چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی
آخرین مطالب

۱۶۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

داستان یک عکس معروف

پنجشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۴۰ ب.ظ

 ﺳﺮﻫﻨﮓ ﺳﺎﻧﺪﺭﺱ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﻣﻨﺰﻝ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﻧﻮﻩ ﺍﺵ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:
 ﺑﺎﺑﺎﺑﺰﺭﮒ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﻩ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﯾﮏ ﺩﻭﭼﺮﺧﻪ می خرﯼ؟!
ﺍﻭ ﻧﻮﻩ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﺍﺷﺖ، ﮔﻔﺖ: ﺣﺘﻤﺎً ﻋﺰﯾﺰﻡ!
ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺮﺩ ﻣﺎﻫﯽ 500 دلارﺣﻘﻮﻕ ﺑﺎﺯﻧﺸﺴﺘﮕﯽ می گیرﻡ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺩﺭ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﻢ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻢ!
ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﮐﺘﺎﺏ ﻫﺎﯼ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ.
ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﻨﺪﻫﺎﯼ ﯾﮏ ﮐﺘﺎﺏ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ: ﻗﺎﺑﻠﯿﺖ ﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﮐﺎﻏﺬ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﺪ.
ﺍﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻧﻮﺷﺘﻦ.
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻧﻮﻩ ﺍﺵ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﺑﺎﺑﺰﺭﮒ ﺩﺍﺭﯼ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟!
ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮒ ﮔﻔﺖ: ﺩﺍﺭﻡ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ را ﮐﻪ ﺑﻠﺪﻡ ،ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻢ.
ﭘﺴﺮﮎ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﺑﺎﺑﺰﺭﮒ، ﺑﻨﻮﯾﺲ ﻣﺮﻍ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺷﻤﺰﻩ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ!
ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻮﺩ...
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﭘﻮﺩﺭﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﺮﻍ ﻫﺎ می زﺩ ،ﻣﺰﻩ ﻣﺮﻍ ﻫﺎ ﺷﮕﻔﺖ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﻣﯽ ﺷﺪ.
ﺍﻭ ﺭﺍﻫﺶ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ.
ﭘﻮﺩﺭ ﻣﺮﻍ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﻭﺵ ﻧﺰﺩ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺑﺮﺩ، ﺍﻣﺎ ﺻﺎﺣﺐ ﺁﻧﺠﺎ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﮑﺮﺩ، ﺩﻭﻣﯿﻦ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻧﻪ، ﺳﻮﻣﯿﻦ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻧﻪ، ﺍﻭ ﺑﻪ 623 ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺷﺸﺼﺪ ﻭ ﺑﯿﺴﺖ ﻭ ﭼﻬﺎﺭﻣﯿﻦ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ ﺍﺯ ﭘﻮﺩﺭ ﻣﺮﻍ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻨﺪ.
ﺍﻣﺮﻭﺯ KFC در 124 ﮐﺸﻮﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪﮔﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﮐﺴﯽ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﻋﮑﺲ ﺳﺮﻫﻨﮓ ﺳﺎﻧﺪﺭﺱ ﻭ ﭘﻮﺩﺭ ﻣﺮﻍ ﮐﻨﺘﺎﮐﯽ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻧﺶ ﺑﺰﻧﺪ، ﺑﺎﯾﺪ 50 هزار ﺩﻻﺭ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﮐﻨﺪ.

  • ع ش

نگهبان باغ

پنجشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ۰۶:۵۷ ب.ظ

درباره عبدالله مبارک چنین گفته‌اند که پدرش باغبان بود روزی صاحب باغ آمد و به مبارک گفت: فوری مقداری انار شیرین بیاور تا بخوریم.

مبارک چند عدد انار آورد و صاحب باغ چشید و گفت: ترش است برو انار شیرین بیاور، چند مرتبه مبارک انار اورد و صاحب باغ بعد از چشیدن می‌گفت: ترش است برو انار شیرین بیاور.

بالاخره صاحب باغ ناراحت شد و رو به مبارک کرد و گفت؛ تو هنوز بعد از مدتی که در این باغ هستی درخت انار ترش را از شیرین تمیز نمی‌دهی؟

مبارک در جواب گفت: درست است که مدتی است، من در این باغ هستم، اما هنوز از انار این باغ نخورده‌ام که بدانم کدام درخت انارش ترش و کدام شیرین است، چون شما فقط نگهبانی و آبیاری باغ را به عهده من واگذار کرده‌اید و از شما اجازه نگرفتم که از میوه‌های باغ استفاده کنم.

صاحب باغ تعجب کرد، به همین سبب او را امتحان نمود و فهمید که مبارک راست می‌گوید از آن پس به او علاقمند شد و دخترش را به ازدواج او درآورد، خداوند هم بر اثر پاکی و صداقت او از این ازدواج فرزندی به او عطا می‌کند به نام عبدالله که هنوز نامش بر سر زبان‌ها است و این طفل از عارفان معروف می‌شود و به جایی می‌رسد که در احوالات او می‌گویند؛ شخصی به او گفت:«خواب دیدم یک سال از عمر تو بیشتر نمانده است» عبدالله در جوابش گفت:«روزگار دراز پیش ما نهادی، یک سال دیگر ما را اندوه هجران می‌یابد کشید و تلخی فراق می‌باید چشید.»(مفاسد مال و لقمه حرام ص34)

  • ع ش

خطای دید جالب

پنجشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ۰۶:۱۲ ب.ظ


  • ع ش

شیره ناصرالدین شاه

چهارشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ۰۲:۵۵ ب.ظ

ناصرالدین شاه شیری داشت که هر هفته یک گوسفند جیره داشت.
به شاه خبردادند که چه نشسته ای که نگهبان شیر، یک ران گوسفند را می برد.
شاه دستور داد نگهبانی مواظب اولی باشد. 
پس از مدتی آن دو با هم ساختند و علاوه بر این که هر دو ران را، می بردند دل و جگر را هم می خوردند.
شاه خبردار شد و یکی از درباری ها را فرستاد که نگهبان آن دو باشد. این یکی چون درباری بود دو برابر آن دو، بر می داشت.
پس از مدتی به شاه خبردادند؛ جناب شاه، شیر از گرسنگی دارد می میرد.
جستجو کردند و دیدند که این سه با هم ساخته اند و همه اندام های گوسفند را می برند و شیر بیچاره فقط دنبه گوسفند برایش می ماند، شاه ناچار هر سه را کنار گذاشت و گفت:  
 اشتباه کردم. یک نگهبان دزد بهتر از سه نگهبان دزد بود...

  • ع ش

امنیت

چهارشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ۰۲:۵۰ ب.ظ

از تیمورلنگ سوال می‌کنند که:
چگونه امنیتی در کشور پهناور خود ایجاد نمودی که وقتی زنی با طبقی از جواهرات طول کشور را طی می‌کند؛ کسی به او تعرضی نکرده و جسارتی نمی‌کند؟
در جواب، جمله کوتاه ولی با تاملی می‌گوید:
در هر شهری که دزدی دیدم ،، گردن داروغه را زدم!!

  • ع ش

جریمه

چهارشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ۰۲:۴۶ ب.ظ


اولین باری که بین دوراهی« قانون» و «اخلاق» قرار گرفتم، مربوط به زمانی بود که قاضی بودم و به پرونده های تخلفات رانندگی رسیدگی می کردم...
پرونده پسر دوست پدرم را برایم آوردند که من و خانواده ام چند مدتی در خانه آن ها تا پیدا شدن خانه جدید مهمان بودیم...
اخلاق اقتضا می کرد تا او را جریمه نکنم، ولی ندای درونم قانون را می پسندید.
بالاخره او را جریمه کردم، اما برگ جریمه اش را خودم پرداختم.

(دکتر امیر ناصر کاتوزیان، پدر علم حقوق)

  • ع ش

راست و دروغ

چهارشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ۰۲:۲۸ ب.ظ

راست و دروغ
********

کسی که سخنانش نه راست است و نه دروغ، فیلسوف است.


کسی که راست و دروغ برای او یکی است، چاپلوس است.


کسی که پول می گیرد تا دروغ بگوید، دلال است.


کسی که دروغ می گوید تا پول بگیرد، گدا است.


کسی که پول می گیرد تا راست و دروغ را تشخیص دهد، قاضی است.


کسی که پول می گیرد تا راست را دروغ و دروغ را راست جلوه دهد، وکیل است.


کسی که جز راست چیزی نمی گوید، بچه است.


کسی که به خودش هم دروغ می گوید، متکبر است.


کسی که دروغ خودش را باور می کند، ابله است.


کسی که سخنان دروغش شیرین است، شاعر است.


کسی که علی رغم میل باطنی خود دروغ می گوید، همسر است.


کسی که اصلا دروغ نمی گوید، مرده است.


کسی که دروغ می گوید و قسم هم می خورد، بازاری است.


کسی که دروغ می گوید و خودش هم نمی فهمد، پر حرف است.


کسی که مردم سخنان دروغ او را راست می پندارند، سیاستمدار است.


کسی که مردم سخنان راست او را دروغ می پندارند و به او می خندند، دیوانه است.

  • ع ش

مرد انگلیسی پرسید...

چهارشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۴۱ ب.ظ


ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﺍﺯ ﻋﺎﻟمی ﭘﺮﺳﯿﺪ:

ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﺍﺳﻼﻡ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺯﻥ ﺑﺎ ﻣﺮﺩ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ؟ 

ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻔﺖ: ﺁﯾﺎ ﺗﻮ ﻣﯿ ﺘﻮﺍﻧﯽ ﺑﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﺍﻟﯿﺰﺍﺑﺖ ﺩﺳﺖﺑﺪﻫﯽ؟ 

ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﮔﻔﺖ : ﺍﻟﺒﺘﻪ ﮐﻪ ﻧﻪ، ﻓﻘﻂ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﻣﺤﺪﻭﺩاند ﮐﻪ ﻣﯿ ﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﺩﺳﺖ ﺩﻫﻨﺪ. 

ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻔﺖ: ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﻠﮑﻪ ﻫﺎ ﺑﺎﻣﺮﺩﺍﻥ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺩﺳﺖ نمی دﻫﻨﺪ. ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﺮﺩ : ﭼﺮﺍ ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﻣﻮ ﻫﺎ ﻭ ﺑﺪﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ می پوﺷﺎﻧﻨﺪ، ﯾﺎ ﺣﺠﺎﺏ ﺭﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ می کنند؟ 

ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺎﻟﻢ ﺗﺒﺴﻤﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭ ﻋﺪﺩ ﺷﮑﻼﺕ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ، ﯾﮑﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﻣﯽ ﺭﺍ ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﺎﻗﯽﮔﺬﺍﺷﺖ. ﺑﻌﺪﺍ ﻫﺮﺩﻭﯼ ﺁن ها ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﺎﮎ ﺁﻟﻮﺩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﮔﻔﺖ: 

ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁن ها ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭ، ﮐﺪﺍﻡ ﯾﮏ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ می کنی؟

ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﺎﻥ ﺷﮑﻼﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﭘﻮﺷﺶ ﺩﺍﺭﺩ. 

ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺣﺠﺎﺏ ﺭﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ می کنند.
اون عالم« امام موسی صدر» بود.

  • ع ش

سگ باهوش یا احمق!

چهارشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۰۷ ب.ظ

قصاب می خواست سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شود، دورش کند. اما کاغذی را در دهان سگ دید.
روی کاغذ نوشته بود: «لطفا ۱۲ سوسیس و یه ران گوشت بدین»
 ۱۰ دلار هم همراه کاغذ بود.
قصاب که تعجب کرده بود، سوسیس و گوشت را در کیسه و در دهان سگ گذاشت.
قصاب که کنجکاو شد و به دنبال سگ راه افتاد.
سگ در خیابان حرکت کرد تا به خانه ای رسید. گوشت را روی پله گذاشت و کمی عقب رفت و خودش را چند بار به در کوبید.
مردی در را باز کرد و شروع به تنبیه سگ کرد!
قصاب به مرد نزدیک شد و داد زد: 

چه می کنی این سگ باهوش ترین سگی هست که تا به حال دیده ام .
مرد گفت: این دومین بار تو این هفته است که این احمق کلیدش را فراموش می کند.


 "پائولو کوئیلو"

  • ع ش

ده خصلت

چهارشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۵۴ ب.ظ

امام رضا (ع) می فرمایند :

خرد آدمی تمام نیست مگر وی ده خصلت داشته باشد.:
1- خیرخواه باشد
2- دیگران از بدی او در امان باشند
3- خیر اندک دیگران را زیاد بشمارد.
4- خیر بسیار خود را اندک شمارد.
5- هر چه حاجت از او خواهند، دلتنگ نشود.
6- در عمر خود از دانش طلبی خسته نشود.
7- فقر در راه خدا را از توانگری محبوب تر بداند.
8- خواری در راه خدا را از عزت نزد دشمن بهتر بداند.
9- گمنامی را از شهرت بیشتر بخواهد.
10- احدی را ننگرد جز این که بگوید او از من بهتر و پرهیزگارتر است .

  • ع ش