قوی تر از علی علیه السلام!
معاویه: از علی قوی تر سراغ داری؟
عمروعاص:آری
جهل مردم..........
- ۰ نظر
- ۲۴ آذر ۰۱ ، ۱۹:۰۶
معاویه: از علی قوی تر سراغ داری؟
عمروعاص:آری
جهل مردم..........
یک انسان
اگر بخواهد حتی با صدایش هم
می تواند در آغوشت بگیرد...
👤 ایلهان برک
"ابن هرمه" شاعر مدح سرای حجازی به نزد منصور، خلیفه عباسی آمد، منصور وی را عزیز داشت و تکریم کرد و پرسید؛ چیزی از من بخواه! ابن هرمه گفت: به کارگزارت در مدینه بنویس که هر گاه مرا مست گرفتند، مرا شلاق نزنند!
منصور گفت: باید حد جاری شود، را راهی نیست، چیز دیگری بخواه و اصرار کرد. اما ابن هرمه بیشتر اصرار کرد!
سرانجام منصور گفت به کارگزار مدینه بنویسند: هر گاه "ابن هرمه" را مست نزد تو آورند وی را هشتاد تازیانه بزنید و آورنده اش را صد تازیانه!!
از آن پس ابن هرمه مست در کوچه ها میرفت و کسی از ترس شلاق خوردن معترضش نمیشد!
«من میجنگنم که هفت دولت زیر پرچم ایران باشند و حالا شما میخواهید من زیر پرچم اجنبی بروم؟»
"ستارخان سردار ملی ایران"
باید دنیا را کمی بهتر از آنچه تحویل گرفتهای، تحویل دهی
خواه با فرزندی خوب.
خواه با باغچهای سرسبز.
خواه با اندکی بهبود شرایط اجتماعی.
و اینکه بدانی حتی اگر فقط یک نفر با بودن تو سادهتر نفس کشیده است،
این یعنی تو موفق شدهای...
گابریل گارسیا مارکز
مردی در بصره، سالها در بستر بیماری بود؛ بهطوری که زخم بستر گرفته بود؛ و اموال زیادی را فروخته بود تا هزینه درمان خود کند؛ همیشه دست به دعا داشت.
روزی عالمی نزد او آمد و گفت: میدانی که شفا نخواهی یافت! آیا برای مرگ حاضری؟
گفت: بخدا قسم حاضرم.
داستان مرد بیمار به این طریق بود که، در بصره بیماری وبا آمد؛ و طبیبان گفتند: دوای این بیماری آب لیمو است.
این مرد، تنها آب لیمو فروش شهر بود. که آبلیمو را نصفه با آب قاطی میکرد و میفروخت.
چون مشتری زیاد شد، کل بطری را آب ریخته و چند قطرهای آبلیمو میریخت تا بوی لیمو دهد.
مردی چنین دید و گفت: من مجبور بودم بخرم تا نمیرم، ولی دعا میکنم زندگی تو بر باد برود چنانچه زندگی مردم را بر باد میدهی و خونشان را در شیشه میکنی.
عالم گفت: از پول حرام مردم، نصف بصره را خریدی! و حالا ده سال است برای درمان و علاج خود آنها را میفروشی.
میدانی از آن همه مال حرام چه مانده است؟ دو کاسه! آن دو را هم تا نفروشی و از دست ندهی، نخواهی مرد! و زجر کش خواهی شد. پس مالت را بده که بفروشند تا مرگت فرا رسد.
پیرمرد به پسرش گفت: ببر بفروش، چون مال حرام ماندنی نیست. چون پسر کاسهها را فروخت، پدرجان داد.
نخستین سرشماری در ایران و تردید به ارقام!
اسفندماه 1318 به تهرانی ها دستور اکید داده شده بود تا از خانه های خود خارج نشوند؛ زیرا که «روز سرشماری» بود که در کشور ما برای نخستین بار به این صورت انجام می شد. برپایه این سرشماری، چند روز بعد اعلام شد که جمعیت تهران 540 هزار نفر است. بعدا، به دقیق بودن این رقم ایراد وارد آمد و گفته شد که افراد به این تصور که اگر شمار خانوار را بیشتر اعلام کنند سهمیه (اصطلاحا کوپن) بیشتری دریافت خواهند کرد چنین کرده اند. با وجود این، قرار شد به منظور جلوگیری از افزایش جمعیت تهران و حومه آن طرحی با ضمانت اجرایی سخت تهیه شود که ایران 18 ماه بعد به اشغال نظامی متفقین در آمد و موضوع منتفی شد. اینک سالهاست که جمعیت تهران از رقم دوازده ، سیزده میلیون تجاوز کرده است!
یک جامعه زمانی به بلوغ میرسد که کهنسالانش درختانی را بکارند درحالی که میدانند زیر سایه آنها نخواهند نشست!
ضرب المثل یونانی
عارفی را گفتند :
فلانی قادر است پرواز کند ،
گفت :این که مهم نیست ،مگس هم میپرد
گفتند :فلانی را چه می گویی ؟روی آب راه می رود !
گفت :اهمیتی ندارد ،تکه ای چوب نیز همین کار را می کند .
گفتند :پس از نظر تو شاهکار چیست ؟
گفت :این که در میان مردم زندگی کنی ولی هیچ گاه به کسی زخم زبان نزنی ،دروغ نگویی ،کلک نزنی و سوء استفاده نکنی و کسی را از خود نرنجانی،این شاهکار است ...
پاسداری از بازارها در قدیم کاری با اهمیت و درخور توجه بود. نگهبانان بازار در گذشته از ابتدای شب (دم اذان مغرب) تا هنگامه صبح (بعد از اذان صبح) موظف به نگهبانی از بازار بوده و دائم در طول بازار در حال گشت زنی بودند.اما از آنجا که بازار بسیار بزرگ و امکان بازبینی همه جای آن ممکن نبود، نگهبانان سگهایی درنده و گیرنده داشتند که به «سگ بازاری» موسوم بودند.
این سگان غیر از مربی خود هر جنبدهای را مورد حمله قرار داده و پاچه میگرفتند.
از این رو با نزدیک شدن وقت غروب و بسته شدن دربهای بازار و طبیعتاً ول شدن سگهای بازاری، نگهبانان در بوقی بزرگ که از شاخ قوچ درست میشد و صدایی بلند و گسترده داشت میدمیدند که یعنی در حال باز کردن سگان و رها کردنشان در بازار هستیم.
به این بوق که 3 بار با فاصله زمانی مشخصی نواخته میشود «بوق سگ» میگفتند.