چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی

۱۸ مطلب در فروردين ۱۴۰۱ ثبت شده است

شمع ره

دوشنبه, ۲۹ فروردين ۱۴۰۱، ۰۷:۰۵ ب.ظ

جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را وگم کردم جوانی را

کنون با بارپیری آرزومندم که برگردم
به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را...

« شهریار »

  • ع ش

صحبت از خوان کریم است...

يكشنبه, ۲۸ فروردين ۱۴۰۱، ۰۷:۱۲ ب.ظ

صحبت از خوان کریم است و تهی دستی ما
دست‌ها گرم قنوتند، زحاجت لبریز

گوش این طایفه آوای گدا نشنیده است
قبل گفتن شده کاسه ز اجابت لبریز

دستهایم دم صبحی به ضریحش نرسید
مثل شمعی به تمنای حرم آب شدم

بیشتر حرف حسن بود میان سخنم
اربعین نزد حسینش که شرفیاب شدم

خاک گر نام حسن داشت به لب، دُر میشد
نام او را به روی سنگ یمن بنویسند

بی کفن بود حسین، ورنه وصیت می‌کرد
تا به روی کفنش نام حسن بنویسند

گرچه لایوم کیومک به روی لب دارد
گرچه او در غم غارت شدن خلخال است

تن غارت زده شاه شهادت بدهد
روز هجر حسنش سخت‌تر از گودال است

طشت تنها شده از خون دل او آگاه
آه که محرم غم‌های حسن چاه نبود

آی کوفی که حسن را به مذلت خواندی
نقش انگشتر او عزتُ لله نبود؟

جگر سنگ شود آب اگر گریه کند
شرح وقتی بدهد او جگر سوخته را

روضه اش کوچه تنگی است نمیداند که
میخ را گریه کند یا که در سوخته را

بیت الاحزان نگاهش شده راوی غم
قصه رد شدن آینه و کینه‌ی سنگ

با کنایه بنویسید که آیینه شکست
دست سنگین و فدکنامه و یک کوچه تنگ

«محسن حنیفی‌»

  • ع ش

طنز:چشمشان کور...

پنجشنبه, ۲۵ فروردين ۱۴۰۱، ۱۰:۲۵ ب.ظ

حجت‌الاسلام انصاریان می گفت جمعی از اهل دل رفتیم در یک کوهستان و بقدری فضا معنوی بود که تا صبح دعای جوشن و ابوحمزه میخواندیم و گریه میکردیم.
راننده. که فرد متوسط متمایل به سطح پایین معنوی بود ، نماز مختصری خواند ، شام خورد و خوابید. دوباره صبح نماز مختصری خواند و خوابید.
*یکی از همراهان گفت آقای محترم حیفت نمیاد در این فضای معنوی میخوابی؟ ببین آقایان چقدر گریه کردند!
*راننده گفت چشمشان کور می‌خواستند این همه گناه نکنند !

  • ع ش

غربت و وطن

سه شنبه, ۲۳ فروردين ۱۴۰۱، ۰۸:۰۳ ب.ظ

غربت کسی نباش که تو را وطن دیده(محمود درویش،شاعر فلسطینی)

  • ع ش

احساس نیاز

سه شنبه, ۲۳ فروردين ۱۴۰۱، ۰۸:۰۱ ب.ظ

احساس نیاز

روزی پسری از خانواده  نسبتا مرفه، متوجه شد مادرش از همسایه فقیر خود نمک خواست
متعجب به مادرش گفت که دیروز کیسه ای بزرگ نمک برایت خریدم، برای چه از همسایه نمک طلب می کنی؟ مادر گفت: پسرم، همسایه فقیر ما، همیشه از ما چیزهایی طلب میکند،  دوست داشتم از آنها چیز ساده ای بخواهم که تهیه آن برای آنها سخت نباشد، درحالی که هیچ نیازی به آن ندارم، ولی دوست داشتم وانمود کنم که من نیز به آنها محتاجم، تا هر وقت چیزی از ما خواستند، طلبش برای آنها آسان باشد، و شرمنده نشوند...

  • ع ش

بی نیاز

سه شنبه, ۲۳ فروردين ۱۴۰۱، ۰۷:۵۵ ب.ظ

بی نیاز

پادشاهی در بستر بیماری افتاد. پزشکی حاذق بر بالین وی حاضر کردند. پزشک گفت: باید کل خون پسر جوانی را در بدن تو تزریق کنند تا ضعف و کسالتت برطرف گردد. شاه از قاضی شهر فتوی مرگ جوانی را برای زنده ماندن  گرفت. پدر و مادری را نشانش دادند که از فقر در حال مرگ بودند. پولی دادند و پسر جوان آنها را خریدند. پسر جوان را نزد پادشاه خواباندند تا خون او را در پادشاه تزریق کنند. جوان دستی بر آسمان برد و زیر لب دعایی کرد و اشکش سرازیر شد. شاه را لرزه بر جان افتاد و پرسید چه دعایی کردی که اشکت آمد؟ جوان گفت: در این لحظات آخر عمرم گفتم، خدایا، والدینم به پول شاه نیاز دارند و مرگ مرا رضایت دادند. و قاضی شهر به مقام شاه نیاز دارد که با فتوای مرگ من به آن می‌رسد، با مرگ من، پزشک به شهرت نیاز دارد که شاه را نجات می‌دهد و به آن می‌رسد. و شاه با خون من به زندگی نیاز دارد که کشتن من برایش نوشین  شده است. گفتم: خدایا تمام خلایقت برای نیازشان می‌بینی مرا می‌کشند تا با مرگ من به چیزی در این دنیای پست برسند. ای خالق من، تنها تو هستی که مرا برای نیاز خودت نیافریدی و از وجود بنده‌ات بی‌نیازی، تنها تو هستی که من هیچ سود و زیانی به تو اگر بخواهم هم، نمی‌توانم برسانم. ای بی‌نیاز مرا به حق بی‌نیازی‌ات قسم می‌دهم، بر خودم ببخشی و از چنگ این نیازمندانت به بی‌نیازی‌ات سوگند می‌دهم رهایم کنی. شاه چون دعای جوان را شنید زار زار گریست و گفت: برخیز و برو . من مردن را بر این گونه زنده ماندن ترجیح می‌دهم. شاه با چشمانی اشک‌آلود سمت جوان آمده و گفت: دل پاکی داری دعا کن خدای بی‌نیاز مرا هم شفا داده و بی‌نیازم از خلایقش کند.

  • ع ش

شیخ جعفر مجتهدی

يكشنبه, ۲۱ فروردين ۱۴۰۱، ۰۷:۱۵ ب.ظ

((حاج آقای هاشمی )) که خدارحمتش کند ایشان از دوستان مرحوم ((آشیخ جعفر مجتهدی )) رضوان اللّه تعالی علیه بود ایشان تعریف کردند :

ما یک روز مشهد با ((حاج آقا مجتهدی )) بودیم . و برای سوار شدن ماشین و تاکسی خالی سر خیابان ایستاده بودیم ، اتفاقا یک تاکسی خالی آمد و جلوی ما ایستاد ، آقای مجتهدی یک نگاهی کرد بعد فرمود : خیر حواله نداریم توی این تاکسی سوار شویم ، تاکسی رفت.
دوباره یک تاکسی خالی دیگر آمد ، به آن ایست دادم دوباره آقا فرمود : توی این هم حواله نداریم سوار شویم.
من توی دلم گفتم آخر تاکسی سوار شدن هم حواله می خواهد ؟ !
یک وقت رویش را به من کرد و فرمود : بله آقای هاشمی توی یک بنز مشکی حواله داریم .
من خودم را جمع کردم ، ناگهان یک بنز مشکی آمد جلوی پای حاج آقا جعفر مجتهدی ترمز کرد و گفت : آقا بفرمائید سوار شوید ، رفتیم سوار ماشین شدیم .

راننده گفت : کجا می روید ؟

آقا فرمود : برو نخریسی ، ما نزدیک نخریسی که رسیدیم دیدم آقا یک دسته اسکناس از جیب در آورد و گذاشت پهلوی هم و یک کش هم دورش پیچید . وقتی پیاده شدیم این دسته اسکناس را به راننده داد و بعد پیاده شد.

راننده گفت : آقا این همه پول مال کیست؟!
فرمود : مال شما است .
گفت : یک تومان کرایه اش است . این همه پول نیست . آقا فرمود : مگر شما امروز از ((حضرت علی ابن موسی الرضا علیه السلام )) پول نخواستی ؟
گفت : چرا .
فرمود : خُب این هم هزار تومان که می خواستی .
راننده حیران مانده بود ، آقا هم راهش را کشید و رفت . راننده به من گفت : آقا ایشان امام زمان هستند . گفتم : خیر .

گفت : ایشان از کجا می دانست ، من امروز توی حرم امام رضا (ع) گفتم آقا من هزار تومان لازم دارم ، از کجا فهمید ؟

گفتم : پولها را گرفتی ؟ گفت : آره ، گفتم : ماشینت را سوار شو و برو ، کاری به این کارها نداشته باش ایشان هم امام زمان نیست .

مرحوم حاج آقا مجتهدی ((یکی از مردان خدا و اهل مکاشفه )) بود که کسی او را نشناخت.
@sulook

  • ع ش

حسن

پنجشنبه, ۱۸ فروردين ۱۴۰۱، ۰۸:۴۰ ب.ظ


قرار بود پارچه ی کت و شلواری اهدایی به مدرسه، میان شاگردان قرعه کشی شود . 
معلم گفت تا هر کس نامش را روی کاغذ بنویسد تا قرعه کشی کنند
وقتی نام حسن درآمد، خود آقا معلم هم خوشحال شد
چرا که حسن به تازگی یتیم شده و وضع مالی اش اصلا خوب نبود.
وقتی معلم به کاغذ اسامی 
بچه ها نگاه کرد؛
روی همه ی آنها نوشته شده بود: حسن...

  • ع ش

شمع کافوری و چراغ موشی

يكشنبه, ۱۴ فروردين ۱۴۰۱، ۱۰:۱۵ ب.ظ

اسکندروقتی به کاخ شوش رفت تصمیم گرفت به روی تخت سلطنت داریوش سوم هخامنشی بنشیند ولی از آنجا که قدش کوتاه بود برای اینکار به مشکل خورد، خادمان سابق داریوش بادیدن این صحنه همگی گریستند!

  • ع ش

سخنی زیبا از حضرت محمد مصطفی(ص)

جمعه, ۱۲ فروردين ۱۴۰۱، ۰۷:۱۹ ب.ظ

🌷 پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) :

👌 پنج چیز دل را صفا می دهد و سختی قلب را برطرف می کند :

🔸همنشینےعلما
🔸دست به سر یتیم کشیدن
🔸نیمه شب استغفار کردن
🔸کم خوابیدن شب
🔸روزه

📚 نصایح ص۲۱۸

  • ع ش