چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی

گردباد عجیب

دوشنبه, ۸ بهمن ۱۴۰۳، ۰۲:۲۸ ب.ظ

علامه طباطبایی :من در نوجوانی خیلی به منزل آقا سید احمد قاضی (برادر آقا سید علی قاضی) رفت و آمد می‌کردم و بیشتر روزها نیز در خانه ایشان مانده و از مهمانان و مراجعین پذیرایی می‌کردم. روزی خدمت ایشان بودم که همسرشان پشت در آمد و از سید برای خرید نان پول خواست. ایشان فرمودند : پولی ندارم. همسرشان از شنیدن این سخن ناراحت شد و با لحن قهرآمیزی گفت : این هم شد زندگی!؟ 
حال استاد از این سخن دگرگون شد و چیزی نگذشت که در حیاط خانه گردبادی وزیدن گرفت و برگهای موجود در باغچه را در گوشه ای جمع کرد و سپس فروکش نمود.
در این موقع آقا به من فرمود: به حیاط برو، زیر برگهای جمع شده یک اسکناس دو تومانی است آن را بردار و بیا به خانم من بده. من رفتم و از زیر برگهای جمع شده یک دو تومانی برداشتم و همان گونه که فرموده بود آن را به همسرشان دادم و از این اتفاق در کمال تعجب و تحیر بودم ،در همان حال آیه 21 سوره حجر در ذهنم تداعی پیدا کرد:"چیزی نیست مگر آن که گنجینه‌ها و معادنش نزد ماست و فرو نمی‌فرستیمش مگر به اندازه معلوم..."

  • ع ش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی