تان غافلید؟! این پول ها را با پول هاى خودتان روى هم گذاشته و بدهید به او »

«عوام و خواص به عدالت ایشان معترفند و کلیه طبقات مردم از بازارى، ادارى، مقدسین و مجتهدین به ایشان ارادت دارند و اطلاق نائب امام براى ایشان صحیح است هیچ گاه تا کنون از سهم امام اعاشه نکرده اند، اصلا سهم امام نمى گیرند، به مردم مى گویند: خود شما بروید به مستحقین و طلاب سهم امام بدهید چه لازم است که من بگیرم و به آن ها بدهم »([۶۸])

احترام به سادات

ایشان در خصوص سادات احترام ویژه اى قائل بود:

«یکى از خصوصیات ایشان این بود که جلوتر از سادات، مطلقا راه نمى رفتندحتى اگر کسانى عنوان شاگردى داشتند و سیّد بودند، حتماً باید آن سیّد جلو برود آیه الله ارباب آن قدر براى سادات ارزش قائل بودند » که به دستور ایشان، در مدرسه امام صادق(علیه السلام) (چهار باغ)انجمن سادات تشکیل شد و به سادات اعلام کردند اگر عمامه نگذاشته اید، لااقل دگمه سبزى به لباستان بگذارید، زیرا دیگران موظفند احترام سادات را داشته باشند ([۶۹])

وفـات

آیه الله ارباب نزدیک به یک قرن زیست این حکیم فرزانه در خصوص راز طولانى بودن عمر خود گفته است: «من هیچ وقت بدخواه کسى نبودم »([۷۰]) وى در ۱۸ ذى الحجه ۱۳۹۶ هـ ق مصادف با ۱۹ آذر ماه ۱۳۵۵ ش و در روز عید غدیر دار فانى را وداع گفت بدن مطهّرش را در تخت فولاد اصفهان، حوالى تکیه مَلِکْ به خاک سپردند

L212p348L212p346


 

[۱] ارباب معرفت، ص ۷۷

[۲] همان، ص ۱۲۵

[۳] ارباب معرفت، ص۶۷ و ۶۸ (با تغییر اندک)

[۴] وى مردى فاضل، ادیب و شاعر بوده است

[۵] ارباب معرفت، ص ۷۴

[۶] همان، ص ۴۳

[۷] همان، ص ۴۲

[۸] گنجینه دانشمندان، ج۸، ص۸۶

[۹] – دانشمندان و بزرگان اصفهان، ص ۵۰۵

[۱۰] – همان

[۱۱] ارباب معرفت، ص ۷۴

[۱۲] همان، ص۴۰

[۱۳] همان، ص ۴۸

[۱۴] همان، ص ۴۰

[۱۵] همان، ص ۵۷

[۱۶] همان، ص ۱۰ (با تغییر اندک)

[۱۷] همان، ص ۵۷

[۱۸] همان، ص ۵۰ و ۵۱

[۱۹] ارباب معرفت، ص ۴۰

[۲۰] مجلّه حوزه، شماره ۴۷، ص ۳۳

[۲۱] همان، ص ۴۰ و ۴۱

[۲۲] به نقل از حسن ابراهیم زاده (یکى از پژوهشگران حوزه علمیّه قم)

[۲۳] ارباب معرفت، ص ۵۷

[۲۴] مجلّه جاویدان خِرَد، شماره اول، سال سوم، ص۸

[۲۵] مجلّه حوزه، شماره ۱۸، ص ۳۲

[۲۶] ارباب معرفت، (پشت جلد)

[۲۷] مجلّه جاویدان خرد، شماره اول، سال سوم، ص ۸

[۲۸] ارباب معرفت، ص ۴۷

[۲۹] همان، ص ۳۶

[۳۰] ارباب معرفت، ص ۱۲۰

[۳۱] همان، ص ۱۱۰

[۳۲] همان، ص ۴۷

[۳۳] همان، ص ۳۹

[۳۴] دو رساله همایى، ص ۱۶

[۳۵] ارباب معرفت، ص ۶۴ و ۶۵

[۳۶] همان، ص ۳۱

[۳۷] همان، ۲۹

[۳۸] همان، ۲۹

[۳۹] – نوعى شُغل بوده است

[۴۰] ارباب معرفت، ص ۷۳ و ۷۴

[۴۱] همان، ص ۴۹

[۴۲] همان، ص ۳۳

[۴۳] همان، ضمائم

[۴۴] همان، ص ۵۳

[۴۵] همان، ص ۲۷

[۴۶] همان، ص ۳۲ و ۳۳ (با تغییراندک)

[۴۷] همان، ص ۶۳ و ۶۴

[۴۸] همان، ص ۶

[۴۹] همان، ص ۹

[۵۰] همان، ص ۶۷ و ۱۲۷

[۵۱] همان، ص ۶۶

[۵۲] مجلّه حوزه، شماره ۵۳، ص ۵۴ و ۵۵

[۵۳] – همان

[۵۴] ارباب معرفت، ص ۱۰ – ۱۳

[۵۵] همان، ص ۱۳

[۵۶] همان، ص ۲۰ و ۲۱

[۵۷] همان، ص ۷۵ و ۷۶

[۵۸] همان، ص ۷۶ و ۷۷

[۵۹] همان، ص ۴۵

[۶۰] همان، ص ۶۹

[۶۱] همان، ص ۴۴ (با تغییر اندک)

[۶۲] همان، ص ۱۲۷

[۶۳] همان، ص ۲۲ و ۲۳

[۶۴] – آقاى محمّد جعفر قندهارى علویجه اى (یکى از کسبه هاى معتمد اصفهان که در این مراسم حضور داشته) براى مؤلف نقل کرده است

[۶۵] همان، ص ۳۵

[۶۶] مجلّه حوزه، شماره ۴۷، ص ۴۳

[۶۷] ارباب معرفت، ص ۳۵

[۶۸] علوم و عقائد، ابراهیم جواهرى، چاپ ۱۳۳۳، ص ۷

[۶۹] ارباب معرفت، ص ۳۵

[۷۰] همان، ص۲۰

منبع :گلشن ابرار جلد

  • ع ش

سرزده داخل مشو...

دوشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۴۳ ب.ظ

۱۳۹۲

ملاقات با اولیا خدا
یکی ازعلمای بزرگ از مرحوم حاج ملا آقا جان نقل می کند و می گوید:ایشان روزی در تشییع شخصی شرکت کرده و بی تابی زیادی می کردند ، و از آنجا که به ظاهر شخص فوت شده را نمی شناخت باعث تعجب همگان گردید .مرحوم حاج ملا آقا جان در این مورد به من فرمود: در سفر کربلا وارد شهر کرمانشاه شدم، دستور رسید با آقائی ملاقات کنم، رفتم بازار، سراغ آن آقا را گرفتم، در بازار گفتند: آن آقا دیوانه است و قابل اعتنا نیست .
گفتم: شما آدرس ایشان را بدهید،آدرس را گرفته رفتم و پیدا کردم.وقتی که وارد حجره محقرش شدم گفت:« سرزده داخل مشو، میکده حمام نیست»

اجازه خواستم ، اجازه ورود داد و گفت: بایست. ایستادم. گفت: من مأمورم به تو چهار چیز را بگویم:۱- طوری زندگی کن که کسی شما را نشناسد.
۲- از این تاریخ دیگر اینجا نیائی.
۳- سلام مرا به اولیائی که می شناسی برسان.
۴ – بلند شو یکی از اصحاب امام زمان ( علیه السلام) که فوت کرده تشییع می شود، در تشییع او شرکت کن.
از حجره بیرون آمدم و به سراغ تشییع رفتم، وقتی که به قبرستان رسیدم موقع دفن بود. به خاطر گفته آن ولی خدا که گفته بود: فوت شده از اصحاب امام زمان ( علیه السلام) است گریه می کردم و از گریه من اولیاء میت تعجب می کردند.

  • ع ش
مرحوم آیه الله بروجردی در باره ایشان می فرمود: زبان انصاری و قلم سیدشرف الدین، هر دو خدمتگزار واقعی اسلام اند.

شیخ المحدثین، مرحوم حجه الاسلام والمسلمین حاج شیخ مرتضی انصاری قمی، یکی از مبلغین نستوه دین به شمار می رفت.

مرحوم آیه الله بروجردی در باره ایشان می فرمود:

زبان انصاری و قلم سیدشرف الدین، هر دو خدمتگزار واقعی اسلام اند. (۱)

ولادت

ایشان، در سال ۱۳۲۱ یا۱۳۲۳ ق در قم، در خانواده ای پرفضیلت که نسب شان به شیخ الطایفه جناب سعدبن عبدالله بن ابی خلف اشعری قمی، صحابی جلیل القدر حضرت امام حسن عسکری(ع) می رسدزاده شد. (۲)

پدرش (۳) «العبدالصالح العابد المتهجد» مرحوم آقا شیخ محمدحسین زاهد، یکی از عباد و زهاد پایین شهر قم و از معتمدین و ثقات حضرات آیات: آقاشیخ ابوالقاسم قمی و آقا شیخ مهدی حکمی قمی بوده است. وی و برادرش مرحوم حاج شیخ علی زاهد، در تابستان های سخت و گرم ماه رجب و شعبان را روزه گرفته و به ماه رمضان متصل می کردند و در دوره عمرشان کمتر اتفاق افتاد که نماز شبشان ترک شده باشد. آنان در امر به معروف و نهی از منکر بسیار کوشابودند و مرتکبین امور خلاف شرع را شخصا توبه می دادند. (۴)

تحصیلات

مرحوم انصاری در اوان تاسیس حوزه علمیه قم در سال ۱۳۴۰ ق ۱۳۰۰ ش - به تحصیل علوم دینی روی آورد و مقدمات و ادبیات رانزد مرحوم علامه ادیب تهرانی و سطوح را نزد حضرات آیات: میرزامحمد همدانی و آخوند ملاعلی همدانی و حاج شیخ محمدعلی حائری قمی و آیه الله حاج سید محمدتقی خوانساری فرا گرفت و پس از آن در سال ۱۳۴۷ ق، به درس خارج فقه و اصول آیه الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری حاضر شد و به زودی در زمره یکی ازشاگردان مبرز وی در آمد. (۵) او در همان زمان، سخت مورد توجه استادش قرار گرفته بود، داستان زیر گواهی بر این مدعا است:

پیش از آنکه معمم شود، روزی در تیمچه بزرگ بازار، بر فرازمنبر بود که مرحوم آیه الله حائری وارد مجلس شد و زمانی که منبر شیرین وی را مشاهده کرد، او را به نزد خود طلبیدند وفرمود: نام شما چیست و چرا تاکنون معمم نشده ای؟

مرحوم انصاری گفت: آقا! نام من شیخ مرتضی است و تاکنون درخودم اهلیت و صلاحیت معمم شدن را ندیده ام آیه الله حائری فرمود:

ان شاءالله که شیخ مرتضی انصاری بوده باشی (و از همان زمان نام خانوادگی اش در میان علما و مردم به «انصاری » معروف شد)، توبهترین کسی هستی که شایستگی عمامه نهادن را دارد. فردا من به حجره ات - در مدرسه فیضیه - می آیم و عمامه بر سرت می گذارم.

روز بعد که مردم و بازاریان و طلاب باخبر شده بودند که آقای حاج شیخ به مدرسه فیضیه برای عمامه گذاری بر سر شیخ مرتضی می رود همه به مدرسه فیضیه رفته بودند.

هجرت

وی از بنیان گذاران هجرت برای تبلیغ در ماه مبارک رمضان و ماه محرم به همراه دوستانش مرحوم آیه الله محقق داماد و آیه الله شیخ محمدرضا طبسی بود. آیه الله طبسی در مصاحبه اش با مجله «حوزه » شماره ۳۴ می گوید:

دهه آخر صفر، من به ساوه رفتم و دوستان هم نقاط دیگر را برای امر تبلیغ انتخاب کردند. مثلا مرحوم آقای سید محمد داماد،آشتیان را انتخاب کردند و مرحوم آقای انصاری، یزد را انتخاب کردند.

مرحوم آقای انصاری، حسب الامر آیه الله حائری چندین سال برای اقامه جماعت و ترویج دین به قصبه گرکان -دو فرسخی آشتیان- رفت و مردم آن سامان را با مواعظ و خطابه های خود ارشاد کرد. (۶)درحقیقت دین مردم گرکان و آشتیان، مرهون اقامت چندین ساله وی وزحمات بی دریغ و شبانه روزی اش بوده است.

تسلط و آگاهی بر روایات

استاد علامه مرحوم حجه الاسلام سید عبدالعزیز طباطبایی می فرمودند:

«آقای انصاری در این مدت نهایت بهره و استفاده را از اوقات خویش برد. هم نسلی متدین تربیت کرد و هم با مطالعه دقیق بحارالانوار، آن را از حفظ کرد و بر آن مسلط شد، او به اندازه ای در حدیث شناسی متبحر و چیره دست بود که هر حدیثی را ازاو می پرسیدند با ذکر دقیق منبع آن - که در چه جلد و چه بابی است- پاسخ می داد».

او پس از حدود ۱۰ سال توقف در آن منطقه، به زادگاهش بازگشت وبه فعالیت های دینی پرداخت.

او خطیبی رشید و سخنوری فصیح و بلیغ و واعظی دلسوز برای جامعه بود. محبت و اخلاص وی به ائمه اطهار(علیهم السلام)- به حد کمال و راوی روایات و احادیث آنان بود. او مردی روان شناس بود واغلب مطالب روز را با احادیث و روایات تطبیق و تلفیق می کرد وبا شیرینی و ملاحتی که داشت آن ها را به جامعه تفهیم می کرد.

تخصص وی بیشتر در نشر احادیث و اخبار بود، مطلبی را که باآیه ای از قرآن عنوان می کرد در باره آن تا آخر منبر، ده ها حدیث و روایت می آورد و آن را با اشعار و امثال و حکایت های دلنشین می آمیخت...». (۷) او حافظ بیش از سی هزار دیث بود (۸) و از این گنجینه گرانبها، در منبرهایش به خوبی استفاده کرد.

آیه الله العظمی صافی گلپایگانی (دام ظله) می فرمودند:

در یک مجلس شمردم تا هفتاد حدیث در یک موضوع خواند.

آیه الله مشکینی در خطبه های نماز جمعه قم - ۲۲ رجب ۱۴۱۸ ق فرمودند: زمانی که ما وارد قم شدیم، آقای انصاری بسیار مشهوربود. او در هر منبرش بیش از یک صد حدیث می خواند، من از صدا وسیما می خواهم نوارهای ایشان و امثال او را پیدا کنند و برای مردم پخش کنند. اینها به گردن مردم حق دارند. اینها بودند که دین مردم را حفظ کردند....

آیه الله سبحانی می فرمودند:

در یک شب اربعین، پای منبر او بودم. او چهل حدیث با لفظ اربعین خواند و همه را توضیح داد.

منبری گرانقدر و مفید

منبرش به قدری مفید و باارزش بود که همه - از عالی و دانی واز فقیه و مجتهد تا آدم های عادی - از منبرش استفاده می بردند ومنبر او را قدر می دانستند. نمونه ای را در این باره می آوریم:

سالی در کربلا، در منزل مرحوم آیه الله العظمی حاج آقا حسین قمی منبر می رفت. روزی سخنش به درازا کشید و ظهر نزدیک شد، ایشان خواست منبر را خاتمه دهد. آیه الله قمی فرمودند:

به بیانات خود ادامه دهید، امروز نماز نمی رویم.

و این امر از شخصی زاهد و متقی مانند مرحوم آیه الله قمی بسیارعجیب بود. یکی از شاگردان حوزه نجف می فرمود:

ایشان سالی در ماه مبارک رمضان، در نجف اشرف در مسجد شیخ انصاری به منبر می رفت. آیه الله العظمی خویی(ره) هم شب ها درمسجد خضرا درس می فرمود. ما به ایشان می گفتیم: آقا، درس را کمی زودتر تعطیل کنید تا به منبر آقای انصاری هم برسیم. ایشان پرسیدند:

مگر آقای انصاری در منبر چه می گوید که شما می خواهید از درس من کم کنید؟ گفتیم:

آقا! منبر ایشان گفتنی نیست، دیدنی است.

ایشان، شبی درس را زودتر تعطیل کرده و به مجلس آقای انصاری،حاضر شد و از کثرت نقل احادیث در شگفت آمد و فرمود:

آری! شما حق دارید. این مجلس خیلی قابل استفاده است.

و از آن روز به بعد، هر شب درس را کمی زودتر تعطیل می فرمود.

برکات معنوی و مادی موعظه های مرحوم انصاری قمی

او به هر جا قدم می گذارد منشا خیر و برکت می شد. چه بسیارگنهکارانی به محضر ایشان آمدند و توبه کردند و از کارهای زشتشان به یکباره دست کشیدند. او خود در این باره گفته بود:

زمانی در شبهای محرم، در تهران پس از نماز مغرب و عشا سه مجلس را اداره می کردم. طیب خان - رضایی - پیش من آمد و مرا برای مجلس بارفروشان میدان شوش دعوت کرد. عذر آوردم و گفتم:

طیب خان! من پس از نماز سه مجلس دارم و دیگر به مجلس شمانمی رسم. وانگهی ساعت از نیمه شب هم می گذرد. او گفت: آقای انصاری! ما ده بیست نفر بودیم که همه جور کارهای خلاف را انجام می دادیم و در اثر منبرهای پارسال شما از همه آن ها دست کشیدیم.

من شما را - چه دعوت ما را قبول کنی و چه قبول نکنی - می آیم ومی برم.

من هم قبول کردم و فکر می کردم که مجلسم بسیار خلوت است. امادیدم مجلس مالامال از جمعیت است و از بهترین مجالس من در تهران شد. مرحوم حجه الاسلام حاج شیخ محمدعلی انصاری می نویسد:

در زمان رضاخان سواد کوهی و پس از آن، رشت و بندر انزلی دراثر استیلای حزب توده، مرکز فحشا و منکرات بود و زن و مرد درانواع تمایلات نفسانی آزاد بودند. در چنین شرایط سختی عده ای ازمتدینین بندر به فکر افتاده و از مرحوم حاج شیخ مرتضی انصاری دعوت کردند که دو ماه محرم و صفر برای تبلیغ به آن شهر برود.

وی آن سال را بدان شهر رفت و تبلیغات دینی را آغاز کرد.

می گفت: دیدم نامه های زیادی نوشته می شود و از گرانی پول حمام شکایت دارند. در منبر پرسیدم: آقایان! گرانی پول حمام به من چه ربطی دارد؟

گفتند: آقا تا وقتی شما به این شهر نیامده بودید، غالب مردم نماز نمی خواندند و برای غسل به حمام نمی رفتند. اکنون مردم اهمیت نماز را یافته و نیازمند حمام و غسل هستند و حمام کم وگران است.

از این رو ایشان دو باب حمام ساختند و مساجد متروکه و مخروبه را تعمیر و آباد کردند و دو مسجد جدید نیز ساختند.

واقعه مدرسه فیضیه

پس از شکست خفت بار رژیم شاه در طرح انجمن های ایالتی و ولایتی،شاه به تصویب لوایح ششگانه و رفراندوم قلابی ۶ بهمن ۱۳۴۱ روی آورد که این بار هم مراجع عالیقدر تقلید به همراه حضرت امام خمینی(ره)، به میدان آمدند و مردم مسلمان و غیور ایران برمخالفت و اعتراض بر علیه آن برانگیختند و موج تظاهرات واعتراضات در کشور به راه افتاد و به دنبال آن بسیاری از مساجدو درس های حوزه های علمیه به تعطیلی کشیده شد و روحانیون و علمابه زندان ها و سیاه چال ها روانه شدند و در پی آن، عید نوروز سال ۱۳۴۲، از سوی مراجع تقلید و علمای شهرستان ها روز عزا اعلام شد.

با حلول فروردین ۱۳۴۲، که همزمان با ایام شهادت رئیس مذهب شیعه امام جعفرصادق(ع) بود، رژیم شاه برای حمله به حوزه علمیه قم آماده شده بود. در آن روز، میدان آستانه و خیابان های اطراف حرم حضرت معصومه(س) مالامال از کماندوها و نیروهای ارتشی بود وکامیون های مملو از سربازان مسلح در خیابان های قم ترددمی کردند.

در قم یک حکومت نظامی اعلام نشده برقرار شده بود.

نویسنده کتاب بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی(ره) دراین باره می نویسد:

«... عصر روز جمعه دوم فروردین (۲۵ شوال ۱۳۸۲ ق) به مناسبت سالروز شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) از سوی مرحوم آیه الله العظمی گلپایگانی در مدرسه فیضیه، مجلس عزاداری برقرار بود.

ازدحام جمعیت -که تمام صحن حیاط، بالکن های طبقه دوم وشبستان های مدرسه آکنده از مردم بود بسیار زیاد و چشمگیر بود.

پس از سخنرانی حجه الاسلام حاج سیدمحمد آل طه، مرحوم آقای انصاری برفراز منبر قرار گرفت و درباره زندگی امام صادق(ع) و کوشش های دامنه دار آن حضرت در آگاه ساختن مردم به حقایق قرآن و مکتب تشیع و کار شکنی های شدید مخالفین و معاندین در مقابل آن حضرت داد سخن داد، آن گاه از حوزه علمیه قم به عنوان «دانشگاه امام صادق(ع)» و «سربازخانه امام زمان()ع » سخن به میان آورد ورشته سخن را به نقش آن حوزه در حفظ و حراست احکام اسلام واستقلال ایران کشانید که یکباره صدای پر مهیب صلوات در فضای مدرسه پیچید و سخن او را قطع کرد. او بی اعتنا به این صلوات بی مورد خواست به سخنان خود ادامه دهد که باردیگر صدای صلوات،او را از سخن گفتن باز داشت. در این هنگام آقای سیدرضا موسوی اردستانی -که نزدیک منبر نشسته بود- مرد نابکاری را دید که مرتب صلوات می فرستد، به او حمله کرد و مشت محکمی به دهان اوکوبید که یک باره صدها مشت از چپ و راست به سر و صورت آن سیدروحانی فرود آمد و او را به کلی گیج و از خود بی خود ساخت.

مردم که متوجه روی دادن حادثه ای درپای منبر شده بودند، از هرطرف سر می کشیدند تا ببینند چه خبر است؟ و برخی از جای خودبرخاسته می کوشیدند خود را به محل حادثه نزدیک کنند. ولی آقای انصاری که سخت کوشش داشت آرامش مجلس به هم نخورد، کوشید که باشوخی و بذله گویی جریان را به اصطلاح «ماست مالی » نماید ازاین رو مردم را دعوت به آرامش کرد و اظهار داشت:

«بنشینید، چیزی نیست، چند نفر پای منبر ما سر یک دانه سیگارکشمکش داشتند، تمام شد» و از آن جا که دریافت تمام افرادی که دور منبرش نشسته و با چشمان شرارت بار به او خیره شده اند، به گفته خودش عوضی هستند که برای برهم زدن مجلس و آشوبگری بدان جاآمده اند، لحن سخن خود را عوض کرد و با زبان نرم خواست آن دژخیمان وحشی را رام و آرام ساخته و از شرارت باز دارد، ازاین رو با لحنی ملایم اظهار داشت:

«ما که با کسی سرجنگ نداریم، مادر اینجا جمع شده ایم تا برای ششمین پیشوای شیعیان ذکر مصیبتی بکنیم و اگر حرفی می زنیم،سخنی می گوییم جز نصیحت مشفقانه منظوری نداریم، ما و ظیفه داریم خیر و صلاح ملک و ملت را...» که صدای صلوات باردیگرطنین افکند و یکی از آن ها از منبر بالا آمد تا بلندگو را ازجلو او بکشد، آقای انصاری هم یک پله پایین آمد و بلندگو را ازدست او کشید و فریاد برآورد:

«آی مردم! آی مسلمان هایی که از صدها فرسخ راه به این شهرمقدس آمده اید، به شهر و دیار خود که بازگشتید به همه برسانیدکه دیگر به روحانیت اجازه ذکر مصیبت برای رئیس مذهب جعفری هم نمی دهند...»

که باردیگر صدای صلوات رشته سخن را از کفش ربود. او که می دیدبه هیچ وجه نمی تواند سخن بگوید و اوضاع وخیم تر از آن است که فکر می کرد فورا سروته مطلب را هم آورد و از منبر پایین آمد ورفت کنار آیه الله گلپایگانی(ره) نشست » (۹) ، اما در همین لحظه صدها کماندوی گارد با دستور سرهنگ مولوی به مردم و روحانیون حمله ور شدند و به قصد کشت، آنان را با سبعیت و درندگی هرچه تمام تر می زدند، حمله دژخیمان با شدت هرچه تمام تر تا پاسی ازشب ادامه داشت، در حین زد و خورد، بستگان آیه الله گلپایگانی وعده ای از طلاب خرم آبادی و دیگران، معظم له و آقای انصاری را به اتاق دوم مت شرقی مدرس می برند. کماندوها -که از منبرهای آقای حاج انصاری در صبح و عصر در مدرسه حجتیه و فیضیه، سخت عصبانی بودند و قصد کشتن او را داشتند- که متوجه شدند آیه الله گلپایگانی و آقای انصاری در آن اتاق هستند به آن جا حمله بردندو در و پنجره اتاق را درهم شکستند و خرد کردند و به دنبال آن وارد اتاق شدند و با محافظین که شمارشان بیش از پنجاه نفربود. به زد و خورد پرداختند...» (۱۰).

پس از خروج آیه الله گلپایگانی و مردم و روحانیون از مدرسه فیضیه، آقای انصاری هم از طریق رودخانه متواری شد و تا مدت ۴۰روز مخفیانه زندگی می کرد.

بناهای خیریه

مرحوم انصاری همت والایی در تشویق مردم به ایجاد بناهای خیریه داشت از نمونه های مشهود آن در قم، تعمیر مسجد امام حسن عسکری و مسجد جامع می باشد. او هر شب در مسجد امام به منبر می رفت ومردم را برای آبادی مسجد تشویق می کرد. پس از چند شب، به آجرپزها دستور داد تا هر شب چند ماشین آجر و قزاقی و نظامی درمدخل ورودی مسجد بریزند و در منبر گفت: هر کس وارد مسجد می شودیک دانه آجر با خود بیاورد و به این ترتیب شبی چند ماشین مصالح ساختمانی وارد مسجد می شد. یکی از محلات قم به نام کوچه حاج زینل، بدون مسجد بود. ایشان در منبر پرسید:

این کوچه را چه نام است؟ گفتند: کوچه حاج زینل.

ایشان پسران آن مرحوم را تشویق کرد و آنان مسجدی بزرگ ساختندکه اکنون هم برپا است.

نیز وی، زمانی در ماه مبارک رمضان در مسجد ارک تهران منبرمی رفت. کثرت جمعیت شرکت کننده به حدی بود که مسجد با تمام بزرگی اش کوچک می نمود. او در منبر گفت: این درست نیست که خانه خدا (مسجد ارک) کوچک باشد و خانه دولت - اداره رادیو - بزرگ باشد و با پرورش و پیگیری این موضوع و مکاتبات با نخست وزیری،موفق شد تا بخشی از حیاط اداره رادیو و تبلیغات را داخل مسجدارک کند.

مبارزه با مظاهر فساد

مرحوم حجه الاسلام انصاری، در مبارزه با فساد و منکرات بسیارمی کوشید و هر جا قدم می نهاد در اولین مرحله به تبلیغ علیه مظاهر گناه برمی خاست. و با تشویق مردم این مراکز را از بین می برد و یا بعضا به مراکز فرهنگی تبدیل می کرد.

داستانی را در این باره می آوریم:

در زمان متفقین (۱۳۲۱ ش) چند باب مغازه شراب فروشی، در خیابان حضرتی باز شده و اشاعه فساد می کردند. از طرفی هم بارندگی بسیار کم و خشکسالی سختی شد و اغلب زراعات مردم قم بی آب ماند.

مردم دو قریه محلات و نیماورد به پشتیبانی قدرت نخست وزیر وقت صدرالاشراف محلاتی - عهدنامه هزار ساله قم را نادیده انگاشته وآب رودخانه را به روی مردم قم بستند. فریاد مردم به گوش دولت- که نخست وزیرش مالک آن قرا بود- نرسید. زارعین به ستوه آمدندو ماشین هایی تهیه کردند و با چوب و چماق و تفنگ بر آن شدند تابه محلات رفته و سدها را بشکنند و آب را به طرف قم جاری کنند،بیم فتنه ای بزرگ و کشتاری بسیار می رفت. آقای انصاری در آن زمان بر فراز منبر، به آیات مبارکه سوره واقعه:

(افرایتم ما تحرثون اانتم تزرعونه ام نحن الزارعون افرایتم الماء الذی تشربون اانتم انزلتموه من المزن ام نحن المنزلون لو نشاء جعلناه اجاجا فلولا تشکرون). استناد کرده و پس از شرح و تفسیر آن ها فرمودند:

مردم چرا جماعت ها را به هم می زنید؟ اگر می خواهید انقلاب کنیدکه نتیجه بگیرید پس بریزید شراب فروشی ها را به هم بزنید که دراین شهر دینی و مذهبی، علیه قرآن و مقدسات مذهبی اشاعه منکرات نکنند. شما در این مغازه ها را ببندید، من از آسمان به شما آب می دهم، جنگ کردن لازم نیست.

صبح روز بعد جوانان و روحانیون و مردم، همه جمع شدند و بادامن های پر از سنگ و چوب به طرف مشروب فروشی ها روان شده، زدندو شکستند و سوختند و از آنجا به طرف شهر نو رفته و عمده فروشی مسکرات و خانه های فواحش را به آتش کشیدند.

شگفت آنکه در کنار مغازه های مشروب فروشی، یک دکان نجاری و یک مغازه لباس فروشی بود و با این که شعله های فروزان مشروبات الکلی به آسمان می رفت، اما به قدرت الهی به آن دو مغازه زیانی نیامد. عصر روز بعد، ابرهایی در آسمان پدیدار شد و باران شدیدبارید که در رودخانه سیل جاری شد و زراعات و باغات مشروب گردید. (۱۱)

انتقاد از حکام جور

او هماره بر فراز منبر، از اوضاع بد اجتماع و اقتصاد و فرهنگ مملکت و کارهای دولت انتقاد می کرد و حقایق را می گفت، از این رو چندین بار به کلانتری احضار شد و پرونده برایش ساختند.

از جمله در یکی از سال ها، در ماه مبارک رمضان در مسجد ارک تهران منبر می رفت. در شب نوزدهم ماه که شب قدر بود، وزرای وقت در کاخ گلستان - مقابل مسجد - مجلس شب نشینی و زیبایی اندام تشکیل داده بودند - در آن شب، اشرف پهلوی جایزه ۲۰۰ هزارتومانی را از آن خود کرد - روز بعد که مرحوم انصاری باخبر شد،از شدت خشم چشمانش سرخ و رنگش برافروخته شد و به منبر رفت ودودمان کثیف پهلوی را به باد انتقاد گرفت و گفت:

یک مشت فاحشه بی بند و بار از جان این ملت مسلمان چه می خواهند؟

شب قدر، شب ضربت خوردن امیرالمؤمنین، رجال دولت مشغول عیش ونوش و بدمستی اند؟

و تا پایان منبر با حرارتی هر چه تمام تر، در حالی که صدایش علاوه بر مسجد، به تمام خیابان های اطراف می رسید و جمعیت زیادی در مسجد و اطرافش اجتماع کرده بودند، این گونه سخن گفت. مجلس که تمام شد، پلیس انصاری را بازداشت کرده و به شهربانی بردند.که با اقدامات مرحوم آیه الله میرسیدمحمد بهبهانی، آزاد گردید.

تالیفات

از آن مرحوم، یازده دفتر پر برگ در تنظیم احادیث و آیات وروایات و اشعار باقی مانده، که یکی از آن ها تفسیر سوره والعصر- به طور کامل - می باشد.

وفات

سرانجام آن خطیب شهیر عالم اسلام، پس از عمری موعظت و ارشاد وپس از یک دوره بیماری در تاریخ چهارشنبه ۲۷ مرداد ماه ۱۳۵۰ ش(۲۶ جمادی الاول ۱۳۹۱ ق) (۱۲) در ۷۰ سالگی بدرود حیات گفت.

پیکر پاکش، صبح روز پنجشنبه ۲۸ مرداد از مسجد رفعت به سوی حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه(س)، با حضور یکپارچه علما و روحانیون و قاطبه اصناف و اهالی قم تشییع و پس از نماز مرحوم آیه الله العظمی نجفی مرعشی بر آن، در مقابر اشعریین - قبرستان شیخان روبه روی مرقد جناب زکریا بن آدم اشعری به خاک سپرده و مراسم متعددی از سوی مراجع و بزرگان برای ایشان برگزار شد.

به هنگام تشییع جنازه اش، بازار قصد قم تعطیلی داشت اما چون روز ۲۸ مرداد بود، شهربانی قم با اعزام پلیس به بازار و تهدیدبازاریان، آنان را مجبور به باز کردن مغازه ها و چراغانی کردند.

همچنین تشییع جنازه آن مرحوم، باعث شد تا مراسم جشن و رژه ۲۸مرداد بر هم زده شود. و روز بعد برخی از متصدیان تشییع را به ساواک و شهربانی احضار و تحت بازجویی قرار دادند.

 

پی نوشت ها:

-----------------------

۱. مجله معارف جعفری، سال دوازدهم (اسفند ۱۳۵۰/ محرم الحرام ۱۳۹۲ ق)، ص ۲۹۱-۲۹۲ نیز ببینید: مجله مکتب اسلام، ش ۱۴۱ (مهرماه ۱۳۵۰)، ص ۱۶، روزنامه کیهان مورخ ۱ شهریور ۱۳۵۰، ص ۳.

۲. رجال قم، ۱۵۸، گنجینه دانشمندان، ج ۲، ص ۳۴۰.

۳. الذریعه، ج ۲۶، ص ۲۰.

۴. مقدمه دیوان انصاری، ص ۱۲۹، دایره المعارف تشیع، ج ۲، ص ۲۰۰.

۵. گنجینه دانشمندان، ج ۲، ص ۳۴۰; رجال قم، ص ۱۵۸; آثارالحجه،ج ۲، ص ۱۴۴; مجله معارف جعفری، ص ۲۹۱; آینه دانشوران.

۶. گنجینه دانشمندان، ج ۲، ص ۳۴۰; رجال قم، ص ۱۵۸.

۷. مقدمه دیوان انصاری، ص ۱۳۸.

۸. دایره المعارف تشیع، ۲/۲۰۰.

۹. بررسی و تحلیلی از نهظت امام خمینی(ره)، سید حمید روحانی،ج ۱، صص ۳۳۹-۳۳۷ .

۱۰. نهضت روحانیون ایران، ج ۳، صص ۲۶۶-۲۶۵; از فیضیه ۴۲ تافیضیه ۵۷، صص ۷۹-۷۸; خورشید آسمان فقاهت و مرجعیت، ص ۸۵.

۱۱. مقدمه دیوان انصاری، صص ۱۳۱-۱۳۳; آثار الحجه، ج ۱، ص ۱۲۱;قم از نظر اجتماعی و اقتصادی، ص ۴۱۲.

۱۲. میراث اسلامی ایران، ج ۹، ص ۴۰۲; (حوادث الایام)، روزنامه کیهان، اول شهریور ۱۳۵۰، ص ۳.

 

منبع: پیام حوزه - پاییز ۱۳۷۸، شماره ۲۳ - زندگی نامه واعظ شهیر شیخ مرتضی انصاری قمی

  • ع ش

بانوی ورزشکار بلاروسی که شیعه شد

يكشنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۵، ۰۲:۳۸ ب.ظ

تاتسیانا ایلیو شنکو: انتخاب نام همسر امام حسین (ع) برایم افتخاری بزرگ است

‌خونگرمی تاتسیانا ایلیو شنکو که همانند همسرش پیمان رجبی خصوصیات خوب سایر مردم جنوب کشورمان را دارد، باعث شد تا پای صحبت های این زوج ورزشکار کشورمان بنشینیم.
به گزارش خبرنگار سایر حوزه های گروه ورزشی باشگاه خبرنگاران جوان وقتی دین اسلام را پذیرفتم و به عقد پیمان در آمدم دوست داشتم همنام همسر امام حسین (ع) باشم به همین دلیل با افتخار نام لیلا را برای خودم انتخاب کردم .

خانم ‌تاتسیانا ایلیو شنکو پرتابگر بلاروس که با ازدواج با پیمان رجبی دو و میدانی کار کشورمان هم اکنون برای ایران وزنه پرتاب می کند این جمله را با غروری خاص بیان می کند .  

آشنایی در اردوی ورزشی ، ازدواج در بوشهر
آشنایی لیلا رجبی با همسرش (پیمان) در یک اردوی ورزشی در بلاروس بود و همین سرآغاز آشنایی او با دین اسلام شد و قرار شد مدتی را سپری کنند تا تصمیم قطعی خود را برای ازدواج بگیرند. پیمان رجبی که از قهرمانان دوومیدانی کشور است از سن 14 سالگی و پس از رشته ورزشی بسکتبال به این رشته تشویق شد و عناوین قهرمانی و موفقیت‌های متعددی را برای کشورمان کسب کرده است.

لیلارجبی پرتابگر وزنه تیم ملی کشورمان در گفتگو با خبرنگار باشگاه خبرنگاران جوان در این خصوص گفت: حضور در آن اردو زمینه‌ساز ازدواج موفق ما شد و نیاز بود حالا که تاتسیانا پذیرفته به ازدواج با من فکر کند او را با کشورم، آیین و رسومش آشنا کنم. به همین دلیل و از آنجا که از کودکی برای انجام هر کار قاطعی تمام سعی خود را به کار می‌گرفتم تلاش می‌کردم که خواستگاری ام به نتیجه مثبت برسد و خدا را شکر چنین هم شد.

وی افزود: متولد سال 1362 در بلاروس هستم که  عشق، من را  به کشور ایران روانه کرد. در خانواده‌ای چهار نفری زندگی ‌کرده ام و یک برادر دارم و از آنجا که در سن 14 سالگی برای ادامه تحصیل در مدرسه ورزش به پایتخت بلاروس رفته بودم دوری از خانواده را تمرین ‌کرده ا و اکنون در ایران با وجود دلتنگی برای میهنم به ایران و ایرانی‌ها وابسته شده ام و از این انتخاب شادمان هستم.

لیلا رجبی از سال اول زندگی مشترک با پیمان رجبی به نیکی یا دمی کند و می گوید : سال اول در کنار خانواده شوهرم در بوشهر وبودم و هنوز خاطرات خوب اون سال و زندگی در کنار خلیج فارس تو ذهنم مانده است .

اتفاقی پرتابگر شدم  
لیلا رجبی در باره شروع کارش در دو و میدانی می گوید : رشته ورزشی پرتاب وزنه را از 14 سالگی شروع  کردم زیرا در دوران کودکی به ورزش خاصی فکر نمی‌کردم و یکی از معلمانم استعدادم را در این ورزش  کشف کرد. پس از یک تست فعالیتم در این رشته ورزشی آغاز شد و از آنجا که در بلاروس به این ورزش و دو ومیدانی اهمیت زیادی داده می‌شد در مسابقات متعددی شرکت کردم و موفقیت خوبی به دست آوردم.
 
قبل از ازدواج درباره آداب و سنن ایرانیان تحقیق کردم  
‌زمانی که تصمیم گرفتم به خواستگاری پیمان پاسخ مثبت بدهم شروع به تحقیق در مورد ایران و آداب و سنن آن کردم، ضمن این‌که تا حدودی به زبان فارسی اشراف پیدا کرده بودم و از همه مهمتر در مورد دین اسلام کتاب‌های متعددی را خوانده بودم. قرار بود زندگی مشترکمان را در بوشهر آغاز کنیم. به همین دلیل توسط یکی از روحانیون بوشهر به دین اسلام پیوستم و همنام همسرامام حسین (ع) شدم و پس از آن مراسم عروسی‌مان برگزار شد.

یک سال نخست زندگی‌مان را در بوشهر بودیم و همین باعث شد که من عاشق غذاهای جنوبی بشوم و روش پخت آن‌ها را از مادر شوهرم یاد بگیرم.

قلیه ماهی را خیلی دوست دارم  
قلیه ماهی غذای محبوب من است و حالا که به تهران آمده‌ایم پیمان و مهمان‌هایمان نیز از دستپخت من زمانی که این غذا را درست می‌کنم تعریف می‌کنند. البته از نظر من تمام غذاهای ایرانی خوشمزه هستند مثل زرشک پلو با مرغ، کوفته و...
 
اصفهان و شیراز را خیلی دوست دارم  
لیلا رجبی شهرهای ایران را هم مانند غذاهای آن دوست دارد و از میان آن‌ها به اصفهان و شیراز به دلیل بناهای تاریخی‌شان علاقه خاصی دارد اما از آنجا که زندگی دو نفره آن‌ها به ورزش گره خورده است، فرصت زیادی برای آشپزی کردن و مسافرت رفتن ندارند و بیشتر این تفریحات را به زمان‌های استراحت بین فصل مسابقات اختصاص می‌دهند.  

زندگی ورزشی  
در این مدتی  که در ایران زندگی کرده‌ام برای تمرینات مربی نداشته‌ام و به تنهایی خود را برای مسابقات آماده کرده‌ام، با این حال در تمام سال‌ها رکورددار پرتاب وزنه بوده و در مسابقات بعدی موفق به جابه جایی رکوردهایی که از آن خودم بود شدم. با ورودم به ایران در زمستان سال 1386 و با شرکت در مسابقات داخل سالن موفق به کسب مقام نخست و جابه جایی رکورد ایران شدم.

پس از آن به تیم ملی دعوت و نخستین مسابقات برون مرزی را در سال 1388 و در کشور چین تجربه کردم که با کسب دو مدال برنز به کشور بازگشتم. بعد از آن موفقیت، در همان سال بازی‌های داخل سالن ویتنام را پیش رو داشتم که با دریافت مدال طلا و عنوان نخست باز هم موفق به جابه جایی رکورد خودم شدم و سپس در زمستان همان سال در مسابقات قهرمانی آسیا که باز هم داخل سالن بود مدال طلا را از آن خود کردم و کسب مدال برنزش در مسابقات گوانگ ژو نیز مربوط به همان سال بود.

 در سال 1389 در مسابقات قهرمانی غرب آسیا در سوریه شرکت کردم و به مدال طلا دست پیدا کردم.

 سال 2011به همراه پیمان در مسابقات قهرمانی آسیا در ژاپن شرکت کردیم  و هر دو به مدال برنز دست یافتیم . دوباره در همان سال به مسابقات قهرمانی آسیا و داخل سالن در چین راه یافتم که ضمن کسب مدال نقره، سهمیه بازی‌های المپیک را نیز دریافت کردم.  

 سال 1392 در مسابقات باشگاهی لیگ مرحله اول ضمن جابه جایی رکوردم ورودی مسابقات جهانی را نیز به دست آوردم .
 
خاطرات بسیار زیبایی از ایران دارم  
لیلا رجبی ، ایرانیان را مردمی ‌بسیار صمیمی‌معرفی می‌کند که خاطرات زیبا و به یاد ماندنی را در ذهن او رقم زده‌اند. هر بار که برای فردی در نقطه‌ای از کشور اتفاق ناگواری می‌افتد و هر ایرانی به نوبه خود از هر نقطه کشور به کمک می‌شتابد، این خصلت خوب ایرانیان برایش پررنگ‌تر می‌شود و از این‌که این کشور مسلمان را برای زندگی انتخاب کرده است خوشحال می‌شود اما با همان لهجه شیرینش می‌گوید: در کنار تمام خوبی‌های مردم ایران این بدقولی کردنشان در برخی موارد است که مرا ناراحت می‌کند وگرنه تمام ایران و ایرانیان را صمیمانه دوست دارم.

انتخابی درست داشته ایم  
پیمان و لیلا رجبی  تمام لحظات زندگی‌شان را شیرین می‌دانند و کسب عناوین قهرمانی و برافراشتن پرچم سه رنگ ایران برایشان بسیار با ارزش است. پیمان رجبی هم از این انتخاب بسیار خرسند است و هر بار که زرشک پلو با مرغ و غذاهای جنوبی که دستپخت لیلاست را می‌خورد به خودش می‌بالد که همسر بلاروسی او در کنار سوپ‌های وطنی اش غذاهای ایرانی را هم به این خوشمزگی درست می‌کند.
  • ع ش

ماهی با دهانی شبیه انسان

يكشنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۵، ۰۲:۳۱ ب.ظ

صید ماهی عجیب با دهانی مانند انسان در خراسان+عکس

یک گونه عجیب ماهی که نمونه اش حتی در دنیا بسیار نادر است و فقط در شمال امریکا مشاهده شده است در پشت یکی از سدهای شمال خراسان رضوی صید شد.
به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگارانیک ماهیگیر که برای صید ماهی به سدی درشمال خراسان رضوی رفته بود پس ازصید این ماهی متوجه شد که تفاوت فاحشی با سایر ماهیان صید شده دراین استان دارد و به همین جهت بسیا رشگفت زده شد.

این شگفتی وقتی دوچندان شد که دید این ماهی دهانی شبیه دهان انسان و دندان وزبانی درست مانند انسان دارد.

این گونه ماهی نه تنها دراستان خراسان رضوی که تاکنون درهیچ نقطه از ایران صید نشده است .

درعین حال این احتمال وجوددارد که این ماهی از کشور ترکمنستان که سرچشمه رودخانه است به پشت سد راه پیدا کرده باشد یا اینکه از سوی برخی افراد به دلایل خاص در پشت سدرها شده باشد .

درعین حال چون این ماهی بصورت اکواریومی هم نگهداری نمیشود سوالات وابهامات پیش رو برای وجود چنین ماهی عجیب وغریبی درپشت این سد دوچندان شده است .

شایان ذکر است بنا برگزارش های رسیده اولین بار این ماهی در دریاچه ی یو لاگر در لیچفیلد آمریکا پیدا شد. شخصی که اولین بار ماهی را از آب بیرون می کشد فکر می کند این ماهی نوعی ماهی خطر ناک از خانواده پیراناها است اما وقتی به دندان های این ماهی عجیب نگاه می کند می بیند که دندانهایی شگفت انگیز و شبیه به دندان های انسان دارد.

بعد از پیدا شدن این ماهی ها مردم لیچفیلد از شنا کردن در رودخانه وحشت داشتند تا دانشمند جانورشناسی اعلام کرد این ماهی ها هیچ خطری برای انسانها ندارند و نباید از این ماهی های بی آزار ترسید.

***ماهی گوسفندی

تحقیق خبرنگار قدس انلاین از منابع فارسی نشان داد که این ماهی عجیب و غریب دندان هایی دارد که خیلی شبیه دندان های انسان هستند. دندان های این ماهی هم آشنا به نظر می رسند و هم غیر واقعی. البته کمی هم وحشتناک هستند.

محل زندگی ماهی کله گوسفندی بیشتر در آمریکای شمالی است. این ماهی بیشتر ترجیح می دهد نزدیک سواحل، تخته سنگ ها و اسکله ها زندگی کند. یک ماهی کله گوسفندی می تواند تا 91 سانتی متر رشد کند و وزنش هم می تواند به 9٫6 کیلوگرم برسد. روی بدن نقره ای این ماهی ها معمولا 4 یا 5 خط سیاه وجود دارد. به همین خاطر هم به ماهی کله گوسفندی، ماهی زندانی هم می گویند.

یک ماهی کله گوسفندی بالغ جلوی فکش یک ردیف دندان پیش، در فک بالایی اش سه ردیف و در فک پایینی اش دو ردیف دندان آسیای بزرگ دارد. این دندان ها باعث می شوند که ماهی بتواند از موجودات مختلفی تغذیه کند.

این ماهی ها در اوایل زندگیشان تنها می توانند از کرم ها و گیاهان دریایی تغذیه کنند. وقتی طول ماهی 4٫5 میلی متر است، دندان ها شروع به رشد کردن می کنند. وقتی طولشان به 15 میلی متر می رسد، دندان های پیش ظاهر می شوند. در طول 50 میلی متری، همه ی دندان های ماهی رشد کرده اند و ماهی می تواند از موجوداتی مثل بارناکل ها، خرچنگ ها و میگو ها تغذیه کند.

صید این ماهی کمی سخت است. بعضی از آن ها طعمه را می خورند ولی به دام نمی افتند. دقیقا معلوم نیست که چرا نام این ماهی را ماهی کله گوسفندی گذاشته اند. شاید به خاطر این بوده است که دندان های ماهی کمی هم شبیه دندان های گوسفند هستند!
  • ع ش