یادی از گرمابه های قدیمی
گرمابه قدیمی حاجیان هنوز گرم است
حمام رفتن آداب و عالمی داشت
لیلا باقری- حمامهای عمومی در قدیم تنها مکانی برای شستوشو و پاکیزگی نبودند، بلکه محلی بودند برای دیدار اهالی با همدیگر و رد و بدل کردن آخرین احوالات و حتی اخبار روز. چه قهر و آشتیهایی که به واسطه چشم در چشم شدن همسایهها با همدیگر در حمام صورت گرفت و چه وصلتهایی که رخ داد.
حمامهای عمومی در قدیم تنها مکانی برای شستوشو و پاکیزگی نبودند، بلکه محلی بودند برای دیدار اهالی با همدیگر و رد و بدل کردن آخرین احوالات و حتی اخبار روز. چه قهر و آشتیهایی که به واسطه چشم در چشم شدن همسایهها با همدیگر در حمام صورت گرفت و چه وصلتهایی که رخ داد. اصلاً مسجد و حمام همیشه 2 مکان مهم در شهر بودند و خانهها گرد آنها ساخته میشد. چون مکانهایی بودند برای تقرب مردم به خدا و تقرب مردم به هم، اما سالهاست که حمامهای عمومی یکی بعد از دیگری متروکه شدند و دیگر خبری از هیاهو و برو بیایشان نیست. مثل حمام درخشنده روبهروی دانشکده نیروی هوایی در محله شمشیری. بعضیها هم هنوز کار میکنند و آبشان گرم است. مثل حمام حاجیان در خیابان امامزاده عبدالله(ع) که هنوز سرپا است و برخی برای نظافت و استحمام به آنجا میروند.
نوستالژی حمام عمومی
ما در منطقهمان 2 حمام عمومی داریم، یکی درخشنده و دیگری حاجیان. یک روز عصر با تصور اینکه هر2 متروکه شدهاند به دیدنشان رفتم اما دیدم که فقط حمام درخشنده در محله شمشیری متروکه شده است. حمامی که حدود 20 سال پیش به دلیل استفاده از نفت سیاه و دودزا بودن با شکایت اهالی بسته شد، و حالا محصور بین کلی مغازه است. ورودی کورهاش کنار یک مکانیکی بوده و ورودی مردم در گذشته کنار یک نمایشگاه ماشین و غذاپزی. غذاپزی در گذشته بخشی از حمام بوده و گاراژ نمایشگاه ماشین هم همجوارش. حالا حمام با آن همه برو و بیا، تک و مخروب افتاده است. اما برخلاف تصورم حمام حاجیان در کوچه امامزاده هنوز کار میکند. چراغ حمام روشن بود و متصدیاش را از شیشه پشت پنجره دیدم که وضو گرفته و سجادهاش را پهن کرده بود برای نماز مغرب. وارد شدم و خودم را معرفی کردم. وقتی فهمید از باز بودن حمام تعجب کردهام و خیلی خاطرهوار به در و دیوار حمام نگاه میکنم، گفت: «خانم پیری که در آمریکا زندگی میکند و برای سفری به ایران برگشته بود به این حمام آمد و از همهجا فیلمبرداری کرد تا برای بچههایش ببرد و بگوید کودکیهایش به چه حمامی میرفته.»
در روز هزار نفر مشتری داشتیم
حمام یک فضای انتظار وسیع دارد با چند صندلی که در گذشته مردم منتظر حمام نمره، رویشان مینشستند. الان احتمالاً اغلب اوقات خیلی از این صندلیها خالیست. سمت چپ ورودی حمام عمومی مردانه است و وسط، راهروی پهنیست که در 2 طرفش حمامهای نمره قرار گرفته. راهرو از نیمه با دری آلومینیومی جدا شده و از آنجا به بعد بخش ویژه خانمها شروع میشود. 11 تا نمره برای آقایان و 11 تا برای خانمها. حمام عمومی خانمها هم در نیمه دوم راهروست. احمد حسینآبادی که از 15 سالگی تا به حال در این حمام کار کرده درباره حمام گفت: «اینجا تقریباً 50 سال پیشساخته شده و 2نفر با هم در این حمام شریک هستند. من 6 سال بعد از ساخته شدن حمام به اینجا آمدم و از آن موقع کارگر حمام هستم. اینجا 22 نمره برای خانمها و آقایان دارد. حمام دیگر مانند قبل شلوغ نیست، اما هنوز هم مشتری داریم. کارگرهای شهرستانی که اینجا کار میکنند، همسایههایی که آبگرمکنشان خراب شده، شهرستانیهایی که اینجا مسافرند و از تهران عبور میکنند یا به مهمانی آمدهاند، اما رویشان نمیشود در منزل صاحبخانه به حمام بروند، بیشتر مشتریان من هستند. روی هم رفته هر روز 30،40 مشتری داریم. ولی خب آن وقتها که خانهها حمام نداشت، روزی هزارنفر میآمدند.» این حمام هم مثل بقیه بناهای این خیابان در طرح عقبنشینی قرار دارد و قرار است نصف زمین در طرح بیفتد، گویا همین هم باعث شده حمام هنوز نفس بکشد وگرنه تا به حال صدباره خراب و جایش ساختمان مسکونی و تجاری ساخته شده بود.
حمام،محدودیت زمانی نداشت
وسط راهرو 3 گلدان بزرگ گردوست. قد درختچهها تا سقف رسیده و برگهای پهنش مثل چتری سبزند. از متصدی درباره عمر درختچهها پرسیدم و اوگفت: «زمانی که حمام افتتاح شد وسط راهرو یک ردیف گلدان چیده بودند. همه گلها به مرور زمان از بین رفتند اما این 3 درختچه گردو ماندند و گمان کنم عمرشان بیشتر از 50 سال باشد. 3 بار تا به حال گلدانشان را عوض کردهام و دوباره جایشان تنگ شده است و باز ریشههایشان از خاک بیرون زدهاند.»
آن زمان که حمامها عمومی بوده، شادی و غم مردم هم عمومی بوده، مثل عروسی و جشن نورسیده یا عزادار بودن یک خانواده. مردم رسم داشتند تازه عروس و تازه داماد و تازه زایمان کرده را باساز و دهل و اسپنددود به حمام بیاورند و شیرینی پخش کنند. یا خانواده عزاردار را بعد از مراسم چهلم به حمام ببرند تا استحمام کند و لباس روشن بپوشد. حسینآبادی درباره این رسم و رسوم توضیح داد: «وقتی خانمها زایمان یا عروسی میکردند، همراه زنان فامیل به حمام میآمدند و هلهله و شادی میکردند. اسپنددود میآوردند و شیرینی. بعضیها دایره و تنبک هم میزدند و من که بچه بودم شیرینی نوزاد را ازشان میگرفتم.»
به گفته او از 25 سال پیش کمکم تعداد مشتریها افت کرد و صاحبانش مجبور شدند بخش عمومی حمام را تعطیل کنند، اما نمرهها همچنان به کار خودشان ادامه دادهاند. حسینآبادی از تفاوت قیمت حمام نسبت به گذشته هم گفت: «هرکسی میتوانست یک ساعت در نمره بماند. اگر بیشتر میماند باید اضافه پولش را میداد. عمومی 7 قران و نمره یک تومان بود و هر نیمساعت اضافه ماندن در حمام نمره 5 قران، اما عمومیها سقف زمانی نداشت. بعضیها 3، 4 ساعت میماندند. یک عده صبح میرفتند و ظهر بیرون میآمدند یا ظهر تا عصر میرفتند. با خودشان هم لقمه غذا و کلی میوه میبردند تا بخورند. معمولاً هم خانوادگی میآمدند یا همسایهها و فامیلها با هم میآمدند. حمام آمدن یک جور دورهمی هم بود. الان ورودی حمام 8 هزارتومان است.»
باورها و رسوم قدیمی
در این حمام مثل آنچه در فیلمها دیدهایم بعد از استحمام قلیان و چای نمیدادهاند اما نوشابه خنک داشتهاند. نوشیدنی خنکی که بعد از یک استحمام پر از بخار، حسابی جان آدمها را تازه میکرده است. علاوه بر نوشابه مثل همه حمامها، وسایل شستوشو هم داشتهاند، برای کسانی که نیاز به لیف و کیسهای نو داشتند یا یادشان میرفته از خانه وسیلهای را با خودشان بیاورند. هرچند همه آدمها یک بقچه معروف داشتند به اسم بقچه حمام. یک پارچه چلوار یا تترون سفید که معمولاً با تور دوردوزی شده بود. بعضی وقتهای برای جوانترها که نوعروس و نوداماد بودند گلدوزی هم داشته است و یک پارچه ضخیمتر و اغلب مخمل که روی پارچه سپید پهن میکردند و رویشان مینشستند تا با حوصله لباس بپوشند یا مویشان را شانه زده و نفسی تازه کنند. تنفس آن همه بخار گرچه پوستشان را تازه میکرد اما به قول معروف آدم را از رمق هم میانداخت.
همانطور که با حسینآبادی رفتیم تا حمام عمومی زنانه و متروک را ببینم او درباره فروش وسایل استحمام گفت: «لیف و کیسه و شامپو بالشی و... هم میفروختیم. این بخش عمومی حمام که میبینید نزدیک به 30 سال است بسته شده و فقط نمرهها بازند.» در ورودی بخش عمومی یک راهروی باریک و کوتاه است و بعد رختکنی وسیع با کلی کمد که رویشان شماره دارد و جایی بوده برای قراردادن لباسها و وسط رختکن حوض و 2 فواره کوچک که حالا سالهاست رنگ آب به خودشان ندیدهاند. در انتهای رختکن بخش اصلی حمام عمومی است. جایی که خیلی قدیم خزینه داشته و بعد که دوش به ایران میآید تبدیل میشود به یک حوض پر آب. اینجا زمانی پر از بخار آغشته به بوی صابون و شامپو بود. حسینآبادی گفت: «مردم بعد از گذاشتن لباسهایشان در رختکن وارد بخش اصلی میشدند. بین بخش رختکن و قسمت شستوشو، یک راهروی باریک است و حوضچهای کوچک دارد که آنزمان پر از آب سرد بوده تا قبل از رفتن پایشان را بشویند و تمیز وارد شوند. وقت ورود هم چون آنجا پر از آشنا و دوست بوده اول سلام و علیک میکردهاند. بعضیها هم به نشانه ادب و احترام، لگن خود را پر از آب گرم میکردند و پشت بزرگترهای حاضر در حمام کمی آب میریختند. بعد از شستوشو که معمولاً با حنا گذاشتن و حتی کوتاه کردن مو همراه بود و کلی گل گفتن و گل شنفتن با همسایهها و آشناها، بیرون میآمدند. به محض بیرون آمدن هم پایشان را توی آب خنک حوضچه وسط رختکن میگذاشتند. این کار برحسب عادت بود، اما طب سنتی میگوید برای بیرون رفتن سودا از بدن مناسب است و بالا رفتن صحت و سلامت.» حسینآبادی بعد از نشان دادن رختکن دعوتم میکند بخش اصلی را ببینم. اما من به تماشا از دورش اکتفا میکنم. حسینآبادی درباره شغلهای رایج در حمام عمومی هم توضیح داد: «آن زمان 12 کارگر بودیم و کمکم همه رفتند یا مرحوم شدند و فقط من ماندم. 5 نفر کیسه میکشیدند و 2 نفر صابون میزدند. به هر دو هم دلاک میگفتند. کیسه و صابون با هم 2 قران بود.» او گفت که هنوز هم پیرزنها و پیرمردهایی هستند که با وجود داشتن حمام در خانه به حمام عمومی میآیند چون معتقدند «حمام خانه بهشان نمیچسبد.»
جمعههای شلوغ حمام
از او درباره تون یا آتشگاه حمام هم پرسیدم. همان تونی که شنیدهایم یا در قصههای قدیمی خواندهایم که در بیگاه صبحی، گر گرفته و صورت زنِ حمامی یا مردِ حمامی را سوزانده است. حسینآبادی گفت: «الان بهش میگوییم کوره، اما قدیمها تون میگفتند. الان کوره ما گازسوز شده و 2 تا مخزن 50 هزارلیتری آب دارد. یکی گرم و یکی سرد. روزی 2 ساعت هم روشن میشود و برای کل روز آب گرم داریم. اما 27 سال پیش
نفت سیاه میسوزاندیم. من 5 صبح به حمام میآمدم و کوره را روشن میکردم و تا 9 شب کوره میسوخت. الان دیگر نیازی نیست 5 صبح بیدار شوم، اما عادت کردهام. عادت همان سالهایی که حمام شلوغ بود و همان 5 صبح که میآمدم 10، 15 نفر پشت در صف ایستاده بودند.»احمد حسینآبادی بچه یزد است و در همان 15 سالگی که از یزد به تهران میآید در حمام مشغول به کار میشود و حالا 2 دختر دارد و 2 پسر و وقتی از حمام صحبت میکرد، پیدا بود کوهی از خاطره در ذهنش مرور میشود: «جمعهها بدون استثنا حمام نمره، صفی بود. شماره میدادیم و نوبتشان که میشد، صدا میکردیم. تا شب 200، 300 تا شماره میدادیم.
بعضیها بچههایشان را میفرستادند تا شماره بگیرد و خودشان 2، 3 ساعت بعد میآمدند یا اینکه یکی میرفت و برای همسایهاش شماره میگرفت تا بعد از او بیاید.»وقتی با احمد حسینآبادی درباره حمام صحبت میکردم کمی بوی بخار آغشته با صابون میآمد و کمی هوا دم داشت. چند کارگر هم به حمام آمدند و پرسیدند میتوانند لباسشان را هم بشویند و پاسخ مثبت گرفتند. هرچند از 11 نمره مردانه فقط چراغ 3 نمره روشن بود و کمی صدای شره آب میآمد، اما میشد روزی را تصور کنی که مردم روی این صندلیها به انتظار نشستهاند و با هم گپ میزدهاند. و احمد حسینآبادی از میان همهمه گفتوگو و صدای آب داد میزند، شماره 275... شماره 276.... از او خداحافظی کردم، اما قبلش پرسیدم، برایش سخت نیست در این حمام اغلب خودش است و کلی خاطره از دیروز. گفت: «عادت کردم به این روزمرّگی...» و 3 عکس قدیمی روی دیوار را نشانم داد، یکی جوانیهای خودش، یکی عکس پدرش و دیگری یکی از کارگران حمام که هر دو حالا دیگر نیستند.
- ۹۵/۰۱/۱۷