چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی

یادی از جهان پهلوان تختی

سه شنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۴، ۰۴:۱۲ ب.ظ

تلفن زنگ خورد. گوشی را برداشتم. یک نفر پشت تلفن سه بار گفت: «شجونی قبرت حاضر است!». سرهنگ "عربی" از ساواک بود. ماجرای منبر رفتنم و دفاع از طلاب مظلوم فیضیه را فهمیده بود. می‌گفت «شجونی ببینمت ناخن‌هایت را می‌کشم!».

خیلی ترسیده بودم. وارد مسجد ارک شدم. جمعیت موج می‌زد. ماشین‌های ساواکی‌ها هم منتظرم بودند. این میدان رزم‌آور دیگری می‌خواست. خواستم برگردم.

ناگهان دو دست تنومند بازویم را گرفت. تختی بود! لبخندش هنوز یادم هست. از او اصرار و از من انکار. آخر سر هم مرا راهی منبر کرد...

منبع : کتاب «حاشیه‌های مهم‌تر از متن»، ص 54 / به نقل از «خاطرات حجت الاسلام شجونی»، ص74

  • ع ش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی