چراغ

بیژن شهرامی

چراغ

بیژن شهرامی

آن که شب های مرا مهتاب داد
روز اول گفت بابا آب داد

بایگانی

۳۰۲ مطلب در مرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

تیغ اره

يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۴۰۰، ۰۹:۵۸ ب.ظ

اینکه ایجاد جراحت توسط کاغذ بسیار دردناک است به این دلیل است که یک چاقو زخمی به صورت یک خط مستقیم ایجاد می کند اما کاغذ ، مانند یک تیغ اره عمل می کند و آسیب بیشتری به سلول ها و پایانه های عصبی می رساند . کاغذ همچنین پشت سر خود مواد شیمیایی و ذرات فیبر بسیار ریزی به جا می گذارد که زخم را دردناک تر می کند!

  • ع ش

اسم اعظم الهی

يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۴۰۰، ۰۹:۵۵ ب.ظ

یکی از تجّار تهران که از مریدان حضرت آیت الله شاه آبادی(ره) استاد اخلاق امام بود، بعد از مدتی بر اثر تبلیغات مسموم علیه آقا ، مردّد شد که در درس آقا شرکت کند یا نه ، و چند وقت بعد، خواب دید قیامت شده و در صحرای قیامت جمعیت زیادی در آتش بودند. طبقه طبقه، مثل پله های استادیوم ورزشی، آتش بود و همه در این آتش بسیار عجیب می سوختند، وقتی که این جمعیت در درون آتش چشمشان به من افتاد صدایم زدند، فلانی به دادمان برس. گفتم: من برایتان چکار کنم؟ گفتند: باید بروی پیش آقای شاه آبادی، یک ذکری بگیری و ما را نجات بدهی. گفتم آقای شاه آبادی را ازکجا پیدا کنم؟ گفتند در آن باغ. دیدم باغ بزرگی است و وارد آن شدم و آقای شاه آبادی را دیدم که در یک مکان بزرگ و مرتب نشسته اند.

وقتی قضیه را برایشان گفتم ایشان فرمودند: " برو به آنها بگو من ذکری اعظم از ذکر «یا حسین» ندارم، من هم آمدم به آن جمعیت گفتم و آن ها یک «یا حسین» گفتند و همه نجات پیدا کردند. " بعد از خواب پریدم و فهمیدم اشتباه کردم. وقتی آقای شاه آبادی این مطلب را شنیدند، فرمودند بُعدی ندارد که یا حسین علیه السلام یکی از اسماء الهی باشد.

[ برگرفته از کتاب آسمانی ، چاپ نهم ، 1388 ، ص 88 .]

  • ع ش

مرد بدهکار

يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۴۰۰، ۰۹:۵۳ ب.ظ

 عربی ، خدمت امام حسین (علیه السلام) رسید؛ و عرض کرد « بدهکاری دارم ، می خواستم به کریمی مراجعه کنم و کریمی بهتر از شما ندیدم. شما بدهی و قرض مرا ادا کنید.» حضرت علیه السلام فرمودند: سه مسئله از تو می پرسم اگر یکی ازآن ها را جواب دادی، یک سوم قرض تو را می دهم و اگر دو سوال مرا جواب بدهی دو سوم قرض تو را می دهم و اگر هر سه مسئله را جواب دادی؛ کل قرض تو را ادا می کنم.

 عرب گفت: مثل شمایی با این عظمت ازمثل منی سوال کند؟! حضرت فرمود: از جدم رسول الله شنیده ام «الْاِحسانُ بِقَدْرِ الْمَعْرِفَةِ» اگر خواستید به کسی احسان بکنید باید به قدر معرفتش احسان کنید؛ ... حضرت فرمودند: بهترین چیزها در عالم چیست؟ عرب گفت: بهترین چیزها ایمان به خدا و ایمان به رسول (ص) و ایمان به اهل بیت (ع) می باشد. حضرت سوال کرد: زینت انسان به چیست؟ عرب پاسخ داد: زینت ها مختلف است؛ زینت عالم به یک امر است؛ زینت ثروتمند به امر دیگری است و زینت شخص فقیر نیز فرق می کند. زینت عالم به حلم اوست.

👈 اگر به من عالم کسی دشنام داد، نباید من هم به او دشنام بدهم و با او گلاویز بشوم. حضرت پرسید: زینت ثروتمند به چیست؟ عرب جواب داد: زینت ثروتمند به بذل و بخشش است.بعد حضرت پرسیدند زینت فقیر به چیست؟ عرب جواب داد: زینت فقیر به صبر است. [ نان خالی می خورد؛ ولی به انقلاب چیزی نمی گوید ! ... مگر انقلاب ما بخاطر شکم بوده است؟] حضرت سوال کردند: اگر این صفات در کسی نباشد حال او چگونه است؟عرب گفت: باید آتشی از آسمان فرود بیاید و او را ازبین ببرد.

👈 یعنی عالمی که حلم ندارد و ثروتمندی که بذل و بخشش ندارد؛ و فقیری که صبر ندارد باید از بین برود. بعد حضرت سوال کردند: نجات از مهالک به چیست؟ عرب گفت: توکل بر خدا.

حضرت امام حسین علیه السلام فرمودند:«بارک الله  دویست اشرفی بدهی او را دادند و یک انگشتر قیمتی هم از دست مبارکشان در آوردند و به این مرد عرب دادند.

 

  • ع ش

او تنها بود یا ما؟

يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۴۰۰، ۰۹:۴۹ ب.ظ

وقتی که مرد، حتی یک نفر هم توی محل ما ناراحت نشد. بچه‌های محل اسمش رو گذاشته بودند مرفه بی‌درد و بی‌کس. و این لقب هم چقدر به او می‌آمد نه زن داشت نه بچه و نه کس‌وکار درستی.
شنیده بودیم که چند تایی برادرزاده و خواهرزاده دارد که آنها هم وقتی دیده بودند آبی از اجاق عموجان و دایی جان برایشان گرم نمی‌شود، تنهایش گذاشته بودند.
وقتی که مُرد، من و سه چهار تا از بچه‌های محل که می‌دانستیم ثروت عظیم و بی‌کرانش بی‌صاحب می‌ماند، بدون اینکه بگذاریم کسی از همسایه‌ها بفهمد، شب اول با ترس و لرز زیاد وارد خانه‌‌اش شدیم و هر چه پول نقد داشت، بلند کردیم. بعد هم با خود کنار آمدیم که: این که دزدی نیست تازه او به این پول‌ها دیگر هیچ احتیاجی هم ندارد. تازه می‌توانیم کمی هم از این پول‌ها را از طرفش صرف کار خیر کنیم تا هم خودش سود برده باشد و هم ما…
اما دو روز بعد در مراسم خاکسپاری‌اش که با همت ریش سفید‌های محل به بهشت زهرا رفتیم، من و بچه‌ها چقدر خجالت کشیدیم.
موقعی که ١۵٠ بچه یتیم از بهزیستی آمدند بالای سرش و فهمیدیم مرفه بی‌درد خرج سرپرستی همه آنها را می‌داده، بچه‌های یتیم را دیدیم که اشک می‌ریختند و انگار پدری مهربان را از دست داده‌اند از خودمان پرسیدیم: او تنها بود یا ما؟

  • ع ش

معافیت

يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۴۰۰، ۰۹:۴۵ ب.ظ

میگویند روزی رضا شاه پهلوی در راه سعد آباد پیر مرد پیاده ای را دید و سوار اتومبیل خودش کرد و به مقصدش که تجریش بود رساند .

هنگامی که پیر مرد از اتومبیل پیاده شد ،  رضا شاه صد تومان هم به او انعام داد ،
پیر مرد به رضا شاه گفت : قربانت بشوم من صد تومان شما را نمی خواهم

فقط امر بفرمایید تنها فرزندم را که به خدمت نظام برده اند معاف کنند که بدون کمک او چرخ زندگی مان لنگ مانده است!

رضا شاه گفت : پدر جان ؛ این صد تومان را ببر به آن پدر سوخته ها رشوه بده حتما پسرت را معاف میکنند!

  • ع ش

زاکورو

يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۴۰۰، ۰۹:۴۴ ب.ظ

ژاپنی ها به انار می گویند: زاکورو" یعنی میوه ای که از زاگرس می آید.
انار درخت بومی و تاریخی فلات کهن ایران است.

  • ع ش

رفتار شگفت

يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۴۰۰، ۰۹:۴۲ ب.ظ

از بزرگی پرسیدند شگفت انگیز ترین رفتار انسان چیست؟
پاسخ داد : از کودکى خسته مى شود ،براى بزرگ شدن عجله مى کند و سپس دلتنگ دوران کودکى خود مى شود .

ابتدا براى کسب مال و ثروت از سلامتى خود مایه مى گذارد سپس براى باز پس گرفتن سلامتى از دست رفته پول خود را خرج مى کند.

طورى زندگى مى کند که انگار هرگز نخواهد مرد ، و بعد طورى مى میرد که انگار هرگز زندگى نکرده است .

آنقدر به آینده فکر مى کند که متوجه از دست رفتن امروز خود نیست ، در حالى که زندگى گذشته یا آینده نیست، زندگى همین حالاست.

  • ع ش

معلم قرآن

يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۴۰۰، ۰۹:۰۷ ب.ظ

امروز آقای سید محمد موسوی صانع از فرهنگیان پیشکسوت کنگاور دار فانی را وداع گفت.

او پیش از آن که معلم قرآن کلاس هفتم من باشد دوست و هم کلاسی پدرم بود.

در کلاس درس قرآن را با صدایی زیبا تلاوت می کرد.

پدرم تعریف می کرد زمانی که آیت الله العظمی بروجردی رحلت فرمود من و آقا سید محمد جلوی دسته عزاداران کنگاوری بیرق عزا را حمل می کردیم و با بقیه زمزمه می کردیم:

شیعیان بریزید خاک غم بر سر

رفته از دنیا آیت داور

روحشان شاد و یادشان گرامی

  • ع ش

روضه

شنبه, ۲۳ مرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۲۳ ب.ظ

اقای سید علی اکبر کوثری ( از روضه خوان های قدیم قم و از پیرغلام های مخلص اباعبدلله علیه السلام)  در ظهر عاشورای یک سالی به یکی از مساجد قم برای روضه خوانی تشریف میبرند.

 
بچه های آن محله به رسم کودکانه ی خود  بازی میکردند و به جهت تقلید از بزرگترها، باچادرهای مشکی و مقنعه های مشکی مادرانشان حسینیه و تکیه ی کودکانه و کوچکی در عالم کودکی،در گوشه ای از محله برای خودشان درست کرده بودند.
 
مرحوم سید علی اکبر میگه بعد از اتمام جلسه اومدم از درب مسجد بیام بیرون یکی از دختر بچه های محله اومد جلوم و گفت اقای کوثری برای ماهم روضه میخونی؟ 
 
گفتم: دخترم روز عاشوراست و من تا شب مجالس مختلفی وعده کردم و چون قول دادم باید عجله کنم که تاخیری در حضورم نداشته باشم. میگه هر چه اصرار کرد توجهی نکردم تا عبای منو گرفت و با چشمان گریان گفت مگه ما دل نداریم!؟
 
 چه فرقی بین مجلس ما و بزرگترها هست؟ 
 
میگه پیش خودم گفتم دل این کودک رو نشکنم و قبول کردم و به دنبالش باعجله رفتم تا رسیدیم. حسینیه ی کوچک و محقری بود که به اندازه سه تا چهار نفر بچه بیشتر داخلش جا نمیشدند.
 
 سر خم کردم و  وارد حسینیه ی کوچک روی خاکهای محله نشستم و بچه های قد و نیم قد روی خاک دور و اطرافم نشستند. سلامی محضر ارباب عالم حضرت سیدالشهدا عرضه کردم 
السلام علیک یاابا عبدالله...
 
دو جمله روضه خوندم و یک بیت شعر  از آب هم مضایقه کردند کوفیان...
 
دعایی کردم و اومدم بلند بشم باعجله برم که یکی از بچه ها گفت تا چای روضه رو نخوری امکان نداره بزاریم بری
رفت و تو یکی از استکانهای پلاستیکی بچه گانشون برام چای ریخت، چایی سرد که رنگ خوبی هم نداشت 
با بی میلی و اکراه استکان رو اوردم بالا و برای اینکه بچه ها ناراحت نشن بی سر و صدا از پشت سر ریختم روی زمین و بلند شدم و رفتم...
 
شام عاشورا (شب شام غریبان امام حسین) خسته و کوفته اومدم منزل و از شدت خستگی فورا به خواب رفتم. 
 
وجود نازنین حضرت زهرا صدیقه ی کبری در عالم رویا بالای سرم امدند طوری که متوجه حضور ایشان شدم
 
 به من فرمود: آسید علی اکبر مجالس روضه ی امروز قبول نیست. گفتم چرا خانوم جان فرمود:
 
نیتت خالص برای ما نبود. برای احترام به صاحبان مجالس و نیات دیگری روضه خواندی فقط یک مجلس بود که از تو قبول شد و ما خودمون در اونجا حضور داشتیم، و اون روضه ای بود که برای اون چند تا بچه ی کوچک دور از ریا و خالص گوشه ی محله خواندی....
 
 آسید علی اکبر ما از تو گله و خورده ای داریم! 
 
گفتم جانم خانوم، بفرمایید چه خطایی ازم سر زده؟
 
 
خانوم حضرت زهرا با اشاره فرمودند اون چای من بادست خودم ریخته بودم چرا روی زمین ریختی!!؟
 
 
میگه از خواب بیدار شدم و از ان روز فهمیدم که توجه و عنایت اونها به مجالس بااخلاص و بی ریاست و بعد از اون هر مجلس کوچک و بی بضاعتی بود قبول میکردم و اندک صله و پاکتی که از اونها عاید و حاصلم میشد برکتی فراوان داشت و برای همه ی گرفتاری ها و مخارجم کافی بود.
 
بنازم به بزم محبت که در آن
 گدایی و شاهی برابر نشیند...
 
(برگرفته از خاطرات آن مرحوم) 
  • ع ش

آیت الله گلپایگانی(ره)

شنبه, ۲۳ مرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۲۱ ب.ظ

دهه‌ عاشورا بود و مجلس عزا در بیت دایر بود. حضرت آقا از اندرونی صدا زدند: «حاج احمد!» سراسیمه رفتم و عرض کردم: «امری دارید؟» فرمودند: «امروز چای روضه را به من ندادید.»

با آن‌که سینی چای از داخل آورده بودند و در خدمتشان بود، رفتم امتثال امر کردم و چای روضه را آوردم و آقا از همان چای روضه نوش جان فرمودند.

  • ع ش