چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی

۸۰ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

مسجد حضرت فاطمه(س) در کویت

يكشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۴۸ ب.ظ


  • ع ش

آن چه در سفر از مسافر ساقط است

يكشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۶:۴۳ ب.ظ


  • ع ش

یادی از علامه جعفری(ره)

يكشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۶:۱۳ ب.ظ

کد خبر: ۹۸۲۱۷
-
«پدرم، علامه جعفری هر هفته تفسیر نهج‌البلاغه را می‌پیچید توی یک بقچه و با هم راه می‌افتادیم، پای پیاده خیابان خیام. می‌آمدیم بالا توی خیابان قیام. چاپخانه حیدری، نرسیده به کوچه حاج‌نایب، پدرم کارهای تازه را می‌داد و چاپ‌های دیروز را می‌گرفت. همانجا توی چاپخانه آقای حیدری که حالا مرحوم شده‌اند، می‌نشستند و تصحیح می‌کردند.
بعد که کار تمام می‌شد همه این راه را تا خیابان خراسان پیاده برمی‌گشتیم. پدرم خرید خانه می‌کردند. نان تازه می‌خریدند. اینها برایم لذتی داشت که تا پایان عمر فراموش نمی‌کنم.»

به نوشته «تهران امروز»، علیرضا جعفری، فرزند علامه جعفری نشسته در خانه استاد و با صورتی که با پدرش مو نمی‌زند، خاطرات بچگی‌ها را همراه با پدرمرور می‌کند. با افسوس از محله بچگی‌هایش حرف می‌زند. محله‌ای که به قول خودش جای انسانهای با کرامت و متدین بود و تجربه زندگی در آن هرگز تکرار نشده است.

خانه قبلی در میدان خراسان چه شکلی بود؟

یک، دو، سه... هفت، خانه هفت تا اتاق داشت. از آن خانه‌هایی که دور تا دورش اتاق هست و یک حوض وسط حیاط. یادش بخیر. خیلی باصفا بود. پدرم علاقه خاصی به آن خانه داشت. خانه یک آب‌انبار بزرگ داشت که بعدها خشک شد. آن آب‌انبار شده انبار کتاب تابستان‌های تهران که هوا گرم می‌شد و هنوز کولر نیامده بود، پدرم می‌رفتند توی آن زیرزمین می‌خوابیدند.
خانه قبلی در محله‌ای معروف به دارالمومنین قرار داشت. آن محله صفایی داشت. بنا و عمله بدون وضو آجر روی آجر نمی‌‌گذاشتند. همین بود که آدم‌های بزرگ و پر از کرامتی از آن محله‌ها پا می‌گرفتند. هنوز هم ماهی یک‌بار به این محله سر می‌زنم و در مسجدش نماز می‌خوانم.

بیشتر فعالیت‌های علمی پدر در همان خانه خیابان خراسان انجام شده؟

بله، مهم‌ترین کارهای علمی پدرم در همین خانه خیابان خراسان تالیف شده، خانه پربرکتی بود. همسایه‌ها مدام برای حل مشکل یا احوالپرسی به دیدن پدر می‌آمدند و گاهی او گرفتاری‌ها و اختلافات‌شان را رفع و رجوع می‌کرد.

مثال بزنید. مثلا چطوری با همسایه‌ها دمخور بود؟

مثلا همسایه‌ها می‌خواستند عروسی بگیرند ما خانه را در اختیارشان قرار می‌دادیم. پدرم با کاسب‌های محل خیلی جور بود. یک بقالی سر کوچه داشتیم به اسم حسین‌آقا انتظاری و اینقدر به پدرم علاقه داشت که هر وقت من را می‌دید گریه می‌کرد و اظهار دلتنگی برای پدرم.

خانه را در چه سالی تخریب کردند؟

ما حدود سال 64 از آن خانه آمدیم و حدود سال 75 تخریب شد. مادرم مریض شد و گفتند که باید در جای مناسب‌تری از لحاظ آب‌و‌هوا زندگی کند. اول پیشنهاد دادند که به مناطق شمال شهر برویم، پدرم قبول نکردند. آمدیم اینجا. آیت‌الله کاشانی. وقتی ما آمدیم این دو و برها همه زمین بود و باغ. همه‌جا سرسبز. بعد کم‌کم باغ‌ها از بین رفت و آپارتمان‌سازی شد.

رفت‌و‌آمدش در محله چه ایامی از سال پررنگتر می‌شد؟

در محله ما هیات حاج اسدالله ریسمان‌چی برقرار بود. پدرم در مجلس آنها وقت محرم شرکت می‌کرد. یک هیاتی هم بود در محله آب‌منگول، هیات نجفی‌های مقیم تهران. یک مداح داشت به اسم حاج‌آقا ترجمان. پدرم به‌خاطر خاطراتی که در نجف داشت، دو، سه بار در ایام محرم ما را می‌بردند این هیات تا برایشان تجدیدخاطره شود. به‌خصوص که عزاداری عرب‌ها حال و هوای خاص خودش را دارد.

ظاهرا شما قبل از خانه میدان خراسان، خانه دیگری هم در تهران داشتید؟

قبل از اینکه بیاییم اینجا خانه‌ای داشتیم نرسیده به چهارراه گلوبندک به سمت میدان شاپور، بن‌بست جعفری که هنوز هم گاهی اوقات خواهرهایم به آنجا سر می‌زنند، انگار شده انبار کفش اما تخریب نشده است.

خانه تبریز در چه وضعیتی است؟

بله، خانه‌ای هم در تبریز داشتند البته این خانه خیلی قدیمی شده و در حال تخریب است. من چند بار مراجعه کردم به شهرداری، استانداری و میراث فرهنگی برای سر و سامان دادن به خانه که گفتند برای این کار پول نداریم. عمده کارها و فعالیت‌هایشان در همان خانه انجام می‌شد. ملاقات با اهالی محل، دانشجویان، مهمان‌های خارجی از یک‌طرف، تمام مطالعات و نوشته‌هایشان هم در همان خانه بود. البته پدر بخشی از فعالیت‌ها و سخنرانی‌هایشان را بیرون منزل انجام می‌دادند.

انگار شما خیلی همراه پدرتان در محله می‌گشتید؟

با پدرم می‌رفتیم حمام عمومی، وقتی هنوز حمام در خانه‌ها رایج نشده بود. می‌رفتیم مسجد محمدی گاهی نماز مغرب و عشاء را همانجا می‌خواندند. پدرم پنج ریال پول توجیبی به ما می‌دادند و نمی‌پرسیدند که با پول توجیبی چه کار کرده‌اید.


  • ع ش

ده حق همسایه

يكشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۵۷ ب.ظ

امام سجاد علیه السلام فرمودند: حق همسایه ات این است که درغیاب او آبرویش را حفظ کنى و در حضورش او را احترام نهى. اگر به او ظلمى شد یاریش رسانى، دنبال عیبهایش نباشى، اگر بدى از او دیدى بپوشانى، اگر بدانى نصیحت تو را مى پذیرد او را در خفا نصیحت کنى، در سختى ها رهایش نکنى، از لغزشش درگذرى، گناهش را ببخشى و با او به خوبى و بزرگوارى معاشرت کنى.

  • ع ش

رتبه زبان فارسی در محیط وب

يكشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۴:۲۱ ب.ظ

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
 طبق آمارهای رسمی اعلام شده رتبه زبان فارسی در ویکی‌پدیا تا فوریه 2013، هجدهمین کشور جهان بوده است.

طی سال‌های گذشته تلاش‌های متعددی برای گسترش زبان فارسی در فضای مجازی صورت گرفته است با این حال تاکنون درصد سایت‌هایی که از زبان فارسی استفاده می‌کنند به 0.9 درصد رسیده است.

از سویی دیگر رتبه زبان فارسی در میان زبان‌های مورد استفاده قرار گرفته در سایت‌های وب، رتبه سیزدهم بوده و تعداد سهم مقالات زبان فارسی در ویکی‌پدیا بالغ بر 472 هزار عدد بوده است.

همچنین طبق آمارهای منتشر شده تاکنون بیش از 710 هزار و 126 دامنه .ir ثبت شده و نسبت دامنه‌های .ir ثبت شده به کل دامنه‌های ثبت جهانی حدود 0.8 درصد است. رتبه ایران در جدول تعداد دامنه‌های ثبت شده جهانی هجدهم ارزیابی شده است.
  • ع ش

سید هاشم حداد که بود؟

يكشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۴۲ ب.ظ

زندگی نامه حضرت آقای حداد (ره)

زندگی نامه حضرت آقای حداد (ره)

تولد و والدین

جناب حاج سید هاشم موسوی حداد در سال ۱۳۱۸ ق. در کربلا چشم به جهان گشود.
پدرش سید قاسم و مادرش زنی از قبیله جنابی های کربلا به نام هدیه می باشد.
جدش سید حسن از شیعیان هند بوده و به کربلا مهاجرت کرده است. در آنجا به سقایی مشغول و به حیا و پاکدامنی زبانزد بوده است. ش
از حکایتهای عبرت آموزجد ایشان آنکه:
اعراب غیرتمند اطراف کربلا بعضی اوقات زنان خود را به همراه آقا سید حسن به کربلا می فرستادند تا لوازم مورد نیاز را تهیه کنند.
در تمام راه تا شهر کربلا حتی یک بار هم بی اختیار نگاه سید حسن به آنها نمی افتاد و این نشان از شدت احتیاط و توجه وی داشت. ایشان در کربلا خانه ایی را سقایی می کرد به قدری در هنگام آب رسانی خویشتن دار بود که از وقت داخل شدن به منزل تا خارج شدن سرش را به طرف دیوار بر میگرداند تا زنی را نبیند خواه در آن منزل کسی باشد یا نباشد.

 

تحصیل

عارف فرزانه حاج سید هاشم پس از رشد و شکوفایی، در همان کربلا مشغول تحصیل شد. درسهای طلبگی را تا سیوطی خواند. سپس راهی دیار مولی الموحدین، امیرالمؤمنین علیه السلام شد. ؛ تا علاوه بر تحصیل، از محضر عارف کامل و بی بدیل، میرزا علی قاضی طباطبائی تبریزی، استفاده و همچنین در مدرسه هندی نجف خدمت کند.
 

ملاقت با استاد

 
یکی از بزرگان می فرمود:
از خود آقا سید هاشم حداد شنیدم که فرمود مضطرب و سرگردان بودم و برای یافتن استادی که در مدرسه هندی تدریس داشت و معروف به میرزا علی آقا قاضی بود به نجف اشرف رهسپار شدم وقتی داخل مدرسه هندی شدم، نگاهم به سیدی افتاد که در روبروی در ورودی نشسته بود.
 به محض نگاه کردن به وی اضطراب از دلم رفت.
آیت الله تهرانی می نویسد:
ایشان پس از ورود به مدرسه هندی بی اختیار به سوی علامه قاضی رفته و پس از سلام دستش را می بوسد و آیت الله  قاضی نگاهی به او کرده، می گویند: سید هاشم! رسیدی؟

وی در آن مدرسه حجره ای گرفته و از آن موقع شاگردی در نزد استاد را شروع کرد. وی تا پایان عمر آیت الله سید علی قاضی تحت تربیت آن فرزانه عصر بود.
سید هاشم در مدرسه هندی در حجره ای ساکن بود که سید بحرالعوم در آن ساکن بوده است.
علامه قاضی بسیار به حجره ایشان می آمدند و گاهی می گفتند امشب حجره را خالی کن که می خواهم تنها در آن بیتوته کنم. این خود نشان از نورانیت این حجره شریف دارد و خداوند توفیق سکونت در آن را نصیب حاج سید هاشم کرده بود.
مرحوم سید هاشم حداد یکی از شاگردان برگزیده اخلاقی  آیت الله سید علی قاضی بود .
وی پس از استفاده و خوشه چینی از خرمن معارف و علوم با توشه ای از تهذیب و معنویت به دیار خود، کربلای حسینی، بازگشت کرده و در آنجا تشکیل خانواده داده و به شغل نعل بندی پرداخت.

 

مهارت در علوم

موحد کبیر آقا سید هاشم حداد در علوم عرفانیه و مشاهدات ربانیه، استاد کامل بود و بسیاری از کلمات محیی الدین عربی را رد  و به اصول آن اشکال می نمود.
از مشکل ترین مطالب و « منظومه» حاجی و «اسفار» آخوند و «شرح فصوص الحکم» و «مصباح الانس» و «شرح نصوص» اگر از ایشان سئوال می کردیدید می دیدید در چه افقی هستند.
 

جامعیت آیت الله قاضی

 
جناب  حداد می فرمود:
مرحوم علامه قاضی یک عالمی بود که از نظر فقاهت، فهم روایت و حدیث، تفسیر و قرائت قرآن بی نظیر بودند. و در مجالس که شرکت می کردند کمتر قاری قرآنی بود که جرأت خواندن پیدا کند چرا که اشکالات تجویدی و قرائتشان را می گرفت.
ایشان می فرمود: از صدر اسلام تا کنون کسی به جامعیت علامه قاضی نیامده است.

 

برخی حالات عرفانی

 
آقا سید هاشم حداد در باره برخی حالات خود می گفت:
بعضی وقتها چنان سبک و بی ثر می شوم؛ همانند پر کاهی که روی هوا می چرخند و گاهی چنان از خودم بیرون می آیم که گویی همچون ماری هستم که پوست عوض کرده، من چیزی دیگرم و بدن و اعمالش چیزی دیگر، همچون پوست مار که اگر کسی نداند پندارد خود مار است.
در هر لحظه علومی بسیار عمیق و بسیط و کلی بر من می گذرد و چون لحظه ای بعد بخواهم به آن توجه کنم می یابم که فرسنگها از من دور شده است.

بسیار شده که به حمام رفته ام و موقع بازگشت لباس را وارونه پوشیده ام. موقع رفتن به حمام، حمامی اشیاء و پولها را می گرفت و موقع بازگشت پس می داد.
روزی پولهایم را به او دادم و پس از حمام کردن درخواست پول را نمودم شاگرد حمامی که بجای حمامی نشسته بود گفت چقدر بود گفتم دو دینار گفت ولی اینجا سه دینار است. گفتم مرا معطل نکن یک دینارش را بردار و دو دنیار را به من بده، حمامی که متوجه شده بود، آمد و جویای جریان شد. سپس گفت من خودم سه دینار از او گرفتم، همه را به او بده. به حرفهای این سید هیچ وقت گوش نکن که معمولا گیج است !  و حالش خراب می باشد.

باز جناب سید هاشم حداد نقل کردند:
 دختر دو ساله ای داشتم که از دنیا رفت. در آن زمان بنده حالی داشتم که مرگ و حیات را تشخیص نمی دادم و برایم مساوی بود.
چون جنازه را به همراه پدر زنم برای غسل و کفن و دفن بردیم، من گریه نمی کردم؛ ولی او خیلی گریان بود و می گفت: این پدر عجب سنگ دل و بی رحم است و به همین علت مدتی با بنده قهر بود.

جناب حداد نوه ای نیز داشتند، که شبیه مرحوم علامه قاضی بود و بسیار به او علاقه داشت.
این کودک نیز به علت بیماری که در اثر مشکلات و سختی های زندگی بوجود آمده بود از دنیا رفت و آقا بدون اختیار اشکشان سرازیر می شود.
علامه تهرانی می گوید: به آقا گفتم مگر میل به حیات این طفل نبود تا خداوند اراده حیات کند و مرگ را برگرداند. فرمودند: آری! اما بعضی اوقات امر از آن طرف غلبه می کند و میل و اراده را از ین طرف می رباید.

 

شرایط زندگی

 
حاج سید هاشم حداد، زندگیش با فقر و سختی می گذشت.
حدود دوازده سال در منزل پدر زن خود زندگی می کرد. چنان زندگی زاهدانه داشت که می گوید ما زیرانداز و روانداز نداشتیم و در سرما برای گرم نگهداشتن خود، نیمی از زیلوی کف پوش اتاق را به روی خود می انداختیم.

ایشان با جدیت مشغول کار بود؛ ولی مراجعه فقیران و نسیه دادن به مشتریها که گاهی بر نمی گرداندند و نصف کردن در آمد با شاگرد خود، چیزی برای وی باقی نمی گذاشت.
حال ایشان به گونه ای بود که نمی توانست بر خلاف این رویه عمل کند؛ چرا که استفاده از محضر استاد عارف علامه قاضی چنین اجازه ای به ایشان برای جمع مال و رد فقیر و نسیه ندادن به ایشان نمی داد.

ایشان به نیازمندی که می رسید، دست در جیب می کرد و بدون شمارش پول می داد و گاهی هر چه داشت به آن مستمند می داد.
از خدمت کردن به دوستان بسیار خوشحال می شد و از هیچ کاری چه تهیه کردن غذا، شستن ظرف ها و جارو کردن اتاق فروگذار نمی کرد. در هدیه دادن دست بازی داشت و به دوستان هر چه بود می داد. سجاده، تسبیح، انشگتر. به طور معمول از فروشندگان فقیری که کنار صحن می نشستند، خرید می نمود و همیشه از عطر استفاده و اغلب در اتاقش عود روشن می نمود. غذایش نان با کمی سبزیجات بود.

 

نیایش

شبها که معمولا همه خواب بودند حاج سید هاشم حداد به نیایش می پرداخت.
شبها تقریبا خواب نداشت؛ با صوتی دلربا قرآن می خواند و به قرائت قرآن با صدای حزین بسیار علاقه مند بود. اول شب کمی استراحت می کرد و سپس برای مناجات بر می خاست؛ چهار رکعت نماز می گذارد، که مدتی طول می کشید. سپس رو به قبله حال تفکر و توجه مدتها می نشست. سپس قدری استراحت می نمود و دو باره نماز می خواند. تا نزدیک اذان صبح، همین رویه ادامه داشت.

علامه تهرانی می گوید:
در ماه رمضانی که خدمت جناب حداد بودم در جلساتی که شبها داشتند، یکی از شاگردان ایشان که در مکاشفه برایش باز بود؛ بسیار منقلب بود و شور و وله و آتش داشت.
چنان می گریست، که دیگران را تحت تأثیر می گذاشت و گریه هایش از ساعت می گذشت. چشمانش سرخ و متورم می گشت. یک بار جناب حداد به بنده فرمود:
سید محمد حسین این گریه ها و این حرقت دل را می بینی؟ من صد برابر او دارم؛ ولی ظهور و بروزش به گونه دیگر است.
 

علاقه به شعر

 
سید هاشم به شعر علاقه مند بود و اشعار مغربی، مولوی، ابن فارض و گاهی حافظ و بابا طاهر را میخواند. وی گاهی کتاب فتوحات مکیه محیی الدین عربی را مطالعه می نمود و با حال خود تطبیق می کرد در بعضی مراحل اشکالی نمی دید و می گذشت و در برخی اشکالی بر آن داشتند و در آن مسئله چند روزی تأمل می کرد تا حقیقت را بیابد و با حال خود می سنجید و سپس آ نرا رد یا قبول می کرد.

 

دیدار دو یار

همیشه گفتگوی بزرگان زبانی  نیست و بسیار می شود، که با دل با هم راز ها دارند و سخن ها می گویند.
عارف بالله، سید هاشم حداد، در سفر قم به دیدار علامه طباطبائی می روند و پس از سلام و معانقه و احوال پرسی مجلسشان حدود یک ساعت طول می کشد، که هیچ سخت و گفتاری رد و بدل نمی شود و هر دو بزرگوار ساکت بودند.
البته این ظاهر امر است. اما در باطن و آنچه از تماشای چهره همدیگر استفاده میکردند، حقایقی است که از افق فکر و علم ما خارج است و جز خداوند و رسول و اولیای او کسی مطلع نیست.

 

بر ملا شدن سر

کتمان سر، و به اصطلاح کتوم بودن، یکی از شرایط و ویژگیهای پویندگان راه حقیقت است. شاگردان مکتب توحید اگر سر را هویدا کنند، گرفتار شوند و چه بسا سالها در معنویت عقب بیفتند.

استاد کامل میرزا علی آقا قاضی به حاج سید هاشم حداد می گوید:
سید هاشم! سر را فاش مکن که گرفتار می شوی! روزی می رسد، که از اطراف و اکناف بیایند و عتبه درت را ببوسند. من در تمام مدت عمر یک بار آن هم در حقیقت به واسطه محذور و حیا سری را فاش کردم و تا کنون که ده ها سال از آن می گذرد، گرفتار آنم.

 

پس کی نماز می خوانی؟

در زمانی که جناب سید هاشم به ایران سفر کرده بود، شهید مطهری با ایشان ملاقات خصوصی داشت. ساعتی با هم بحث می کنند.
موقع برگشت، شهید بزرگوار با شادابی می گوید: این سید حیاتبخش است.
در دیدار بعدی، استاد مطهری از ایشان درخواست دستورالعمل می نماید. سید عارف نیز دستوراتی به ایشان می دهد.
این دیدارهای پر خاطره می گذرد تا اینکه شهید مطهری سفری به عتبات عالیات می کند. در آنجا چند بار به خدمت حاج سید هاشم می رسد.
استاد مطهری می گوید:
یک بار که به دیدن ایشان رفتم از من سؤال کردند: نماز را چگونه می خوانی؟ گفتم با توجه کامل به معانی و کلمات آن، نماز را میخوانم.
ایشان فرمودند: پس کی نماز می خوانی؟ در نماز توجه ات فقط به خدا باشد و به معانی توجه مکن.
حضرت سید هاشم به شهید مطهری علاقه مند بود و وقتی خبر شهادت ایشان را شنید، متأسف گردید.

 

نترس! همه جا با توام

روزی حاج حبیب سماوی جوانی را که زیر نظر او تربیت می شد و حالات خوشی پیدا کرده و اهل مکاشفه گشته بود؛ به نزد عارف فرزانه حاج سید هاشم می آورد، تا به دست استاد بسپارد.
جوان از مکاشفات قوی خود سخن می گوید که مرا به مراحل صعود می دهند؛ که از شدت جلال تحمل آن برایم سخت است و ترس مرا فرا می گیرد و چه بسا این ترس موجب توقف و عدم حرکت من می گردد. حضرت حداد فرمودند: هیچ خوف نداشته باش! هر جا می خواهند ببرند. من با تو هستم.

 

اسرار سفر

مرحوم آیت الله انصاری همدانی در سالهای آخر عمرشان با اینکه بیماری داشتند سفری به پاکستان می نمایند .
از آقا سید هاشم حداد این موضوع پرسیده شد. فرمودند: سفر این بزرگوار دو گونه است: یا اینکه در آن نواحی عاشق دلسوخته ای است که درمان درد هجران او در عالم توحید به دست این مرد می باشد. خداوند او را مأمور می کند که از آن دلسوخته دستگیری نماید و یا به این علت است که بناست در آن منطقه عذابی فرود آید.
خداوند این بنده را امر می نماید که از آن محل عبور کند و به برکت نفس رحمانیه این بنده، خداوند عذاب را از اهل آنجا بر می دارد.

 

فروتنی

روزی آقای حداد بیمار می شود. وی را برای معاینه به نزد پزشک می برند. دکتر میگوید این سید قلبش به شدت در فشار است. جویای علت می شود. دوستی که همراه ایشان بوده، به مزاح می گوید این سید اموال بسیار داشته که همه به غارت رفته است و از این جهت غصه دار می باشد.
دکتر که مشغول معاینه است می گوید: ای سید! چرا غصه داری! غم مخور! دنیا این قدر هم اهمیت ندارد که انسان بواسطه از دست رفتن مالش سلامتی خود را بدهد.
شما سید هستی و خداوند عمر طولانی به شما عنایت کرده است. چند روزی هم مالت تلف شود؛ این که غصه ندارد.
سید هاشم همین طور به سخنان دکتر گوش می داد و هیچ نمی گفت. فقط در موقع بازگشت به دکتر گفت از نصایح مشفقانه شما متشکرم.

 

مقام صبر

مادر زن حاج سید هاشم یکی از زنان نیرومند، پرخاشگر و تندخو بود و بسیار سید هاشم را اذیت می کرد.
وی روزی به خدمت علامه قاضی می رسد و می گوید:
آزار زبانی و کارهای مادر زنم بی حد شده است و صبر من نیز تمام؛ می خواهم که اجازه بدهید، زنم را طلاق دهم.
ایشان فرمودند: آیا همسرت را دوست داری؟
گفتم: بله.
فرمودند: زنت نیز تو را دوست دارد؟
گفتم: آری.
فرمودند: هرگز راه طلاق نداری! برو و صبر پیشه کن! تربیت تو به دست زنت می باشد.
جریان گذشت و بنده طبق دستور استاد عمل می نمودم؛ تا اینکه یک شب تابستانی که خسته و گرسنه و تشنه به منزل آمدم؛ مادر زنم از شدت گرما لب حوضچه نشسته و بر روی پاهایش آب می ریخت.

با ورود من، ناسزا و فحش شروع شد. بنده هم تا این وضعیت را دیدم، داخل اتاق نرفتم و از راه پله ها به سوی بام حرکت نمودم. ولی او دست بردار نبود صدایش همین طور بلند و بلندتر می شد؛
حتی همسایه ها نیز می شنیدند.
تا اینکه صبرم تمام شد. کلام استادم در مقابل دیدگانم بود. بی آنکه جوابی بدهم، به پایین آمده از خانه خارج شدم.
در کوچه و خیابان بدون هدف و ناراحت می گشتم؛ ناگهان حالتی نورانی پیش آمد و دری بر رویم باز شد؛ دیدم من دو تا شده ام یکی سید هاشمی که مورد ناسزا و فحش واقع شده و دیگری من که بسیار عالی و مجرد می باشم و نه ناسزا به او گفته شده و نه به او می رسد.
این اولین تجردی بود که در کربلا برایم پیدا شد. و این در برایم باز نشد مگر به خاطر تحمل و صبر و اطاعت از استاد، که اگر نبود، آن غمناکی ها و پریشانی ها همچنان بود .

 

غصب منزل

در زندگی اولیا خدا رموز بسیار نهفته است .
سید عارف حداد، منزلی داشت که آن را پدر همسرش به خاطر علاقه ای که به سادات داشت به دخترش هبه کرده بود.
پس از فوت، شوهر خواهر زن حداد به نام حاج صمد دلال که فردی ثروتمند بود وصیت را انکار نمود و میان این منزل کوچک دیواری را با کمک حکومت بنا نمود به طوری که منزل جناب حداد در ورودی و دستشویی نداشت و خانواده ایشان به وسیله نردبان رفت و آمد میکردند.
مرحوم قاضی از غصب نیمه این منزل، و سپس ساختن و تحویل دادن آن به ایشان خبر داده بود.

 

مقام توحیدی

جناب  حداد روزی با دوستانش به سمت کاظمین در راه بودند.
در بین راه راننده برای گرفتن کرایه به ایشان مراجعه کرد.
سید هاشم می گویند ما پنج نفر هستیم.
راننده می گوید شما شش نفرید. حاج سید هاشم باز می شمارد و می گوید نه خیر! ما پنج نفر هستیم. دوستان ایشان متوجه جریان می شوند، ولی حرفی نمی زنند تا ماجرا کشف شود.
راننده باز اصرار میکند و او نیز حرف خود را می زند.
راننده می گوید آخر تو خودت را حساب نمی کنی ولی ایشان چنان غرق عالم توحید بوده که نمی توانسته خود را به حساب آورد. تا اینکه دوستان از ایشان خواهش می کنند که شما خودتان را هم حساب کنید و این راننده درست می گوید و می خواهد کرایه شش نفر را بگیرد.
وی نیز برای اینکه خواهش دوستان را رد نکند، کرایه شش نفر را می دهد.
خودشان می فرمودند: در آن موقعیت به هیچ وجه نمی توانستم خودم را به حساب آورم و آن کرایه را نه عینی که جهت تعبد سخن دوستان دادم.
 

مفسر الهی
علامه تهرانی می فرمود:
در مدتی که استاد در مشهد مشرف بودند؛ به بنده فرمودند تفسیر سوره توحید بگویید.
بنده که نه مطالعه ای و نه کتابی همراه داشتم، تفسیر را شروع نمودم. فکر می کردم در همان جلسه تمام می شود؛ ولی یازده جلسه طول کشید و حیران بودم؛ مطالبی که نه خوانده ام و نه گفته ام و نه شنیده ام بیان می شود.
معلوم بود که جناب سید هاشم تصرف نموده و القاء می نمایند و بنده همچون بلندگویی می باشم که آن معانی را ابراز می کند. افسوس می خورم که چرا در آن زمان تفسیرها ضبط نشد.

 

نورانیت شیخان

مرحوم آقای حداد از قبرستان شیخان قم بسیار خشنود بودند و می فرمودند بسیار پر نور و برکت است و خدا می داند، چه نفوس پاک و طیبی در آن مدفون است.
پس از قبر حضرت معصومه علیها السلام که فضای قم و اطراف آن را نورانی و سبک کرده است و به واسطه برکات آن بی بی، گویی خستگی از زمین قم برداشته شده است؛ هیچ مکانی در قم به اندازه این قبرستان، نورانی و با رحمت نیست و سزاوار است، طلاب بیشتر توجه داشته باشند و نگذارند این آثار محور و دستخوش فراموشی شود.
 

عنایت الهی

 
آقا سید هاشم حداد نقل می کردند :
 در زمانی که ساکن منزل پدر زنم بودم، یک شب که برای تهجد بلند شدم، کاسه چینی پر از آب خنک در بالای سرم بود. بدون اختیار پا به روی کاسه گذاشتم و شکست.
من تکانی خوردم که ای وای! فردا مادر زنم چه بلایی بر سر من می آورد. همین که ذهنم گذشت، دیدم کاسه درست گشت و تمام آبهایش به درون کاسه برگشت.
 

 علامه تهرانی می گویند:
یک روز با ماشین دوستی به همراه جناب حداد به جایی می رفتیم.
در بین راه چون آن دوست در دانشگاه تهران کاری داشت، در کناری ماشین را نگه داشت و به دنبال کارش رفت. آقا در این حین خیلی خوشحال شدند و فرمودند:
عجب جانهای مستعدی از جوانان، در این محیط می باشد! حیف است که انسان نمی تواند لب بگشاید و از اسرار و مخفیات پرده بر دارد!
 

یا صاحب الزمان

 
آقا سید هاشم در گفتارشان و تغییر از حالتی به حالتی کلمه یا « صاحب الزمان » را خیلی بر زبان جاری می کردند.
یک روز فردی از ایشان پرسید. آیا شما خدمت حضرت ولی عصر ارواحنا فداه رسیده اید فرمودند:
کور است هر چشمی که صبح از خواب بیدار شود و در اولین نظر نگاهش به امام زمان نیفتد.

 

نصایح

 
راه معنویت، ایثار و از خود گذشتگی می خواهد.
اما بعضی از رفقای ما سستی می کند و حاضر به انفاق نیستند و لذا متوقف می مانند.
من برای ملاقات و دیدار آنها زیاد به کاظمین می روم و شبها و روزها میمانم اما این کافی نیست. زیرا در مجالس انس پیوسته ذکر جمال می شود و نشاطی حاصل می گردد. اما همین که بخواهم گوشی از کسی بگیرم، همه فرار می کنند و کسی باقی نمی ماند.
بالاخره بدون جلال که کار تمام نمی شود. و لذا من در کار بسیار از آنها متحیرم. آنگاه با چه لطایف الحیلی و چه رمزهایی که نه کاسه بکشند و نه دست بسوزد باید بعضی از اوقات، آنان را وادار به امر خلاف میلشان کنم تا فی الجمله تمکین پیدا نمایند و راهشان استوار گردد.

همچنین می گفتند :
در هر حال با خدا معامله کن. به این معنی که معامله با خلق خدا، معامله با خدا است. باید متوجه بود که عیال و اولاد و همسایه و شریک و مأمومین مسجد همه مظاهر اویند.
اگر با مردم یا با فرزندان خود دعوا می کنی ظاهری و غیر واقعی بکن که نه خودت اذیت شوی و نه به آنها صدمه ای برسد. اگر جدی دعوا کنی، برای طرفین صدمه دارد. عصبانی جدی هم برای تو ضرر دارد و هم برای طرف.
تو که از دست مردم فرار می کنی برای آن است که اذیت آنها به تو نرسد، یا اذیت تو به آنها نرسد. صورت دوم خوب است نه صورت اول و صورتی بهتر نیز هست و آن اینکه خود و دیگران را نبینی.
باز از سخنان اوست که:
فرزندان و اهل بیت را عادت دهید که بین الطلوعین بیدار باشند. دعاها و توسلات خوب است ولی باید انسان اثر را از خدا بداند و از خدا بخواهد.

 

دام های سیر الی الله

 آقا سید هاشم حداد می فرمود:
روزی برای دیدن شخصی در کاظمین به مسافرخانه اش رفتم، دیدم پس از تعداد زیادی که به حج رفته بود باز عازم سفر حج می باشد، به وی گفتم: تو که هر روز کربلا می روی، مشهد می روی، مکه می روی، پس کی به سوی خدا می روی، وی خوب حرف مرا درک کرد ولی خود را به نادانی زد و با خنده ای درخواست دعای سفر از من کرد و رفت.

بعضی از مردم حتی برخی از کسانی که ادعای سلوک دارند مقصود واقعیشان از این مسافرتها خدا نیست و برای انس ذهنی به مدارک خود و سرگرمی با گمان و خیال و پندار و شاید برای به دست آوردن مدتی مکان خلوت با همراه و یا دوستان خود به آن مکانهای مقدس مسافرت می کنند! و چون به دنبال خدا نرفته و نمی خواهند بروند، از آن مشرب توحید نمی نوشند و از آب ولایت جرعه ای بر کامشان ریخته نمی شود و تشنه کام باز می گردند.
 به همان حکایات و احوال اولیا سرگرم و با اشعار عرفانی و دعاها و مناجاتهای صوری بدون محتوا عمر خودشان را به پایان می رسانند.

 

اجابت دعوت حق

 
عارف کبیر و موحد بی نظیر جناب سید هاشم حداد به بیماری مبتلا شد و نزدیکان هر چه تلاش کردند سودی نکرد خود آقا می فرمود: حال من خوب است شما چرا اینقدر خود را به زحمت می اندازید. ولی نزدیکان تحمل نداشتند. ایشان را در بیمارستان کربلا بستری کرده تحت معالجه طبیب مخصوص خودشان، سید محمد شروقی قرار گرفت.

روز دوازدهم رمضان حدود سه ساعت به غروب آقا می فرماید: مرا مرخص کنید! سادات در منزل، منتظرم می باشند.
دکتر می گوید: امکان ندارد.
 آقا می گوید: تو را به جده ام فاطمه زهرا علیها السلام قسمت می دهم! بگذار بروم؛ سادات منتظر هستند و من تا یک ساعت دیگر از دنیا می روم.
دکتر با شنیدن قسم، او را مرخص می نماید. ایشان به منزل می آیند. جمعی آنجا بودند و در مورد آیه «انا سنلقی علیک قولا ثقیلا» از آقا می پرسند. وی می فرماید: جبرئیل در برابر عظمت رسول الله ثقلی ندارد تا از آن تعبیر به قول ثقیل گردد. مراد از قول ثقیل، اوست.
«لا هو الا هو».
بعد درخواست حنا میکند و به رسم دامادها حنا می بندد و می گوید اتاق را خلوت کنید و رو به قبله می خوابد.
لحظاتی می گذرد و اطرافیان وارد اتاق می شوند می بینند ایشان جان به جان آفرین تسلیم کرده است.

دکتر بر طبق گفته آقا، در همان ساعت به منزل ایشان آمد ودید حاج سید رو به قبله خوابیده است. گوشی را بر قلب او گذارده، می بیند قلب از کار افتاده است. گوشی را به گوشه ای پرت کرد و های های شروع به گریه می نماید.
آقا را شبانه غسل و کفن کردند، جمعیت انبوهی غیر منتظرانه و نشناخته برای تشییع از کربلا و اطراف با چراعهای زنبوری آمدند. ایشان را پس از طواف در حرم حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام و حضرت اباالفضل العباس علیه السلام، در وادی الصفای کربلا در مقبره شخصی که برای ایشان تهیه شده بود، به خاک سپردند.
این عبد صالح خدا بعد از ۸۶ سال زندگی در این دنیا وظیفه انسانیت و عهد الهی را به انجام رساند و با کوله باری از بندگی و یگانه پرستی در دوازدهم ماه مبارک رمضان سال ۱۴۰۴ ق. به سوی معشوق رهسپار گردید

اینها تنها گوشه ای از کرمات عارف وارسته حضرت استاد سید هاشم حداد (ره)

بود که برای آشنای عزیزانمان گذاشته شد 

  • ع ش

خاطراتی از آیت الله شیخ علی اکبر الهیان(ره)

شنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۵، ۰۳:۳۱ ب.ظ

در محضر استاد در جواهرده رامسر

سید علی اکبر حسینی از شاگردان آیت الله شیخ علی اکبر الهیان می نویسد: من از سال ۱۳۲۳ شمسی به مدت پنج سال در خدمت ایشان بهره ها بردم  و از گفتار و اخلاق ملکوتی ایشان خوشه ها چیدم و هر چه بعدها به دست آوردم جلوه ای از فیوضات معوی ایشان بوده است. روحش شاد و نامش جاوید باد.

من بزرگواری ها و کراماتی از اخلاق و رفتار ایشان دیدم که یا دیگران ندیدند و یا به نفع خود احیانا مصادره کردند و یا به رشته تحریر در نیاوردند.

استاد بزرگوار حضرت آیت الله الهیان پس از آن که در رامسر مستقر شد در تابستان سال ۱۳۲۳ شمسی من تازه از دبستان فارغ التحصیل شده بودم. مرحوم پدرم در ییلاق جواهرده مرا به خدمت ایشان برد و تقاضا کرد که مرا تحت تعلیم و تربیت خود قرار دهد. من اولین کسی بودم در رامسر که در محضر استاد به تعلم دروس حوزوی اقدام کردم. تا آن وقت در هیچ یک از شهرهای شمالی مدرسه حوزوی دایر نبود؛ چون رضاشاه همه را تعطیل کرده بود.

استاد بعد از تابستان به رامسر برگشت و با اجاره اتاقکی گلی در رامسر سکونت کرد. من نیز در خدمت ایشان با اجازه ایشان مشغول تحصیل شدم و چیزی نگذشت که عده ای همسالانم از من تاسی کرده و به خدمت استاد آمدند و به تعلم دروس حوزوی پرداختند؛ اما یک نگذشت که در رودسر، شهسوار(تنکابن) و آستانه اشرفیه مدارس حوزوی دایر شد.

عبادت و شب زنده داری

استاد از نیمه شب شرعی به تهجد و عبادت مشغول می شد و تا طلوع آفتاب پیوسته مشغول نماز و دعا و قرائت قرآن بود. بعد از طلوع آفتاب، دو سه ساعت استراحت می کرد و می خوابید و بعد از اذان ظهر در اول وقت نماز ظهر و عصر را با تعقیبات آن می خواند؛ و باز یکی دو ساعت استراحت می کرد و می خوابید.

هنگام نماز شب به اتاق ما که با محل زندگی ایشان فاصله چندانی نداشت، می آمد و ما را برای ادای نماز شب بیدار می کرد. تابستان و زمستان و پاییز و بهار هرگز بیش از چهار یا پنج ساعت خواب و استراحت نداشت و بقیه اوقات یا جواب مراجعین را می داد و یا مطالعه می کرد و یا به تدریس طلبه ها مشغول بود. تعداد طلبه هایی که در محضرشان به تحصیل مشغول بودیم، هفت و یا هشت نفر بود. ایشان به طلبه هایی که پیش از دیگران مشغول تحصیل شده بودیم درس می دادند و تدریس طلبه های تازه وارد را به ما واگذار می کردند.

اهمیت استخاره

استاد هیچ کاری را بدون استخاره اقدام نمی کرد و حتی اگر به مهمانی دعوت می شد و غذاهای متنوع تهیه دیده بودند، استاد با استخاره فقط از یک نوع خورشت استفاده می کرد. اگر می خواستند به مسافرت بروند استخاره می کردند. حتی اگر مریض بودند و اراتمندانش می خواستند او را به بیمارستان انتقال دهند، استخاره می کردند. همه استخاره ها با تسبیح انجام می گرفت. من با چشم خود دیدم که بعضی افراد از راه های دور مانند لاهیجان ، رشت و قزوین برای استخاره به خدمت ایشان می آمدند. روزی خدمت ایشان عرض کردم که چرا با قرآن استخاره نمی کنید تا از آیات شریفه قرآن بتوانید به صواب و ناصواب بودن نیت استخاره خواه حکم کنید؟

ایشان لبخندی زدند و فرمودند: در قزوین وقتی برای استخاره پیش من می آمدند ، من با قرآن استخاره می کردم. وقتی قرآن را باز می کردم و چشمم به آیات اولیه آن می افتاد از نیت استخاره خواه و حتی به کجا خواهید انجامید مطلع می شدم و شمه ای از آن را برایش توضیح می دادم؛ اما چیزی نگذشت که مردم شهر با خبر شدند و گروه گروه برای استخاره به در حجره ام در مدرسه جمع می شدند؛ به حدی که تمام اوقات من برای استخاره کردن تلف می شد و من فرصت کارهای خودم و یا تدریس طلاب را پیدا نمی کردم ، ناچار قرآن را بستم و گفتم بعد از این برای خودم هم با قرآن استخاره نمی کنم. این است که خود را ملزم می دانم تا با تسبیح استخاره کنم.

تسلط بر معارف اسلامی

استاد در همه علوم حوزوی، ادبیات عرب، صرف و نحو، منطق، معانی و بیان و بدیع، فقه و اصول، استاد مسلم بود. من در مدت ۵ سال، جامع المقدمات، حاشیه، شمسیه، سیوطی، جامی، مطول و معالم را فرا گرفتم و به همه دقایق این علوم مسلط شدم؛ و پس از آن برای اتمام دروس سطح به تهران رفتم.

معظم له در همه دروس حوزوی و دروسی که برای ما تدریس می کرد به قدری مسلط بود که ما با همه مو شکافی ها هرگز نمی توانستیم بر گفتار ایشان اعتراض کرده و اشکال بگیریم

اجتهاد و تقلید

معظم له مجتهدی جامع الشرایط بود و همه کسانی که او را می شناختند اذعان داشتند از هر لحاظ شایسته است که از او تقلید شود؛ ولی او هرگز چنین اعایی نداشت. روزی عرض کردم حضرت استاد ما می دانیم شما مجتهد مسلمید پس چرا اجازه نمی دهید تا از شما تقلید شود و ما را تشویق می کنید از حضرت آیت الله بروجردی تقلید کنیم؟

فرمود: درست است که من در خود قدرت استنباط احکام شریعت را می بینم؛ ولی هرگز به فتوای خود عمل نمی کنم و از حضرت آیت الله بروجردی تقلید می کنم؛ چون در استنباط احکام ممکن است مجتهد خطا کند هرچند اگر هم خطا کند ماجور است. من می ترسم گاهی اشتباه کنم چون همه انسان ها جز چهارده معصوم علیه السلام مصون از خطا و اشتباه نیستند آن وقت در روز قیامت از کرده خود پشیمان باشم که چرا شخصا احکام را استنباط کرده.

ولی به نظر می رسد استاد در پاره ای از مسائل به رای و نظر خود عمل می کرد. مثل مساله رجعت چون مرحوم الهیان اعتقاد به رجعت را از ضرورات مذهب شیعه دانسته اند در حالی که آیت الله عبد الکریم حائری چنین اعتقادی نداشت.

احترام به سادات

به سادات بیش از اندازه احترام می کردند. من و هم درسم به علت آن که خوب درس می خواندیم و پیوسته می کوشیدیم به دستورات اخلاقی ایشان عمل کنیم و در جاده تقوا و عفاف گام برداریم نهایت مورد توجه و احترام ایشان بودیم؛ اما این رفیق هم درس من از سادات نبود ولی من سید بودم و استاد به من بیش از دیگران احترام می کرد. هر وقت به خدمت ایشان شرفیاب می شدم پیش پایم تمام قد بر می خاست و گرم احوام پرسی می کرد ولی به این هم درس من آن اندازه احترام نمی کرد و پیش پایش تمام قد بلند نمی شد.

روزی این هم درس من طاقت نیاورد و اعتراض کرد که چرا بین ما دو نفر فرق می گذارید؟ استاد که سعی می کرد عصبانی نشود یک دفعه برآشفت و گفت: تو به من اعتراض می کنی که چرا به ذریه رسول الله این همه احترام می گذارم؟ مگر نمی فهمی که من تو ریزه خوار خان احسان جد بزرگوار ایشان هستیم؟ اینان آقا زاده و شاهزاده اند. من و تو کجا و این آقا زادگان کجا؟ما اگر هر روز دست ایشان را ببوسیم حق جدش را ادا نکرده ایم.

طلاق همسر بخاطر احترام به سادات

احترام بیش از حد آیت الله الهیان نسبت به سادات موجب مشکلاتی برای خودشان شده بود. ایشان مدتی در محل تولد پدر بزرگوارشان شهر رامسر مجرد زندگی می کردند. با توجه به زهد و پارسایی فوق العاده که مردم در ایشان می دیدند مورد توجه مردم قرار گرفته برای او از خانواده سادات و اهل علم سادات محله رامسر دختری را برایش خواستگاری کردند که پس از چندی ازدواج به منزل استیجاری خود آوردند متاسفانه این ازدواج یکی دو سال بیشتر دوام نیاورد.

دوستانش علت این جدایی را پرسیدند در پاسخ گفت: عیال من عیب و ایرادی نداشت و عیب و ایراد از خودم بود چون خود را کفو او نمی دیدم. او ذریه زهرا علیه السلام بود. من مواظبت می کردم کاری نکنم موجب بی حرمتی ایشان بشود. به خود اجازه نمی دادم بی اجازه او پای خود را در منزل دراز کنم و نمی توانستم از وجوحات شرعی برای او زندگی مرفهی فراهم کنم او تا کی می توانست با زندگی فقیرانه من بسازد؟ من حتی شبها در رخت خواب خودم با او مشکل داشتم. وقتی از خوابیدن در یک طرف بدن خسته می شدم می بایست از او اجازه بگیرم تا به طرف دیگر برگردم. اما گاهی او خواب بود و نمی توانستم از او اجازه بگیرم ناچار مدت ها بیدار می ماندم تا از او اجازه بگیرم. در یک اتاق تاریک نمی توانستم با وجود او به تکالیف عبادی خود قیام کنم. دیدم به صلاح من و اوست که از هم جدا شویم تا فردای قیامت پیش جدش شرمنده نباشم.

زهد و ساده زیستی

همه خانه و اثاثیه زندگی اش عبارت بود از : یک پوستین ، دو عبا یکی زمستانی  و یکی تابستانی و دو قبا(بدون لباده) و دو یا سه عدد پیراهن از ململ سفید و دو یاسه بی جامه از ململ سفید و یک تخته نمد به طول دو متر و عرض یک متر و سه یا چهار تخته حصیر به مقداری که کف اتاق(= از تاق به معنای سقف) را بپوشاند.

لباسهایش را خود می شست و به روی طنابی(تنابی = از تنیدن) که در حیاط خانه بود پهن می کرد. اگر باران می آمد به آن دست نمی زد و به حال خودش می گذاشت تا هوا آفتابی شود و خشک گردد آن وقت از روی تناب جمع می کرد. لباس نم دار در اتاق نمی آورد.

هرگز خانه و منزلی از ملک خود نداشت. همیشه در اتاق های استیجاری و یا حجره های طلبگی زندگی می کرد. زندگی فقیرانه ای داشت. در هفته یکی دو بار مختصر گوشتی می خرید و آب گوشتی یا خورشتی درست می کرد و استفاده می نمود. مهمان اگر می رسید برای او هم غذایی مثل غذای خود تهیه می کرد.

در تمام عمر نه مستخدمی داشت و نه خدمتکاری. اتاق های خود را که اغلب یک اتاق بیش تر نبود و در همان جا آشپزی می کرد خود جاروب می کرده و تمیز می نمود. هرگز رختخوابی به شکلی که دیگران دارند نداشت. هنگام خواب در زمستان پوستین برخود می پیچید و روی نمد می خوابید و عبایش را به عنوان بالش استفاده می کرد.

در تابستان روپوش او عبای تابستانی بود؛ نه ملافه ای و نه بالشی که زیر سر بگذارد. پوست سختی (از پوست گوسفند دباغی شده با پشم به نسبت بلند) داشت که همیشه روی آن می نشست. وجوهاتی که از مردم می گرفت زیر پوست سخت می گذاشت. وقتی حجم پول ها زیاد می شد در کیسه کوچکی می ریخت و دو سه روزی به قم خدمت آقای آیت الله العظمی بروجردی می رفت و پول ها را تحویل می داد و بر می گشت و صورت مخارج ماهانه را نیز به خدمت ایشان ارایه می داد. آیت الله بروجردی از آن همه قناعت ایشان تعجب می کرد.

وسیله گرمایش اتاقش در زمستان زغال سرخ شده بود که در اجاق ریخته می شد. از صبح یک قوری چینی کوچک محتوی چای و یک قهوه جوش پر از آب در جلوی آتش می گذاشت و دو عدد استکان و نعلبکی با یک سینی مسی بیرون اجاق مقابل آن قرار می داد و برای مهمانان پیوسته از آن قوری کوچک چای می ریخت. وقتی محتوای قوری کم می شد مجددا در آن آب می ریخت و تا ظهر از همان قوری کوچک و آن قهوه جوش با چای از مهمانان پذیرایی می کرد؛ و شگفت این که تا ظهر آن چای برقرار بود( بی آن که رنگ و مزه آن تغییر کرده باشد) کم کم این قوری چای آقا ضرب المثل شده بود و مردم هر وقت می خواستند از برکت داشتن چیزی مثل بزنند می گفتند: قوری چای آقا شیخ علی اکبر الهیان است!!

تقوا و پرهیزگاری

از غیبت  و پشت سر کسی صحبت کردن بسیار پرهیز داشت. من در طول پنج سال که خدمت ایشان بودم ، هرگز نشنیدم پشت سر کسی حرفی زده باشد و یا به کسی اجازه بدهد که پشت سر کسی حرفی بزند.

روزی در محضرش نشسته بودم که یکی از بزرگان شهر به خدمتش رسید و از واعظ سرشناس شهر نقل کرد که شما را به رهبانیت متهم می کند و می گوید: از وجوهات شرعی خوردن و عبادت خدا کردن ارزشی ندارد. باید مثل من به منبر برود و مردم را موعظه کند تا برای خود درآمدی کسب کند.

ایشان در جواب گفتند: فقط امیدوارم که خداوند همه ما را به راه صواب و صلاح هدایت کند!

خلع روح از بدن

شب های جمعه بعد از صرف شام به خدمت ایشان می رفتیم. به ما درس اخلاق می داد و می گفت: به ریاضت  و عبادت و نماز شب عادت کنید که بسیاری از علما از این راه به مقامات عالیه ای رسیده اند که فهم و تصورش برای مردم عادی ممکن نیست.

می فرمود: سید رضی به مقاماتی رسیده بود که می توانست روح خود را از تن جدا کند و در عالم موجودات به سیر و سیاحت بپردازد؛ اما یک وقت که تازه روح خود را از بدن خارج کرده بود مادرش برای کاری به اتاق رفت و او را صدا زد؛ اما جوابی نشنید. سید رضی فهمید و دست و پاچه شد که تا مادرش از رازش اطلاع پیدا نکند فورا خود را به بدنش رسانید و از آن به بعد به خاطر مادرش چنین کاری نمی کرد.

از کرامات بزرگان دیگر سخن ها می گفت. گفتم : آیا از آشنایان شما کسی هست که دارای کراماتی باشد؟

فرمود: من افرادی را می شناسم که کراماتی مانند طی الارض دارند و به راحتی ما فی الضمیر دیگران را می خوانند و خیلی از کارهای خارق عادت می توانند انجام دهند؛ اما هرگز نمی گذارند که دیگران بفهمند که او چنین کرامتی دارد. یکی از دوستانم کیمیاگری می داند و روزی به من گفت: می خواهم علم آن را به تو بدهم ولی من قبول نکردم.

گفتم: وقتی خداوند در اثر ریاضت و عبادت و مجاهدت این چنین نعمت ها به کسی عطا کرده است؛ چرا باید بخل بورزد و نگذارد دیگران از آن مطلع شوند؟

فرمود: اگر افرادی مانند من به مردم کراماتی نشان دهند آن وقت مردم عوام خیال می کنند که رسول (ص) و معصومین(ع) هم افرادی مانند ما بوده اند که فلان کرامت از ایشان مشاهده شد! بنابراین ادب اقتضا می کند که ما کاری نکنیم که مردم عوام مقام ملکوتی آنان را با ما مقایسه کنند.

دستور به نماز جماعت و فروتنی

استاد بزرگوار جناب آقای شیخ علی اکبر الهیان مقید به تهجد و اقامه نماز شب بودند. در سفر و حضر در ادای فرائض و مستحبات بالاخص در اول وقت مقید بودند. اما برای ادای نماز فریضه به رفتن مسجد برای اقتدا به امام جماعت توجهی نداشت با آن که نماز جماعت را بسیار معتقد و توصیه می کردند که حتی المقدور کسانی که در قرب مساجد زندگی می کنند نماز را به جماعت بخوانند.

روزی خدمت ایشان عرض کردم : حضرت استاد به ما طلبه هایی که در خدمت شما هستیم اجازه دهید با امامت جناب عالی نماز جماعت بخوانیم.

فرمودند: نه! چون برای امامت جماعت شرط است که امام عادل باشد و من خود را عادل نمی دانم که شما پشت سرم نماز بخوانید.

عرض کردم: چرا به مسجد نمی روید وبه امام جماعت مسجد اقتدا نمی کنید؟

فرمودند: عدالت امام جماعت مسجد برایم محرز نشده است؛ لذا نمی توانم به او اقتدا کنم ولی شما وقتی احراز کردید می توانید به او اقتدا کنید.

(توضیح: در احراز عدالت امام جماعت، عمل شخص به ظواهر شریعت کفایت می کند؛ در شرایط امام جمعه کمی مساله سخت تر می شود و در عدالت قاضی و رهبر تحقیق و تفحص از محله و محیط زندگی لازم است تا احراز انجام گیرد. این امری است که در روایات بیان شده است. اما کسی که ما فی الضمیر را می خواند، بلکه مشاهده می کند، نمی تواند علم قطعی و حضوری و شهودی خود را نادیده گیرد، برای همین امر سخت می شود؛ البته پیامبر (ص) فرمود: انما نقضی بالایمان و البینه؛ ما به همین سوگند و شاهدها بسنده و حکم می کنیم؛ زیرا مامور به باطن نیستم، بلکه مامور به ظاهر هستیم. آنان دارای حضرات هستند و همه عوالم را می توانند با هم سازگار کنند و دچار تناقض قول و فعل نمی شوند، اما کسانی چون آیت الله الهیان چون همه این عوالم را همزمان نمی توانستند داشته باشد، نمی توانست تناقض موجود را برطرف کند؛ از این روست که ایشان تنها به راه حل گریز و سکوت بسنده می کرد و بی آن که شخص را متهم کند، دیده های خویش را عمل می کرد.)

کرامات شیخ

استاد کرامات بی شماری داشت، ولی هرگز اظهار نمی کرد. از علوم غریبه و حتی کیمیاگری اطلاع کافی داشت. با یک نگاه مختصر مافی الضمیر افراد را می خواند و گاهی به خود آن شخص اظهارمی کرد.

ثروت شیخ

تمام مایملک شیخ را اگر تقویم می کردند به پول امروزی به ۵۰ هزار تومان امروز نمی رسید. می فرمود: این مایملک را از محل وجوهات شرعی تهیه کرده ام و بعد از مرگم به محضر آیت الله بروجردی ببرید و به ایشان تحویل بدهید. من از مال دنیا هیچ چیزی ندارم. آن چه از استاد باقی مانده بود به غیر از دو دست لباس مستعمل و دو عبا و یک پوستین که به منزله لحاف زمستانی ایشان بود و یک تخته پوست سخت که به منزله تشکچه بود و روی آن می نشست و یک تخته نمد کهنه و چند تخته حصیر محلی چیز دیگری نبود.

پس از رحلت ایشان دوستانش دیدند که این اشیای بی ارزش را به خدمت حضرت آیت الله بروجردی ببرند لذا با قیمت بالا تقویم کرده و آن را به مستحقان دادند و پول آن را که در آن موقع کم تر از دو یا سه هزار تومان شده بود به خدمت آیت الله بروجردی بردند و ما وقع را گزارش کردند. ایشان هم دستور داد تا آن پول مختصر را به آقازادگان ایشان بدهند.(برگرفته از مجموعه کتاب سیمرغ قاف عشق، بزرگداشت آیت الله سید موسی زرآبادی، مقاله دکتر سید علی اکبر میر حسینی)

میهمان طلاب

حدود بیست و دو یا بیست و سه ساله بودم که با ایشان آشنا شدم. وی در ایام تابستان به قزوین می آمد و حدود دو ماه به عنوان مهمان طلاب در مدرس مدرسه التفاتیه ساکن می شد و این مهمان شدن هم به خاطر احتیاط بیش از حد وی به امور شرعی بود؛ چون که خود را طلبه محسوب نمی کرد سکونت در مدرسه را جایز نمی دانست؛ لذا مهمان یکی از طلاب می شد؛ چرا که بر اساس نظر واقف جایز بود و من و عده ای دیگر از علاقه مندان ایشان مانند آقای خویئنی ها ، شیخ محمد لشکری، شیخ محمد صفری و دیگران نزد وی می رفتیم و استفاده می کردیم.

امتحان از درس اخلاق عملی

حاج شیخ ابوالقاسم شرقیان که از علمای رامسر است و در آن زمان پدرش در آن سامان مشهور و جزو متمکنین سادات محله رامسر بود، نقل می کرد که از آیت الله شیخ علی اکبر الهیان خواستیم تا برای ما کتاب معراج السعاده را درس بگوید و ایشان هم پذیرفت.

چند روز پس از تدریس، در معیت وی قصد رفتن به حمام عمومی را کردیم. ایشان اثاثیه حمام خود را به دستم داد تا بیاورم. من از این کار ابا داشتم. گفتم: آقا! من این ها را بیاورم؟ مرا می شناسید کیستم؟

فرمود: شما و پدرتان را کاملا می شناسم و نیازی به کار تو هم نداشتم، بلکه می خواستم ببنیم درس اخلاق چقدر در تو اثر کرده و منیت را به چه میزان کم کرده است. معلوم شد که فقط لقلقه زبان بوده است.

طی الارض آیت الله الهیان

مرحوم آیت الله حاج شیخ علی اکبر الهیان که دست پرورده ممتاز مرحوم آیت الله سید موسی زرآبادی است قدرت روحی بسیار و تبحر در امور غیر عادی را از وی فرا گرفته بود.

مرحوم آقا سید علی اکبر حاج سید جوادی معروف به عموجان، نقل می کرد: در ایام دهه اول محرم که طبق معمول سنواتی در حسینیه دیوان خانه مجلس عزاداری حضرت اباعبدالله امام حسین(ع) را صبح ها برقرار می داشتیم، روز عاشورا که معمولا شلوغ ترین روز مراسم است، در کنار درب ورودی ایستاده بودم و به عزاداران خوشامد می گفتم. ناگهان دیدم مرحوم الهیان در هیبتی روستایی و با کلاه نمدی بر سر وارد شد. من از آمدن ایشان متعجب شدم؛ زیرا می دانستم که وی در روستای حسن جون طالقان است و امروز هم وسیله رفت و آمد به آن جا فراهم نیست ولی آن روز سکوت کردم و مدت ها بعد پرسیدم:

آقا! شما در روز عاشورا و با آن لباس دهاتی چگونه در حسینیه حاضر شدید؟

ایشان پاسخ داد: جان! شما با این مطالب کاری نداشته باشید!!

و وقتی اصرار مرا دید گفت: اصلا اصرارنکن!

مرحوم آقا سید علی محمد احتمال می داد ایشان با طی الارض از طالقان به قزوین آمده است؛ زیرا خیلی به شرکت در مجلس عزاداری حسینیه دیوانخانه مقید بودند. البته آقای الهیان موضوع طی الارض را چیز مهمی نمی دانست؛ زیرا شخص از فضای زمین خارج نمی شود، بلکه طی السماء (معراج) که سیر از زمین به آسمان است مهم تر بوده و از آن مهم تر سیر شخص از عالم دنیا به جهان آخرت است که معمولا با خلع روح از بدن صورت می گیرد. آیت الله الهیان واجد این کمالات بود.

کرامت امتحانی

آقای خلج اعتقادی به مرحوم آیت الله الهیان نداشت و خود را برتر از ایشان می دانست؛ اما وقتی بیش تر با او آشنا شد پی برد که وی شخصی بسیار قوی و مهم است.

آقای خلج می گوید: یک بار در عالم رویا دعای به من الهام شده بود که اگر یک بار بر سر هر مریضی بخوانند بهبود می یابد و من هم این را یاد گرفتم و اولین بار هم آن را بر مادرم که مریض شده بود خواندم که بهبود یافت و بر چند نفر دیگر هم خواندم که بهبود یافتند.

روزی خدمت آیت الله الهیان رسیدم که وی بدون مقدمه فرمود: جان! آن دعا که در خواب الهام شد که برای بهبودی مریض خوب است برای امتحان دادند و نباید از آن استفاده کرد حتی اگر برای مادرتان باشد.

ایشان این مطلب را گفت در حالی که من اصلا با کسی در این باره سخن نگفته بودم.

آب بر آتش عشق

سید جلیل زرآبادی فرزند سید موسی زرآبادی نقل می کرد: در زمان حیات آیت الله العظمی بروجردی، من در آستانه اشرفیه کار تبلیغ و نظارت بر طلاب را انجام می دادم. در همان ایام آقای الهیان که مدیر مدرسه آستانه بود، سکته کرده بودند به حدی که یک طرف بدنش بی حس شده بود. من وی را به حجره ام آوردم و برایشان تختی مهیا کردم و از او پذیرایی می کردم.

هر روز خانمی که پرستار بیمارستان بود به منزل ما می آمد و به آیت الله الهیان آمپول تزریق می کرد و بر اثر مرور این رفت و آمد من نسبت به آن خانم علاقه ای پیدا کرده بودم.

یک روز جمعه خبر آوردند که منزل آن خانم آتش گرفته و در اثر این حادثه خودش هم صدمه دیده است. من از این واقعه خیلی ناراحت بودم و گویا کوه غمی بر دوشم قرار گرفته است و مرتب در فکراو بودم.

در این موقع که آقای الهیان سکته کرده بود و قدرت تحرک هم نداشت ناگهان یکباره ازجا برخاست و دو زانو نشست و فرمود: آقا جلیل! اگر مقدر باشد که آن خانم خوب شود می شود؛ و اگر مقدر باشد که بمیرد می میرد و دستش را بلند کرد و پایین آورد و فرمود: این که غصه ندارد!

همین که ایشان این جمله را گفت گویا این علاقه من به این خانم به یکباره قطع شد و دیگر هیچ احساس تعلقی به او نداشتم.

هفتاد سال بی تغییر

روزی آیت الله الهیان از سفر مشهد بازگشته بود و در مدرس مدرسه التفاتیه جلوس داشت و علما و علاقه مندان وی برای دیدارش می آمدند. از جمله این افراد فلانی بود که دربین بازاریان به تقدس و تقوا مشهور بودند. آیت الله الهیان با هر کسی که می آمد معانقه و دیدن می کرد؛ اما با این شخص اصلا معانقه نکرد. عده ای از ما از جمله مرحوم آقا سید جلیل از کار ایشان دلگیر شدیم؛ لذا بعد از ختم مجلس مرحوم سید جلیل معترضانه به ایشان این ناراحتی خودش را ابراز کرد.

آیت الله الهیان فرمود: مردی که هفتاد سال از عمرش می گذرد هنوز آن صفتش را ترک نکرده است. به این ظواهر توجه نکنید!

تصرف در منبری

سید جلیل زرآبادی نقل می کردند: زمانی همراه حضرت آقای الهیان به مجلس روضه ای رفتیم و خطیبی بر فراز منبر مشغول صحبت بود وداشت مقدمه چینی می کرد تا به نتیجه مطلوبش برسد. من دیدم ناگهان این منبری در حرف هایش دچار لکنت و اختلال شد و نتوانست حرفهایش را جمع بندی کند فلذا به هر صورتی که بود منبر را تمام کرد و پایین آمد.

من عرض کردم: آقا دایی![۱] چرا این منبری در صحبت هایش دچار لکنت شد؟

ایشان فرمودند: حرف هایش درست نبود و می خواست نتیجه ای ناحق بگیرد لذا نگذاشتم در این کارش موفق شود.

رهایی از غرور علمی

آقا سید جلیل زر آبادی می گفت: من خدمت آیت الله حاج سید ابوالحسن رفیعی قزوینی ( استاد امام خیمنی) درس معقول می خواندم اما آیت الله الهیان مرا نزد مرحوم آیت الله آقا سید هبه الله تلاتری ( که بعدا ابو زوجه ام شد) برد و گفت: آقا! برای ایشان درسی بگویید.

سپس به من فرمود: درس آنجا برایت عُجب و غرور می آورد.

از نظر فکری آقای الهیان با مکتب صدرایی موافقت نداشت و علوم معقول را با آنکه خوانده بود دوست نمی داشت و می فرمود: مدتهای مدیدی علوم معقول و حکمی خوانده بودم، بعد ها دیدم نسبت به اخبار و احادیث ائمه اطهار علیه السلام آن روح عبودیت لازمه را ندارم و حس کردم ناشی از این علوم فلسفی است. لذا بسیار زحمت کشیدم تان همه مطالب رسوخ یافته در ذهنم را بیرون کنم.

راه رسیدن به مقام محمود

در مکتب اخلاقی آیت الله الهیان عقیده به ریاضات و اعمال شاقه معنا نداشت و می فرمود: اصل کار عمل به واجب و ترک حرام است و سپس عمل به مستحبات خصوصا نماز شب و زیارت عاشورا؛ چرا که به هر دوی این اعمال، مقام محمود وعده داده شده است.

راه بهشت

استاد مهدی توکل از کسانی که با حضرت آیت الله محشور بوده نقل می کند یک بار خدمت آیت الله الهیان بودیم که پسرش حسن آقا آمد و گفت: می خواهم طلبه شوم.

حسن آقای الهیان در تهران کارگاه جوراب بافی داشت. آقای الهیان فرمود: شغل شما خوب است؛ چرا می خواهی بروی طلبه شوی؟

حسن آقا عرض کرد: می خواهم با طلبگی به بهشت بروم.

پدر فرمود: مگر بهشت رفتن منوط به طلبگی است و این همه مردم که به بهشت می روند، طلبه شده اند؟

اما پسر همچنان اصرار می کرد و آقای الهیان نمی پذیرفت. وقتی حسن الهیان رفت ما پرسیدیم: آقا! طلبگی خیلی خوب است؛ چرا نهی می کنید؟

فرمودند: ایشان جوراب بافی را رها می کند و به قم می رود و معمم می شود و بعد از دو سال دوباره رها می کند و به شغل جوراب بافی بر می گردد. خب! این چه کاری است؟

اتفاقا همین طور هم شد و حسن آقا به قم رفت و طلبه شد و معمم گردید و بعد از دو سال هم دوباره مکلا شد و بر سر شغل اولیه اش باز گشت.

پیش بینی رهبریت امام خمینی

آقای توکل نقل می کند: آقای الهیان می فرمود: من در زمان جوانی های آقای خمینی شب های جمعه در قم برای عده ای از طلاب علاقمند درس اخلاق و حالات علمای عامل را می گفتم و گاهی ایشان هم به مجلس ما می آمد و من همان موقع که شاید حدود چهل سال پیش از مرجع شدن وی در پیشانی او می دیدم که پیشانی اش پیشانی رهبری و مرجعیت است.

عشق آیت الله شیخ علی اکبر الهیان به دختر ارمنی

مرحوم سیدجلیل زرآبادی به نقل از دکترمحمد رضا بندرچی نقل می نمودندکه پدرشان آقا سید موسی در بین شاگردانشان، به مرحوم آقاشیخ علی اکبر الهیان علاقه وافری داشتند و او را به دقت تربیت می نمودند و حتی زمانی که مرحوم الهیان درایام جوانی عاشق دختری ارمنی(کشیش قزوینی)می شوند، آقا سید موسی با ظرائفی وی را ازین ورطه رهایی می بخشند.

مرحوم سیّد موسی زرآبادی برای مشایعت دوستان و مصاحبین خود آنها را تا درحیاط بدرقه می نمودند، اما برای مشایعت آقایی الهیان تا مدرسۀ التفاتیه_ که محل سکونت شیخ بود_ بدرقه اش می نمود و سپس به خانه برمی گشت.(منبع : حکمت ابوالحسن.(۱۳۹۰).ص)۸۳

آقای مهدی توکل در سال ۹۲ در مصاحبه با آقای بندرچی در توضیح این مطلب آورده است: یک بار مرحوم سید علی محمد مشهور به عموجان راجع به عاشق شدن وی در دوران جوانی آقای الهیان از خودش پرسید که ایشان فرمود: آن عشق بود نه شهوت.

خنده های بی جای آیت الله الهیان

آیت الله الهیان در قزوین سکته کرد. پیش محمد صفری می فرمود: زمستان بود و بخاری خاکه اره ای هم برایش گذاشته بودند تا سرما نخورد. آمدم منزلش سر بزنم دیدم افتاده است و سریع آمدم دکتر آوردم و دکتر معاینه کرد و گفت باید به تهران منتقل شود. رفقا یا فرزندانش ایشان را برای معالجه به تهران بردند. حدود یک سال بعد از سکته اش به مدرسه التفاتیه تشریف آوردند و در حجره سید محمد خوئینی ها سکنی کردند و مردم و علاقمندان به عیادت ایشان می آمدند.

آقای خوئینی ها می گفت: گاه که مردم می آمدند آقای الهیان با صدای بلند قاه قاه می خندید. من عرض کردم: آقا! این طور که شما می خندید صورت خوشی ندارد.

ایشان فرمود: دست خودم نیست. من گاه در وجود بعضی ها چیزهایی می بینم که ناگهان خنده ام می گیرد.

وصیت عمل نشده آیت الله الهیان

آیت الله الهیان دوست نداشت در بیمارستان فوت کند اما تقدیر چنین نبود. او به آقایان سید حسن دبیر حاج سید جوادی و مرحوم سید محمد علی موسوی گرمارودی وصیت کرده بود: مرا نزد قبر استادم آقا سید موسی زرآبادی دفن کنید.

فرزندان ایشان چون آقا در تهران فوت کرده بود وی را به قم برده و در قبرستان وادی السلام خاکفرج دفن کردند.

رفت و آمد به دنیا

آقای مهدی توکل نقل می کند: من پس از رحلت مرحوم آیت الله الهیان شبی در عالم رویا دیدم که وی در مدرسه التفاتیه است و در حال جمع کردن اثاثیه مختصرش است و قصد دارد به طالقان برود.

عرض کردم: آقا! شما که از دنیا رفته اید دیگر به طالقان رفتن چه معنا دارد؟

ایشان خندید و گفت: شما خیال می کنی من نمی توانم به دنیا بیایم؟! چرا می توانم!

توضیح : همین رفت و آمدش به دنیا را می توان در سلامت جسم و پیکر آن مرحوم دید که اکنون پس از پنجاه سال قبر بزرگوارش آشکار و پیکر سالم و جسد سالم ایشان پیدا شده و آستانه ای را برای می سازند که در خور ایشان باشد.

بوی عطر مهدی عجل الله تعالی

مهدی توکل نقل می کند: آیت الله الهیان می فرمود: حضرت ولی عصر (عج) اسماء و القاب متعددی دارد که یکی از آنها خاصیتش آن است که اگر در مجلسی بیان شود در آن فضا بوی عطر دل انگیزی پخش می شود.

من پرسیدم بفرمایید که چیست؟

ایشان فرمود: قابل گفتن نیست.

(برگرفته از مجموعه کتاب سیمرغ قاف عشق، بزرگداشت آیت الله سید موسی زرآبادی، سخنان آقای مهدی توکل از شاگردان آیت الله الهیان)

سفرهای آیت الله شیخ علی اکبر الهیان

مطالب ذیل را از آقای حاج مهدی توکّل (متولد ۱۳۰۸ ) که سالیان زیادی با مرحوم حاج شیخ علی اکبر الهیان محشور بوده شنیدم که جالب توجه است: وی می گفت حدود ۲۳ -۲۲ ساله بودم که با ایشان آشنا شدم . وی در ایام تابستان به قزوین می آمد و حدود دو ماه به عنوان میهمان طلاب در مدرس مدرسه التفاتیه ساکن می شد و این میهمان شدن هم به خاطر احتیاط بیش از حد وی در امور شرعی بود چرا که چون خود را طلبه محسوب نمی کرد سکونت در مدرسه را جایز نمی شمرد؛ لذا میهمان یکی از طلاب می شد ؛ چرا که بر اساس نظر واقف جایز بود و من و عده ای دیگر از علاقمندان ایشان مثل آقای خوئینی ها، شیخ محمد لشکری، محمد صفری و دیگران نزد وی می رفتیم و استفاده می کردیم و مطالب مختلفی در این باره است که نقل می کنم: الهیان در یک جا ساکن نمی شد و بلکه معمولاً بین گیلان و طالقان و مازندان و قزوین تردد می کرد و خصوصاً به روستای حسنجون طالقان اکثراً علاقه داشت و بسیار به آنجا می رفت و می گفت ۱۲ نفر از یاران حضرت ولیعصر (عج ) از طالقانند در حالی که از تهران با این بزرگی فقط یک نفر و نفر جزء یاران حضرت هستند و موضوع خوبی مردم طالقان را می رساند.

بند آمدن باران

هم ایشان نقل می کند که: روزی باران می بارید. شیخ علی اکبر در حال وضو گرفتن بود. موقع مسح، متوجه شد که باران مانع می شود. شیخ اشاره ای به آسمان کرد. برای لحظه ای باران بند آمد. او که مسح کشید، باران دوباره شروع به باریدن کرد. (کرمی پور، ۴۶:۱۳۸۲)

آگاهی از افکار دیگران

مرحوم آقا سید جلیل زرآبادی؛ از زبان مرحوم سید حسن دبیرحاج سید جوادی که از شاگردان شیخ علی اکبر بوده، چنین نقل می کرد: که در ایام جوانی اسباب حمام شیخ را به دست گرفته بودم و به دنبال ایشان عازم حمام بودیم که ناگهان به ذهنم رسید اگر شاگردانم مرا در این حالت ببینند، جالب نیست. همین که این فکر به ذهنم خطور کرد شیخ گفت :«آقا سید! اسباب حمام را بده من بیاورم که اسباب زحمت شما نشود.»(بندرچی،۸۳ :۱۳۸۹)

سخن گفتن گوسفند مرده

او از افراد بزرگ عصر و دارای روحی بسیار قوی بوده و کرامات بسیاری از ایشان نقل شده است . حکایت خبردادن از گوشت گوسفند مرده در سر سفره ( که بر اثر خفگی مرده و صاحب خانه از آن اطلاع نداشت و نوکر از بیم ارباب واقعه را کتمان کرده بود) هنوز هم در مناطق شمالی به ویژه لاهیجان و رامسر نقل مجالس است. (منصوری،۱۳۸ : ۱۳۷۹)

شیخ در باره کرامات سیده پروین جوادی چنین سروده است:

حلقه ای از سلسله ی بندگی ست            قصه ی او قصـه دلدادگـی ست

عالمی از گفته ی او در خروش                    نای و دف از سحر دو دستش خموش

در پس این پرده چه شاهنشهی ست          کولی بیچاره چه دانــد که کیسـت

نور ببین، هیچ مگو، کور شــو                     گفت به کک او ز برم دور شــو

پر بگرفتی و از آن جا پریــد…                       کک سخنش را به دل و جان خرید

قصه ی ناگفــته ای آغــاز کرد                      تکه ای از گوشت زبان بـاز کـرد

یک تن از این جـمع بداند نهـان                    گفت که من مرده بدم پیــش از آن

چشم دلش، دیده حــق بیـن بود                 در کف او جام جهــان بیـن بو د

عشق از او سلسلـه جنــبان شدی           خاک از او آینه بنــدان شــدی…

انگشتری سلیمانی آیت الله سید موسی زرآبادی

آیت الله شیخ علی اکبر الهیان نقل می کند که با استادش سید موسی زرآبادی از جایی می گذشتند. به رودی رسیدند. حضرت استاد سید موسی، انگشتری خویش به آب زدند و کف رود نمایان شد و آنان از آن بستر رودخانه گذشتند و سپس دوباره انگشتری را به آب زده، رود به حالت عادی بازگشت.

درباره این انگشتری باید گفت چنان که آقای میرزایی سال ۱۳۸۰ نقل می کند ایشان آن را از طریق علوم غریبه در یک سفر به خزینه ارض به دست آورده بودند و هماره با ایشان بوده است. وی انگشتر را به دست می کرد و خفا حاصل می شد و غالب غیر مغلوب می شد. انگشتری دارای نقش اسم خاص بود.

آیت الله الهیان و علم کیمیا

سید علی موسوی گرمارودی می گوید: روز به پدرم گفتم : آقای الهیان که (علم کیمیا) دارند؟ خودتان گفتید.

فرمود: بله ایشان دارند.

گفتم: پس چرا آقای الهیان که کیمیا دارند با پول سهم امام زندگی می کنند؟..

پدر فرمودند: پسرم ! اکسیر اعظم همان غنایی است که ایجاد می کند. کسی که به هر چیزی دست بزند طلا شود. این را می دانی که چه استغنای درونی پیدا می کند؟ کیمیای حقیقی، استغناست.(کیهان فرهنگی ، شماره ۱۹۳)

آیت الله الهیان و تربیت اخلاقی طلاب در دوره آیت الله حائری

دکتر سید علی موسوی گرمارودی در مقاله «چنین کردند نیکان زندگانی» می نویسد: رییس حوزه علمیه قم، آیت الله العظمی حائری – مهرجردی میبدی یزدی – سرپرستی معنوی هر گروه از طلاب را به اعتبار این که از کدام منطقه کشور می بودند به یک تن از مشاهیر منطقه سپرده بود و اینان با فعل و عمل و قول و سخن خویش، مردانی بزرگ تربیت می کردند..

از جمله این بزرگان مرحوم آیت الله حاج شیخ علی اکبر الهیان معلم بزرگ اخلاق و پرهیزگاری بود که مرحوم آیت الله العظمی حائری سرپرستی طلاب قزوین و گیلان را به وی سپرده بود.

مرحوم آیت الله شیخ علی اکبر الهیان آن زمان خود در درس خارج مرحوم آیت الله حاج شیخ مهدی پایین شهری و مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری حضور می یافت.

پدرم قدری از سطح و رسایل و مکاسب را نزد مرحوم الهیان خواند… ایشان وی را به عنوان هم حجره ای خودش انتخاب کرد. مرحوم الهیان در راهرو بین مدرسه فیضه و دارالشفاء حجره داشت.(مجموعه سیمرغ قاف عشق، ص ۸۱)

آقای کریم فیضی می نویسد: ایشان (الهیان) تفسیر برهان را درس می گفت. ایشان حتی در سفرها و ماه رمضان تلاش داشت تا به تربیت شاگردان بپردازد ؛ چنان که استاد محمد رضا حکیمی از کسانی است که در نزد ایشان تفسیر برهان را  در ماه رمضان و در سفر خوانده است.(فیلسوف عدالت، کریم فیضی، ص ۴۷)

ابطال شعبده با اراده آیت الله شیخ علی اکبر الهیان

دکتر سید علی اکبر میرحسینی تنکابنی از شاگردان آیت الله العظمی شیخ علی اکبر الهیان نقل می کند: استادم فرمود: وقتی ما چند از دوستان از جایی می گذشتیم دیدیم که معرکه گیری معرکه گرفته است. او جامی را بالای یک تکه چوب به گردش در آورده بود. آن جام به سرعت بالای آن قطعه چوب می رقصید؛( درحقیقت تردستی و شعبده ای داشت)

یکی از ما نگاه تندی به آن جام کرد و آن جام فورا سرنگون شد. معرکه گیر دانست که به خاطر نگاه نافذ عارفی است که این چنین جام سرنگون شده است. به اطراف نگاه کرد که صاحب نظر را بشناسد ولی ما سر خود را پایین انداخته و به سرعت رد شدیم.(به نقل از خاطرات من از استاد از مجموعه سیمرغ قاف عشق ؛ صفحه ۲۰۴)

آیت الله شیخ علی الهیان: کفر منکر رجعت

دکتر سید علی اکبر میرحسینی تنکابنی از شاگردان آیت الله العظمی شیخ علی اکبر الهیان نقل می کند: در زمان اقامت استاد در رامسر یکی از تابستان ها در ییلاق جواهرده با یک یاز فضلای رامسر در مساله رجعت بحث و گفت و گو می کرد. حضرت استاد به رجعت معتقد بود ولی آن شخص قبول نداشت. مدتی با هم مجادله کردند که هیچ یک استدلال دیگری را نمی پذیرفت. سرانجام استاد عصبانی شد و گفت: شما که به رجعت اعتقاد ندارید کافرید و از مذهب شیعه خارج شده اید. پس از آن با کمال ناراحتی برخاست و رفت.(به نقل از خاطرات من از استاد از مجموعه سیمرغ قاف عشق ؛ صفحه ۱۹۸)

به نظرم این شخص همان کسی است که استاد حضرت آیت الله شیخ علی اکبر الهیان درباره اش گفته است اگر اسلام امروز قدرت و حکومت داشت می دادم تو را مثل گوسفند سر ببرند.

ظاهرا این شخص همان کسی است که تحت تاثیر شریعت سنگلجی کتاب اسلام و رجعت و نیز اسلام چنان که بود را نگاشت. نامبرده در کتاب نخست خویش به انکار رجعت پرداخته است. از موثقین نقل شده که پس از انتشار کتاب درگیری کلامی و بدنی میان نامبرده و امام خمینی (ره) در مدرسه فیضیه پیش می آید. گویا امام خمینی پس از مناظره و مجادله ای که واقع می شود ضربه ای به صورت وی می نوازد که عینک وی بر زمین پرت می شود. نامبرده عینک خود را بر می دارد و از مدرسه خارج می شود. او چند سالی کوچک تر از امام و از شاگردان آیت الله حائری یزدی و استاد دانشکده معقول و منقول تهران بوده است.

شریعت سنگلجی مهمترین مسائلی که  آنها را انکار می کرد عبارتند از: «غیبت امام زمان (عج)»، «رجعت»، «معاد جسمانی»، «شفاعت» و «معجزه های انبیا»؛ وی برای رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) معجزه ای جز قرآن نمی شناخت. او در جایی گفته بود: «ما منتظر امام زمان نیستیم!».

نکات اساسی دیدگاه شریعت سنگلجی درباره رجعت را باید در کتاب اسلام و رجعت، اثر عبدالوهاب فرید تنکابنی یافت. وی از شاگردان شریعت بود و این کتاب را در ادامه سخنرانی «مصلح معظم و دانشمند محترم آقای شریعت سنگلجی» درباره نفی رجعت مورد اعتقاد شیعه نگاشت. با این وجود برخی آگاهان برآن بودند که این کتاب نگاشته خود شریعت بود؛ اما به نام فرید تنکابنی منتشر شد.(نگاه کنید: بلاغی، سید عبدالحجت، تذکره عرفاءٰ ص ۲۵۷ تا۲۶۰)

نورالدین چهاردهی که هم فرید تنکابنی را می شناخت و هم با شریعت سنگلجی به خوبی آشنا بود، دلایلی در این زمینه ارایه کرده و نتیجه گرفته که کتاب اسالم و رجعت اثر خود شریعت بوده است. وی در پایان بحث خود احتمال داده که فرید تنکابنی تقریرات بحث شریعت را نوشته و به نام خود چاپ کرده باشد (چهاردهی، نورالدین، وهابیت و ریشه های آن/ ۱۷۵ و ۱۷۶).

حسن الهیان فرزند و شاگرد آیت الله شیخ علی اکبر الهیان

از جمله شاگردان آیت الله شیخ علی اکبر الهیان می بایست به فرزند ایشان شیخ حسن الهیان اشاره کرد. ایشان دبیر دبیرستان های تهران بود.

ایشان داستان هایی درباره برخی از اولیای الهی دارد که در این حکایتی که آیت الله شوشتری گوشه ای از آن نمودار است:

نحوه آشناىی بنده با مرحوم معلم دامغانی که انسان کامل و برجسته ای بود و پس از اجتهاد عمامه را برداشت و به کار آزاد پرداخت. شروع آشنایی این چنین بود: من از قبل با حسن آقای الهیان فرزند مرحوم شیخ علی اکبر الهیان که طلبهٔ‌ فاضلی بود و زیر دست حاج شیخ مجتبی قزوینی درس می خواند، ایشان در دبیرستان ری تدریس می کرد و به بنده لطف داشت.

ایشان یک روز در قم مهمان بنده بود، عرض کردم: آقای الهیان شما در قم استادی را می شناسید که بنده از او استفاده کنم؟

گفت: بله!

گفتم: کیست؟

گفت حضرت معصومه (س).

گفتم: دست ما کوتاه و خرما بر نخیل.

گفت: دومی آقای بالخیر، آفتابه دار مدرسهٔ فیضیهٔ و دار الشفاء است و او مرد پیچیده ای است. تمام طلاب آن سالها او را می شناسند،چون بیش از ده سال آفتابه دار بود.

گفتم:آقای الهیان این مرد همیشه صدای بزغاله در می آورد و طلاب را می خنداند،کسی که دائم به مضحکه مشغول است چطور می تواند از اولیاء الله باشد.

گفت: تو بیشتر بنشین اینها برای رد گم کنی بود. این آقا قد کوتاهی داشت وچاق. از قباهای کهنه طلبه ها می پوشید و گاهی چند قبا روی هم می پوشید و اصلاً هیکل او خنده دار بود، هر طلبه ای که برای آب برداشتن از حوض مرکزی می آمد، صدای بزغاله در می آورد و طلبه ها می خندیدند. بعضی طلبه ها گاهی یک ریال پول در سینی می انداختند،برای آنها دو مرتبه صدا در می آورد.

گفتم :آقای الهیان! داری سر من شیره می مالی؟

گفت:«نه به خدا،اولیا الله گاهی به این شکل خود را مستور می کنند، من در ردیف ایشان غیر از ایشان بزرگ مرد دیگری را می شناسم که در دامغان تشریف دارند به نام معلم دامغانی ،به دامغان رفتن آن زمان میسر نشد. با خود گفتم اول بروم سراغ نقد، اولین ملاقاتی که با معرفت خدمت ایشان رفتم درماه رجب بود.تا وارد وضو خانه شدم این دفعه صدای بزغاله در نیاورد و برای من احتراماً از جایش بلند شد و اشاره کرد بیا پهلوی من بنشین،من بارها او را دیده بودم و به او آن یک ریالی که طلبه ها می دادند داده بودم،هیچ وقت این طور احترام نکرده بود. صدای بزغاله را تعطیل کرده بود اما این دفعه گویا فهمیده بود که من او را شناخته بودم، گفت: پسر جان اسمت چیست؟

گفتم:عبدالقائم شوشتری.

گفت : من همیشه به جهت الطافی که خدا به من داشته ، شاد و شنگولم ، دل وقتی به یاد خدا شاد شد از تمام وجود مؤمن سرور و شادی می بارد . الآن ماه رجب است و چند روزی بیشتر به ۲۵ رجب نمانده ، شهادت حضرت موسی بن جعفر علیه السلام شما روز شهادت مرا خواهی دید که خنده نمی کنم وصدای بزغاله در نمی آورم ، چون امام زمان علیه السلام عزا دار است پس ما هم عزا داریم . در بقیه روزها می خواهم سربازان امام زمان علیه السلام را شاد کنم . اینها اکثراً از قشر ضعیف جامعه هستند و غم بی پولی در جهره شان پیدا است . (جالب اینجاست که اینجانب این قصه را در همان ایام از استادم شنیدم )

از آن تاریخ به بعد هر وقت فرصتی می کردم می رفتم و خدمت ایشان می نشستم . همان روز اول به من سفارش کرد مرا به طلبه ها معرفی نکن . خودت هم اینجا زیاد ننشین . در اوقات خلوت بیا با هم صحبت کنیم . صحبت های او بیشتر پیرامون خدمت خالصانه ی مادی به فقرا بود ، مخصوصاً طلاب . بعد از آشنایی با ایشان ، مهیا شدم که خدمت آقای معلم برسم .

قبلاً آقای حسن الهیان از بنده پیش آقا صحبت کرده بود و اجازه ی ملاقات گرفته بود و بنده خودم تنها به دامغان رفتم و با ایشان آشنایی یافتم و از محضرشان بهره ها بردم . بین ملاقات مرحوم بالخیر و مرحوم معلم دو سال طول کشید تا مقدمات سفر و توفیق ملاقات به دست آمد .

شیخ عبدالرزاق الهیان شاگرد آیت الله شیخ علی اکبر الهیان

از شمار دو چشم یک تن کم

وز شمار خرد هزاران بیش

مرحوم شیخ عبدالرزاق الهیان فرزند آیت الله حاج شیخ محمدباقر الهیان و نوه عارف وارسته آیت الله شیخ محمدتقی تنکابنی نماینده تام الاختیار میرزای شیرازی بزرگ در قزوین، ۲۷ دی ماه سال ۱۳۰۹ هجری شمسی در شهرستان رامسر چشم به جهان گشود. آیت الله محمد باقر الهیان از شاگردان آخوند خراسانی و عالمی بزرگوار و دارای اجتهاد  بوده است. ایشان پس از بازگشت از نجف در رامسر در محله کش باغ آخوند محله سکونت گزید. وی در خدمت مردم بود و چنان که در اسناد پدر نویسنده نیز موجود به نگارش قبالجات و امور دیگر اشتغال داشت. از ایشان دست خط هایی در نزد والد موجود بوده است. هر چند که در علم عرفان و سیر و سلوک هم چون برادرش آیت الله شیخ علی اکبر الهیان نبوده ولی انسانی سالم و پارسا و ترسا بوده است.

شیخ عبدالرزاق تحصیلات ابتدایی را در همین شهر و در دبستان اردیبهشت به پایان رساند. پس از خاتمه تحصیلات ابتدایی به توصیه پدر که ویژگی های بارز اخلاقی و روح لطیف وی را مشاهده می کرد به تحصیلات حوزوی روی آورد. از اساتید وی می توان از مرحوم پدرش آیت الله شیخ محمد باقر الهیان، هم چنین شیخ علی اکبر الهیان، حاج شیخ مجتبی قزوینی و حاج محمدرضا تنکابنی(پدر مرحوم فلسفی) را نام برد.

بهره مندی از عالم وارسته شیخ علی اکبر الهیان تاثیر زیادی بر شخصیت وی داشت به طوری که نفوذ معنوی ایشان را می شد همواره در منش و رفتارش مشاهده کرد.

تحصیلات حوزوی وی عمدتاً در قزوین و قم بوده است. نقل است که وی در این دوران ابداً از شهریه طلبگی استفاده نکرده است.

کسب روزی حلال و امرار معاش از راهی غیر تبلیغ دین که در همه عمر به آن پای بند ماند عاملی بود که موجب شد تحصیل علوم جدید را ادامه داده و دیپلم طبیعی بگیرد. در ادامه در رشته کارشناسی حقوق دانشگاه تهران پذیرفته و در سال ۱۳۴۴ از این دانشگاه فارغ التحصیل شد. پس از فراغت از تحصیل با آن که مطابق معمول می بایست در امور قضایی وارد می شد با توجه به توصیه استاد و عمویش شیخ علی اکبر الهیان که قبل از قبولی در دانشگاه او را از ورود در مناصب قضایی برحذر داشته بود به تدریس روی آورد!

یک سال در آبیک قزوین تدریس کرد. سال بعد در آزمون استخدامی آموزش و پرورش مازندران پذیرفته شده و در منطقه نور مازندران مشغول بکار شد. حدود ۴ سال در دبیرستان عمیدالشعرای نور تدریس کرد، سپس به شهرستان تنکابن منتقل و ۸ سال در دبیرستان حافظ این شهر تدریس کرد.

دوران تدریس در این شهر برای او بسیار خاطره انگیز بود و از این دوران خوش همیشه به نیکی یاد می کرد.

در دوران انقلاب نیز آنچه در توان داشت برای پیروزی انقلاب و تحقق دولت اسلامی که رویای همیشگی وی بود بکار گرفت.

پس از پیروزی انقلاب با انتخاب قاطبه مردم و فرهنگیان رامسر به ریاست اداره آموزش و پرورش رامسر انتخاب و علیرغم میل باطنی و از سر انجام وظیفه مسئولیت را پذیرفت. آنچه که از این دوران به یاد مانده است تأسی به امام علی(ع)، انجام خدمت در حد توان و عدم استفاده از امتیازات و قناعت به حداقل ها بوده است که سرانجام پس از ۴۰ ماه خدمت صادقانه مزد خود را دریافت و از ادامه خدمت محروم شد.

پس از آن به تدریس در دبیرستان امام خمینی رامسر پرداخت و دیگر هرگز تحت هیچ شرایطی به مسئولیت های رنگ و وارنگ روی خوش نشان نداد تا در سال ۱۳۷۵ از کار بازنشسته شد.

پس از این نیز از پذیرش مسئولیت های اجتماعی خود داری و به مطالعه و عبادت و حشر و نشر با دوستان همفکر مشغول بود.

و سرانجام پس از عمری پربار و باقی گذاشتن خاطراتی شیرین و سخنانی دل نشین در صبحگاه ۹ آبان ۱۳۸۹ به قول خودش داعی حق را لبیک و در آرامگاه آقاجان قلی بیگ تنگدره رامسر و در جوار پدر بزرگوارش طبق وصیت وی به خاک سپرده شد. روانش شاد و با اولیاء الله و اجداد طاهرینش محشور باد.

در وصیت نامه اش می خوانیم:

همه وراث را به اطاعت از خدای متعال و تقوی و پرهیز از گناه سفارش می کنم و اخطار می کنم که ارتکاب گناه موجب بدبختی در دنیا و عذاب آخرت است.[۱]

کرامات و خاطراتی از شیخ عبدالرراق الهیان

این جانب افتخار شاگردی ایشان و حجت الاسلام شرقیان را دارم. دوستی اینجانب با فرزندان این بزرگوار و دیگر خاندان کریم و بزرگوار الهیان از کودکی موجب شد تا درس هایی از ایشان بیاموزم که به دلیل سن کودکی و نوجوانی قابل تحلیل و تفسیر برایم نبود. اکنون در میان سالی با مراجعه به رفتار ایشان دریابیم که روح ایشان چه اندازه بزرگ بود.

ایشان نیز مانند عمو و اجداد طاهرین خود دارای کرامات بود. بسیاری از مردم رامسر و جواهرده از ایشان حکایت هایی دارند که یکی از آن ها مستقیم به خود این جانب ارتباط پیدا می کند. داستان سفر شبانه این جانب به قله سماموس و ماندن در لپاسر و سپس سفر به قلعه الموت و معلم کلایه و بازگشت دوباره به جواهرده شاید برای برخی از دوستان و خویشان حکایتی فراموش نشدنی باشد. ایشان در آن زمان به مادرم اطمینان دادن که او به زودی باز می گردد.

بسیاری از حکایات و داستان ها را درباره آیت الله شیخ علی اکبر الهیان از ایشان شنیده ام. کودکی را در جوار خانه ایشان در خانه آیت الله شیخ علی اکبر الهیان به عنوان شاگرد مکتب خانه ملاطالقانی به روخوانی و قرائت قرآن گذرانده ام. از نهر کنارخانه ایشان برای وضو استفاده می کردیم و از شریعه ایشان سود می بردیم. در خانه ایشان در رامسر و جواهرده مهمان می شدیم و غیر از شاگردی در دبیرستان در خدمت ایشان درس عشق به اسلام و روحانیت را آموختیم. جذبه ایشان چنان بود که هنوز خاطرات ایشان در جان من چون خورشیدی روشن و هدایت گر است.

ایشان بسیار مومن ، خداترس و از ورود هر گونه لقمه حرام به خانه خویش پرهیز و اجتناب داشت. داماد خویش را از استفاده از اتومبیل دولتی در موارد غیر دولتی باز می داشت و بر تقوا و پرهیزگاری تاکید داشت. او به سفارش عمو و استادش آیت الله شیخ علی اکبر الهیان از ورود به شغل دولتی قضاوت اجتناب کرد و به تدریس در دبیرستان ها پرداخت.

ایشان در طول حیات خود مبادی به آداب اسلامی بوده -در بین مردم محبوبیت خاصی داشته و از حرام خواری و غیبت کردن و هر عملی خلاف آداب و اخلاق اسلامی دوری می جستند. از استفاده بی رویه اموال دولتی در دوران تصدی مسئولیت آموزش و پرورش شهرستان رامسر و حیف و میل اموال بیت المال به شدت متاثر می شد و خود هرگز از وسایل و امکانات دولتی با جواز مشروعیت استفاده نمی کرد و در نمره دادن به شاگردان کلاس درس خود همیشه خدا را در نظر داشتند تا عدالت بین همکلاسی ها رعایت گردد. مدتی به عنوان امام جمعه به نماز ایستاد و مقتدای مردم بود.

مار و چوب خشک

شیخ عبدالرزاق الهیان فرزند شیخ محمد باقر الهیان از عموی خویش حکایت می کند که : عالم بزرگوار سید میر ابوطالبی برایم نقل کرد که روزی با محمد رضا حکیمی از شاگردان شیخ علی اکبر الهیان و نویسنده کتاب مکتب تفکیک به روستای سردسیر جنت رودبار رفته بودیم. در کوه ماری سمی را یافتیم که از وجود ما بیمناک شده بود. محمد رضا حکیمی پیش رفت و زمزمه ای کرد و دستی بر بالای مار کشید و مار چون چوب خشکی شد. آن را برداشت و از پس گردن در پیراهن خویش کرد و بیرون کشید. چند بار این کار را کرد که گویی می خواهد با چوب خشکی پشتش را بخاراند. با آن چون چوب خشکی بازی کرد.

سپس وردی بر آن چوب خشک خواند و آن را برزمین نهاد. مار دوباره جان گرفت و به آرامی راه خویش را در پیش گرفت و رفت . یادم آمد که خداوند به موسی می فرماید: ما هی بیمینک یا موسی قال هی عصای اتوکوا الیها؛ در دست تو چیست ای موسی! گفت: این عصای من است که بدان تکیه می کنم.

حجت الاسلام شیخ محمد اسلامی از شاگردان آیت الله الهیان

شیخ محمد اسلامی در دوم خرداد سال ۱۳۰۸ در خانواده ای مذهبی متولد شد. پدرش مرحوم میرزا حسن واعظ، و والده اش مرحومه خیرالنساء قربانی از اهالی لپاسر رامسر بود. میرزا حسن (واعظ) پس از اتمام تحصیلات از قزوین به شیخ زاهد محله رودسر رفت و برای مدتی در آنجا ساکن شد، در همین زمین محمد در شیخ زاهد محله به دنیا آمد. پدرش را در ۱۳ سالگی از دست داد.

پس از فوت پدر به حلقه درس عارف و اصل مرحوم آیت الله شیخ علی اکبر الهیان پیوست و از ایشان بهره ها برد و ارادتی تام به حضرت ایشان پیدا کرد، تا جایی که مجموعه ای از خاطرات ایشان را جمع آوری و آماده چاپ نمود ولی توفیق چاپ حاصل نشد.

شیخ در ابتدای جزوه چاپ نشده به نام «روح و ریحان» ماجرای تشرف به محضر حضرت آیت الله علی اکبر الهیان را اینگونه ذکر می کند :

یکی از روزهای تابستان بین سالهای ۱۳۲۳ یا ۱۳۲۴ (روز و سال دقیق را به یاد ندارد) در ییلاق جواهرده و در منزلم نشسته بودم جرقه الهام آمیزی در فکرم پیدا شد، ناخودآگاه قصد شرف یابی را پیدا کردم و حرکت کردم و جناب ایشان در «اوشیان سر»، روبروی مسجد دارالوداع در تحتانی منزل چوپان کریمی تشریف داشتند.

شیخ تأکید می کند که قبلاً با استاد روابطی نداشته و از دور یا مسیر راه به ایشان سلام می کرد و یا در «شیخ زاهد محله» پای منبر ایشان می نشست ولا غیر. ساعت ۸ صبح خدمت ایشان رسید، پس از تعارف استاد فرمود، تو پسر مرحوم میرزا حسن واعظ نیستی ؟

گفتم: چرا.

فرمودند: میل داری درس طلبگی بخوانی ؟

-شیخ اسلامی می نویسد: اصلاٌ بی هیچ قصدی آنجا رفته بودم و درخواستی از ایشان نداشتم – بی اختیار گفتم: هرچه امر بفرمایید.

فوراً استخاره کرد و کتاب جامع المقدمات را باز کرد، بنده را پهلوی خود نشاند، پس از فاتحه بر صاحب و نویسنده کتاب، درس را با جمله اول کتاب (قال النبی «ص» : اول العلم معرفه الجبار و آخر العلم تفویض الامر الیه و …).

مقداری درس گفتند و بعد امر کردند هر روز ساعت فلان بیا و ادامه بده و درس هایی که می گیری مباحثه کن.

بیشتر طلبه ها شاگرد مستقیم ایشان نبودند و از سایر طلبه ها درس می گرفتند. شیخ محمد اسلامی می نویسد : تدریس خصوصی ایشان برای من شکوه خاصی به دنبال داشت تا جایی که بعضی از طلبه ها زبان به اعتراض گشودند تا اینکه استاد در جواب یکی از ایشان فرمودند : «من خوابی دیدم که خود را موظف می دانم درس و تمرینات ایشان را بر عهده بگیرم و آن طلبه ساکت شد.»

شیخ اسلامی در سال ۱۳۲۴ برای تحصیل فقه و فلسفه به قم مهاجرت کرد. پس از ۸ سال اقامت و تحصیل به رامسر مراجعت نمود.

ایشان در طی اقامت با دختری از خانواده اشعری های قم ازدواج می نماید. در سال ۱۳۴۰ با رتبه دوم موفق به اخذ لیسانس در رشته الهیات شدند و به تدریس دروس حوزوی اشتغال یافتند. در سال ۱۳۴۲ همزمان با آغاز نهضت امام خمینی (ره) ، ایشان نیز مبارزه را آغاز نمودند و در سال ۱۳۴۵ پس از یک سخنرانی دستگیر و زندانی می شوند.

در سال ۱۳۴۸ به عنوان مدیر دفتر اداره اوقاف شهرستان تنکابن مشغول می شوند، پس از مدت کوتاهی استعفا دادند در همان سال در آزمون سردفتری ازدواج و طلاق شرکت می کنند و پس از موفقیت تا آخر عمر به این کار اشتغال داشتند. در سال ۱۳۵۶ پس از چند بار سخنرانی در مساجد شهر از سوی ساواک تهدید می شوند و ایشان را به اداره امنیت لاهیجان بردند و مورد ضرب و شتم قرار دادند. پس از آزادی نیز چون عرصه بر وی تنگ شده بود، شبانه همراه خانواده به قم می روند و به مدت یکسال در آن شهر اقامت می کنند.

در تابستان ۱۳۵۷ به رامسر بازمی گردند. وی در شکل گیری حرکت های مردمی منجر به تظاهرات علیه حکومت پهلوی نقش زیادی داشت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در دادگاه انقلاب اسلامی مشغول به کار شد، مدتی در حوزه شهید شاه آبادی و دبیرستان های رامسر تدریس نمود. اما پس از مدتی از کلیه کارهای دولتی کناره گرفت و زندگی همراه با زهد و احتیاط شرعی را با دقت و وسواس ادامه داد.

در زمان حیات از زخارف دنیوی اندوخته ای فراهم نکرد، هرگز به دنبال دنیا نبود و از فرصت های پیش آمده برای خود بهره ای نگرفت- شیوه زندگی، ساده زیستی ، منعت طبع و حسن سلوک ایشان تحسین برانگیز بود- آقای شیخ صفر قاسمی رئیس اداره ارشاد وقت برای من نقل کردند که : روزی آقای اسلامی به دفتر ایشان آمد و کتابی که در مورد حالات و خاطرات استادش نگاشته بود، عرضه کرد و تأکید کرد که امکانات چاپ آن را فراهم کنند. وقتی شیخ صفر به ایشان گفت عجله نکن انشاءالله درست می شود، مرحوم اسلامی با آرامش خاصی گفت من وقت ندارم و باید سفر کنم و این کاری است که در این دنیا بر گردن من است و باید انجام بدهم.

مرحوم شیخ کتابهایی نیز به چاپ رسانده از جمله :

۱) جوان و بقال – ۱۳۵۲ – قم چاپخانه اسلام – ۲۸۲ صفحه با تقریظ آیت الله آقای حاج ضیائی و مقدمه حجت الاسلام والمسلمین شیخ محمد واصف. این کتاب داستان جوان کم اطلاع و تازه به دوران رسیده ای است که پدرش در یک صبح زود به او مسئولیت خرید می دهد و جوان در آن صبح به بازار می رود ولی مغازه ای را باز نمی یابد تا اینکه در گوشه ای از بازار مغازه ای بسیار کوچک اما مرتب را می بیند که صاحب مغازه آدم خوش سیما و نورانی است. کتاب ماجرای برخورد این جوان با آن کاسب است که وی را با معارف دین آشنا می کند. کتاب با زبان ساده نوشته شده و مملو از اشعار و حکایتهایی است تا آن جوان را با برخی آداب و شئون اسلام آشنا کند.

۲) مجموعه چرا می گرییم ؟ چرا نماز می خوانیم ؟ چرا دعا می کنیم ؟ – ۱۳۵۶- ناشر موسسه مطبوعاتی افتخاریان . این کتاب در قطع جیبی و در ۱۰۳ صفحه به چاپ رسیده است. این کتاب به زبانی ساده ضمن گلایه از تعدادی از مردم که نسبت به اجرای فرایض دینی کم توجه هستند سعی می کند ضرورت های اعمال دینی از جمله نماز و دعا را مورد بررسی قرار دهد.

۳) روح و ریحان ( در حالات مرحوم شیخ علی اکبر الهیان) آماده چاپ. این جزوه در ۱۰۱ صفحه حاوی خاطراتی است که مرحوم اسلامی از محضر مرحوم آیت الله شیخ علی اکبر الهیان کسب کرد و بخش دسگر خاطراتی است که از سایر علاقه مندان آن حضرت شنیدند را به رشته تحریر درآوردند. این اثر نیز همانند سایر آثارش با نثری ساده نوشته شده است. چند سال تلاش کردند تا این مجموعه را جمع آوری کنند امام موفق به چاپ آن نشدند.

۴) خطبه حضرت زینب (س) – ۱۳۷۸ – در سه بخش، مقدمه ای از زندگی حضرت زینب (س)، خطبه و شرح خطبه تنظیم شد که به چاپ نرسید.

مرحوم اسلامی از طبع شعر نیز برخوردار بوده اما اثری از ایشان چاپ نشد.

در کتابخانه شخصی ایشان بالغ بر ۱۰۰۰ جلد کتاب نفیس وجود داشت که وصیت کردند که پس از فوت به کتابخانه مرحوم آیت الله العظمی مرعشی نجفی (قم) اهدا کنند. این کار توسط فرزندان ایشان انجام شد.(به نقل از سهیلا محمدی)

آیت الله حاج شیخ عبدالحسین حجت انصارى لاهیجی شاگرد الهیان:

مـرحـوم حـاج عـبـدالحـسـیـن حـجـت انـصـارى لاهـیـجـى در سـال ۱۲۹۰ در شـهـرسـتـان لاهیجان متولد شد و تحصیلات مقدماتى را نزد پدرش ، آقاى شـیـخ عـبـدالرسول مجتهد لاهیجى آغاز نمود. پس از آن عازم شهرستان قم شد و تحصیلات خـود را ادامـه داد و سـال ۱۳۰۶ ق . بـه نـجف اشرف مهاجرت فرمود و از محضر بزرگان حـوزه نـجـف اسـتـفـاده کـرد و خـیـلى زود بـه درجـات عـالى فـقـه نایل آمد. آن عالم ربانى یکى از شاگردان خصوصى مرحوم قاضى طباطبایى بود و پس از بـازگـشـت بـه ایـران نـیـز در مـحـضـر شـیخ على اکبر الهیان تنکابنى به کسب فیض پـرداخـت . از ویژگى هاى مرحوم آیت الله حجت انصارى پرهیز از شهرت طلبى بود، به گونه اى که کسى کلمه من را از ایشان نشنید.

چند کتاب و مقاله در باره آیت الله شیخ علی اکبر الهیان

غیر از کتاب آیت عرفان که به زندگی و شرح حال و کرامات آیت الله شیخ علی اکبر الهیان پرداخته است، چند کتاب و مقاله نیز در باره ایشان نوشته شده است:

۱٫ سه گفتار؛ از حجه الاسلام و المسلمین شیخ محمد تقی نحوی رامسری؛ یک گفتار این جزوه به آیت الله الهیان اختصاص یافته است.

۲٫ روح و ریحان؛ از حجه الاسلام و المسلمین محمد اسلامی ؛

۳٫ مکتب تفکیک ؛ استاد محمد رضا حکیمی؛

۴٫ خاطرات من از استادم آقا شیخ‌علی اکبر الهیان؛ نوشته سیدعلی‌اکبرمیرحسینی؛ در مجموعه سیمرغ قاف عشق.

۵٫‌ نکته‌هایی از عارف واصل آقا شیخ علی‌اکبر الهیان ؛ نوشته مهدی توکل، در مجموعه سیمرغ قاف عشق.

۶٫ سیمرغ مکتب تفکیک شرح زندگانی شیخ‌علی‌اکبر الهیان نوشته سیده پروین جوادی، در مجموعه سیمرغ قاف عشق.

توضیح این که این سه اثر در کتاب سیمرغ قاف عشقٰ به کوشش: محمدرضا بندرچی توسط انتشارات مهرگان دانش، سایه‌گستر، قزوین در سال ۱۳۹۲ به عنوان مجموعه مقالات و گفتارهای همایش ملی بزرگداشت عالم ربانی و عارف صمدانی آیت‌الله سیدموسی زرآبادی چاپ و منتشر شده است.

۷٫ بررسی زندگی و آثار شیخ علی اکبر الهیان تنکابنی قزوینی، نوشته ولی الله شالی.

  • ع ش

خاطرات آیت الله سید ابوالحسن مولانا(ره)

شنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۵، ۰۳:۲۶ ب.ظ

خاطراتی از آیت الله العظمی حجت (قدس سره)

1 – « از جمله خاطراتی که بیاد دارم این است که حضرت آیت الله العظمی حجت در بحث «الخراج بالضمان» فرمودند ببینید این جمله روایت است یا نه؟ چون از مُحشیّن احتمال داده اند که شاید این از فتاوای ابوحنیفه است و معلوم نیست که روایت باشد.

چون فردا به درس تشریف آوردند سئوال کردند که چطور شد این جمله روایت است یا نه؟

از هیچکس جواب شنیده نشد، و من قبلا می دانستم که این از روایات عامه است لذا تا آنجا که برایم امکان داشت و فرصت ایجاب می کرد از صحاح اهل سنت روایاتی را در این موضوع استخراج کرده و یادداشت کردم و در مجلس درس بلند شدم و نوشته ام را به حضرت ایشان تقدیم کردم، عینک را بالا زدند و مطالعه فرمودند و باز هم سئوال کردند چطور شد؟

چون از هیچکس جواب شنیده نشد خودشان مشغول بحث در روایت شدند و مأخذهای روایت را بیان فرمودند و بعدا از اینجانب نیز تشکر کردند که حضرت آقا زحمت کشیده بودی و بدینوسیله تقدیر بعمل آوردند.

البته بعضی از اکابر مجتهدین حاضر مجلس که در دوره اول در درس ایشان حاضر بودند می دانستند که این روایت عامه است و آنها می بایست ساکت می بودند چون منظور و مخاطب آن بزرگوار ما طلاب جوان بودیم».

2 – «بیاد دارم شبی در مدرسه حجتیه مشغول مطالعه کتاب مکاسب شیخ اعظم انصاری بودم و همه طلاب مدرسه استراحت می نمودند ولی من همچنان سرگرم مطالعه بودم. نمیدانم مرحوم استاد فقیدم آیت الله العظمی حجت موضوع را از کجا فهمیده بودند فردای آنروز که در کوچه حرم خدمتشان بودم مرا توبیخ کردند که مطالعه و هر چیز اندازه دارد».

3 – «مرحوم استاد بزرگوارم علامه طباطبائی قدس سره از مرحوم آیت الله العظمی حجت در علم رجال استفاده نموده بودند و رجال ایشان هم بسیار قوی بود. مرحوم آیت الله العظمی ممقانی وقتی که مشغول تالیف کتاب «تنقیح المقال» بودند، شنیده ام که جزوات کتاب را از نجف به قم می فرستادند تا حضرت آقای حجت نظریات خودش را در مورد کتاب بیان نمایند».

4 – «و نیز آقای طباطبائی می فرمودند که من الی الان کسی را سراغ ندارم که بتواند روایات را با روایات همانند ایشان معنی کند و آنها را به دو طایفه و بیشتر تقسیم نموده و بعضی ها را شاهد و قرینه بعضی دیگر قرار داده و نتیجه مطلوب را در فقه از این راه بدست آورد».

5 – « از خاطراتی که باز از آیت الله العظمی آقای حجت کوهکمری شایسته ذکر است وقتی منزل آیت الله میرزا اسحاق آستارائی بودیم، در زده شد و خود ایشان رفتند و در را باز کردند. معلوم شد که از منزل حضرت آیت الله حجت آمده اند که مقداری پتو یا ظرف و غیر آن را به امانت ببرند. زیرا برای آن بزرگوار میهمان آمده بود و احتیاج به بعضی از لوازم بود.

آقای استارائی فرمودند که آقا به خانواده اش گفته که هرگاه میهمانی آمد هر چه اثاث لازم است از منزل آقای آستارائی بیاورید و بعد از رفع احتیاج آنها را مسترد نمائید زیرا شما در نگهداری اثاث خانه کوتاهی می کنید و طبعا مال را ضایع می نمائید».

6 – یک موقعی مرحوم حجه الاسلام و المسلمین آقای حاج سید صادق آل محمد امام جمعه سابق شهرستان اهر برایم نقل نمود: وقتی یکی از هم شهری هایم برایم مثلا صد تومان از بابت وجوهات شرعیه داده بود و بعد خدمت حضرت آقای حجت برای رسیدگی به حساب خمس اش رسیده بود و عرض کرده بود که آقا صد تومان به فلانی داده ام، ایشان فرموده بود که به من قبول نیست. آن شخص موضوع را برایم گفت من خیلی عصبانی شدم. مدتی گذشت یک وقت منزل آقای حجت رفته بودم دیدم که کسی خدمت آقا رسیده و می گوید آقا به عتبات مشرف شده بودم و مخصوصا دعاگو بودم و از وجوه شرعیه مثلا صد تومان هم به آقازاده شما آقا سید محسن در نجف دادم – آن موقع هم جناب مرحوم آقا سید محسن در نجف مشغول درس خواندن بود – آقای حجت فرمود : به من قبول نیست.

من دیدم که ایشان درباره فرزند خودش هم مثل من رفتار می کنند، رفتم خدمت ایشان موضوع مربوط به خود را عرض کرده و خواهش کردم که مرا حلال کنند.

فرمود که : برای من فحش هم گفته ای یا فقط عصبانی شده ای؟

عرض کردم، نه چیز بدی از فحش و دشنام نگفتم ، اما عصبانی شده ام.

فرمود: حلال کردم».

خاطره ای از آیات عظام بروجردی و حجت (قدس سرهما)

7 – «و بیاد ارم که در اوائل ورود حضرت آیت الله العظمی بروجردی به قم که از نوابغ علمی و فقهی و از نوادر روزگار بودند و در علم رجال هم نظیر نداشتند، روزی ایشان به منزل حضرت آیت الله حجت تشریف آوردند و برای آن مرحوم چائی آوردند.

آقای حجت فرمودند برای چائی آقا «نارنج» هم بیاورید و بعد از تعارف رسمی آقای حجت از آقای بروجردی سئوال کردند که آقا آن نوشته را خدمتتان آوردند؟ آقای بروجردی فرمودند:بلی ، ایشان گفتند چه مرقوم فرمودید؟ آقای بروجردی اظهار داشتند: گفتم نوشتند که فلانی از طبقه فلان است و او نمی تواند از فلانی که از طبقه فلان است روایت کند و اجمالا توضیحی در این باره فرمودند.

مرحوم آقای حجت فرمود: ولی من گفتم اول ببرید این را اصلاح کنید، وقتی اصلاح کردید بیاورید جواب را بنویسم. مراد از آن نوشته چند روایت بود که درباره آنها سئوال کرده بودند، ولی عمدا سندها را غلط و درهم و برهم نوشته بودند که میخواستند آقایان را امتحان کنند که آیا متوجه این موضوع می شوند یا نه؟ و این نوع احادیث را در اصطلاح علم درایه «احادیث مقلوبه» گویند.

آقای حجت رو کردند به حضرت آیت الله بروجردی و فرمودند که: « اینها واقعا ما را چه اندازه بی پایه حساب می کنند» و این جمله را دو بار تکرار کردند.

بعدها آن سئوالات و جوابهای آیت الله بروجردی تحت عنوان «احادیث مقلوبه» منتشر شد. رضوان الله علیهما»

نظیر خود نه بگذاشتند و بگذشتند

خدای عَزّ و جل جمله را بیامرزاد

خاطره ای از آیت الله حاج سید محمدتقی خوانساری (قدس سره)

8 – « نماز استسقاء ایشان برایم یک خاطره ای است فراموش نشدنی که پا برهنه در حالیکه عبا را هم وارونه به پشت انداخته بودیم به مصلی در خارج شهرستان قم رفتیم و آمریکائیها هم که زمان جنگ بود ما را محاصره کرده بودند و بیاد دارم مرحوم آقای میرزا محمد ارباب مشهور به « اشراقی» خطیب فاضل و کم نظیر هم قبل از نماز خطابه ایراد کرد و در اول این شعر حافظ را خواند:

ما نه اینجا ز پی حشمت و جاه آمده ایم     و ز بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

تفصیل این نماز را مرحوم حاج ملا علی خیابانی در کتاب «علماء معاصرین» بقلم مرحوم آیت الله العظمی اراکی( قدس سره) آورده است».

 9- «مرحوم آقای سید احمد آقا قاضی برادر آقا سید علی آقا قاضی و والد مرحوم آیت الله سید حسین قاضی رحمهم الله اجمعین به آیت الله العظمی آقای سید محمد تقی خوانساری خیلی ارادت داشت و می گفت روزی من میخواستم به حم حضرت معصومه (س) مشرف بشوم، در راه آقای خوانساری را دیدم و سلام کردم و رد شدم که زودتر به حرم مشرف بشوم. وقتی که وارد حرم گردیدم دیدم که ایشان قبل از من وارد حرم شده اند و معلوم شد که ایشان با طی الارض به حرم وارد شده اند.

چندی از این موضوع گذشت و من یک صبح میخواستم که به حمام ارم – که اکنون اثری از آن نیست – بروم و آقای خوانساری را در مسیر راه حمام دیدم که ایشان هم بدانجا می رفتند و من جوان بودم، سلام دادم رفتم ، دیدم که ایشان قبل از من در حمام هستند».

خاطره ای از علامه طباطبائی (قدس سره)

10- « وقتی که ایشان وارد قم شدند در منزلشان واقع در محله یخچال قاضی شروع به تدریس منظومه سبزواری کردند و من هم در همان درس حاضر می شدم.

روزی پست کاغذی آورد وقتی که ایشان به اتاق درس آمدند کاغذ را به ایشان دادند – من و آیت الله آقای شربیانی و آیت الله احمد میانجی یک درس خصوصی هم با علامه داشتیم – آقای طباطبائی گفتند که امروز یک کار عجیب روی داد و آن اینکه من از آمدن کاغذ خبر نداشتم یکی از بچه هایم گفتند آقا پست کاغذ آورد و در کاغذ زبان خارجه نوشته اند، گویا نشانی، وقتی که آمدم به اتاق درس و کاغذ را دادند و بعد خواندم دیدم موضوع بهمان جور بود که بچه می گفت.

بعد گفتند من وقتی که در نجف بودم یک وقت یکی از بچه هایم تقریبا به این مضمون گفت: آرام ، آرام. عمه جان دارد در آن اتاق دوا می خورد ، در حالیکه داخل آن اتاق قابل مشاهده نبود، دیدم که بچه با وجود مانع از پشت دیوار عمه خود را در حال دوا خوردن دیده است».

خاطره ای از آیت الله شیخ عبدالکریم خوئینی (آل اسحاق) «قدس سره»

11 – « ایشان شارح کفایه الاصول استادش بفارسی است و در علت اقدام به این شرح می گفتند که یکی از آقایان – شاید از آقازادگان هم بودند – کفایه را تدریس می کرد ولی در بعضی جاها گیر می کرد، از من خواهش کرد که شما کفایه را برایم به فارسی شرح کن و من هم در مقابل برای شما کمک مالی می کنم. من هم در فقر و سختی زندگی می کردم و قبول نمودم ، وقتی جلد اول کفایه را شرح کردم خیلی مرغوب شد و طلاب اطلاع پیدا کردند و استنساخ می کردند.

مرحوم آیت الله العظمی آقای سید ابوالحسن اصفهانی (قدس سره) گفته بود که فلانی کفایه را از ارزش انداخته است. من هم روی این جهت جلد دوم را شرح نکردم و بالاخره طلاب خیلی به آقای اصفهانی فشار آوردند که اجازه فرمایند تا جلد دوم را هم شرح کنم. بالاخره ایشان در اثر فشار آنها اجازه شرح را دادند و من جلد دوم را شرح کردم.

و اینجانب شرح استاد بزرگوارم را دیده بودم و چندی بطور امانت نزد من بود که با خط خوب ، مرحوم آیت الله العظمی آقای میرزا باقر زنجانی آن را نوشته بودند و گویا از ایشان هم کفایه تلمذ کرده بودند».

12- « و در همان اوان بود که ما امتحان درس خارج را در منزل مرحوم آیت الله حاج آقا روح الله کمالوند دادیم و یاد دارم که من و آیت الله آقای سید جلال الدین طاهری – امام جمعه سابق اصفهان – و فرزند بزرگ آقای خوئینی ها با هم بودیم و ممتحن هم مرحوم آیت الله داماد و مرحوم آیت الله آقای مرتضی حائری و مرحوم آیت الله کمالوند بودند و آیت الله داماد خیلی سخت گیری می کردند. و نوشته درس خارج را خود حضرت آیت الله العظمی آقای بروجردی مطالعه می کردند و بحمدالله از عهده امتحان در آمدیم و بعضی از رفقا را که از افاضل بودند و می ترسیدند تشجیع نمودم و بحمدالله ایشان هم قبول شد کما اینکه بعضی ها قبول نشدند».

خاطره ای از آیت الله العظمی بروجردی (قدس سره)

13- « در اینجا بنظرم بهتر این است که از خاطرات خود سخن نگویم و بانچه در مصاحبه حضرت آیت الله العظمی آقای حاج شیخ لطف الله صافی دام ظله آمده است اشاره نمایم و آشنائی و ارادت من به آقای صافی شاید از پنجاه سال زیادتر باشد.

ایشان می فرماید: یادم هست در جشن مولی امیرالمومنین (ع) کسی شعری را میخواند که با موازین اسلام نمی ساخت، آیت الله بروجردی به وی فرمود نخوان.

برادرم آیت الله حاج علی آقا صافی واسطه شد و بنا کرد به توجیه کردن که اشکال ندارد و آیت الله بروجردی به این بیت اشاره کرد که این بیت چه توجیهی دارد و با موازن اسلام چگونه می سازد:

«تو به این جمال خوبی چو به طور جلوه آئی

 اَرِنی بگو به آنکس که بگفت لَن ترانی»

یا خودم از ایشان (آیت الله العظمی بروجردی) شنیدم که به این مضمون می فرمود:

من زمانی بود که مثنوی را مطالعه می کردم، روزی صدایی را شنیدم که می گفت : راه را گم کرده است. پس از آن مطالعه مثنوی را ترک کردم و بجای آن «عدّه الداعی» ابن فهد را برای مطالعه انتخاب کردم.

خلوص نیت، دعاها و ذکرها، فکر و محاسبه نفس و تأسف بر گذشته، خوف از حال و آینده، انجام مستحبات و ترک مکروهات برنامه های سیر و سلوکی ایشان بود.

در این راه معتقد به ارشادات شرعی بودند. غیر از تعالیم مأثور و شرعیه، چیزی را معتبر نمی شمردند.

خلاصه در عرفان و سیر و سلوک همان خط و راه مستقیم بزرگان اصحاب و علماء مانند شیخ طوسی و علامه مجلسی و سایر فقهاء و محدثین عالیقدر را یگانه راه نجات می دانستند. افکار صوفیانه و اعمال و حالاتی را که چه بسا برخی نادانان برای پیروان طریقت، فضیلت و کرامت اخلاقی و نشانه اعراض از دنیا و صفای باطن می شمردند همه را مردود می دانستند و معتقد بودند که راه و رسم عبادت و دعا و تزکیه نفس و تهذیب اخلاق و صفای باطن و کمال معرفت و قرب الهی را باید از اهل بیت (علیهم السلام) آموخت ..».

  • ع ش

مصاحبه با آیت الله مجتهدی(ره)

شنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۵، ۰۳:۲۱ ب.ظ
روزی که شیخ احمد مجتهدی به دعوت اهالی محل به مسجد ملامحمد جعفر آمد و مشغول تربیت طلبه‎‎ها در این مسجد شد، کمتر کسی فکر می‎کرد این مسجد تبدیل به یکی از مشهور‎ترین مراکز دینی کشور شده و طلبه‎‎هایی در این مدرسه تربیت شوند که هرکدام توانایی تربیت شاگردان بسیاری را داشته باشند. ایشان بیش از هزار طلبه به‎صورت رسمی و آزاد، مستقیم و غیر مستقیم تربیت کرد و از ۱۶ مرجع از جمله امام خمینی (رحمت‎الله‎علیه) و مقام معظم رهبری، اجازه‎نامه تصدی‎گری امور شرعی داشت. مرحوم مجتهدی در سال‎‎های پایانی عمرشان، در گفت‎وگویی مفصل داستان زندگی طلبه شدن‎شان را شرح دادند که بسیار خواندنی و جذاب است.

حاج‎آقا! اجازه دهید گفت‎و‎گو را از ماجرای ورود به حوزه و طلبه‎شدن شما آغاز کنیم. 


 تقدیر الهی این بود که من به‎سمت حوزه و طلبگی بیایم. ۹ سالم بود که به تشخیص ناظم مدرسه‎مان پیش‎نماز شدم. فکر می‎کنم کلاس دوم یا سوم بودم. بعد از مدتی با جوانی رفیق شدم که با راهنمایی او در کلاس‎‎های قرآن چهارراه مولوی و دروس حوزوی ثبت‎نام کردم.



در سن ۹ سالگی امام جماعت شدید؟ مگر می‎شود؟!
 
امام جماعت دانش‎آموزان مدرسه بودم. کسانی‎که به من اقتدا می‎کردند، بین کلاس‎‎های اول تا پنجم بودند. یادم می‎آید روزی دیر به نماز رسیدم، برای همین ‎یکی دیگر از دانش‎آموزان امام جماعت شده بود. وقتی وارد شدم، او در حال خواندن آیه ایاک نعبد و ایاک نستعین بود، بلافاصله جلو رفتم و ادامه نماز را از اهدناالصراط‎المستقیم خواندم. جالب این‎جا بود که بدون تکبیره‎الاحرام شروع کردم و هیچ‎کس به من معترض نشد؛ نمازی خواندم که هیچ جنی نخوانده بود!



نخستین حوزه‎ای که در آن درس خواندید، ‎کدام بود؟
 
ابتدا در محضر سیدی که جامع‎المقدمات می‎گفت، درس خواندم، اما بعد از مدتی همه محصلان به‎همراه استاد تصمیم گرفتیم دنبال استاد بهتری برویم تا آن‎که مسجد لرزاده را به ما معرفی کردند و رفتیم آن‎جا.



آن روز‎‎ها کار هم می‎کردید؟
 
بله همزمان با خواندن درس طلبگی در بازار تهران با ماشین تحریر کار می‎کردم. در اصل میرزا بنویس بودم و کاملا به کارم تسلط داشتم. با آن‎که نوجوان بودم، ‎پالتوی بلندی می‎پوشیدم و عرقچین بر سر می‎گذاشتم، مثل مرد‎های ۵۰ یا ۶۰ ساله، برای همین همه به من آقا میرزا می‎گفتند.



بعد از آن‎که به مسجد لرزاده رفتید، چه شد؟
 
آن روز‎‎ها مرحوم شیخ علی‎اکبر برهان در مسجد لرزاده تدریس می‎کردند. هر روز صبح‎، قبل از این‎که سر کار بروم، نزد ایشان رفته و درس می‎خواندم تا آن‎که اواخر کتاب «سیوطی»، عشق طلبگی عجیب به سرم زد و تصمیم گرفتم بازار را‎‎ ر‎ها کنم و تمام وقت در حوزه بمانم.



خانواده‎تان از طلبه‎شدن‎تان راضی بودند؟

پدرم اصلا موافق نبود. بستگان هم دائم نصیحت می‎کردند که تو باید کار کنی و خرج پدرت را بدهی، اما من عاشق بودم و انگار گمشده‎ای داشتم. عشق عجیبی بود. وقتی طلبه‎‎ها را می‎دیدم، با خودم می‎گفتم: خدایا! می‎شود من هم طلبه شوم؟



پدرتان چطور راضی شد؟
 
راضی نشد. برای آن‎که با خیال راحت وارد طلبگی شوم، رفتم نزد مرحوم آیت‎الله شاه‎آبادی که استاد امام خمینی (رحمت‎الله‎علیه) بودند. از ایشان خواستم استخاره کند. آقا قرآن را باز کرد و با تبسم به من گفتند: خوب است. خجالت کشیدم که آیه استخاره را از ایشان سؤال کنم.‎ همان روز‎‎ها در عید ۱۷ ربیع‎الاول عمامه گذاشتم. این موضوع بلافاصله در بین فامیل پیچید. شب که به خانه رفتم، برای آن‎که پدرم عمامه را نبیند، زیر عبا پنهانش کردم. اما از قضا فهمید و داد و بیداد در خانه به راه انداخت. داخل اتاق نشسته بودم و گریه می‎کردم، ‎شیرین‎ترین گریه‎‎های عمرم بود. بهترین شب‎‎های زندگی من‎‎ همان شب‎‎ها بود که تازه معمم شده بودم.



در ‎‎نهایت پدرتان راضی شدند؟
 
همان شب از ترس آن‎که پدرم نگذارد صبح با عمامه از خانه بیرون بروم، ‎فرار کردم! رفتم مسجد لرزاده و از آیت‎الله برهان خواستم به من حجره بدهند. نخستین حجره مسجد لرزاده را که تازه ساخته بود، به من دادند. سال ۶۳ قمری، یعنی ۱۳۲۱ شمسی بود که استاد ما مریض شد و پزشک‎‎ها به او گفتند چند ماهی به مکانی در ۱۲ فرسخی تهران بروند. ما هم همراه ایشان به ییلاق رفتیم. در آن روستا شب‎‎ها استاد چراغ فانوس را روشن می‎کرد و درس می‎داد. نماز شب طلبه‎‎ها ترک نمی‎شد. از ۲۰ طلبه‎ای که آن سال با هم بودیم، الان بیشترشان فوت کردند؛ خدا رحمت‎شان کند.



چه سالی از تهران به قم مشرف شدید؟
 
همان سال به قم رفتم، مدرسه فیضیه را بلد نبودم. از چندین نفر سؤال کردم. حال و هوای آن روز‎های قم بسیار عجیب بود. صبح‎‎ها طلبه‎‎ها عمامه به سر دسته‎دسته در حرم حضرت معصومه (سلام‎الله‎علیها) با هم مباحثه می‎کردند. آن‎قدر عاشق درس و بحث بودم که شب عید برخلاف همه طلبه‎‎ها در قم ماندم و به تهران نرفتم. عید داخل حجره تنها نشسته بودم و درس می‎خواندم. موقع شام چند تخم‎مرغ نیمرو کردم و یادم افتاد الان طلبه‎‎های دیگر با خانواده نشسته‎اند و پلوی شب عید می‎خورند، اما با خودم حرف می‎زدم و دائم می‎گفتم نیمروی قم بهتر از پلوی تهران است. واقعا عاشق درس بودم.



و چه سالی ازدواج کردید؟
 
سال ۶۷ قمری (۱۳۲۵ شمسی) ازدواج کردم و دو سال بعدش درس خارج را خواندم. آن روز‎‎ها نزد آقا سیدمحمدتقی خوانساری (رحمت‎الله‎علیه) می‎رفتیم و نماز را پشت ایشان می‎خواندیم. ‎من در طول عمرم، از نظر کیفیت، نماز جماعتی بهتر از نماز آقا سیدمحمدتقی خوانساری ندیدم.



خاطره‎ای هم از ایشان دارید؟ 
 
نماز بارانی که ایشان خواند، ‎بسیار معروف است. زمان حمله متفقین بود که بسیاری از علما خواستند ایشان برای از بین رفتن خشک‎سالی نماز باران بخواند. وقتی ایشان نماز خواندند، ‎باران گرفت و رودخانه‎‎های خشک لبریز آب شد. مردم، ‎قم را چراغانی کردند. عده‎ای از متفقین وقتی فهمیدند دعای یک عالم شیعه مستجاب شده و باران گرفته، نزد ایشان آمدند و از آیت‎الله خوانساری خواستند دعا کنند تا جنگ تمام شود و آن‎‎ها بتوانند به کشورشان بازگردند.



آن روز‎‎ها خرج زندگی را چطور تأمین می‎کردید؟
 
مشکلات بسیاری داشتم. کتاب می‎فروختم و حتی پول قرض می‎کردم. یادم است گاهی حتی دو زار پول نداشتم به حمام بروم، به همین‎خاطر اول از حمامی اجازه می‎گرفتم و اگر قبول می‎کرد، نسیه دوش می‎گرفتم.



چطور شد که از قم به تهران برگشتید؟
 
بعد از فوت آیت‎الله خوانساری، عذری پیدا کردم و مجبور شدم به تهران برگردم.



چه شد که به حوزه علمیه فعلی آمدید؟
 
وقتی از قم بازگشتم، ابتدا قصدم آن بود که به بازار بروم و بازهم میرزا بنویس شوم. البته همراه با کار به‎طور افتخاری و رایگان منبر بروم و کار‎های تبلیغی کنم. عده‎ای از دوستان گفته بودند شیخ محمدحسین زاهد (رحمت‎الله‎علیه) در مسجد امین‎الدوله تهران دست تنها است و نیاز به کمک دارد. به پیشنهاد آقای حق‎شناس، از علمای بزرگ تهران، به مسجد امین‎الدوله رفتیم و درست پشت سر ایشان ایستادم و نماز را خواندم. بعد از نماز از آقای حق‎شناس خواستند منبر بروند، اما ایشان مرا نشان دادند و گفتند: امشب ایشان منبر می‎روند. حالا من برای نخستین‎بار بود که به این مسجد آمده بودم. بالای منبر رفتم چند مسأله گفتم و تعدادی از صفات مؤمنان را بیان کردم، شیخ هم داخل محراب نشسته بود و زیر لب طیب‎الله می‎گفت.



همین ماجرا بود که مقدمه حضور شما در مدرسه فعلی شد؟

فردای آن شب، آقای حق‎شناس مرا دید و گفت، شیخ محمدحسین زاهد بسیار منبر شما را پسندیده و درخواست کرده در اداره حوزه و مسجد کمکش کنید. آقای حق‎شناس آن روز به من گفت شیخ تا حالا به هیچ‎کس غیر از شما طیب‎الله نگفته است؛ به هر حال کار خدا بود. از آن به بعد شب‎‎ها به مسجد می‎رفتم و حدیث و مسأله می‎گفتم. بعد از چند وقت شیخ از من خواستند تفسیر قرآن بگویم و من کلاس‎‎های تفسیر را شروع کردم.



بازاری‎‎ها و همسایه‎‎ها هم پای منبر شما می‎نشستند؟
 
کیفیت افرادی که آن روز‎‎ها در مجلس شرکت می‎کردند، بسیار بالا‎تر از امروز بود، بیشتر بازاری‎‎ها و پیرمرد‎های موجه و معتمد محل می‎آمدند، اما در بین جمعیت ۲۰ ـ ۳۰ طلبه جوان هم بودند.



بنابراین پس از فوت مرحوم زاهد مدرسه به همت شما اداره شد؟
 
از سال ۷۵ قمری یعنی سال ۱۳۳۳ شمسی به مدت سه سال فقط کلاس‎‎های شبانه داشتیم. بعد از چندوقت با مشورت تعدادی از علما و به دعوت اهالی محل به مسجد ملامحمد جعفر (حوزه علمیه کنونی) آمدم. ۵۲ سال پیش که به این مدرسه آمدم، این‎جا یک بنای مخروبه و محل نگهداری خاک زغال و خمره ترشی بود، اما با کمک مردم و اهالی محل و تعدادی از تجار، سر و سامانی به این مسجد دادیم و با تعداد کمی طلبه کار را شروع کردیم.



در این ۵۲ سال چه اشخاص شاخصی در این مدرسه درس خوانده‎اند؟
 
افراد بسیاری بودند، اما از شهدای معروف، شهید چمران، فیاض‎بخش و تندگویان و شهید بروجردی شاگرد ما بودند. مدرسه ما شهیدان بسیاری به اسلام تقدیم کرده است که عکس‎شان در حیاط مدرسه نصب است.



مساحت مدرسه از ابتدا به همین وسعت بود؟
 
به خواست خدا مدرسه را گسترش دادیم. اول قصد داشتیم خانه‎ای که پشت مسجد قرار دارد، بخریم و به قسمت زنانه اضافه کنیم، اما در حین کار فهمیدیم خانه دیگری هم در این میان وجود دارد که باید بخریم و به همین شکل مجبور شدیم شش خانه را بخریم و به مدرسه و مسجد اضافه کنیم، اراده الهی بود: من اگر خارم، اگر گل، چمن‎آرایی هست.
  • ع ش

مزرعه ای در اتریش

شنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۱۷ ق.ظ

سایه زمستان؛تصویری زیبا و فریبنده! /عکس

  • ع ش