چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی

۵۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

ارسطو گفته است...

چهارشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۰۵ ق.ظ

ارسطو گفته است:«هر کس از چیزی بترسد از آن بگریزد و حال آن که هر کس از خدا بترسد به سوی او گریزد و به او پناه گیرد.»

نوادر الامثال

  • ع ش

یک جمله بهتر از یک سخنرانی

دوشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۳۴ ب.ظ
- شب قبلش تلویزیون صحبتهای آقا در جمع اعضای خبرگان را نشان داده بود. آقا گفتند ممکن است این مجلس رهبر بعدی را انتخاب کند.
 
-دیشب در مراسم روضه بیت رهبری، آخر سخنرانی حاج آقا پناهیان یک جانباز ویلچری بلند گفت به آقا بگویید از رفتن حرف نزند، از دیشب تا الان به قلبم فشار آمده.
حاج آقا پناهیان هم گفت: ما اینهمه حرف زدیم و سخنرانی کردیم، ایشان یک جمله گفت بهتر از تمام این سخنرانی.
  • ع ش

گرامیداشت شهادت حضرت زهرا در عربستان

دوشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۰۱ ب.ظ
مراسم عزاداری ایام فاطمیه با حضور پیروان مکتب اهل بیت(ع) در شهر "قطیف" عربستان برگزار شد.


  • ع ش

رفیق محرم سر امام خمینی(ره)

يكشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۴، ۰۸:۴۹ ب.ظ

   

خبرگزاری فارس: حضرت امام از چه کسی برای زنده نماندن خود طلب دعا کردند/ انگشتر عقیق روح‌الله یادگار چه کسی بود

گویا رفاقت این بزرگواران به روزگار جوانی و ایام طلبگی در حوزه علمیه قم بازمی‌گردد. اما پس از همان دورانِ قم، مسیر علمی و طریقت معنوی این دو از یکدیگر جدا می‌شود.

گروه سیاسی خبرگزاری فارس، حسن صنوبری- یکی از شگفتی‌های روزگار ما رفاقت عارف خلوت گزیده و زبان در کام کشیده‌ روزگار «آقا علی اکبر معلم دامغانی» با پیر جماران و پیشوای انقلاب ایران «حضرت آیت‌الله العظمی آقا سیدروح‌الله خمینی» است.

میرزا علی اکبر معلم دامغانی (یا آیت‌الله معلم دامغانی) متولد سال 1282 هجری شمسی بود. یعنی یک سال از امام خمینی(ره) کوچک‌تر. گویا رفاقت این بزرگواران به روزگار جوانی و ایام طلبگی در حوزه علمیه قم باز می‌گردد. اما پس ازهمان دورانِ قم، مسیر علمی و طریقت معنوی این دو از یکدیگر جدا می‌شود.

قدر مشترکشان در مبدا، شاگردیِ آیت‌الله آقا شیخ عبدالکریم حائری یزدی است و چشیدنِ طعمِ انتقالِ پایتختِ علمیِ شیعه از نجف اشرف به قم مقدس.

مقصد هم یکی است. ولی راه دوتاست: میرزا علی اکبر معلم دامغانی سرانجام به سوی مکتب مشهد و مکتب قزوین (یا به عبارتی «مکتب تفکیک») رفت و امام خمینی(ره) به جانب فلسفه و عرفان (مخصوصاً در مکتب تهران).                                          

عمری دل به بحث و جدل سپرده‌ روزگار داند که از «زرآباد» تا «شاه‌آباد» هزارهزار آبادی راه است، حال آنکه مسافر لحظه‌ توحید بر این است که نزد اهل دل این راه‌ها به قدر یک آه کوتاه.

امروز اگر به دعاوی و دعواهای اهل جدل نگاه کنید می‌بینید در میان عالمانِ شیعی 2 جریان اصلی‌اند که پیروانِ تندرویشان یکدیگر را -مودبانه- تکفیر و تحقیر می‌کنند.

این به آن می‌گوید «بی دین» آن به این می‌گوید «بی سواد». امام خمینی(ره) و آقا‌میرزا علی‌اکبر از چهره‌های شاخص این 2 جریان‌اند ولی هیچ‌گاه همدیگر را تکفیر نکردند.

باری امام که نزد همه تا حدود زیادی معروف و شناخته شده است، بگذارید چند سطر دیگر از میرزا علی اکبر بنویسم:

اگر مرحوم آقا علی‌اکبر معلم دامغانی در قم با امام هم حجره بود، در مشهد هم با آقا شیخ مجتبی‌قزوینی هم حجره بود.

اگر در قم در درس اجتهاد آیت‌الله حائری موسس حاضر می‌شد، در مشهد خود آیت‌الله غروی اصفهانی به حجره‌اش سر‌می‌زد.

مرحوم معلم در همان دوران شاگردی خدمت آیت‌الله آقا سید‌موسی زرآبادی با اینکه سال‌ها ملبس بوده است، لباس روحانیت را کنار می‌گذارد و پس از درگذشتِ استادش به خلوت می‌رود و سال‌های سال در گمنامی زندگی می‌کند. اینکه ما امروز تا حدودی ایشان را می‌شناسیم صرفا به خاطر همین رفاقت عجیب است.

فرض کنید آن پیشوایی که برای هیچ کدام از قدرت‌های بزرگ دنیا ارزشی قائل نبود، آن عارفی که جذبه‌اش برای دوست و دشمن هیمنه باقی نمی‌گذاشت؛ در جمع علما، بزرگان و مسئولان کشور نشسته است، وانگهی پیرمردی روستایی و ناشناس بی‌شوکت و بی‌حشمت وارد مجلس می‌شود و همان امام به احترام او بر می‌خیزد و برای او احترامی از خود نشان می‌دهد که اطرافیان ایشان تاکنون شبیهش را از ایشان برای کمتر کسی سراغ داشتند.

فرض کنید انگشتر عقیق معروف امام خمینی که تا سالهای واپسین نیز بردستشان بود هدیه‌ همین پیرمرد روستایی در دوران طلبگی‌شان باشد. چند نفر را می‌شناسیم که پنجاه شصت سال انگشتر هدیه‌ دوستشان را در دست داشته باشند؟

اصلا چند نفر را می‌شناسیم که با افتادن چنین فاصله بلند و بعیدی -هم در مکان و زمان هم در مکتب و طریقت- باز هم به رفاقت و عهد جوانی خویش پایبند باشند؟

ما عموماً وقتی یک‌هفته بین دوستی هایمان فاصله می‌افتد اگر کار به غیبت و تهمت و بدگمانی و کینه و کدورت نرسد، دست کم «فراموشی» را در پی‌دارد.            

نقل است وقتی امام دردوران تحصیل به نجف رفته بودند هم مکاتبات دوستانه -و بسیار دوستانه- بسیاری با مرحوم معلم داشته‌اند.

نقل است پس از پیروزی انقلاب و بازگشت امام به ایران، چند وقت یک بار دلشان برای میرزا علی اکبر تنگ می‌شده و پیکی را به سویشان می‌فرستادند تا دیدار میسر شود.

از میرزا علی اکبر معلم خوارق عادات و کرامات بسیاری نقل شده است، اما وقتی همه‌شان را مرور کنیم می‌بینیم خارق‌العاده‌ترین این کرامات همین «گمنامی» و «بی‌ادعایی» بوده است.

نقل است وقتی بیماری امام خمینی بالا گرفت، ایشان به حاج احمد‌آقا فرمودند: «به آقای معلم سلام مرا برسان بگو دیگر برای سلامتیم دعا نکند».

نقل دیگر است وقتی بیماری امام بالا گرفت، ایشان به حاج‌احمد آقا فرمودند: «پیکی را بفرستید دنبال آقای معلم».

وقتی آقای معلم به بیمارستان می‌آید باز چند نقل وجود دارد. یکی (به نقل عروس امام) اینکه آقای معلم وارد اتاق امام می‌شود، هیچ سخنی بین ایشان رد و بدل نمی‌شود. آقای معلم دقایقی آنجا می‌مانند و در آخر جلو می‌روند و دست بر پیشانی امام می‌گذارند، زمزمه‌ای می‌کنند و سپس خارج می‌شوند.

نزدیکان امام می‌بینند با اینکه قبلش، حال امام بسیار بد بود اما از وقتی آقای معلم آمد بسیار حال خوب و بانشاطی پیدا کرده‌اند. وقتی از امام دلیل این حال خوش و الفت را می‌پرسند امام می‌فرمایند: «نمی دانم چرا اینقدر ما همدیگر را دوست داریم؛ با اینکه در سنین جوانی هر یک در وادی خاصی بودیم، ولی خیلی همدیگر را دوست داریم.»

نقل دیگر این است که امام خود از آقای معلم می‌خواهد برایشان دعا کند. هم دعا کند که زودتر از دنیا بروند، هم چندین بار می‌خواهد دعا کند عاقبت به خیر شوند.

نقل دیگر این است که پس از دعا، آقای معلم در گوش حاج احمد آقا می‌گویند به یک روز نمی‌رسد که پدرتان از دنیا می‌روند. نکته هم اینجاست که این دیدار برای روز قبل از درگذشت امام است.

نقل دیگر این است که آقای معلم پس از خروج از اتاق بسیار متاثر می‌شوند و گریه می‌کنند.

نقل است بسیاری از علما، بزرگان و دوستداران وادی سلوک وعرفان خود را به دامغان و نزدیک حضرت ایشان می‌رساندند برای گرفتن و شنیدن رمز، سر، ذکر، دستورالعمل، ختم و خلاصه هر چیزی که به نوعی در مسیر معرفت «میان‌بُر» باشد و ایشان در همه این برخوردها شبیه همان پاسخی را می‌دادند که از آیت‌الله بهجت در موارد مشابه شنیده‌ایم. همان «عمل به ظواهر دین» همان «انجام واجبات و ترک محرمات» یعنی همان نبود میان‌بر! و تاکید بر مجاهدت و عمل به دانسته‌ها.

خاطرات یک مصاحبه

در گذشته فیلم مصاحبه‌ای و متن مصاحبه‌ای دیگر با مرحوم آقا میرزا علی‌اکبر دامغانی را دیده‌ام، اینجا چند نکته‌شان را باز می‌نویسم.

زمان هر دو مصاحبه پس از رحلت امام‌خمینی(ره) است. موضوعِ مصاحبه‌ اول که بیشتر این نکات از آن مصاحبه است، همان رفاقت مرحوم معلم با امام خمینی‌است و موضوع مصاحبه دوم بیشتر خود آقای معلم. ابتدا سیزده نکته از مصاحبه‌ نخست را بخوانید:

1- پرسشگر از همان دیدارهای آخرین در بیمارستان می‌پرسد. مرحوم معلم به جز بحث دعا (و تاکید بر موضوعِ دعا برای عاقبت به خیری) می‌گویند: «درباره چند موضوع صحبت کردیم. یکی موضوع انگشتر و شکسته شدنش. دیگری موضوع فرج حضرت صاحب‌الزمان(عج) و اینکه نظر امام نزدیک بودن فرج بوده است».

2- مرحوم میرزا علی اکبر‌معلم چند ویژگی منحصر به فرد امام خمینی را توضیح می‌دهند یکی (در این موضوع توجه کنید به مکتب فکری میرزا) تصریح می‌کنند: «عموم اهل عرفان و حکمت خیلی با شریعت میانه‌ خوبی ندارند اما امام خمینی با اینکه عمیقا متبحر در حکمت و عرفان بودند دقیقا به احکام شریعت پایبند و مقید و معتقد بودند و نه تنها واجبات و محرمات شرعی، بلکه به مستحبات هم». از جمله مثال زدند به اینکه امام پس از وضو دستشان را خشک نمی‌کردند (یکی از مستحبات معروف وضو)

3- مهم‌ترین و خاص‌ترین ویژگی که مرحوم معلم درباره امام خمینی می‌گویند بحث اراده است.

ایشان با اشاره به آیه «فاستقم کما امرت» از اراده شگفت امام خمینی ستایش می‌کنند و می‌گویند «وقتی تصمیم به کاری می‌گرفت دیگر نگرانی نداشت، انجامش می‌داد و آن امر هم محقق می‌شد و اصلا یکی از ویژگی‌های خاص امام این بود که وقتی چیزی می‌گفت آن مسئله اتفاق می‌افتاد. در حالی که خیلی به علوم غریبه هم معتقد نبود. علت هم این است که انسان خلیفه خداست و یکی از خصوصیات خدا «انما اذا اراد الله بشیء ان یقول له کن فیکون» است. اراده‌ الهی بی اسباب و مقدمات هم شدنی است و امام خمینی هم در مقام چنین اراده ای بود». (دقت داریم که این سخنان از سوی یک استاد عرفان نظری بیان نشده، این سخنان را یکی از بزرگان منتسب به نحله تفکیک در مورد امام خمینی گفته است)

4- مرحوم معلم از دیگر ویژگی‌های امام خمینی به همان مبحث «بی ادعا زیستن» و «گمنامی جستن» اشاره می‌کنند و برای مثال می‌گویند «با اینکه امام شعرهای بسیار درخشانی می‌سرودند ولی هیچ وقت به هیچ کس نگفتند من شاعرم. یا با اینکه نثر قدرتمند و بی نقصی داشتند و من نمونه‌اش را در نامه‌هایمان دارم ولی پیش دیگران سخنی از این هنر خود هم به میان نمی‌آوردند» (توجه داریم که دیوان امام پس از رحلتشان منتشر شد).

5- وقتی مصاحبه کننده اشاره می‌کند به احترام ویژه‌ای که امام در دیدارهایشان با آقای معلم برای ایشان قائل بوده‌اند، آقای معلم می‌گویند: «با آنکه پس از پیروزی انقلاب مقام بسیار بالایی داشتند و در همه ویژگی‌ها، فوق‌العاده بودند و شاید درست نبود مثل منی را خیلی تحویل بگیرند اما درست عین زمان طلبگی با من برخورد کردند و اصلاً قبل و بعدِ انقلاب در رفتار ایشان تفاوتی ایجاد نشد. در حالی که دیگران عموما این طوری نیستند. عموما تا به جایی می‌رسند باد می‌کنند و ورم می‌کنند و نمی‌دانند چه کار کنند!».

6- در پاسخ به پرسش پرسشگر در باب گفت و گوهای اجرایی (مربوط به حکومت) یا سیاسی با ایشان، مرحوم معلم تاکید دارد که «هیچ گاه وارد در عالم سیاست و اهل سیاست نبوده‌ام و امام هم با من درباره سیاست صحبت نمی‌کردند». اکثر این گفت و گو هم به مسائل معرفتی طی می‌شود ولی وقتی دقت کردم دیدم دو نکته تقریباً سیاسی هم در سخنان ایشان بود.

7- یکی در باب ولایت فقیه است. که ایشان اشاره می‌کند این محور یکی از بحث‌هایشان در دیدارهای پس از انقلاب بوده است و اینجا نظر امام را چنین تشریح می‌کنند: «اگر اسلامی وجود دارد لزوماً باید حکومت اسلامی باشد؛ همان طور که اگر بنا بر ظلم است این ظلم برای تحقق نهایی‌اش به حکومت ظالمان هم احتیاج دارد.» گفتنی‌ا‌ست مرحوم معلم در پایان این مسئله تاکید می‌کند این یک سخن کاملا بدیهی و عقلی است.

8- نکته سیاسی دوم در باب جنگ ایران و عراق است که آقا میرزا علی اکبر معلم می‌فرمایند «هیچ ترسی در وجود امام نبود و اگر به ایشان بود بر اساس همان «فاستقم کما امرت» با همان لشگریان همه جا را می‌گرفتند. نه تنها بغداد را، بلکه بیشتر از بغداد را. اگر آن روند متوقف شد به خاطر خیانت اشخاص بود و ایشان در اواخر عمر از این گونه اشخاص خائن که در موضوع جنگ قصور کردند ناراحت بود.»

9- وقتی صحبت به همان دیدار پایانی در بیمارستان و دست به پیشانی گذاشتن می‌رسد، مصاحبه کننده می‌پرسد: «حاج آقا حالا می‌شود بگویید چه دعایی خواندید؟» آقای معلم می‌گویند «حالا یک دعایی خواندم دیگر، یک چیزی در عقیده ی خودم خواندم» بعد تاکید می‌کنند «البته نه یک دعای خاص، از همین دعاهای معمولی، همین ها که در کتاب های دعا موجود است. همین صلوات و بسم الله. منتها باید اعتقادش باشد. همین‌ها، ولی هرکسی نمی تواند آن اثرش را بگیرد.»

10- پرسشگر از حال ایشان پس از وفات امام می‌پرسد. آقا میرزا علی اکبر‌معلم می‌فرمایند «تنها چیزی که متاثرم می‌کرد این بود که دیگر کسی مثل ایشان پیدا نمی‌شود که معنای درد را بفهمد. بیشتر آدم‌های مدعی، مست و منگ‌اند و اگر برایشان از دردت سخن بگویی، چیزی نمی فهمند.» پرسشگر می‌گوید «پس شما بعد از امام خیلی تنها ماندید؟» که ایشان به سرعت پاسخ می‌دهد «نه خیر. هیچکس تنها نمی‌ماند. خدا با همه هست. اگر کسی به خدا معتقد باشد تنها نمی‌ماند.»

11- وقتی بحث شعرهای امام و رموز عرفانیشان مطرح می‌شود، آقای معلم می‌فرمایند: «یک جا در مورد شعر «من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم» بحث بود، من هم تفسیرم را گفتم و گفتم نباید اینقدر معنایش کنید. معنای شعر ظاهر است و نمی‌خواهد سعی کنید به زور سراغ تاویل عرفانی بروید.» یعنی تاکید کردند این یک غزل عاشقانه است! و نه خیلی عارفانه! بعد تصریح کردند «خیلی از صحبت های خدا هم همینطور است. ظاهر است و معلوم است. اما آنقدر ظاهر و آشکار است که پنهان می‌شود. اسم اعظم همه جا هست ولی همه دارند دنبالش می‌گردند. مسائل شرع روشن است و مخفی نیست، خودمانیم که مخفیش می‌کنیم. تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز».

13- کلاً هر جا پرسشگران می‌خواهند سراغ حکایت‌های راز‌آمیز و مسائل نگفتنی و نهفتنی بروند، جناب معلم به لطایف‌الحیلی از بیانشان طفره می‌روند. یکجا یکی از پرسشگران به شوخی و تعریض می‌گوید «مثل اینکه حاج آقا ما را محرم نمی‌دانند». آقای معلم می‌فرمایند «نه اینطور نیست. این روزگار روزگار محرمیت نیست. در این زمانه دیگر نمی‌شود خیلی حرف ها را گفت.»

و واقعا وقتی دوربین -این چشمِ فضولِ مدرنیته- آنجا حضور دارد ایشان چه توقعی داشتند؟!

13- حتماً ماجرای تفسیر سوره حمد امام خمینی را می‌دانید. این تفسیر امام ابتدای انقلاب از تلویزیون هر هفته پخش می‌شد. تفسیری که به خاطر شدتِ رنگ و بوی عرفانیش -گرچه اهل عرفان و فلسفه را حسابی سر ذوق آورده بود- اما به خاطر اعتراضات شدید بخشی از اهل شریعت ادامه پیدا نکرد.

با این حال در این مصاحبه وقتی صحبت به تفسیر سوره حمد امام می‌رسد، جناب آقای معلم می‌گویند: «این تفسیر بیش از آن نباید ادامه پیدا می‌کرد و خوب شد دیگر پخش نشد» وقتی با تعجب مصاحبه کنندگان مواجه می‌شوند، می‌گویند: «هر حرفی به درد هر آدمی نمی خورد. واقعیات و حقیقیات عالم به جای خود محفوظ، ولی ظواهر هم باید محفوظ بماند» ایشان مثال می‌زنند «در حقیقت بسیاری از مردم اصلاً شبیه آدم نیستند، اما آیا هرکسی می‌تواند و باید این را ببیند؟ اگر ببیند که دیگر نمی‌تواند برود بین مردم!».

* 4 نکته از گفتگویی دیگر؛ این بار درباره خود

1- پرسشگر از شغل پدر آقا میرزا علی اکبر معلم دامغانی می‌پرسد و ایشان پاسخ می‌دهد: «پدرم روحانی بود، اما کشاورز هم بود و می‌گفت نان را باید خودت زحمت بکشی و‌ به دست بیاوری»

2- در بخشی از مصاحبه، صحبت به خوارق عادات و کراماتِ اساتید آقای معلم (از جمله مرحوم آیت‌الله آقا سید موسی زرآبادی که آقای معلم ایشان را آقا میرزا مهدی اصفهانی هم تفضل می‌دادند) رسید.

وقتی پرسشگر پرسید «گمان می‌کنید از بین اساتیدتان کدام یک اسم اعظم را می‌دانستند؟» آقای معلم پاسخ دادند: «اسم اعظم را نمی‌دانستند. من آنچه را واقع می دانم می‌گویم، بدون سیاست. چون طالب‌ واقع هستید می‌گویم سیاستی در کار نیست. واقعیت اهدایی‌است، تعلیمی نیست. تعلیمش فقط در عهده‌ خدا است، دست کس دیگری نیست، به اجازه و اختیار کسی نیست. مگر بلعم باعورا اسم اعظم را بلد نبود؟ چه شد؟ رفت به کمک فرعون، الاغ هم جوابش را نداد! 3 حیوان‌اند که به بهشت می‌روند، یکی الاغ بلعم باعوراست که فرمانش را نخواند. بلعم باعورا هرچه کرد آن حیوان به حرفش گوش نداد، آخر هم اسم اعظم یادش رفت. رفت به کمک فرعون و اسم اعظم را فراموش کرد.»

3- پرسشگر می‌پرسد «به نظر شما در میان اذکار کدام ذکر از همه بالاتر و موثرتر است؟» ایشان پاسخ می دهند: «مراد از ذکر یادآوری است. یادآوری این نکته که خدا هست و حساب و کتاب هست. اشتغال به ذکر یعنی توجه به خدا، نه اشتغال به خود ذکر و غفلت از خدا. باید توجه به خدا باشد نه ذکر. حتی در نماز هم اگر توجه به خدا نباشد، نماز، نماز نیست.»

4- جای دیگر که سخن درباره عشق به حضرت بقیة‌الله‌الاعظم (روحی‌ و‌اروحنا ‌له‌الفدا) است، پرسشگر می‌گوید: «این علاقه به حضرت را شما از اساتیدتان آموختید یا ذاتاً در شما وجود داشت؟» مرحوم معلم پاسخ می‌دهند: «کم کم حرف هایی را شنیدم و طالب شدم. الآن هم آنطور که باید طالب نیستم، اگر بودم می‌رفتم دنبالش. وقتی خبر‌آوردند صدام در نجف به حرم امیرالمومنین (ع) اسائه ادب کرد، من به رفقا گفتم ما می‌گوییم که محب اهل بیت هستیم اما دروغ می‌گوییم. شاید فقط یک گوشه قلب ما محبت است. اگر همه‌اش حقیقت باشد ما می‌رویم دنبالش، چه بتوانیم کاری کنیم، چه نتوانیم.»

باری این بود حکایت امام خمینی و آقا علی اکبر معلم دامغانی. امام عالم‌گیر بود و معلم گوشه‌گیر. امام اسوه اهل عرفان بود و معلم افتخار اهل تفکیک. با این حال آقای معلم ولایت امام خمینی را با همان معنای عرفانیش (والاترین معنای ولایت) تایید می‌کرد و امام هم جناب معلم را با همین تفاوت ظاهر در مسلک و طریقتش احترام می‌گذاشت.

گفت: جان شیران و سگان از هم جداست/ متحد جان‌های مردان خداست


  • ع ش

منابع حدیثی اهل سنت به ذکر روایات فراوانی از نبی مکرم حضرت محمد صلی الله علیه و آله در فضایل و مناقب حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها پرداخته اند که در زیر چهل روایت آن به مناسبت سالروز شهادت مظلومانه آن حضرت نقل می شود.

گفتنی است که هر روایت در منابع متعددی آمده بود که ما تنها یک منبع را برای هر روایت ذکر کردیم. 

1. إذا کانَ یَوْمُ القیامَةِ نادى مُنادٍ: یا أَهْلَ الجَمْعِ، غُضُّوا أَبْصارَکُمْ حَتى تَمُرَّ فاطِمَة (کنز العمّال ج 13 ص 91 و 93)
ـ روز قیامت منادی به اجتماع کنندگان در صحرای محشر اعلام می کند: چشم فرو بندید تا فاطمه عبور کند. 

2. کُنْتُ إذا اشْتَقْتُ إِلى رائِحَةِ الجنَّةِ شَمَمْتُ رَقَبَةَ فاطِمَة، (منتخب کنز العمّال ج 5 ص 97)
ـ من هر گاه مشتاق به بوی بهشت می شدم، گردن فاطمه را می بوییدم.

3.  حَسْبُک مِنْ نساءِالعالَمیَن أَرْبَع: مَرْیمَ وَآسیَة وَخَدیجَة وَفاطِمَة، (مستدرک الصحیحین ج 3 باب مناقب فاطِمَة ص 171)
ـ چهار زن برای شما (به عنوان الگو و بزرگی) کافی است: مریم، آسیه، خدیجه و فاطمه.

چهل حدیث نبوی در فضیلت حضرت زهرا(س) از منابع اهل سنت

4. یا عَلِی هذا جبریلُ، یُخْبِرنِی أَنَّ اللّهَ زَوَّجَک فاطِمَة، (مناقب الإمام علی من الریاض النضرة: ص 141)
ـ ای علی! جبرییل اکنون در پیشگاه من خبر می دهد که خداوند فاطمه را به همسری تو در آورده است.

5. ما رَضِیْتُ حَتّى رَضِیَتْ فاطِمَة، (مناقب الإمام علی لابن المغازلی: ص 342)
ـ تا فاطمه خشنود نمی شد من نیز خشنود نمی شدم.

6.  یا عَلِیّ إِنَّ اللّهَ أَمَرَنِی أَنْ أُزَوِّجَکَ فاطِمَة، (الصواعق المحرقة باب 11 ص 142)
ـ ای علی! خداوند به من فرمان داده است تا فاطمه را به همسری تو در آورم.

7.  إِنّ اللّهَ زَوَّجَ عَلیّاً مِنْ فاطِمَة، (الصواعق المحرقة ص 173)
ـ خداوند فاطمه را به همسری علی در آورد.

8.  کُلُّ بَنِی أُمّ یَنْتَمونَ إِلى عُصْبَةٍ، إِلاّ وُلدَ فاطِمَة، (الصواعق المحرقة ص 156 و 187)
ـ فرزندان هر مادری به خانواده پدری شان منسوب می شوند مگر فرزندان فاطمه (که به پیامبر منسوب می شوند.)

9.  کُلِّ بَنِی أُنثى عصْبَتُهم لأَبیهِمْ ماخَلا وُلْد فاطِمَة، (کنز العمّال ج 13ص101)
ـ فرزندان هر زنی به دودمان پدری شان منسوب می شوند مگر فرزندان فاطمه (که به پیامبر منسوب می شوند.)

10.  أَحَبُّ أَهْلِی إِلیَّ فاطِمَة، (الجامع الصغیر ج 1 ح 203 ص 37)
ـ محبوب ترین عضو خانواده ام فاطمه است. 

11.  خَیْرُ نِساءِ العالَمین أَرْبَع: مَرْیَم وَ آسیة وَ خَدِیجَة وَ فاطِمَة،  (الجامع الصغیر ج 1 ح 4112 ص 469)
ـ بهترین زنان عالم چهار تن اند: مریم، آسیه، خدیجه و فاطمه.

12.  سیّدَةُ نِساءِ أَهْلِ الجَنَّةِ فاطِمَة، (صحیح البخاری، کتاب الفضائل، باب مناقب فاطمة)
ـ برترین زنان بهشت فاطمه است.

13.  إذا إشْتَقْتُ إلى ثِمارالجنَّةِ قَبَّلتُ فاطِمَة، (نورالأبصار ص 51)
ـ هر گاه به میوه های بهشتی مشتاق می شدم فاطمه را می بوسیدم.

14.  کَمُلَ مِنَ الرِّجال کَثِیرُ، وَ لَمْ یَکْمُلْ مِنَ النساءِ إِلاّ أَرْبَع: مَرْیـــم وَ آسِیَة وَ خَدیجـــَة وَ فاطِمـــَة، (نور الأبصار ص 51)
ـ مردان فراوانی به نهایت کمال رسیدند اما در میان زنان تنها چهار زن کامل شدند: مریم، آسیه، خدیجه و فاطمه.

15.  أَوَّلُ مَنْ یَدْخُلُ الجَنَّةَ: عَلیٌّ و فاطِمَة، (نور الأبصار ص 52)
ـ علی و فاطمه نخستین کسانی هستند که وارد بهشت می شوند.

چهل حدیث نبوی در فضیلت حضرت زهرا(س) از منابع اهل سنت

16.  أُنْزِلَتْ آیَةُ التطْهِیرِ فِیْ خَمْسَةٍ فِیَّ وَ فِیْ عَلیٍّ وَ حَسَنٍ و حُسَیْنٍ و فاطِمَة، (إسعاف الراغبین ص 116)
ـ آیه تطهیر در باره پنج تن نازل شد: من و علی و حسن و حسین و فاطمه.

17.  أَفْضَلُ نِساءِ أَهْل الجَنَّةِ: مَرْیَمُ وَ آسیةُ وَ خَدیجَةُ وَ فاطِمَة، (سیر أعلام النبلاء: ج 2 ص 126)
ـ زنان برتر بهشت مریم، آسیه، خدیجه و فاطمه هستند.

18.  أَوَّلُ مَنْ دَخَلَ الجَنَّةَ فاطِمَة، (ینابیع المودّة ج2 ص322 باب56)
ـ فاطمه اولین فردی است که داخل بهشت می شود.

19. المَهْدِیِ مِنْ عِتْرَتی مِنْ وُلدِ فاطِمَة، (الصواعق المحرقة ص237)
ـ مهدی (موعود) از خانواده من و از فرزندان فاطمه است.

20.  إنّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ ، فَطـــَمَ ابْنَتِی فاطِمَـــة وَ وُلدَهـــا وَ مَنْ أَحَبًّهُمْ مِنَ النّار، فَلِذلِکَ سُمّیَتْ فاطِمَة، (کنز العمال ج6 ص219)
ـ خداوند عز و جل، دخترم فاطمه و فرزندانش و دوستدارانشان را از آتش جدا و دور نگه داشته است و از این رو فاطمه نامیده شده است.

21.  فاطِمَة أَنْتِ أَوَّلُ أَهْلِ بَیْتی لُحُوقاً بِی، (حلیة الأولیاء ج 2 ص 40)
ـ ای فاطمه! تو اولین عضو خانواده من هستی که به من ملحق می شوی.

22.  فاطِمَة بَضْعَةٌ مِنّی، یُریبُنِی ما رابَها، وَ یُؤذِینی ما آذاهَا، (سنن الترمذی ج 3 باب فضل فاطِمَة ص 241)
ـ فاطمه پاره تن من است. بی تابی او سبب بی تابی من و آزار او سبب آزار من است.

23.  فاطِمَة بَضْعَةٌ مِنّی یَسُرُّنِی ما یَسُرُّها، (الصواعق المحرقة ص 180 و 232)
ـ فاطمه پاره تن من است. خوشحالی او سبب حوشحالی من است.

24.  فاطِمَة سِیِّدةُ نِساءِ اهْلِ الجَنِّة، (صحیح البخاری ج 3، کتاب الفضائل باب مناقب فاطِمَة ص 1374)
ـ فاطمه، سرور زنان بهشت است.

چهل حدیث نبوی در فضیلت حضرت زهرا(س) از منابع اهل سنت

25.  فاطِمَة بَضْعَةُ مِنّی فَمَنْ أَغْضَبَها أَغْضَبَنِی، (صحیح البخاری ج 3 کتاب الفضائل باب مناقب فاطِمَة ص1374)
ـ فاطمه پاره تن من است. هر کس او را به خشم آورد مرا به خشم آورده است.

26.  فاطِمَة خُلِقَتْ حورِیَّةٌ فِیْ صورة إنسیّة، (مناقب الإمام علی لابن المغازلی ص 296)
ـ فاطمه حوریه ای است که به صورت انسان آفریده شده است.

27.  فاطِمَة حَوْراءُ آدَمیّةَ لَم تَحضْ، وَلَمْ تَطْمِث، (الصواعق المحرقة ص 160)
ـ فاطمه حوریه ای است در قالب انسان که حیض نمی بیند و استحاضه نمی شود. 

28.  فاطِمَة بَضْعَةٌ مِنّی، یُؤْذیِنی ما آذاها، وَ یَنَصُبَنی ما أنَصَبَها، (مستدرک الصحیحین ج 3 ص 173)
ـ فاطمه پاره تن من است. آنچه او را آزار دهد مرا آزار می دهد و آنچه او را به رنج افکند مرا به رنج افکنده است.

29.  فاطِمَة بَضْعَةُ مِنّی ، یُغْضِبُنی ما یُغْضِبُها ، وَ یَبْسُطُنی ما یَبْسَطُها، (الجامع الصغیر ج 2 ص 653 ح 5859)
ـ فاطمه پاره تن من است. خشمناکی او سبب خشمناکی من و خشنودی او مایه خشنودی من است.

30.  فاطِمَة أَحَبُّ إِلیَّ مِنْکَ یا عَلِیّ، وَ أَنْتَ أَعَزُّ عَلَیَّ مِنْها، (منتخب کنز العمّال ج 5 ص 97)
ـ ای علی! فاطمه برای من از تو محبوبتر و تو برای من عزیزتر از او هستی.

31.  فاطِمَة بَضْعَةٌ مِنّی، وَ هِیَ قَلْبِیْ، وَ هِیَ روُحِی التی بَیْنَ جَنْبِیّ، (نور الأبصار ص 52)
ـ فاطمه پاره تن من است. او قلب من و روح من است که در پیکرم قرار دارد.

32.  فاطِمَة سیِّدَةُ نِساءِ أُمَّتِی، (صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة، باب مناقب فاطمة)
ـ فاطمه سرور زنان امت من است.

33.  فاطِمَة شُجْنَةٌ مِنّی، یَبْسُطُنِی ما یَبْسُطُها، وَ یَقْبِضُنِی ما یَقْبُضُها، (مستدرک الصحیحین ج 3 باب مناقب فاطِمَة ص 168)
ـ فاطمه بخشی از وجود من است. آنچه او را خشنود کند مرا خشنود کرده و آنچه او را دلگیر سازد مرا دلگیر ساخته است.

34.  فاطِمَة بَضْعَةٌ مِنّی، یُؤلِمُها ما یُؤْلِمُنِی، وَ یَسَرُّنِی ما یَسُرُّها، (مناقب الخوارزمی ص 353)
ـ فاطمه پاره تن من است. درد او درد من و شادی او شادی من است.

35.  فاطِمَة بَضْعَةٌ مِنّی، مَنْ آْذاهَا فَقَدْ آذانِی،  (کنز العمّال ج 13 ص 96)
ـ فاطمه پاره تن من است. هر که او را بیازارد مرا آزرده است.

36.  فاطِمَة بَهْجَةُ قَلْبِی، وَابْناها ثَمْرَةُ فُؤادِی، (ینابیع الموّدة ج 1 باب 15 ص 243)
ـ فاطمه شادی قلب من است و دو فرزند او (حسن و حسین) میوه دل من اند.

37.  فاطِمَة لَیْسَتْ کَنِساءِ الآدَمیّین، (مجمع الزوائد ج 9 ص 202)
ـ فاطمه همچون دیگر زنان عالم نیست.

38.  فاطِمَة مُضْغَةٌ مِنّی، یَقْبِضُنی ما قَبَضَها، وَ یَبْسُطُنی ما بَسَطَها، (السنن الکبرى ج 7 ص  64)
ـ فاطمه پاره ای از وجود من است. آنچه او را غمگین سازد مرا غمگین ساخته و آنچه او را خوشحال کند مرا خوشحال کرده است. 

39.  فاطِمَة إِنّ اللّهَ یَغْضِبُ لِغَضَبَکِ، (الصواعق المحرقة ص 175)
ـ ای فاطمه! خدا با خشم تو خشمناک می شود.

40.  فاطِمَة إِنّ اللّهَ غَیْرُ مُعَذِّبِکِ، وَلا أَحَدٍ مِنْ وُلْدِکِ، (کنز العمّال ج13 ص96)
ـ ای فاطمه! خداوند تو و هیچ یک از فرزندانت را عذاب نخواهد کرد.  

  • ع ش

کاریکاتوری که یک میلیون دلار را برد

يكشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۳۳ ق.ظ

عکس - خالق این اثر در مسابقه استعدادهای ون گوگی که در ایتالیا برگزار گردید برنده یک میلیون دلار شد.

  • ع ش

سروده ای زیبا از سید حسن خمینی

پنجشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۴، ۰۸:۵۵ ب.ظ
خورشید در این کرانه تنهاست / تنهاست که بی‌مثال و همتاست


تنها نه منم شکسته قامت / پشت فلک خمیده هم تاست


گر صبح مراست، دیده‌ی توست / ور خانه تو راست، سینه‌ی ماست


از پشت نگاهت ای پری روی / بی‌تابی قلب خسته پیداست


می‌سوزد و همچنان وفادار / می‌گرید و همچنان فریباست


وان چشم که چشمه‌ی کمال است / امروز اسیر موج غم‌هاست


خورشید نشسته بر لب جوی / یا ماه فتاده روی دریاست


روی تو نه رو، بدر ماه کامل / زلف تو نه زلف، شام یلداست


چشم تو نه چشم، چشمه‌ی نور / کام تو نه کام، جام صهباست


گفتند که تیغ ابروانت چون آه ستم کشیده برّاست


گفتم که عجب نیایدم چون / آغشته به آب دیده‌ی ماست
  • ع ش

ازدواج امام زمان علیه السلام؛بله یا خیر؟

پنجشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۴۶ ب.ظ
آیا امام زمان(عج) ازدواج کرده است؟
پرسش
آیا امام زمان ازدواج کرده است یا خیر؟
پاسخ اجمالی

داشتن همسر و فرزند گر چه محتمل است و غیبت آن حضرت این لازمه را در پى ندارد که حتماً باید سنت الهى ازدواج ترک گردد، اما در روایات نمی‌‏توان به دلیل قانع کننده‏اى در این باب برخورد کرد و شاید بتوان گفت: همان طورکه تقدیر الهى بر این تعلق گرفته که وجود نازنین آن حضرت در پس پرده غیبت باشد، بر این هم تعلق گرفته که به خاطر مصالحى این مسئله در پرده ابهام باشد.

پاسخ تفصیلی

زندگانى شخصى حضرت مهدى (عج) از جمله مسائلى است که نمی‌‏توان در آن به سادگى به علم و یقین رسید، ولى می‌‏توان با بررسى روایات، احتمالى را به واقع نزدیک تر دانست. در این موضوع که آیا امام زمان (عج) زن و فرزند دارد، سه احتمال وجود دارد:

الف: امام (عج) اساساً ازدواج نکرده است.

ب: ازدواج کرده است اما فرزند ندارد.

ج: آن جناب ازدواج کرده و فرزند هم دارد.

لازمه پذیرش احتمال اول، این است که آن حضرت یکى از سنت‏هاى اسلامى را ترک گفته باشد و چنین امرى بعید به نظر می‌‏رسد.

 

البته گفته شده است که مسئله ی غیبت امام زمان اهم است و ازدواج مهم و مانعى ندارد که به خاطر امر مهم تر، مسئله مهم ترک شود، ولى این گفتار مورد پذیرش نیست؛ چون میان غیبت و ازدواج تزاحمى وجود ندارد و این دو قابل جمع هستند.

 

اما در احتمال دوم گر چه اشکال احتمال اول وجود ندارد؛ اما این سؤال بى پاسخ می‌‏ماند که آیا همسر آن حضرت هم عمر طولانى دارد، یا آن جناب در هر زمان همسرهاى متعددى بر می‌‏گزیند؟ دلیلى در این رابطه وجود ندارد که موضوع را بر ما روشن کند، اما مى‏توان گفت که پذیرش ازدواج با همسرهاى متعدد، استبعادى ندارد و غیبت امام (عج) اقتضا ندارد که امام (عج) یک داشته همسر باشد که همچون او داراى عمر طولانى باشد؛ زیرا از بعضى از روایات به دست می‌‏آید که غیبت آن جناب غیبت عنوانى است نه شخصى.[1] لذا می‌‏تواند با مردم به صورت ناشناس حشر و نشر داشته باشد و با آنها زندگى کند، اما کسى نداند که ایشان امام زمان (عج) است.

 

این سؤال در احتمال سوم هم مطرح می‌‏گردد. علاوه بر این که بعضى این احتمال را بعید شمرده‌‏اند؛ زیرا اگر امام زمان (عج) فرزندانى داشته باشد، بالاخره آنها روزى به جست و جوى اصل خود مى‏پردازند و... و این با فلسفه‏ى غیبت سازگارى ندارد.

 

در میان روایات هم نمی‌‏توان به دلیل معتبرى دست یافت که یکى از این سه را تأئید نماید.

 

شیخ طوسى از امام صادق (ع) روایت کرده است که: "لایطَّلعُ على موضِعه احدٌ من وُلْدِه ولا غیره".[2] اما همین سخن را نعمانى به گونه دیگر نقل کرده است: "لایطلع على موضعه احدٌ من ولى و غیره".[3]

 

از این رو با وجود این اختلاف، استناد به نقل شیخ، اطمینان بخش نیست، بلکه از جهاتى همانند علو سند و لفظ حدیث، روایت نعمانى معتبرتر به نظر مى‏رسد، مثلاً از یک سو در حدیث شیخ طوسى، ضمیر مفرد به جاى جمع آمده است. (به جاى اینکه گفته شود فرزندان او و دیگران، آمده که فرزندان او و دیگرى) مگر این که یکى از این سه احتمال را بپذیریم:

 

أ: آوردن ضمیر " در "ولده" از اشتباهات نسّاخ بوده است. ب: روایت خواسته است اشاره کند که امام یک فرزند دارد. ج: مراد از لفظ "ولد" اسم جنس است.

 

لذا عده‌‏اى گفته‌‏اند که روایت شیخ طوسى در مقام بیان، مبالغه در خفا می‌‏باشد، نه این که آن حضرت فرزندى دارد، بلکه در صدد بیان این نکته است که بر فرض اگر آن حضرت فرزندى می‌‏داشت، از جایگاه و سرّ او، آن فرزندان هم آگاه نبودند.[4] و از سوى دیگر اگر از اشکال سندى بعضى از متون که در این باب وجود دارد، صرف نظر کنیم، صراحتى در آنها مشاهده نمی‌‏شود و قابل حمل بر عصر ظهور می‌‏باشند. مثلاً ابن طاووس از امام رضا (ع) نقل کرده است که: "اللهم اعطه فى نفسه و اهله و ولده و ذریته".[5] از امام صادق (ع) هم روایت شده که: "کانى ارى نزول القائم فى مسجد السهلة باهله و عیاله".[6]

 

عده‌ه‌‏اى با تمسک به داستان جزیره‏ى خضرا گفته‏‌اند که امام (عج) فرزندانى دارد که بر آن جزیره با نظارت آن امام، حکومت می‌‏کنند و... . اما باید گفت که این داستان، افسانه‌‏اى بیش نیست.[7] و بیشتر به داستان تخیلى شبیه است تا داستان واقعى.

 

علامه مجلسى‏ (ره) در این باب می‌‏فرماید: چون این داستان را در کتاب‏هاى معتبر نیافتم، آن را در فصلى جداگانه آورده‌‏ام.[8] و شیخ آقا بزرگ تهرانى آن را یک داستان تخیلى شمرده است.[9]

 

نتیجه، این که گر چه داشتن همسر و فرزند محتمل است، اما در این باب نمی‌‏توان به روایت معتبرى استناد کرد.[10] و از سوى دیگر دلیل محکم و معتبرى هم بر ترک سنت الهى ازدواج از طرف امام زمان (عج) وجود ندارد.[11]

 

 

[1] مثلاً امام صادق (ع) می‌‏فرماید: "صاحب الزمان (عج) در میان مردم رفت و آمد مى‏کند، در بازار قدم می‌‏نهد و گاهى بر فرش منزل‏هاى دوستان می‌‏نشیند، لکن او را نمی‌‏شناسند"، کتاب الغیبة، نعمانى، ص 164.

[2] شیخ طوسى، کتاب غیبت، ص 102.

[3] نعمانى، غیبت، ص 172؛ منتخب الاثر، ص 252، به نقل از، امامت و مهدویت، پاسخ به ده پرسش، زندگانى شخصى حضرت مهدى (عج)، ص 54؛ الاخبار الدخیلة، ج 1، ص 150؛ تاریخ الغیبة الکبرى، ص 69، به نقل از ،جزیره‏ى خضرا در ترازوى نقد، ص 218، سید جعفر مرتضى عاملى.

[4] محمد، صدر، تاریخ الغیبة الکبرى، ج 2، ص 65، مکتبة الامام امیرالمؤمنین (ع) العامة، اصفهان.

[5] ابن طاووس، جمال الاسبوع، ص 510، به نقل از جزیره‏ى خضرا در ترازوى نقد، ص 219.

[6] بحارالانوار، ج 52، ص 317.

[7] براى آگاهى بیشتر ر.ک: دراسة فى علامات الظهور و الجزیرة الخضرا، سید جعفر مرتضى عاملى، ص 263 و یا ترجمه‏ى این کتاب، ص 225 - 217.

[8] بحارالانوار، ج 52، ص 159.

[9] الذریة الى تصانیف الشیعه، ج 5، ص 108؛ دارالاضواء، چاپ بیروت، طبقات اعلام الشیعة، قرن هشتم، 1145.

[10] مسعودى در اثبات الوصیة، ص201، از امام رضا (ع) روایتى نقل کرده است که اگر در روایات آمده است هیچ امامى از دنیا نمی‌‏رود تا فرزندش را ببیند، مربوط به قائم (ع) نمی‌‏شود. ر.ک: امامت و مهدویت، صافى گلپایگانى، پاسخ به ده پرسش، ص 56 - 53، چشم به راه مهدى، جمعى از نویسندگان مجله ی حوزه، ص 356 - 351، جزیره خضرا در ترازوى نقد، ص 221 - 217.

[11] اقتباس از سؤال 208(امام زمان (عج)، ازدواج، مکان زندگى و...)

  • ع ش

شیراز زیبا

سه شنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۴، ۰۵:۱۶ ب.ظ


  • ع ش

فرهاد میرزا عموی ناصرالدین شاه و مردی ادیب ودانشمند وثروتمند بود. او تمام ثروت خودرا خرج آبادانی و توسعه شهر کاظمین وآباد کردن حرم امام کاظم علیه السلام درشهر کاظمین کرد.

عقیق او دلباخته موسی بن جعفر(ع) بود بطوریکه در وصیت نامه خود نوشت: جنازه من را بدون اطلاع قبلی به بغداد ببرید ودر آنجا روی تخته چوبی بگذارید و ۴حمّال اجیر کنید تاجنازه ام را به کاظمین ببرند و در زیرپای زائران باب الحوائج موسی بن جعفر ع دفنم کنند.من راضی به تشییع جنازه نیستم و باید تشییع من مثل امام غریبانه باشد!

وقتی ازدنیا رفت اطرافیان به دستور شاه مطابق وصیتنامه عمل کردند و جنازه اورا مخفیانه و بدون اطلاع به بغداد بردند اما با کمال تعجب دیدند تمام مردم کاظمین به استقبال جنازه فرهاد میرزا آمده اند!! از آنان سؤال کردند که ما بکسی اطلاع نداده بودیم!؟

بزرگ شهر کاظمین جلو آمد و گفت:
من در خواب مولا امام کاظم(ع) را دیدم و فرمود سریع بلند شو و مردم را خبر کن و بگو موسی بن جعفر دستور داده تمام مردم به استقبال جنازه نوکر ما فرهاد میرزا بروند. به وصی فرهاد میرزا بگو موسی بن جعفر میگوید: من راضی نیستم جنازه نوکر ما غریبانه تشییع شود.
  • ع ش