اموال و اعمال
امام هادی علیه السلام فرمودند:
مردم را در دنیا با اموال و در آخرت با اعمال شان می شناسند.
- ۰ نظر
- ۲۵ دی ۰۲ ، ۲۲:۳۴
امام هادی علیه السلام فرمودند:
مردم را در دنیا با اموال و در آخرت با اعمال شان می شناسند.
سفیر انگلیس در ایران میگفت: روزی سواره در خیابان تهران میگذشتم. دیدم امیر [کبیر] با کوکبه جلالش میگذرد. پیاده شدم. امیر ملتفت شد. ایستاد تا به او رسیدم. با یکدیگر به بازدید ساختمان قراولخانهها رفتیم.
دیدم بالای هر قراولخانه بیرقی از شیر و خورشید است.
پرسیدم: مگر اینجا تهران و مرکز ایران نیست؟
گفت: چرا.
گفتم: برای نشان دولت یک بیرق کافی است. این همه بیرق برای چیست؟!
گفت: آن قدر بیرق از ایران بلند کنم که بیرق شما در آن میان گم شود!
دیدم عجب کلهی غیور بلندهمتی دارد و دانستم با او نمیتوان وارد معامله شد!
مأخذ
امیرکبیر و ناصرالدینشاه ص 543 و 544. به کوشش سیدعلی آل داود. انتشارات دکتر محمود افشار. تهران 1398
ایرانیان مهمان را از آن رو مهمان گویند که هر که باشد او را پذیرائی کنند؛
(مه) بزرگ ایشان است و (مان) خانه شان؛
یعنی مهمان، سروَر و بزرگ خانه شان است، تا آن گاه که در خانه شان به سر برد...
برداشتن مجسمه برنزی شاهعباس از میدان دروازهشیراز (آزادی) اصفهان در اوایل انقلاب.
🔹می گویند ایرج محمدی سازنده مجسمه مدعی است این تندیس مدتی در انبار یک پادگان بوده و بعد به دستور معاون وقت شهرداراصفهان، در جای نامعلومی دفن شده است تا گزندی به آن نرسد اما با مرگ وی کسی از محل دفن مجسمه خبر ندارد!
🔷سخنان منتسب به «نادرشاه افشار»
🔹کمربند سلطنت نشان خدمت من برای سرزمینم است، نادرها بسیار آمده اند و باز خواهند آمد اما ایران و ایرانی باید همیشه در بزرگی و سروری باشد این آرزوی همه عمرم بوده است.
🔹فتح هند افتخاری نبود برای من دستگیری متجاوزین و سرسپردگانی مهم بود که بیست سال کشورم را ویران ساخته و جنایت و غارت را در حد کمال بر مردم سرزمینم روا داشتند؛ اگر بدنبال افتخار بودم سلاطین اروپا را به بردگی می گرفتم که آنهم از جوانمردی و خوی ایرانی من بدور بود.
🔹برای اراضی کشورم هیچ وقت گفتگو نمیکنم، بلکه آن را با قدرت فرزندان کشورم به دست می آورد.
🔹گاهی سکوتم، دشمن را فرسنگها از مرزهای خودش نیز به عقب می نشاند.
🔹سکوت شمشیری بوده است که من همیشه از آن بهره جسته ام.
🔹شاهنامه فردوسی خردمند، راهنمای من در طول زندگی بوده است.
بهرام گور خوشنام ترین پادشاه ساسانی است و برای سنجش جایگاه خوددر میان مردم به صورت ناشناس،به خانه روستاییان می رفت وازآنان درباره وضعیت زندگی پادشاه وکارداران می پرسید.
مرد برای اعتراف نزد کشیش رفت و گفت:« پدر مقدس ، مرا ببخش،در زمان جنگ جهانی دوم من به یک یهودی پناه دادم »
« مسلماً تو گناه نکرده ای پسرم »
« اما من ازش خواستم برای ماندن در انباری من هفته ای بیست شیلینگ بپردازد »
« خوب البته این یکی زیاد خوب نبوده . اما بالاخره تو جون اون آدم رو نجات دادی ،بنابر این بخشیده می شوی »
« اوه پدر این خیلی عالیه . خیالم راحت شد . حالا می تونم یه سئوال دیگه هم بپرسم ؟ »
« چی می خوای بپرسی پسرم ؟ »
« به نظر شما باید بهش بگم که جنگ چند ساله تموم شده!