نادر نبود
در نبرد با هند نادرشاه درمیان سپاه خود پیرمردی را دیدکه دلاورانه شمشیر می زد؛
ازاو پرسید درهنگام حمله افغانها تو کجابودی ک برشما آن چنان رواداشتند؟
پیرمردجواب داد:من بودم ولی نادر نبود!
- ۰ نظر
- ۳۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۶:۱۲
در نبرد با هند نادرشاه درمیان سپاه خود پیرمردی را دیدکه دلاورانه شمشیر می زد؛
ازاو پرسید درهنگام حمله افغانها تو کجابودی ک برشما آن چنان رواداشتند؟
پیرمردجواب داد:من بودم ولی نادر نبود!
سالها بود که می خواستم از فردا شروع کنم، اما همیشه فردا یک روز از من جلوتر بود. سالها گذشت تا فهمیدم باید از همین الان شروع کنم!
دیل کارنگى
امتحان پایانى درس فلسفه بود
استاد فقط یک سؤال مطرح کرده بود!
سؤال این بود : شما چگونه مىتوانید مرا متقاعد کنید که صندلى جلوى شما نامرئى است؟
تقریباً یک ساعت زمان برد تا دانشجویان توانستند پاسخهاى خود را در برگه امتحانىشان بنویسند، به غیر از یک دانشجوى تنبل که تنها 10 ثانیه طول کشید تا جواب را بنویسد!
چند روز بعد که استاد نمرههاى دانشجویان را اعلام کرد،آن دانشجوى تنبل بالاترین نمره کلاس را گرفته بود!
او در جواب فقط نوشته بود : کدام صندلى؟
سلطان محمود غزنوی از طلخک پرسید:
فکر می کنی جنگ و نزاع چگونه بین
مردم آغاز می شود..؟
طلحک گفت: ای پدر سوخته
سلطان گفت: توهین می کنی سر از بدنت
جدا خواهم کرد
طلحک خندید و گفت:
جنگ اینگونه آغاز می شود
کسی غلطی میکند و کسی به غلط جواب می دهد...
عبید زاکانی
آتاتورک خطاب به محمدعلى فروغی:
شما ایرانی ها قدر ملیت خود را نمیدانید، و نمیدانید ریشه داشتن، و حق آب و گل داشتن در قسمتی از زمین چه نعمتی عظیم است...
ملیت وقتی مصداق پیدا می کند که آن ملت را بزرگان ادب و حکمت و سیاست و در معارف و تمدن بشری، سابقه ممتد باشد...
شما قدر و قیمت بزرگان خود را نمی شناسید و عظمت شاهنامه را در نمی یابید که این کتاب سند مالکیت، و ملیت و ورقه هویت شماست،
و من ناگزیرم برای کشورم چنین سوابقی دست و پا کنم...
برگرفته از کتاب : مقدمه حبیب یغمایی بر مقالات محمد علی فروغی(انتشارات طوس)...