چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی
آخرین مطالب

امانت (حکایت)

شنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۰۲ ب.ظ

زیرکی کودک

شافعی ، یکی از پیشوایان اهل سنت شش ساله بود که به دبیرستان می رفت. مادرش زنی پرهیزکار از بنی هاشم بود و مردم امانت به او می سپردند.
روزی دو نفر بیامدند و جامه دانی به او سپردند. بعد از آن ، یکی از مردان بیامد و جامه دان خواست.
مادر شافعی امانت را به او بازپس داد.
پس از چندی ، آن دیگر آمد و جامه دان طلبید.
مادر شافعی گفت:
- به یار تو دادم.
- مگر قرار نگذاشتیم که تا هر دو حاضر نباشیم، بازپس ندهی؟
- بلی !
- پس چرا جامه دان را پس دادی ؟
مادر شافعی اندوهگین شد. فرزند، پس از آگاهی بر جریان، به مادر گفت:
- هیچ باکی نیست؛ مدعی کجاست تا جواب گویم.
مدعی گفت:
- اینجایم.
شافعی با خونسردی گفت:
- جامه دان تو برجاست؛ برو یار بیاور و آن را بستان.
مرد را عجب آمد و وکیل که آورده بود، متحیر شد و از سخن او برفتند.

  • ع ش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی