چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی

۲۳ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

لرزش دکتر مصدق در دادگاه

جمعه, ۳۰ آبان ۱۳۹۹، ۰۹:۳۳ ب.ظ

هوا سرد بود. ملکه اعتضادی در دادگاه با نشیخند گفت:
"آقای مصدق! شما که ادعا میکردید بیدی نیستید که با این بادها بلرزید حالا چرا از هیبت دادگاه می لرزید؟!"
دکتر مصدق گفت:
"عفیفه خانم! منار جنبان هم قرن‌هاست میلرزد ولی پابرجاست"

خاطراتی از اللهیار صالح

  • ع ش

بهمنیار

جمعه, ۳۰ آبان ۱۳۹۹، ۰۹:۲۹ ب.ظ

روزی ابن سینا از جلو دکان آهنگری می گذشت که کودکی را دید. آن کودک از آهنگر مقداری آتش می خواست. آهنگر گفت: ظرف بیاور تا در آن آتش بریزم. کودک که ظرف همراه نداشت، خم شد و مشتی خاک از زمین برداشت و در کف دست خود ریخت. آن گاه به آهنگر گفت: آتش بر کف دستم بگذار.

ابن سینا، از تیزهوشی او به شگفت آمد و در دل بر استعداد کودک شادمان شد. پس جلو رفت و نامش پرسید. کودک پاسخ داد: نامم بهمن یار است و از خانواده ای زرتشتی هستم. ابن سینا او را به شاگردی گرفت و در تربیتش کوشید تا اینکه او یکی از حاکمان و دانشمندان نام دار شد و بعضى گویند که اسلام آورد.

  • ع ش

تدبیر جنگی

پنجشنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۹، ۱۰:۲۰ ب.ظ

‏سرداری که خود را تنبیه کرد!

در زمان داریوش بزرگ، یک نفر در بابل شورش کرد و حکومت شهر را در دست گرفت. داریوش بزرگ شتابان با سپاه بزرگی به سوی بابل تاخت، ولی در آنجا با دفاع سخت بابلیان روبرو شد! سپاه داریوش شهر را محاصره کرده بود ولی کاری از پیش نمی برد.

تا اینکه زوپیر، سردار دلیر سپاه داریوش، راهی به ذهنش رسید. او گوش ها و بینی خود را برید و نزد داریوش رفت و از او خواست که به این بهانه که توسط ایرانی ها تنبیه شده به بابل پناهنده شود و به درون دشمن نفوذ کند.

داریوش در ابتدا مخالف بود ولی با عمل سردار، در عمل انجام شده قرار گرفت. زوپیر به بابل پناه برد و بابلیان با دیدن گوش و بینی بریده زوپیر باور کردند که او توسط داریوش تنبیه شده است و از روی این که زوپیر بتواند از داریوش انتقام بگیرد، سپاهی به او دادند.

زوپیر دروازه های شهر بابل را به روی سپاه داریوش باز کرد و سپاه ایران دفاع بابلیان را در هم شکست و شورشیان بابل پا به فرار گذاشتند. داریوش بزرگ به پاس خدمتی که زوپیر انجام داد، او را به ساتراپی بابل برگزید.

  • ع ش

سلف سرویس

چهارشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۹، ۰۹:۵۸ ب.ظ

زندگی شبیه به یک سلف سرویس است!

میگویند "امت فاکس" نویسنده و فیلسوف معاصر ایرلندی در اولین سفر خود به آمریکا برای صرف غذا به رستورانی رفت. او در گوشه‌ای به انتظار پیشخدمت نشست، اما کسی به او توجه نمی‌کرد. از همه بدتر افرادی که بعد از او وارد شده بودند همگی مشغول خوردن بودند. پس از چند دقیقه با ناراحتی از مردی که بر سر میز مجاور نشسته بود پرسید: من 20 دقیقه است که اینجا نشسته‌ام، چرا پیشخدمت به من توجه نمی‌کند؟ درحالی که همه مشغول خوردن هستند و من درانتظار نشسته‌ام؟ مرد پاسخ داد: اینجا "سلف سرویس"است؛ به انتهای رستوران بروید و هرچه می‌خواهید در سینی بگذارید، پول آن را بپردازید و غذایتان را میل کنید. "امت فاکس" بعدها دراین خصوص نوشت: "احساس حماقت می‌کردم؛ وقتی غذا را روی میز گذاشتم ناگهان به ذهنم رسید که زندگی هم در حکم سلف سرویس است. همه نوع رخداد، فرصت، موقعیت، شادی و غم در برابر ما قرار دارد. درحالی که اغلب ما بی‌حرکت روی صندلی خود چسبیده‌ایم و آنچنان محو این هستیم که دیگران در بشقاب خود چه دارند و دچار شگفتی شده‌ایم که او چرا سهم بیشتری دارد! ولی به ذهنمان نمی‌رسد از جای خود برخیزیم و ببینیم چه چیزهایی فراهم است و برداریم !

  • ع ش

صداقت...

سه شنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۹، ۰۹:۰۷ ب.ظ

یک ﮔﺮﻭﻩ ﻣﺤﻘﻖ یک ﺳﺮﯼ ﻻﺷﻪ ﻣﺮﻍ ﺭﻭ ﺩﺍﺧﻞ یک ﺗﻮﺭﯼ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﭼﻨﺪ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺑﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﺎﯼ ۱۰-۲۰ ﻣﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺣﻔﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩند.

ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ یک ﺭﻭﺑﺎﻩ آﻣﺪ ﻭ ﮐﻤﯽ ﺑﻮ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ یک ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺍﯾﻦ ﻻﺷﻪ ﻯ  ﻣﺮغ ها ﺭﻭ ﺟﺎﺑﺠﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ؛ﮐﺎﺭﺷﻨﺎﺱ ﺗﯿﻢ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺩﻭﺭﺑﯿﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﺍﻻﻥ می رود ﻭ ﺑﻘﯿﻪ ﻯ ﮔﻠﻪ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺎﺵ ﺭﻭ می آورد؛ ﻭ ﺑﺎ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ یک ﺭوﺑﺎﺕ ﺟﺮﺛﻘﯿﻞ، ﺗﻮﺭﯼ ﺭﻭ ﺟﺎﺑﺠﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ آﻭﺭﺩﻥ ﺗﻮ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺩﻭﻡ ﻭ مخفی اش ﮐﺮﺩند ﻭ ﺑﺎ یک ﻣﺎﯾﻌﯽ ﮐﻪ ﺍﺳﭙﺮﯼ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﺍﺛﺮ ﺑﻮ ﺭﻭ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ، ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺑﺮﺩﻧﺪ.

 ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌﺪ همان ﺭﻭﺑﺎﻩ ﻭ ۷-۸ ﺗﺎ ﺭﻭﺑﺎﻩ دیگه آمدن ﺳﺮ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺍﻭﻝ ﻭ ﻫﺮﭼﯽ ﮔﺸﺘﻨﺪ ﻣﺮﻏﻬﺎ ﺭﻭ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﮑﺮﺩند،ﻫﺮ ﭼﯽ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﻭ ﺑﻮ ﮐﺮﺩﻥ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻭ آن ۷-۸ ﺗﺎ ﺭﻓﺘﻦ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺍﻭﻟﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮔﺸﺘﻦ ﮐﺮﺩ.

ﺟﺎﻟﺒﯿﺶ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻫﯽ ﺑﺎ ﺳﺮﻋﺖ ﻣﯿﮕﺸﺖ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺳﺮﺷﻮ ﺑﺎﻻ ﻣﯿﺎﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﺵ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺩﻭﺭ می شدند ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻮ ﻣﯿﮑﺸﯿد!؟محققین ﺑﺎ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺳﯿﻢ ﮐﻤﯽ ﺭﻭﯼ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺩﻭﻡ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻥ ﺗﺎ ﺣﺪﯼ ﮐﻪ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﻣﺮغ ها ﺭﻭ ﺩﻳﺪ.

ﺍﯾﻦ ﺩﻓﻌﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺟﺎﻟﺐ ﺑﻮﺩ، ﺭﻭﺑﺎﻩ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺮغ ها ﺭﻭ ﺑﺎ ﺩﻧﺪاﻥ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺮﺩ.ﺍﯾﻦ ﺗﯿﻢ ﮐﺎﺭﺷﻨﺎﺱ آمدن ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ هماﻥ ﮐﺎﺭ ﺭﻭ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺗﻮﺭﯼ ﺭﻭ ﺑﻪ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺳﻮﻡ ﺑﺮﺩﻧﺪ و بوی مرغها را با اسپری پاک کردند.

ﺭﻭﺑﺎﻫﻬﺎ ﻭﻗﺘﯽ دوباره ﺭﺳﯿﺪﻥ ﻫﺮﭼﯽ ﮔﻮﺩﺍﻟﻬﺎ ﺭا ﮔﺸﺘﻦ ﻭ ﻫﺮ ﭼﯽ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﻭ ﺑﻮ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﺒﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺭﻓﺘﻨﺪ.ﺩﻭﺭﺑﻴﻦ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺍﻭﻝ ﺭﻭ نشان ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﺟﺴﺖ ﻭ ﺟﻮ ﻧﮑﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺩﺍﺧﻞ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺩﻭﻡ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ماﻧﺪ،یک ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺻﺒﺮ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﻧﺰﺩﯾﮑﺶ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﭼﮏ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﯾﺪﻥ ﮐﺎﻣﻼً ﻣﺮﺩﻩ...!

ﺟﺎﻟﺐ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻻﺷﻪ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺮﮐﺰ ﺩﺍﻣﭙﺰﺷﮑﯽ ﺑﺮﺩند ﻭ ﮐﻠﯽ آﺯﻣﺎﯾﺶ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﯾﺪﻥ ﺩﻗﯿﻘﺎً ﻋﮑﺴﻬﺎ ﻭ آﺯﻣﺎﯾﺸﺎﺕ نشاﻥ می دهد ﺍﯾﻦ ﺣﯿﻮاﻥ ﺑﺮﺍﺛﺮ ﯾﮏ ﺷﻮﮎ ﻋﺼﺒﯽ ﺳﮑﺘﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﺮﺩﻩ...!!!

* ﺭﻭﺑﺎﻩ ﮐﻪ ﻧﻤﺎﺩ ﻣﮑﺮ ﻭ ﺣﯿﻠﻪ ﮔﺮﯼ ﺩﺭ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﻫﺴﺖ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ می کند ﺻﺪﺍﻗﺘﺶ ﺑﯿﻦ ﺩﻭﺳﺘﺎﺵ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺭﻓﺘﻪ ﺳﮑﺘﻪ ﻣﯿﺰند ﻭ ﻣﯿﻤﯿﺮﻩ....
ﺍﺯ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣﯿﻤﯿﺮﻩ....!

 

ﺍﯾﻦ ﺁﺯﻣﺎﯾﺶ گرچه ﺑﯿﺮﺣﻤﺎﻧﻪ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺟﺎلبی ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﺩﺍﺷﺖ......!

  • ع ش

وقتی غذا از دهان می افتد...

يكشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۹، ۱۰:۳۱ ب.ظ

 

 دوستی می گفت: در رستوران بودم که میز بغلی توجه‌ ام را جلب کرد. زن و مردی حدود ۴۰ ساله روبه‌روی هم نشسته بودند و مثل یک دختر و پسر جوان چیزهایی می‌گفتند و می‌خندیدند.
بدم آمد.با خودم گفتم چه معنی دارد؟ شما با این سن‌تان باید بچه دبیرستانی داشته باشید نه مثل بچه دبیرستانی‌ها نامزدبازی کنید.
داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌کردم که تلفن خانم زنگ خورد و به نفر پشت خط گفت: آره عزیزم. بچه‌ها رو گذاشتیم خونه خودمون اومدیم. واسه‌شون کتلت گذاشتم تو یخچال.
خوشم آمد.ذوق کردم.گفتم چه پدر و مادر باحالی. چه عشق زنده‌ای که بعد از این همه سال مثل روز اول همدیگر را دوست دارند. چقدر خوب است که زن و شوهرها گاهی اوقات یک گردش دوتایی بروند. چقدر رویایی. قطعا اگر روزی پدر شدم همین کار را می‌کنم.
داشتم با لبخند و ذوق نگاهشان می‌کردم که ناگهان مرد به زن گفت: پاشو بریم تا شوهرت نفهمیده اومدی بیرون.
 حالم به هم خورد. زن هرزه، تو شوهر داری آن‌وقت با مرد غریبه آمدی... ؟
ما خیر سرمان مسلمانیم. اسلام‌تان کجا رفته؟ زن و مرد نامحرم با هم چه غلطی می‌کنید؟
داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌کردم که مرد بلند شد رفت به سمت صندوق تا پول غذا را حساب کند. زن هم دنبالش رفت و بلند گفت: داداش داداش بذار من حساب کنم. اون دفعه پیش مامان اینا تو حساب کردی.
آخییی. آبجی و داداش بودن. الهی الهی. چه قشنگ. چه قدر خوبه خواهر و برادر اینقدر به هم نزدیک باشند.
داشتم با ذوق و شوق نگاه‌شان می‌کردم و لبخند می‌زدم که آمدند از کنارم رد شدند و در همان حال مرد با لبخندی شیطنت‌آمیز گفت: از کی تا حالا من شدم داداشت؟ زن هم نیش‌خندی زد و گفت: این‌جوری گفتم که مردم فکر کنن خواهر و برادریم.
واقعا قابل تحمل نبود، از همان اول هم می‌دانستم یک ریگی به کفش‌تان هست.  آدم اینقدر بی‌حیا.
داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌کردم که خواستند خداحافظی کنند. زن به مرد گفت: به مامان سلام برسون. مرد هم گفت: باشه دخترم. تو هم به نوه‌های گلم... ک
وای خدا. پدر و دختر بودند. پس چرا مرد اینقدر جوان به نظر می‌رسید؟ خب با داشتن چنین خانواده دوست‌داشتنی باید هم جوان بماند. هرجا هستند سلامت باشند.
اینجا بود که فهمیدم زندگی دیگران به من ربطی ندارد اگه کمی شعور داشتم مثل بقیه غذامو میخوردم که اینجوری سرد نشه!

✍️ محسن فراهانی

  • ع ش

حماقت

يكشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۹، ۰۶:۴۵ ب.ظ

بعد از دستگیری چگورا در آخرین پناهگاهش
از چوپانی که او را لو داده بود پرسیدند:
چرا مردی که تمام‌ زندگیش به دفاع از تو و حقوق تو پرداخته لودادی؟
چوپان جواب داد که او با جنگ‌هایش گوسفندان مرا میترساند!

  • ع ش

جان پدر کجاستی

جمعه, ۱۶ آبان ۱۳۹۹، ۰۷:۵۳ ب.ظ

به دنبال انفجار تروریستی در دانشگاه کابل و شهادت جمعی از دانشجویان افغانستانی، تصویر پیامک پدر یکی از دانشجویان منتشر شد که پس از آنکه فرزندش مدتی طولانی جواب موبایل‌اش را نمی‌دهد، پدر به او پیامک می‌زند: جان پدر کجاستی؟ حالا علی‌رضا قزوه(شاعر) به این خبر واکنش نشان  داده و در صفحه مجازی‌اش نوشته است:

صبح امروز پیامکی دیدم که شعر بود و فی البداهه این غزلک را نوشتم برای دختری به نام کابل جان!
جان پدر کجاستی؟

جرم تو چیست نازنین؟ صدق و صفا و راستی
ای که تو از خدای خود غیر خدا نخواستی

ای به فدای خنده ی زخمی و دلشکسته ات
شکر خدا که همچنان سرخوشی و به پاستی

کابل زخم خورده ام! وقت برای گریه نیست
گریه‌ی با تبسمی، گم شده در خداستی

کابل جان خسته ام! شانه‌ی ما پناه تو
چشم و زبان پارسی! نور دو چشم ماستی

کابل جان چه می‌کشی؟ از دست حرامیان
کابل بی پناه من! قبله ی عشق و راستی!

دختر شعر فارسی! کابل من ! چه می کنی؟
حرف بزن! عزیز من! "جان پدر! کجاستی؟!"

پدر دختر دانشجویی از مجروحان حمله تروریستی دانشگاه کابل پس از ۱۴۳ تماس تلفنی با گوشی دخترکش، چون پاسخی نگرفت پیام داد " جان پدر کجاستی؟"

  • ع ش

حضرت موسی(ع) و زوج جوان

پنجشنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۹، ۰۲:۰۶ ب.ظ

حضرت موسی به عروسی دوجوان مومن و نیک سرشت قومش دعوت شده بود، آخر شب در هنگام خداحافظی عزرائیل را بر بالای خانه بخت وحجله عروس و داماد دید!
از او پرسید تو اینجا چه می کنی؟
عزراییل گفت امشب آخرین شب زندگی این عروس داماد است ماری سمی درمیان بستر این دوجوان خوابیده ومن باید در زمان ورود آنها دراین حجله جان هر دو را به امر پروردگار دراثرنیش مار بگیرم . موسی با اندوه از ناکامی و مرگ این دوجوان نیکوکار و مومن قومش رفته وصبحگاهان برای برگذاری مراسم دعا و دفن آن دو بازگشت امادر کمال تعجب و خوشحالی عروس و داماد زنده و خندان از دیدن پیامبر خدا درحال بیرون انداختن جسد ماری سیاه دید!!! از خدا دلیل دادن این وقت وعمر اضافه به ایشان را پرسید؟ جبرییل نازل شدو گفت دلیل را خود با سوال از اعمال شب قبل ایشان خواهی یافت.
موسی از داماد سوال کرد دیشب قبل ورود بحجله چه کردند؟ جوان گفت وقتی همه رفتند گدایی(سائلی) در زد و گفت من خبر عروسی شمارا در روستای مجاور دیر شنیدم و تمام بعدازظهر و شب را برای خوردن و بردن یک شکم سیر از غذای شما برای خود وهمسر بیمارم در راه بودم لطفا بمن هم از طعام جشنتان بدهید.
بداخل آمدم و جز غذای خودم و همسرم نیافتم غذای خودرا به آن مرد گرسنه دادم خورد برایم دعای طول عمر کردو گفت برای همسرم هم غذابدهید اونیز چون من سه روز است غذای مناسبی نخورده است. باخجالت قصد ورود و بستن در را داشتم که همسرم با رویی خندان غذای خودش را بمرد داد و اودرهنگام رفتن برای هردوی ما دعای طول عمر ،رفع بلا و شگون مصاحبت باپیامبر خدا دراولین روز زندگی مشترکمان را کردو رفت.
وقتی قصد ورود بحجله را داشتیم مجمعه (سینی بزرگ و سنگین غذا از جنس مس ) از دست همسرم برروی رختخواب افتاد و باعث مرگ این مار سمی که در رختخواب مابود گشت، پس ماهردو دیشب را تااکنون بعبادت گذارندیم و العجب شادی ما از اینست که دعای آنمرد بر شگون مصاحبت با شما نیز به اجابت رسید.
جبرییل ع فرمود ای موسی بدان صدقه و انفاق باعث رفع بلا و طول عمر شده این بر ایشان بیاموز و داستانشان برهمگان باز گو باشد که چراغی گردد بر خلق ما برای نیکی به دیگران و مصاحبت پیامبرانی چون تو در جنت....

  • ع ش

صد ویژگی پیامبر اکرم(ص)

سه شنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۹، ۰۹:۵۵ ق.ظ

آنچه در پی می‌آید بیان ۱۰۰ خصلت از خصوصیات رفتاری پیامبر اکرم(ص) است که بازگوکننده بخشی از سلوک فردی و اجتماعی و سبک زندگی آن حضرت می‌باشد.

بی‌شک تأسی به سیره و سنت آن حضرت براساس آیه‌‌کریمه «و لکم فی رسول‌الله اسوه حسنه» و از جمله آنچه در این مطلب به آن اشاره شده، راهگشای مشکلات و مسائل مبتلا به جامعه مسلمانان خواهد بود.

۱-هنگام راه رفتن با آرامی و وقار راه می رفت

۲-در راه رفتن قدم ها را بر زمین نمی کشید.

۳-نگاهش پیوسته به زیر افتاده و بر زمین دوخته بود.

۴-هرکه را می دید مبادرت به سلام می کرد و کسی در سلام بر او سبقت نگرفت.

۵-وقتی با کسی دست می داد دست خود را زودتر از دست او بیرون نمی کشید.

۶-با مردم چنان معاشرت می کرد که هرکس گمان می کرد عزیزترین فرد نزد آن حضرت است.

۷-هرگاه به کسی می نگریست به روش ارباب دولت با گوشه چشم نظر نمی کرد.

۸-هرگز به روی مردم چشم نمی دوخت و خیره نگاه نمی کرد.

۹-چون اشاره می کرد با دست اشاره می کرد نه با چشم و ابرو.

۱۰-سکوتی طولانی داشت و تا نیاز نمی شد لب به سخن نمی گشود.

۱۱-هرگاه با کسی، هم صحبت می شد به سخنان او خوب گوش فرا می داد.

۱۲-چون با کسی سخن می گفت کاملا برمی گشت و رو به او می نشست.

۱۳-با هرکه می نشست تا او اراده برخاستن نمی کرد آن حضرت برنمی خاست.

۱۴-در مجلسی نمی نشست و برنمی خاست مگر با یاد خدا.

۱۵-هنگام ورود به مجلسی در آخر و نزدیک درب می نشست نه در صدر آن.

۱۶-در مجلس جای خاصی را به خود اختصاص نمی داد و از آن نهی می کرد.

۱۷-هرگز در حضور مردم تکیه نمی زد.

۱۸-اکثر نشستن آن حضرت رو به قبله بود.

۱۹-اگر در محضر او چیزی رخ می داد که ناپسند وی بود نادیده می گرفت.

۲۰-اگر از کسی خطایی صادر می گشت آن را نقل نمی کرد.

۲۱-کسی را بر لغزش و خطای در سخن مواخذه نمی کرد.

۲۲-هرگز با کسی جدل و منازعه نمی کرد.

۲۳-هرگز سخن کسی را قطع نمی کرد مگر آنکه حرف لغو و باطل بگوید.

۲۴-پاسخ به سوالی را چند مرتبه تکرار می کرد تا جوابش بر شنونده مشتبه نشود.

۲۵-چون سخن ناصواب از کسی می شنید. نمی فرمودـ« چرا فلانی چنین گفت» بلکه می فرمود « بعضی مردم را چه می شود که چنین می گویند؟»

۲۶-با فقرا زیاد نشست و برخاست می کرد و با آنان هم غذا می شد.

۲۷-دعوت بندگان و غلامان را می پذیرفت.

۲۸-هدیه را قبول می کرد اگرچه به اندازه یک جرعه شیر بود.

۲۹-بیش از همه صله رحم به جا می آورد.

۳۰-به خویشاوندان خود احسان می کرد بی آنکه آنان را بر دیگران برتری دهد.

۳۱-کار نیک را تحسین و تشویق می فرمود و کار بد را تقبیح می نمود و از آن نهی می کرد.

۳۲-آنچه موجب صلاح دین و دنیای مردم بود به آنان می فرمود و مکرر می‌گفت هرآنچه حاضران از من می شنوند به غایبان برسانند.

۳۳-هرکه عذر می آورد عذر او را قبول می کرد.

۳۴-هرگز کسی را حقیر نمی شمرد.

۳۵-هرگز کسی را دشنام نداد و یا به لقب های بد نخواند.

۳۶-هرگز کسی از اطرافیان و بستگان خود را نفرین نکرد.

۳۷-هرگز عیب مردم را جستجو نمی کرد.

۳۸-از شر مردم برحذر بود ولی از آنان کناره نمی گرفت و با همه خوشخو بود.

۳۹-هرگز مذمت مردم را نمی کرد و بسیار مدح آنان نمی گفت.

۴۰-بر جسارت دیگران صبر می فرمود و بدی را به نیکی جزا می داد.

۴۱-از بیماران عیادت می کرد اگرچه دور افتاده ترین نقطه مدینه بود.

۴۲-سراغ اصحاب خود را می گرفت و همواره جویای حال آنان می شد.

۴۳-اصحاب را به بهترین نام هایشان صدا می زد.

۴۴-با اصحابش در کارها بسیار مشورت می کرد و بر آن تاکید می فرمود.

۴۵-در جمع یارانش دایره وار می نشست و اگر غریبه ای بر آنان وارد می شد نمی توانست تشخیص دهد که پیامبر کدامیک از ایشان است.

۴۶-میان یارانش انس و الفت برقرار می کرد.

۴۷-وفادارترین مردم به عهد و پیمان بود.

۴۸-هرگاه چیزی به فقیر می بخشید به دست خودش می داد و به کسی حواله نمی کرد.

۴۹-اگر در حال نماز بود و کسی پیش او می آمد نمازش را کوتاه می کرد.

۵۰-اگر در حال نماز بود و کودکی گریه می کرد نمازش را کوتاه می کرد.

۵۱-عزیزترین افراد نزد او کسی بود که خیرش بیشتر به دیگران می رسید.

۵۲-احدی از محضر او نا امید نبود و می فرمود « برسانید به من حاجت کسی را که نمی تواند حاجتش را به من برساند.»

۵۳-هرگاه کسی از او حاجتی می خواست اگر مقدور بود روا می فرمود و گرنه با سخنی خوش و با وعده ای نیکو او را راضی می کرد.

۵۴-هرگز جواب رد به درخواست کسی نداد مگر آنکه برای معصیت باشد.

۵۵-پیران را بسیار اکرام می کرد و با کودکان بسیار مهربان بود.

۵۶-غریبان را خیلی مراعات می کرد.

۵۷-با نیکی به شروران، دل آنان را به دست می آورد و مجذوب خود می کرد.

۵۸-همواره متبسم بود و در عین حال خوف زیادی از خدا بردل داشت .

۵۹-چون شاد می شد چشم ها را بر هم می گذاشت و خیلی اظهار فرح نمی کرد.

۶۰-اکثر خندیدن آن حضرت تبسم بود و صدایش به خنده بلند نمی شد .

۶۱-مزاح می کرد اما به بهانه مزاح و خنداندن، حرف لغو و باطل نمی زد.

۶۲-نام بد را تغییر می داد و به جای آن نام نیک می گذاشت.

۶۳-بردباری اش همواره بر خشم او سبقت می گرفت.

۶۴-از برای فوت دنیا ناراحت نمی شد و یا به خشم نمی آمد.

۶۵-از برای خدا آنچنان به خشم می آمد که دیگر کسی او را نمی شناخت

۶۶-هرگز برای خودش انتقام نگرفت مگر آنکه حریم حق شکسته شود.

۶۷-هیچ خصلتی نزد آن حضرت منفورتر از دروغگویی نبود.

۶۸-در حال خشنودی و نا خشنودی جز یاد حق بر زبان نداشت.

۶۹-هرگز درهم و دیناری نزد خود پس انداز نکرد .

۷۰-در خوراک و پوشاک چیزی زیادتر از خدمتکارانش نداشت.

۷۱-روی خاک می نشست و روی خاک غذا می خورد.

۷۲- روی زمین می خوابید.

۷۳-کفش و لباس را خودش وصله می کرد.

۷۴-با دست خودش شیر می دوشید و پای شتر ش را خودش می بست.

۷۵-هر مرکبی برایش مهیا بود سوار می شد و برایش فرقی نمی کرد.

۷۶-هرجا می رفت عبایی که داشت به عنوان زیر انداز خود استفاده می کرد.

۷۷-اکثر جامه های آن حضرت سفید بود.

۷۸-چون جامه نو می پوشید جامه قبلی خود را به فقیری می بخشید.

۷۹-جامه فاخری که داشت مخصوص روز جمعه بود.

۸۰-در هنگام کفش و لباس پوشیدن همیشه از سمت راست آغاز می کرد.

۸۱-ژولیده مو بودن را کراهت می دانست.

۸۲-همیشه خوشبو بود و بیشترین مخارج آن حضرت برای خریدن عطر بود.

۸۳-همیشه با وضو بود و هنگام وضو گرفتن مسواک می زد.

۸۴-نور چشم او در نماز بود و آسایش و آرامش خود را در نماز می یافت.

۸۵-ایام سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم هرماه را روزه می داشت.

۸۶-هرگز نعمتی را مذمت نکرد.

۸۷-اندک نعمت خداوند را بزرگ می شمرد.

۸۸-هرگز از غذایی تعریف نکرد یا از غذایی بد نگفت.

۸۹-موقع غذا هرچه حاضر می کردند میل می فرمود.

۹۰-در سر سفره از جلوی خود غذا تناول می فرمود.

۹۱-بر سر غذا از همه زودتر حاضر می شد و از همه دیرتر دست می کشید.

۹۲-تا گرسنه نمی شد غذا میل نمی کرد و قبل از سیر شدن منصرف می شد.

۹۳-معده اش هیچ گاه دو غذا را در خود جمع نکرد.

۹۴-در غذا هرگز آروغ نزد.

۹۵-تا آنجا که امکان داشت تنها غذا نمی خورد.

۹۶-بعد از غذا دستها را می شست و روی خود می کشید.

۹۷-وقت آشامیدن سه جرعه آب می نوشید؛ اول آنها بسم الله و آخر آنها الحمدلله.

۹۸-از دوشیزگان پرده نشین با حیاتر بود.

۹۹-چون می خواست به منزل وارد شود سه بار اجازه می خواست.

۱۰۰-اوقات داخل منزل را به سه بخش تقسیم می کرد: بخشی برای خدا، بخشی برای خانواده و بخشی برای خودش بود و وقت خودش را نیز با مردم قسمت می کرد.

منابع: کتاب «منتهی الآمال» محدث قمی و کتاب «مکارم الاخلاق» طبرسی 

  • ع ش