چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی

۶ مطلب در شهریور ۱۴۰۲ ثبت شده است

این همه لطافت

دوشنبه, ۲۷ شهریور ۱۴۰۲، ۱۰:۳۳ ب.ظ

یادی از یکی از بندگان خوب خدا

ماه محرم و صفر سپری شد و با خودش مردی را برد که انصافاً خادم الحسین(ع) بود.

امین الله کارخانه ای معروف به امیر بازنشسته ارتش بود و تمام صبح زودهای این دو ماه در مسجد ملاحسن کنگاور سینی های صبحانه را توزیع می کرد و در پی آن چای شیرین و نهایتاً چای تلخ.

جوان و حتی میانسال هم نبود اما بی تکبر از همه پذیرایی می کرد از طفل کم سن و سال تا پیرمرد سالخورده.مزاح، چاشنی کارش بود که ضمن تعارف چای می گفت:اینها روی دستم مانده اند!یا می گفت:چای بخورید تا سختگیتان رفع شود!(خستگی ناشی از خوردن صبحانه!)

دهه آخر صفر خبر آمد که دعوت حق را لبیک گفته است،یاد شب قبلش افتادم که برای نماز به مسجد صاحب الزمان(ع)آمده بود و برخلاف صبح ها که پذیرایی می کرد می نشست و با برداشتن دو تا استکان کوچک چای به شوخی می گفت:برمی دارم تا حمل سینی چای برایتان راحت تر شود.

نزدیکانش نقل کردند که در بیمارستان و با شوک چشمانش را باز کرد و از سر مزاح گفت:خوب شد که نمردم!

او رفت و من به این می اندیشم که شیفتگان حسین(ع) این همه لطافت را از کجا آورده اند؟

  • ع ش

تپل محله و ...

جمعه, ۲۴ شهریور ۱۴۰۲، ۰۹:۲۷ ب.ظ

اولین مشهد رفتنم را با بازارچه شهید آستانه پرست،بازارچه حاج آقاجان و تپه محله به یاد می آورم و مسافرخانه گلشن که مدیر مهربانی به نام آقای رسولی و سرایدار باصفایی به نام مهرعلی باقری داشت.

این مسافرخانه با وجود شلوغی و کمی امکانات اما دلنشین بود ان طور که یک سال مدیر آن یکی از اتاق های خانه خودش را به ما داد اما آن سال مشهد طعم هر سال را نداد!

تپل محله یک محله تمام عیار ایرانی بود  به برکت مسجدمروی،گرمابه کمیسری،کوچه حمام برق،نانوایی های سنتی،نفت فروش های دوره گرد،بقالی های خاطره انگیز،کبابی ها و انبوه زائرانی که می آمدند و می رفتند.

از بام مسافرخانه می شد حرم مطهر را در آغوش کشید و صمیمانه گفت:السلام علیک یا علی بن موسی الرضا...

افسوس که تپل محله به اسم بازسازی اطراف حرم مطهر از صفحه روزگار محو شد با آن هم جذابیت های تکرار نشدنی...

  • ع ش

ابتکار

پنجشنبه, ۱۶ شهریور ۱۴۰۲، ۰۹:۲۵ ق.ظ

در زمان جدایی دو آلمان، ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﺩﻭﭼﺮﺧﻪ ﺑﻪ ﺧﻂ ﻣﺮﺯﯼ ﺭسید. ﺍﻭ ﺩﻭ ﮐﯿﺴﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺧﻮﺩ ﺩﺍشت. ﻣﺄﻣﻮﺭ ﻣﺮﺯﯼ گمرک از او پرسید: ﺩﺭ ﮐﯿﺴﻪ ﻫﺎ ﭼﻪ ﺩﺍﺭﯼ؟
ﺍﻭ گفت: ﺷﻦ!
ﻣﺄﻣﻮﺭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﻭﭼﺮﺧﻪ ﭘﯿﺎﺩﻩ کرد ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﺭﺳﯽ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ، متوجه شد ﻭﺍﻗﻌﺎً ﺟﺰ ﺷﻦ ﭼﯿﺰ ﺩﯾﮕﺮﯼ در کیسه‌ها نیست. ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻋﺒﻮﺭ داد.
ﻫﻔﺘﻪ ﺑﻌﺪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺳﺮ ﻭ ﮐﻠﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺨﺺ ﭘﯿﺪﺍ شد. دوباره در کیسه‌های همراه مرد چیزی جز شن نبود. ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺑﻪ ﻣﺪﺕ ﺳﻪ ﺳﺎﻝ ﻫﺮ ﻫﻔﺘﻪ ﺗﮑﺮﺍﺭ شد و مأمور به این نتیجه رسید که این مرد دیوانه است.

ﭘﺲ ﺍﺯ متحد شدن آلمان یک ﺭﻭﺯ ﺁﻥ ﻣﺄﻣﻮﺭ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺍﻭ ﺭﺍ دید ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺳﻼﻡ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻝﭘﺮﺳﯽ، ﺑﻪ ﺍﻭ گفت : چرا در آن سالها کیسه‌های شن را با خودت از مرز رد می‌کردی؟
ﻣﺮﺩ گفت : من کیسه‌های شن را رد نمی‌کردم. من هر هفته یک دوچرخه نو را قاچاقی از مرز رد می‌کردم!

  • ع ش

قدر معلم

پنجشنبه, ۱۶ شهریور ۱۴۰۲، ۰۹:۲۱ ق.ظ

هیتلر در جنگ جهانی دوم به تنها قشری که اجازه وارد شدن به جنگ در کشورش را نداد معلمین بودند! 

او حتی دستور داد معلمین را در سنگرهای زیرزمینی محبوس کنند دلیلش را از او پرسیدند؟

او گفت: اگر در جنگ پیروز شویم برای جهانگشایی به آنها نیاز داریم و اگر شکست بخوریم برای ساختن کشور به آنها نیاز داریم.

  • ع ش

به قدر فهم

پنجشنبه, ۱۶ شهریور ۱۴۰۲، ۰۹:۲۰ ق.ظ

ﺑﻪ ﻗﺪﺭ ﻓﻬﻢ ﺗﻮ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭﺻﻒ ﺩﻭﺯﺥ ﺭﺍ
ﮐﻪ ﻣﺎﺭ ﻫﻔﺖ ﺳﺮ ﻭ ﻋﻘﺮﺏ ﺩﻭ ﺳﺮ ﺩﺍﺭﺩ

ﺧﺪﺍﯼ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺍﮔﺮ ﺑﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﻋﺬﺍﺏ ﮐﻨﺪ
ﺯ ﻣﺎﺭ ﻭ ﻋﻘﺮﺏ ﮔﺰﻧﺪه ﺗﺮ ﺩﺍﺭﺩ...

ایرج میرزا

  • ع ش

بغض

سه شنبه, ۱۴ شهریور ۱۴۰۲، ۱۰:۵۱ ب.ظ

کربلایت سهم ما بدها نشد این اربعین

پا برهنه می روم سمتی که بغضم بشکند...

صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)

  • ع ش