حکایت کفش و مسجد
پنجشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۱۱ ق.ظ
کفش طلحک را از مسجد دزدیده بودند و به دهلیز کلیسا انداخته.
طلحک می گفت: سبحان الله من خود مسلمانم و کفشم ترساست
عبید زاکانی
- ۹۴/۰۳/۰۷
کفش طلحک را از مسجد دزدیده بودند و به دهلیز کلیسا انداخته.
طلحک می گفت: سبحان الله من خود مسلمانم و کفشم ترساست
عبید زاکانی