چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی

صحبت از خوان کریم است...

يكشنبه, ۲۸ فروردين ۱۴۰۱، ۰۷:۱۲ ب.ظ

صحبت از خوان کریم است و تهی دستی ما
دست‌ها گرم قنوتند، زحاجت لبریز

گوش این طایفه آوای گدا نشنیده است
قبل گفتن شده کاسه ز اجابت لبریز

دستهایم دم صبحی به ضریحش نرسید
مثل شمعی به تمنای حرم آب شدم

بیشتر حرف حسن بود میان سخنم
اربعین نزد حسینش که شرفیاب شدم

خاک گر نام حسن داشت به لب، دُر میشد
نام او را به روی سنگ یمن بنویسند

بی کفن بود حسین، ورنه وصیت می‌کرد
تا به روی کفنش نام حسن بنویسند

گرچه لایوم کیومک به روی لب دارد
گرچه او در غم غارت شدن خلخال است

تن غارت زده شاه شهادت بدهد
روز هجر حسنش سخت‌تر از گودال است

طشت تنها شده از خون دل او آگاه
آه که محرم غم‌های حسن چاه نبود

آی کوفی که حسن را به مذلت خواندی
نقش انگشتر او عزتُ لله نبود؟

جگر سنگ شود آب اگر گریه کند
شرح وقتی بدهد او جگر سوخته را

روضه اش کوچه تنگی است نمیداند که
میخ را گریه کند یا که در سوخته را

بیت الاحزان نگاهش شده راوی غم
قصه رد شدن آینه و کینه‌ی سنگ

با کنایه بنویسید که آیینه شکست
دست سنگین و فدکنامه و یک کوچه تنگ

«محسن حنیفی‌»

  • ع ش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی