دلیجان زیبا
- ۲ نظر
- ۲۴ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۴۶
برخى پیامبران زنده را چهارتن مىدانند: حضرت عیسى، خضر، الیاس و ادریس(علیهمالسلام). 1ـ درباره زنده بودن حضرت عیسى؛ قرآن مىفرماید: «آنها هرگز مسیح را نکشتند و نه به دار آویختند؛ لیکن امر بر آنان مشتبه شد و کسانى که درباره او اختلاف کردند قطعا در مورد آن دچار شک شدهاند و هیچ یک علمى بدان ندارند جز آن که از گمان پیروى مىکنند و یقینا او را نکشتند؛ بلکه خدا او را به سوى خود بالا برد و خدا توانا و حکیم است. و از اهل کتاب کسى نیست مگر آنکه پیش از مرگ او به او ایمان مىآورد»(نساء (4)، آیات 157 ـ 159
زنده بودن حضرت خضر، از روایات استفاده مىشود؛ گر چه پیامبر بودن ایشان مسلم نیست و محل خلاف است (همان، ج 51، ص 291) راجع به حضرت الیاس هم روایاتى وجود دارد که دلالت بر زنده بودن ایشان مىکند؛ گرچه مرحوم علامه طباطبایى این روایات را ضعیف دانسته است. (المیزان، ج 17، ص 16) و اما راجع به حضرت ادریس در تفسیر «مجمع البیان» در ذیل آیه «واذکر فى الکتاب ادریس انه کان صدیقا نبیا و رفعناه مکانا علیا» (مریم (19)، آیه 56 و 57) ... بالا بردیم ادریس را به مکانى بلند» مىگوید: «یعنى عالى و بلند مرتبه و برخی گفته اند که بالا برده شد به آسمان چهارم». بنابراین زنده بودن غیر از حضرت عیسی و حضرت خضر، محل اختلاف و تأمل است.
درمورد بخش دوم پرسش باید گفت: اطلاعات ما درباره حضرت عیسی (ع) برگرفته از آیات وروایات میباشد ودرخصوص اینکه ایشان در کدام قسمت آسمان هستند ودرحال انجام چه کاری هستند،دراین دو منبع مطلب خاصی بیان نشده است.
پرسمان دانشجویی
در حال حاضر (سال 1393 شمسی) در کشور ایران میانگین مطالعه روزانه کمتر از یک دقیقه است. این درحالی است که کتاب خواندن والدین حتی باعث رشد و تکامل ذهنی و رفتاری کودکان میشود. خوب است فرهنگ کتاب خواندن را در خود و کودکمان گسترش دهیم و با آگاهی بیشتر درباره نوع کتاب و تناسب آن با سن فرزندمان تصمیمگیری کنیم.
● تکوین شخصیت کودک:
خواندن داستان و قصه نقش بسیار مهمی در تکوین شخصیت کودک دارد. در سنین زیر سه سال به ویژه در زمینههای زبان آموزی و آموختن کلمات تازه، نقش بسیار مهمی دارد. در سنین بالاتر، گنجینه لغات کودک به سرعت وسیع و اطلاعاتش غنی میشود. کودک به کمک قصه و شعرخوانی، یا گوش دادن به آن و یا بازگو کردن قصههایی که شنیده است، چگونگی بیان احساسات، عواطف و افکار را آموخته و یاد میگیرد که چگونه در برخورد با مشکلات شخصی اعتماد بهنفس داشته باشد.
● تفکر، تخیل و اخلاق:
داستانها و اشعاری که کودکان میخوانند و میشنوند، اثر عمیقی در فکر و روحیه، تخیل و قوت تصور آنان میگذارد و ایشان را برای شیوه معاشرت با دیگران آماده میسازد. در ضمن از طریق قصهها و داستانهای خوب، کودک به بسیاری از ارزشهای اخلاقی مانند مقاومت در برابر زور، راستگویی، امیدواری، جوانمردی، طرفداری از حق و حقیقت و نتایج آن پی میبرد و تلاش میکند خود را در دنیای واقعی مشابه شخصیتهای موجه داستان جلوه بدهد.
● آموزش احترام به نظر جمعی:
آموختن مشارکت در حل مساله و احترام به نظر جمعی، از نتایج مستقیم کتابخوانی برای کودکان است. پشت سر هم بودن و پیوستگی منطقی صحنههای کتاب، کودک را سرگرم میکند و به ذهن او نظم منطقی میدهد. آن دسته از کودکان که در دوره پیش از دبستان به قصهها گوش دادهاند و با صداها و واژهها و معنای آنها به صورت شنیداری آشنا شدهاند، در سنین مدرسه و با برخورد با شکل نوشتاری کلمات معنی آنها را سریعتر درک میکنند. یکی از راههای کنترل هیجانات کودکان، خواندن کتاب داستانهایی است که به کودکان یاد میدهد ابتدا هیجانات خود را بشناسند و سپس به درستی حالت خود را بیان و آن را کنترل کنند.
● انتخاب کتاب برای کودکان:
مساله انتخاب کردن کتاب مناسب، با توجه به انبوه کتبی که در اختیار شماست، مشکلی اساسی است. سعی کنید کتابی را برای فرزند خود انتخاب کنید که: حتماً در گذشته آن را خوانده و محتوای آن را پسندیده باشید، احتمال میدهید برای کودک جالب توجه است و از خواندن آن لذت میبرد، اطلاعات عمومیمناسبی را در باره جهان اطراف به کودک میدهد، به کودک کمک میکند تا احساس کند که تواناییهایی دارد که تاکنون به آنها توجه نکرده است و در سایه تلاش و کوشش میتواند آنها را بهدست آورد، به کودک کمک میکند که بداند در دنیای اطراف او کودکان دیگری هم هستند که شرایط مشابهی با او دارند و با آن مشکل بهخوبی کنار آمدهاند یا آن را حل کردهاند. کتابی مفید است که با تحریک حس کنجکاوی، کودک را به سؤال کردن بیشتر تشویق میکند، گاهی اصلاح رفتارهای ناشایستی که کودک دارد و نمیتوانید یا نتوانستهاید با بیان مستقیم در رفع آنها بکوشید، در قالب خواندن کتاب با همان مفهوم راحتتر است. بهطور مثال اگر کودک از شستشوی دست و صورت یا به حمام رفتن امتناع میکند، کتاب «دستهایت را بشوی» یا «چرا باید دستهایم را بشویم وقتی کثیف نیستند» پیام مناسبی برای این کودک دارد.
خواندن این کتاب برای کودک که با توجه وی نیز همراه باشد، به شما کمک میکند که آنچه در ذهن خود دارید، در قبال پیام داستان به کودک بفهمانید. در سنین زیر دو سال، از کتابهای نرم، پارچهای و مقاوم که در هر صفحه، یک تصویر کامل و مشخص دارند و داستان آنها بسیار کوتاه است، استفاده کنید. در این سنین توجه به بزرگی قطع کتاب و زیاد بودن تصاویر آن مهمتر از متن کتاب است. شما میتوانید در خواندن هر صفحه از کودک نیز کمک بگیرید تا آنچه میبیند توضیح بدهد یا از وی درباره تصاویر سؤال کنید. در دوره دو تا چهار سالگی، داستانهای کوتاه هدفمند و کتابهای حاوی اشعار ساده و داستانهایی که از زندگی روزمره کودک سرچشمه گرفتهاند (غلبه بر ترس از تاریکی، دور نشدن از والدین به هنگام خروج از منزل، سلام کردن، نظم و انضباط و...) کتابهایی که مضمون واحدی دارند (درباره شکلهای هندسی، رنگها، حیوانات، آب و هوا و...) مناسبترند. به طور معمول کودکان تمایل زیادی به تکرار این نوع داستانها دارند که بد نیست گاهی از ایشان بخواهید برای شما آنچه درباره تصاویر میدانند، بازگو کنند. برای کودکان پیشدبستانی کتابهایی با داستان بلند، لطیفه، قصههای محلی و سنتی که ترسناک نباشند، با مضمون مسائل زندگی روزمره (راستگویی، کنترل خشم، کنار آمدن با همسن و سالان و...) سودمندند. از انتخاب کتابهایی که واقعهای ترسناک را یادآوری میکنند یا در انتها نکته آموزشی مناسبی را القا نمیکنند، خودداری کنید.
● کی کتاب بخوانیم؟
هر وقت کودک تقاضای گوش دادن به کتابخوانی را داشت یا تا زمانی که کودک با حوصله به سخنان شما گوش میدهد، کتابخوانی را ادامه دهید. هیچگاه بیش از حد به مطالعه کتاب اصرار نکنید چون این امر نتیجه معکوس دارد و کودک را از کتاب گریزان میسازد. فراموش نکنید اگر خودتان ساعاتی از روز را به مطالعه نپردازید، توجه کودک را به مطالعه به سختی میتوانید جلب کنید. گاهی مطالعه درحضور کودک، تمایل وی را به آوردن کتابهایش و خواندن آنها بیشتر میکند. پیش از خواب، زمان مناسبی برای گوش کردن به کتابخوانی شماست.
● چگونه کتاب بخوانیم؟
در برنامه کتابخوانی باید به کودکان اجازه داد که وسط صحبت بدوند و با طرح نظر یا سؤال چیزی را که متوجه نشدهاند، دوباره بپرسند تا بهتر بفهمند. به طور معمول، بچهها دوست دارند که قصههای شنیده شده را دوباره بشنوند. بازگویی قصههای شنیده شده بهوسیله خودشان یا شما فایدههای بسیاری دارد زیرا علاوه بر پرورش قدرت حافظه، تمرین مناسبی برای تقویت قدرت بیان بچهها نیز هست. رفتار، به ویژه چهره شما کمک بسیار مؤثری به برداشت مفاهیم کتاب میکند. او ضمن اینکه به کلمههایی که به تصاویر داستان جان میبخشد توجه دارد، در تمام مدت به اخم و لبخند، ترس و بیم و سایر عواطف شما نیز چشم میدوزد. به هر شیوهای که برای کودک خود کتاب بخوانید، همراهی شما به او کمک میکند که به تدریج مهارتهای فردی خود را گسترش داده و تکامل بخشد. فراموش نکنیم که اغلب برای سنین بالاتر از دو سال برنامه مشخصی برای تقویت تواناییهای کودک در خانوادهها پیگیری نمیشود و همین سالهاست که شالوده موفقیت در آینده را پایهریزی میکند.
منبع :
روزنامه سلامت
سوال: خاطرهانگیزترین لحظهای که با ارنست مونیز در جریان مذاکرات داشتنید مربوط به چه زمانی است؟
پاسخ: اولین باری که ما چهره به چهره یکدیگر را ملاقات کردیم، احساس کردم که ما مدتهاست یکدیگر را میشناسیم. زمانی که در وین از وی پرسیدم آیا شما خبری از پروفسور مجید کاظمی دارید، لحظه فوق العادهای بود. روز بعد مونیز به من گفت که خبر بدی برایت دارم. ابتدا فکر کردم مربوط به مذاکرات است. پرسیدم چه اتفاقی افتاده؟ و او جواب داد: مجید فوت کرده است. من گفتم خدای من دیروز ما درباره وی صحبت کردیم و تو گفتی که حالش خوب است. وی در سلامت است و فعالانه به کار خود ادامه میدهد. مونیز ادامه داد: بله وی در چین برای ارائه یک سخنرانی علمی بوده که ناگهان دچار سکته قلبی شده و فوت میکند. من سپس از مونیز خواستم که شماره تلفن خانواده مجید کاظمی را پیدا کند. وی این کار را کرد و شماره را به من داد، بنابراین توانستم با خانواده او تماس بگیرم و به آنها تسلیت بگویم.
ما یکدیگر را از طریق این دوستان (مشترک) میشناسیم. طبیعی بود که وی به دنبال منافع کشورش باشد. اما هیچ یک از اینها سبب نشد تا ما منطقی نباشیم. ما تلاش کردیم تا منطقی و منصف باشیم. من متوجه الزامات وی بودم و مونیز هم شرایط من را درک میکرد. اینگونه بود که ما توانستیم پیش برویم.
عن النبی (ص): مَن ماتَ و میراثُهُ الدّفاتُر و المَحابِر، وجَبَت لهُ الجَنَّة.
پیامبر اکرم «ص»:هرکس از جهان برود، و از او دفتر (و نوشتههای سودمند علمی و اخلاقی و دینی)، و قلم و کاغذ باقی بماند، جای او قطعاً در بهشت است.
ارشادالقلوب،ص176
لقمان حکیم، غلام سیاهی بود که در سرزمین سودان چشم به جهان گشود. گرچه او چهره ای سیاه و نازیبا داشت،ولی از دلی روشن، فکری باز و ایمانی استوار برخوردار بود.
او که در آغاز جوانی برده ای مملوک بود، به دلیل نبوغ عجیب و حکمت وسیعش آزاد شد و هر روز مقامش اوج گرفت تا شهره ی آفاق شد. او مردی امین بود، چشم از حرام فرو می بست، از ادای حرف ناسزا و بی مورد پرهیز می کرد و هیچگاه دامن خود را به گناه نیالود و همواره در امور زندگی شرط عفت و اخلاص را رعایت می کرد. اوقات فراغت خود را به سکوت و تفکر در امور جهان و معرفت حق تعالی می گذراند و برای گذراندن امور زندگی به حرفه خیاطی و یا درودگری مشغول بود. (بعضی گویند لقمان بنده ای بود حبشی که از راه شبانی معیشت خود را می گذراند.) لقمان از خنده بی مورد و استهزاء دیگران پرهیز می کرد و هیچگاه اراده خود را تسلیم خشم و هوای نفس نمی کرد. از کامیابی در دنیا مغرور و از ناکامی اندوهگین نمی شد و صبر و شکیبایی او به حدی بود که با از دست دادن چند فرزند، از سر زبونی دیدگان خود را به سرشک غم نیالود. در اصلاح امور مردم و حل نزاع و مرافعه آنها سعی وافر داشت و هرگز به دو کس که با یکدیگر مخاصمه و منازعه یا مقاتله داشتند نگذشت، مگر آن که در میان ایشان اصلاح کرد. بیشتر وقت خود را در همنشینی با فقها و دانشمندان و پادشاهان می گذراند و مسئولیت خطیر آنها را گوشزد می کرد و آنها را از کبر و غرور برحذر می داشت و خود نیز از احوال ایشان عبرت می گرفت. در این شرایط بود که لقمان شایسته پوشیدن جامه حکمت شد و سپس در نیمروزی گرم که مردم در خواب قیلوله بودند جمعی از فرشتگان که لقمان قادر به رؤیت آنها نبود، نظر لقمان را در مورد خلافت و پیغمبری خدا جویا شدند.
لقمان در پاسخ فرشتگان گفت: اگر خدای متعال مرا به قبول این امر خطیر امر کند، فرمان او را با دیده منت خواهم پذیرفت و امید و یقین دارم که در آن صورت او مرا در این کار یاری خواهد کرد و علم و حکمتی که لازمه این وظیفه باشد به من عطا خواهد کرد و مرا از خطا و اشتباه حفظ می کند، ولی اگر اختیار رد یا قبول این امر با من باشد، از پذیرش این مسئولیت بزرگ عذر خواهم خواست و عافیت را اختیار می کنم. چون فرشتگان علت امتناع لقمان از پذیرش این مسئولیت را جویا شدند، لقمان گفت: حکومت بر مردم اگر چه منزلتی عظیم دارد، ولی کاری بس دشوار است و در جوانب آن فتنه ها و بلاها و لغزشها و تاریکی های بیکرانی وجود دارد که هر کس را خدا به خود واگذارد گرفتار آن شود و از صراط مستقیم و راه رستگاری منحرف گردد و هر کس از آنها برهد به فلاح و رستگاری نائل خواهد شد. خواری و گمنامی دنیا در برابر عزت و بزرگواری آخرت گوارا است ولی اگر هدف کسی جاه و جلال دنیوی باشد، دنیا و آخرت هر دو را از کف خواهد داد، زیرا عزت و نعمت دنیا موقت و عاریه است و چنین کسی به نعمت و عزت جاودان اخروی نیز دست نخواهد یافت. فرشتگان که به عقل سرشار لقمان پی بردند او را تحسین کردند و خدای تعالی او را مورد لطف و عنایت قرار داد و سرچشمه حکمت خود را بر لقمان روان ساخت تا سیل حکمت و نور معرفت بر زبان و بیان لقمان جاری گردد و تشنگان حقیقت را در خور استعدادشان از زلال معرفت و حکمت خود سیراب سازد و در این میان فرزند برومند لقمان که نظر پدر را به خود معطوف داشته بود، بیشتر مورد خطاب او قرار می گرفت گرچه نصایح لقمان بیشتر جنبه عمومی داشت.
نصایح لقمان به فرزندش
سعی لقمان بر این بود که در مناسبت های مختلف فرزندش و همچنین سایر مردم را پند و اندرز دهد. لقمان فرزندش ناتان را خطاب قرار داد و گفت: فرزندم همیشه شکر خدا را به جای آور، برای خدا شریک قائل مشو، زیرا مخلوقی ضعیف و محتاج را با خالقی عظیم و بی نیاز برابر نهادن، ظلمی بزرگ است. فرزندم: اگر عمل تو از خردی چون ذره ای از خردل در صخره های بلند کوه یا آسمانها و یا در قعر زمین مخفی باشد از نظر خدا پنهان نخواهد بود و در روز رستاخیز در حساب اعمال تو منظور خواهد شد و به پاداش و کیفر آن خواهی رسید. فرزندم: نماز را به پای دار! تا ارتباط تو با خدا محکم گردد و از ارتکاب فحشا و منکر مصون باشی و چون به حد کمال رسیدی، دیگران را به معروف و تهذیب نفس و تزکیه روح دعوت و رهبری کن و در این راه در مقابل سختی ها، صبور و شکیبا باش. فرزندم: نسبت به مردم تکبر مکن و به دیگران فخر مفروش که خدا مردم خودخواه و متکبر را دوست ندارد. خود را در برابر ایشان زبون مساز که در تحقیرت خواهند کوشید، نه آنقدر شیرین باش که ترا بخورند و نه چندان تلخ باش که به دورت افکنند. فرزندم: در راه رفتن نه به شیوه ستمگران گام بردار و نه مانند مردم خوار و ذلیل، و به هنگام سخن گفتن آهسته و ملایم سخن بگو زیرا صدای بلند، بیرون از حد ادب و تشبه به ستوران - ستوران- است. فرزندم: از دنیا پند بگیر و آن را ترک نکن که جیره خوار مردم شوی و به فقر مبتلا گردی و تا آنجا خود را در بند و گرفتار دنیا نکن و در اندیشه سود و زیان آن فرو مرو که زیانی به آخرت تو برسد و از سعادت جاودان بازمانی! فرزندم: دنیا دریای ژرف و عمیقی است که دانشمندان فراوانی را در خود غرق کرده است پس برای عبور از این دریا، کشتی از ایمان و بادبانی از توکل فراهم کن و برای این سفر توشه ای از تقوی بیندوز، و بدان و آگاه باش که اگر از این راه پر خطر برهی، مشمول رحمت شده ای و اگر در آن دچار هلاک شوی به غرقاب گناهانت گرفتار گشته ای. فرزندم: در زندان شب و روز زمانی را برای کسب علم و دانش منظور کن و در این راه با دانشمندان همدم و همراه شو و در معاشرت با آنها شرط ادب را رعایت کن و از مجادله و لجاج بپرهیز تا تو را از فروغ دانش خود محروم نسازند. فرزندم: هزار دوست اختیار کن و بدان که هزار رفیق کم است و یک دشمن میندوز و بدان که یک دشمن هم زیاد است. فرزندم: دین مانند درخت است. ایمان به خدا آبی است که آن را می رویاند. نماز ریشه آن، زکات ساقه آن، دوستی در راه خدا شاخه های آن، اخلاق خوب برگ های آن و دوری از محرمات، میوه آن است. همانطور که درخت با میوه ی خوب کامل می گردد، دین هم با دوری از اعمال حرام تکمیل می شود.
لقمان از دیدگاه امام صادق علیه السلام
از امام صادق علیه السلام سؤال کردند خدا چه حکمتی به لقمان داد که از او در قرآن یاد شده است؟ حضرت فرمود: به خدا سوگند حکمتی که به لقمان داده شده بود نه مال بود و نه مقام و طایفه و نه هیکل و زیبایی، بلکه او مردی بود در کار خدا نیرومند، در راه او پرهیزکار، ساکت، با وقار، دقیق، آینده نگر، تیزبین و پند آموز. او روزها نمی خوابید و همیشه بر اعمال خود کنترل و نظارت دقیق داشت. از ترس گناه هیچگاه نمی خندید، غضب و شوخی نمی نمود، خداوند به او اولاد زیادی بخشید و در حالی که همه آنها قبل از وی جان سپردند با صبر و شکیبایی مصائب را تحمل کرد و به رضای خدا راضی بود و برای هیچ یک اشک بر دیدگان جاری نکرد. هر گاه به دو نفر که اختلاف و یا نزاع داشتند برخورد می کرد میان آنان صلح و صفا برقرار می ساخت و آتش کینه و عداوت را در آنها خاموش می ساخت.
لقمان از دیدگاه مفسرین
دسته ای از مفسرین معتقدند او پیامبر بوده ولی اغلب او را حکیمی فرزانه دانسته اند. در سیاهی چهره او تردیدی نیست ولی حکمت بی نظیرش، سیرت او را بسیار منور کرده بود. کسی از او پرسید مگر تو همدوش ما گوسفند چرانی نمی کردی چه شد که به این مقام و منزلت رسیدی؟ لقمان پاسخ داد: خدا را شناختم، امانت را حفظ کردم، راست گفتم و از حرف بی فایده و بی مورد پرهیز کردم. بعضی گفته اند او پسر خواهر ایوب بوده و بعضی دیگر او را پسر خاله ایوب معرفی کرده اند و عده ای دیگر او را از عمو زادگان ابراهیم علیه السلام دانسته اند.
نمونه هایی از حکمت لقمان
لقمان در آغاز، برده خواجه ای توانگر و خوش قلب بود. ارباب او در عین جاه و جلال و ثروت و مکنت دچار شخصیتی ضعیف و در برابر ناملایمات زندگی بسیار رنجور بود و با اندک سختی زبان به ناله و گلایه می گشود، این امر لقمان را می آزرد اما راه چاره ای به نظر او نمی رسید، زیرا بیم آن داشت که با اظهار این معنی، غرور خواجه جریحه دار شود و با او راه عناد پیش گیرد. روزگاری دراز وضع بدین منوال گذشت تا روزی یکی از دوستان خواجه خربزه ای به رسم هدیه و نوبر برای او فرستاد. خواجه تحت تأثیر خصائل ویژه لقمان، خربزه را قطعه قطعه نمود به لقمان تعارف کرد و لقمان با روی گشاده و اظهار تشکر آنها را تناول کرد تا به قطعه آخر رسید، در این هنگام خواجه قطعه آخر را خود به دهان برد و متوجه شد که خربزه به شدت تلخ است. سپس با تعجب زیاد رو به لقمان کرد و گفت: چگونه چنین خربزه تلخی را خوردی و لب به اعتراض نگشودی؟ لقمان که دریافت زمان تهذیب و تأدیب خواجه فرا رسیده است، به آرامی و با احتیاط گفت: واضح است که من تلخی و ناگواری این میوه را به خوبی احساس کردم اما سالهای متمادی من از دست پر برکت شما، لقمه های شیرین و گوارا را گرفته ام، سزاوار نبود که با دریافت اولین لقمه ناگوار، شکوه و شکایت آغاز کنم. خواجه از این برخورد، درس عبرت گرفت و به ضعف و زبونی خود در برابر ناملایمات پی برد و در اصلاح نفس و تهذیب و تقویت روح خود همت گماشت و خود را به صبر و شکیبایی بیاراست. روزی دیگر خواجه لقمان در سرایی، سفره ای گسترده بود و میهمانان خود را در سایه جود و کرمش پذیرایی می کرد. لقمان که در خدمت میهمانان و تهیه وسایل رفاه ایشان سعی وافر داشت از شنیدن سخنان بیهوده آنها سخت در عذاب بود و همواره مترصد فرصتی بود تا عادت زشت آنها را گوشزد کند و در اصلاح و تهذیب آنها گامی بردارد. در این هنگام گروهی از میهمانان خواجه، وارد سرا شدند و خواجه به لقمان فرمان داد تا گوسفندی ذبح کند و غذایی از بهترین اعضاءِ گوسفند مهیا سازد. لقمان غذایی لذیذ از دل و زبان گوسفند، فراهم نمود و نزد میهمانان آورد. روزی دیگر خواجه امر کرد، از بدترین اعضاءِ گوسفند، غذایی آماده سازد، لقمان بار دیگر غذا را از دل و زبان گوسفند مهیا کرد. خواجه با تعجب پرسید: چگونه است که این دو عضو گوسفند هم بهترین و هم بدترین هستند؟ لقمان پاسخ داد: این دو عضو مهمترین اعضا در سعادت و شقاوتند، چنانکه اگر دل سرشار از نیت خیر و زبان گویای حکمت و معرفت و حلاّل مشکلات و مسایل مردم باشد، این دو عضو بهترین اعضاء هستند و هر گاه دل بداندیش و پست نیت باشد، زبان گویای غیبت و تهمت و محرک فتنه و فساد، هیچیک از اعضا، بدتر و زیان بارتر از این دو عضو نخواهد بود. لقمان نیک و بد هر کاری را مشروط به رضای وجدان و خشنودی خداوند می دانست و تمجید و تحسین خلق را هدف خود قرار نمی داد و از خرده گیری و عیبجویی آنها نیز هراسی نداشت و این موضوع را نیز همواره به فرزند خود گوشزد می نمود، تا روزی به جهت اطمینان خاطر، تصمیم گرفت این حقیقت را نزد پسر خود مصور سازد. لقمان به فرزند خود گفت: مرکب را آماده ساز و مهیای سفر شو. چون مرکب آماده شد، لقمان خود سوار شد و پسرش را پیاده دنبال خود روان کرد. در این حال گروهی که در مزارع خود مشغول کار بودند آنها را نظاره کردند و به زبان اعتراض گفتند: عجب مرد سنگدلی، خود سواره است و کودک معصوم را پیاده به دنبال می کشد. سپس لقمان خود از مرکب پیاده شد و پسر را سوار بر مرکب کرد تا به گروهی دیگر از مردم رسید، این بار مردم با نظاره آنها گفتند: عجب پسر بی ادب و بی تربیتی، پدر پیر و ضعیف خود را پیاده گذاشته و خود با نیروی جوانی و تنومندی بر مرکب سوار است. حقا که در تربیت او غفلت شده است. در این حال لقمان نیز همراه فرزند خود سوار مرکب شد و هر دو سواره راه را ادامه دادند تا به گروه سوم رسیدند، مردم این قوم چون آنها را دیدند گفتند: عجب مردم بی رحمی، هر دو چنین بار سنگینی را بر حیوان ناتوان تحمیل کرده اند و هیچ یک زحمت پیاده روی را به خود نمی دهند. در این هنگام لقمان و پسر هر دو از مرکب پیاده شدند و راه را پیاده ادامه دادند تا به دهکده ی دیگری رسیدند، مردم با مشاهده آنها، زبان به نکوهش گشودند و گفتند: آن دو را بنگرید، پیر سالخورده و جوان خردسال هر دو پیاده در پی مرکب می روند و جان حیوان را از سلامت خود بیشتر دوست دارند. چون این مرحله از سفر نیز تمام شد لقمان با تبسمی معنی دار به فرزند خود گفت: حقیقت را در عمل دیدی، اکنون بدان که هیچگاه خشنودی تمام مردم و بستن زبان آنها امکان پذیر نیست؛ پس خشنودی خداوند و رضای وجدان را مد نظر قرار ده و به تحسین و تمجید یا توبیخ و نکوهش دیگران توجهی نکن. لقمان همواره رعایت اعتدال و میانه روی را از شروط کامیابی و موفقیت در امور زندگی می دانست و رعایت این اصل را در کلیه شئون زندگی لازم و ضروری می شمرد و معتقد بود افراط و تندروی می تواند لذت ها را به آلام و عادت ها را به آلودگی تبدیل کند. لقمان برای درک صحیح این موضوع، با بیانی جالب و منطقی، فرزند خود را چنین نصیحت کرد: فرزندم این نصیحت پدر را همواره آویزه گوش خود کن و در زندگی همواره لذیذترین غذاها را میل کن و فاخرترین جامه ها را بپوش و در بهترین بستر بیارام و از زیباترین زنان ، انتخاب کن . فرزند لقمان از نصایح پدر سخت متعجب شد، زیرا پدر که همواره او را به اعتدال و اقتصاد در امور زندگی تشویق می کرد، این بار او را به افراط و تن پروری ترغیب می نمود. لذا علت را از پدر خویش جویا شد. لقمان گفت: منظور من از این سخن آن بود که اگر زمانی برای برآوردن حاجت خود اقدام کنی که ضرورت و شدت آن به اوج خود رسیده باشد، از ساده ترین آنها عالی ترین مراتب لذت را خواهی برد. اگر هنگامی برای خواب و استراحت اقدام کنی که بی خوابی حواس و قوای تو را تحت تأثیر و تسخیر خود قرار داده باشد، در این حال پاره خشتی بهتر از بالش پَر و بستری زبر و خشن خوشآیندتر از ملایمترین آنها خواهد بود. فرزندم اگر زمانی بر سر سفره بنشینی که گرسنگی، صبر و طاقت از تو بریده باشد، ساده ترین غذاها برای تو لذیذتر از طعام پادشاهان خواهد بود. اگر نیاز تو به جامه تازه مبرم باشد و لباس پیشین قابل استفاده نباشد، جامه کرباس از خلعت شاهانه برای تو برازنده تر خواهد بود... مریدی خلاصه معرفت و روح حکمت لقمان را جویا شد وی گفت: خلاصه معرفت و روح حکمت من آن است که از امور زندگی آنچه به عهده خالق است، تکلف و زحمتی بر خود روا نمی دارم و آنچه به عهده من است در آن سستی و کوتاهی نمی کنم.
بیتوته