چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی
آخرین مطالب

۲۸۹ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است


  • ع ش

ساده زیستی(یادگار امام)

سه شنبه, ۹ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۱۱ ق.ظ

http://www.jahannews.com/images/docs/files/000349/nf00349983-1.jpg

  • ع ش

اصفهان زیبا

دوشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۱۴ ب.ظ


  • ع ش

یزد زیبا

دوشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۱۲ ب.ظ


  • ع ش

انبار زغال

دوشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۴۷ ب.ظ

گلپایگانیآقاسیدجمال الدین وقتی وارد نجف شده بودند به هر مدرسه‌ای که می‌روند پر بوده تا این‌که در نهایت خادمی دلش برای آقا می‌سوزد و می‌گوید یک اتاقی هست که انبار ذغال است برو این‌جا زندگی کن تا یک زمان اتاقی خالی شود و تو بتوانی به آن اتاق خالی بروی. آقاسید تا یک سال در آن اتاق و انبار ذغال زندگی می‌کند آقای بهجت درباره این یک سال می‌فرمود آقاسید جمال در این یک سال به جایی(مقاماتی) رسید که فقط خدا می‌داند.

  • ع ش

لقمان فرمود

دوشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۲۶ ب.ظ



 

اى پسرم! تو از آن روزى که به دنیا آمدى ، پشت به دنیا و رو به آخرت کردى ، و خانه اى که دارى به طرف آن مى روى نزدیک تر از خانه اى است که از آن دور مى شوى ، پسرم همواره با علما بنشین ولى با آنان بحث مکن ، که اگر چنین کنى از تعلیم تو دریغ مى ورزند ، و از دنیا به قدر نیازت استفاده کنید ، و یک باره دنیا را ترک مکن ، وگرنه سربار جامعه خواهى شد ، و در دنیا آنچنان داخل مشو که به آخرتت ضرر رساند ، آن قدر روزه بگیر که از شهوتت جلوگیرى کند، و آن قدر روزه مگیر که از نماز بازت دارد، زیرا نماز نزد خدا محبوبتر از روزه است.
 

دنیا دریایى است عمیق
 

پسرم دنیا دریایى است عمیق، که دانشمندانى بسیار در آن هلاک شدند، و چون چنین است تو کشتى خود را در این دریا از ایمان بساز، و بادبان آن را از توکل قرار ده، و آذوقه اى از تقواى خدا در آن ذخیره کن، اگر نجات یافتى، به خاطر رحمت خدا نجات یافته اى و اگر هلاک شدى به گناهانت هلاک شده ای.
 

زنهار، که به خاطر بدست آوردن چیزهایى غیر از علم و ادب، از به دست آوردن ادب خسته نشوى ، و اگر در امر دنیا شکست خوردى، هوشیار باش که در امر آخرت مغلوب نشوى، و بدان اگر در بدست آوردن علم شکست بخورى، در امر آخرتت شکست خورده اى، و در برنامه زندگیت زمانى براى بدست آوردن علم بگذار، براى اینکه عمر گرانمایه را هیچ چیز چون ترک علم ضایع نمى کند.
 

و مبادا که هرگز با اشخاص لجوج در افتى، و هرگز با مردى دانشمند جدال مکن، و با هیچ ستکگرى سازگارى و دوستى مکن، و با هیچ زشتکارى برادرى مکن، و با هیچ متهمى رفاقت مکن، و علم خود را مانند پولت گنجینه کن، و به هر کس و ناکس عرضه مدار.
 

از خدا بترس – به خدا امید داشته باش
 

پسرم از خداى عزوجل انچنان بترس که اگر در قیامت نیکى های همه نیکان جن و انس را داشته باشی باز ترس آن داشته باشی که عذابت کند، و از خدا امید رحمت داشته باش آنچنان که اگر در روز قیامت تمامی گناهان جن و انس را داشته باشی، باز احتمال و امید اینکه خدا تو را بیامرزد داشته باشی.
 

پسر گفت: پدر جان چطور چنین چیزی ممکن است، که در عین داشتن چنان ترسی، این چنین امیدی هم داشته باشم ، و این دو حالت متضاد در یک دل چگونه جمع می شود؟ لقمان گفت: پسرم اگر قلب مؤمن را بیرون آرند، در ان دو نور یافت می شود، نوری برای ترس و نوری برای امید و اگر آن دو را با مقیاسی بسنجد، برابر هم هستند، هیچ یک از دیگری حتی به سنگینی یک ذره بیشتر نیست، و کسی که بهخدا ایمان دارد، به گفته او نیز ایمان دارد، و کسی که به گفته او ایمان داشته باشد، به فرمان او عمل می کند، و کسی که به فرمان او عمل نکند، گفتار او را تصدیق نکرده ، پس این حالات دل هر یک گواه دیگری است.
 

کسی که از خدا هراسناک باشد او را دوست هم دارد
 

پس کسی که به راستی ایمان به خدا داشته باشد، برای خدا عمل را خالص و خیرخواهانه انجام می دهد، و کسی که برای خدا عمل را خالص و خیرخواهانه انجام دهد، براستی ایمان به خدا دارد، و کسی که خدا را اطاعت می کند، از او هراسناک نیز هست، و کسی که از خدا هراسناک باشد او را دوست هم دارد، و کسی که او را دوست بدارد، فرمانش را پیروی می کند، و کسی که پیرو فرمان خدا باشد، مستوجب بهشت و رضوان او می شود، و کسی که پیروی خشنودی خدا نکند، از غضب او هیچ باکی ندارد، و پناه می بریم به خدا از غضب او.
 

چند پند دیگر
 

پسرم صد دوست بگیر ، ولی یک دشمن نگیر. فرزندم امانت را بپرداز، تا دنیا و آخرتت سالم بماند ، و امین باش که خدا خائنان را دوست ندارد، پسرم این طور مباش که به مردم نشان دهی که از خدا می ترسی، و در قلبت بی پروای او باشی.
 

پسرم مردم قبل از زمان تو برای فرزندان خود ثروت فراوان جمع کردند، و الآن تو می بینی که نه آنچه جمع کرده بودند مانده است ، و نه آن فرزندان که برایشان آن ثروت را جمع کردند، آخر مگر نه این است که تو بنده ای اجیر هستی و مأمور شده ای کاری را انجام دهی ، و وعده ات دادند که در مقابل مزدت بدهند؟ پس عملت را کامل انجام بده، تا اجرت را کامل دهند.
 

در دنیا مانند گوسفند مباش
 

و در این دنیا چون گوسفندی مباش که در زراعتی سبز و خرم بیفتد و بچرد تا چاق شود. چون آن حیوان هر چه زودتر چاق شود ، به کارد قصاب نزدیکتر شده است ، ولیکن دنیا را به منزله پلی بگیر، که بر روی نهری زده باشند، که تو از آن بگذری و رهایش کنی ، و دیگر تا ابد به سوی ان بر نگردی، پس باید آن را خراب کنی ، نه آنکه تعمیر نمایی، چون تو مأمور به تعمیر نیستی .
 

در آخرت از چهار چیز سؤال می شوی
 

و بدان که تو به زودی و در فردایی نزدیک وقتی پیش خدای عزوجل بایستی، از چهار چیز بازخواست خواهی شد ، از جوانی ات که در چه راهی تباه کرده ای، و از عمرت که در چه فانی اش ساختی، و از اموالت که از کجا آوردی و در کجا مصرف نمودی، پس خود را آماده کن و جوابی مهیا بساز، و از آنچه از دنیا از کفت رفته غم مخور چون دنیا دوام و بقا ندارد، پس حواست را جمع کن و سخت در کار خویش بکوش و در دلت همواره توبه را تجدید کن، و در زمان فراغتت در در عمل شتاب کن قبل از آنکه مرض ها و بلاها به سوی تو روی آرند و قبل از آنکه ایامت به سر آید و مرگ بین تو خواسته هایت فاصله اندازد.
 

زنهار از کسالت و بدخلقی
 

پسر جان زنهار از کسالت و بد خلقی و کم صبری، که با داشتن این چند عیب هیچ دوستی با تو دوام نمی آورد، چون کسی که حسن خلق دارد خوبان او را دوست می دارند، و بدکاران از او دوری می نمایند.
 

پسر جان! به آنچه خدا قسمت تو کرده قانع باش تا زندگی تو با صفا شود.

  • ع ش

لقمان و میوه های خواجه

دوشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۲۵ ب.ظ

روزگاری، لقمان حکیم در خدمت خواجه ای بود. خواجه، غلام های بسیار داشت. لقمان بسیار دانا همواره مورد توجّه خواجه بود. غلامان دیگر بر او حسد می ورزیدند و همواره پی بهانه ای می گشتند برای بدنام کردن لقمان پیش خواجه.

روزی از روزها، خواجه به لقمان و چند تن از غلامانش دستور داد تا برای چیدن میوه به باغ بروند. غلام ها و لقمان، میوه ها را چیدند و به سوی خانه حرکت کردند. در بین راه غلام ها میوه ها را یک به یک خوردند و تا به خانه برسند، همه میوه ها تمام شد و سبد خالی به خانه رسید. خواجه وقتی درباره میوه ها پرسید، غلام ها که میانه خوشی با لقمان نداشتند.

گفتند: میوه ها را لقمان خورده است.

خواجه از دست لقمان عصبانی شد.

خواجه پرسید: «ای لقمان، چرا میوه ها را خوردی؟ مگر نمی دانستی که من امشب، مهمان دارم؟ اصلاً به من بگو ببینم، چگونه توانستی آن همه میوه را به تنهایی بخوری؟!»

لقمان گفت: من لب به میوه ها نزده ام. این کار، خیانت به خواجه است!»

خواجه گفت: «چگونه می توانی ثابت کنی که تو میوه ها را نخورده ای؟ در حالی که همه غلام ها شهادت می دهند که تو میوه ها را خورده ای!»

لقمان گفت: «ای خواجه، ما را آزمایش کن، تا بفهمی که میوه ها را چه کسی خورده است!»

خواجه برآشفت: «ای لقمان، مرا دست می اندازی؟ چگونه بفهمم که میوه ها را چه کسی خورده است؟ هر کسی که میوه ها را خورده است، میوه ها در شکمش است. برای این کار باید شکم همه شما را پاره کنم تا بفهمم میوه ها در شکم کیست.»

لقمان لبخندی زد و گفت: «کاملاً درست است. میوه ها در شکم کسی است که آن ها را خورده است. اما برای اینکه بفهمید چه کسی میوه ها را خورده است، لازم نیست که شکم همه ما را پاره کنید! 

لقمان گفت:  دستور بده تا همه آب گرم بخورند و خودت با اسب و ما پیاده به دنبالت بدویم.

خواجه پرسید: «بسیار خوب، اما این کار چه نتیجه ای دارد؟»

لقمان گفت: «نتیجه اش در پایان کار آشکار می گردد!»

خواجه نیز فرمان داد تا آب گرمی آوردند و همه از آن خوردند و خود با اسب در صحرا می رفت و غلامان به دنبال او می دویدند.

پس از ساعتی، لقمان و همه غلام ها به استفراغ افتادند. آب گرمی که خورده بودند، هر چه را که در معده شان بود، بیرون ریخت!

خواجه متوجه شد که همه غلام ها از آن میوه ها خورده اند، جز لقمان. خواجه غلام ها را به خاطر خوردن میوه ها و تهمت ناروا زدن به لقمان، توبیخ کرد و لقمان را مورد لطف قرار داد.

  • ع ش

نامحرم

دوشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۱۱ ب.ظ


  • ع ش

قتل در نیمه شب

دوشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۰۱ ب.ظ

شبی دختر مسلمانی در نیویورک از دانشگاه به سمت خانه می رفت که در بین راه متوجه عربده کشی چند مرد شرور شد. وحشت زده شروع کرد به خواندن آیت الکرسی و توکل کرد به الله سبحان و تعالی .الحمدالله به خیر گذشت و سلامت به خانه رسید . فردای آن روز در اخبار شنید که دیشب به دختری در همان محل و همان ساعت شب تجاوز شده و جسدش را درمیان دو ساختمان پیدا کردند .پلیس از مردم خواست که اگر کسی شاهد است به اداره پلیس برود و  قاتل را شناسایی کند.دختر به اداره پلیس میرود و ماجرا را بازگو می کند و از بین 8 مرد که صف کشیده بودند   قاتل را شناسایی میکند.پلیس از قاتل می پرسد که در همان شب یک دختر با حجاب را تعقیب میکردی . چرا به او حمله نکردی ؟قاتل گفت من ترسیدم چون دو مرد هیکل دار با او راه می رفتند!


  • ع ش

پری دریایی

دوشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۵۷ ب.ظ

اسکلت پری دریایی، موجود در موزه ملی در کپنهاگ


  • ع ش