چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی

۹ مطلب در شهریور ۱۴۰۱ ثبت شده است

قضاوت ممنوع

چهارشنبه, ۲۳ شهریور ۱۴۰۱، ۱۱:۱۸ ب.ظ

کسی را قضاوت نکنید فقط برای این که گناهش با گناهان شما فرق داره!

  • ع ش

درست پرسیدن

چهارشنبه, ۲۳ شهریور ۱۴۰۱، ۱۰:۳۹ ب.ظ

یه ﻣﻌﻠﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺏ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ. سنی ازش گذشته و حالا ﺍﻭﺍﺧﺮ ﺩﻭﺭﻩ ﯼ ﺧﺪﻣﺘﺶ ﺑﻮﺩ. علاوه بر تجربه، بسیار خوش اخلاق، ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺁﺭﻭﻡ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ داشتنی بود. ما با تمام بچگیمون هرگز نمی خواستیم ناراحتیش رو ببینیم. وقت کلاس، ﻫﻤﻪ ﺳﺎﮐﺖ ﻣﻰﻧﺸﺴﺘﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﺎﺵ ﮔﻮﺵ می دادیم.
ﻫﻤﯿﺸﻪ می گفت: ﻫﺮ ﺳﻮﺍﻟﯽ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﺑﭙﺮﺳﯿﺪ، اگه ﺑﻠﺪ هم ﻧﺒﺎﺷﻢ، ﻣﯿﺮﻡ مطالعه میکنم و جواب میدم.
یک روز ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﻗﻀﯿﻪ  ﺩﺭﻣﺎﻧﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺯﻛﺮﻳﺎﻯ ﺭﺍﺯﻯ قصد ساختنش را داشتند. ﺯﮐﺮﯾﺎﯼ ﺭﺍﺯﯼ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎ ﺗﯿﮑﻪ ﮔﻮﺷﺖ ﺩﺭ ﭼﻬﺎﺭ ﻧﻘﻄﻪ ﺷﻬﺮ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ، ﻫﺮ ﺟﺎ ﻛﻪ ﺩﯾﺮﺗﺮ ﻓﺎﺳﺪ ﺷﺪ، هموﻧﺠﺎ ﺩﺭﻣاﻧﮕﺎﻩ ﺭﻭ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﻨﯿﺪ.
ﺑﻌﺪ ﺳﻮالهای ﻣﺎ ﺍﺯ ﺁﻗﺎ ﻣﻌﻠﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ.
بچه ها: سگها ﮔﻮشتها ﺭﻭ ﻧﺨﻮﺭﺩﻥ؟
معلم: ﻧﻪ ﺣﺘﻤﺎ روی یکجای بلند یا محفوظ ﺑﻮﺩﻩ؛ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ!
بچه ها: ﺩﺯﺩﺍ یا فقیرها ﮔﻮشتها ﺭﻭ ﻧﺒﺮﺩﻥ؟
معلم: ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ؛ ﺷﺎﻳﺪ ﮐﺴﯽ ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﻮﺩﻩ؛
بچه ها: ﮔﻮشتهایی ﻛﻪ ﺑﺮﺍی ﻓﺎﺳﺪ ﺷﺪﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ، ﺍﺳﺮﺍﻑ ﻧﺒﻮﺩ؟
معلم: ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺩﺭﻣﺎﻧﮕﺎﻩ، ﭼﻬﺎﺭ ﺗﯿﮑﻪ ﮔﻮﺷﺖ ﺍﯾﺮﺍﺩﯼ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﻛﻪ ﻓﺎﺳﺪ بشه؛
بچه ها: ﺍﮔﻪ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺍﺯ ﮔﻮشتها، ﺳﺎﻟﻢ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﺑﺎﺷﻦ، ﮐﺠﺎ ﺩﺭﻣﻮﻧﮕﺎﻩ ﺭﻭ میسازند؟
معلم: ﺳﻮﺍﻝ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﻮﺩ ﺣﺘﻤﺎ ﺻﺒﺮ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ ﮐﺪﻭﻡ ﺗﻴﻜﻪ ﮔﻮﺷﺖ زودتر فاسد میشه؛
بچه ها: ﺍﻭﻥ ﮔﻮﺷﺘﻪ ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﻣﻮﻧﺪ ﺭﻭ ﺁﺧﺮﺵ ﻣﻴﺨﻮﺭﻧﺪ؟
معلم: ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ، ﭘﺴﺮﺟﺎﻥ ﺣﺘﻤﺎ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻥ ﺩﻳﮕﻪ...؛
بچه ها از این دست سوالها پرسیدند تا اینکه معلم ناراحت شد. از جایش بلند شد و رفت بیرون کلاس قدم زد. ﯾﻪ ﮐﻢ ﻛﻪ آﺭوﻡ ﺷﺪ، برگشت و سرجایش ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: از بین این همه سوال که درباره گوشت پرسیدید یک نفر نپرسید درمانگاه چی شد؟ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪ؟ ﻧﺸﺪ؟ ﺍﺻﻼ اون زمان ﭼﻄﻮﺭ ﺩﺭﻣﺎﻧﮕﺎهی ﻣﯿﺴﺎﺯند؟ چه سبکی داشته؟ چه بخش هایی براش درست کردند...حق با معلم بود و او چه زیبا از راه و رسم درست پرسیدن گفت...

  • ع ش

موجود عجیب

يكشنبه, ۲۰ شهریور ۱۴۰۱، ۱۰:۵۰ ب.ظ

آدمیزاد موجود عجیبی است برای هدایتش ۱۲۴۰۰۰ پیامبر کفایت نکرد اما برای گمراه کردنش یک شیطان کافی بود!

  • ع ش

ایوان مدائن...

جمعه, ۱۱ شهریور ۱۴۰۱، ۰۶:۰۷ ب.ظ

هنگام پایه گذاری شهر بغداد در سال ۱۴۶ هجری ، هزینه آن بر خلیفه گران آمد. در آن هنگام ابو ایوب موریانی به خلیفه پیشنهاد کرد که کاخ خسرو را ویران کند و سازه های آن را برای ساخت بغداد بکار برند، منصور با خالد برمکی که وزیرش بود به رایزنی پرداخت.
خالد خلیفه را از این کار بازداشت و گفت هزینه ویران کردن کاخ خسرو سنگین و از سودش بیشتر خواهد بود.

منصور عباسی برآشفت و گفت تو از ایرانیان پشتیبانی می کنی و به ایرانیگری دلبسته ای. پس ویران کردن ساختمان تیسپون آغاز شد اما هزینه آن چنان سنگین شد که خلیفه فریبکار عباسی پشیمان گردید و دست از کار کشید.
این بار خالد برمکی به خلیفه گفت: کاری را که آغاز کرده ای را باید به پایان برسانی وگرنه خواهند گفت کاخی را که ایرانیان برپا کرده اند تو حتی توان ویران کردن آن را نداشتی... ولی خلیفه که هزینه را سنگین میدید دست از تخریب کاخ مدائن برداشت.

  • ع ش

کج فهمی

پنجشنبه, ۱۰ شهریور ۱۴۰۱، ۰۷:۰۲ ب.ظ

بزرگی  تعریف میکرد: در مراسم کفن ودفن شخصی شرکت کردم ، دیدم قبل از اینکه بذارنش تو قبر ، چیزی حدود یک وجب سرگین و فضولات تر گوسفند ، توی کف قبر ریختن.ا
ز یک نفر که اینکار رو داشت انجام میداد،
سوال کردم که : این چه رسمی ست که شما دارید؟ 
گفت : توی رساله نوشته که این کار برای فرد مسلمان مستحبه و ما مدت هاست برا مرده هامون اینکار رو انجام میدیم!
میگفت که چون برام تعجب آور بود،
سریع گشتم یه رساله پیدا کردم و رفتم سراغ طرف و بهش گفتم : کجاش نوشته؟ 
طرف هم میره تو بخش آیین کفن و دفن میت، آورد که بفرما 
دیدم نوشته کف قبر مسلمان ، مستحب است 
یک وجب پهن تر باشد!

 

  • ع ش

چشم انتظار پدر

پنجشنبه, ۱۰ شهریور ۱۴۰۱، ۰۷:۰۱ ب.ظ

‌در جنگ جهانی دوم سربازی نامه‌ای با این متن برای فرمانده‌اش نوشت: جناب فرمانده اسلحه‌ام را زیر خاک پنهان کردم، دیگر نمی‌خواهم بجنگم، این تصمیم به‌خاطر ترس از مرگ یا عشق به همسر و فرزندانم هم نیست...
راستش را بخواهی، بعد از آنکه یک سرباز دشمن را کشتم، درون جیب‌هایش را گشتم و چیز عجیبی دیدم. روی یک تکه کاغذ آغشته به خون نوشته شده بود:
”پدر از روزی که تنهایم گذاشتی هر صبح تا غروب جلوی در چشم به راه تو ام... پدر جان، بخدا اگر این بار برگردی تو را محکم در آغوش می‌گیرم و اجازه نمی‌دهم دوباره به جنگ برگردی...” من این کودک را در انتظاری بیهوده گذاشتم. او تا چند غروب دیگر چشم انتظار پدر خواهد ماند؟ لعنت بر جنگی که کودکی را از آغوش مهر پدر بی‌بهره می‌کند...

  • ع ش

آدم شدن چه مشکل...

جمعه, ۴ شهریور ۱۴۰۱، ۰۷:۲۸ ب.ظ

میرزا حسینقلی همدانی 
به عنوان آخرین توصیه به یکی از شاگردهاش میگه :
 "هر وقت تونستی
کفش کسانی رو که باهاشون مشکل داری رو
جفت کنی
اون وقت آدم شدی!

  • ع ش

کوبه در

پنجشنبه, ۳ شهریور ۱۴۰۱، ۱۰:۴۳ ب.ظ

کوبه یا درکوب، وسیله‌ایست از فلز که بر روی بدنه در در قسمت بیرونی آن نصب می‌گردد که از آن به وسیلهٔ کوبیدن بر روی در، صاحب خانه را از حضور خود مطلع می‌کنند.
معمولا کوبه هایی که در لنگه سمت راست نصب می شدند، به شکل سر شیر، مشت گره کرده یا اشکالی از این قبیل بودند و به نسبت کوبه های سمت چپ سنگین تر، به همین دلیل صدایی بم تر داشتند، که اگر مردی بر خانه ای مهمان می شد این کوبه را می کوفت تا اهالی خانه بدانند که مردی بر آن ها مهمان است و به همین دلیل اقای خانه به استقبال او می رفت.کوبه های مردانه معمولا به نام درکو شناخته می شدند.
اما کوبه هایی که بر لنگه سمت چپ می نشستند، کوبه هایی ظریف به شکل انگشتان دست یا فرشته بودند که وقتی نواخته می شدند صدایی زیر تر تولید می کردند و اهل خانه را از وجود بانویی در پشت در مطلع می کردند تا خانوم خانه با خوشرویی به استفبال او برود. کوبه های مخصوص بانوان را ئَلکه به معنی حلقه می نامیدند.
اما گاهی هم این کوبه ها به تناوب کوبیده می شد، صدای کوبیده شدن هر دو کوبه با هم برای اهل خانه شادی به ارمغان می اورد چرا که آن ها را بشارت می داد که خانواده ای بر آن ها مهمان شده است.
میخک های فلزی زیبا در بالا و پایین و یا کناره های درب چوبی وجود دارد، علل وجود این میخک های فلزی که به آن گل_میخ می گویند این است که درب ها از کنار هم قرار گیری تخته هایی ساخته می شد که برای اتصال این تخته ها به جای اینکه از یک میخ ساده و معمولی استفاده کنند با این گل میخ ها تخته ها را به هم متصل می کردند تا هم تخته ها به هم محکم شود و درب جنبه تزئینی و زیبایی پیدا کند.

  • ع ش

سید خندان

سه شنبه, ۱ شهریور ۱۴۰۱، ۱۱:۵۹ ب.ظ

احتمالا گذرتون به پل سیدخندان تهران افتاده. اما چرا سید خندان؟!

سید جعفر شاه صاحب پیرمرد نیکوکار و خنده‌رویی بود که ۲۰۰ سال قبل از جاسب به تهران آمد و در آنجا که منطقه خشک و بی‌استفاده ای بود به کشاورزی و دامداری پرداخت و آنجا را آباد کرد. پل سید خندان نیز در سال ۱۳۵۶ در آن منطقه ساخته شد.

  • ع ش