چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی

خاطره ای از آیت الله طالقانی(ره)

جمعه, ۹ آذر ۱۳۹۷، ۱۱:۲۴ ب.ظ

خانه طالقانی پیچ شمیران بود. وی در یکی از زمستان‌ها محصور در خانه بود و کسی جز خویشان و فرزندان حق نداشت به خانه ورود کند. در آن سوز و سرمای سخت زمستان پاسبانی بود که نمی‌گذاشت کسی به دیدار طالقانی برود. طالقانی از طبقه دوم نظاره‌گر پاسبان بود و روزها و شب‌های سختی که در سرما می‌گذراند و به حکم غلط مامورم و معذورم که ورد زبانش بود، کسی را اذن نمی‌داد که به داخل خانه رود.
 خانه طالقانی گرم بود و بخاری نفتی‌اش به راه بود. اما طالقانی نگران حال این پاسبان مامور هم بود. خادم مسجد هدایت آن زمان سیدابراهیم بود که فرزندش این خاطره را برایم بازگو کرد. یک روز طالقانی با خادم مسجد تماس گرفت و از او خواست تا به فرزندش بگوید در وانتی مقداری هیزم آماده کند و به در خانه‌ی طالقانی بیاورد. فرمان طالقانی اجرا شد و فرزند سیدابراهیم که اکنون هم در قید حیات است، این کار را انجام داد. وقتی وانت هیزم به کوچه طالقانی وارد شد و نزدیک در خانه‌اش رسید، پاسبان رخصت نداد و گفت: اجازه نمی‌دهم نه تو داخل خانه بروی و نه هیزم‌ها. سروصدایی شد. طالقانی که سروصدا را شنید از طبقه بالا بانگ برآورد سرکار خانه گرم است و بخاری من به راه. گفتم این هیزم‌ها را برای تو بیاورند که در کوچه روشن کنی و از سرمای زمستان نلرزی.

  • ع ش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی