چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی

مرد و کشیش

يكشنبه, ۳ دی ۱۴۰۲، ۱۰:۴۴ ب.ظ

 

مرد برای اعتراف نزد کشیش رفت و گفت:« پدر مقدس ، مرا ببخش،در زمان جنگ جهانی دوم من به یک یهودی پناه دادم »

« مسلماً تو گناه نکرده ای پسرم »

« اما من ازش خواستم برای ماندن در انباری من هفته ای بیست شیلینگ بپردازد »

« خوب البته این یکی زیاد خوب نبوده . اما بالاخره تو جون اون آدم رو نجات دادی ،بنابر این بخشیده می شوی »

« اوه پدر این خیلی عالیه . خیالم راحت شد . حالا می تونم یه سئوال دیگه هم بپرسم ؟ »

 « چی می خوای بپرسی پسرم ؟ »

« به نظر شما باید بهش بگم که جنگ چند ساله تموم شده!

  • ع ش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی